نگاهي‌ به عشق در حكمت‌ متعاليه‌(3)


 

نويسنده:مجيد صادقي‌ حسن‌ آبادي‌




 

مقوّم‌ عشق‌ نفساني‌ شوق‌ به‌ اتحاد است‌
 

تفاوت‌ اساسي‌ عشق‌ با هوس‌ آن‌ است‌ كه‌ هوس‌ زودگذر است‌ و مي‌تواند با امور ديگر در دل‌ انسان‌ همنشين‌ شود اما عشق‌ واقعي‌ ماندگار است‌ و وقتي‌ در دل‌ كسي‌ جاي‌ گرفت‌ اغيار را از درون‌ عاشق‌ مي‌راند.
شهوت‌ حيواني‌ هوس‌ است‌ و پس‌ از تماس‌ و تقارن‌ دو جسم‌ و تخليه‌ شهوي‌ معمولاً كشش‌ و جاذبه‌ فروكش‌ مي‌كند يا از بين‌ مي‌رود. ولي‌ دنياي‌ عشق‌ دنياي‌ ديگر است‌. عشق‌ و هوس‌ چون‌ كفر و ايمان‌ در يك‌ دل‌ با هم‌ نمي‌نشيند و «گوي‌ عشق‌ را به‌ چوگان‌ هوس‌» نمي‌توان‌ زد.
عاشق‌ اشتياق‌ مفرط‌ به‌ اتحاد با معشوق‌ دارد. پر واضح‌ است‌ اتحاد دو جسم‌ غير ممكن‌ است‌ و اين‌ بعلت‌ خصلت‌ مادي‌ آنهاست‌ كه‌ ماده‌، مناط‌ غيبت‌ و تفرقه‌ است‌ نه‌ حضور و اتحاد. هر آنچه‌ از جسمانيات‌ نام‌ اتحاد را بخود در آويزد، جز تسميه‌ واقعيت‌ ديگري‌ ندارد. فقط‌ اقتران‌ و اختلاط‌ و امتزاج‌ و تماس‌ است‌. اما عاشق‌ واقعاً وحدت‌ با معشوق‌ را مي‌طلبد و همين‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ عشق‌ از اوصاف‌ نفس‌ غير مادي‌ است‌ و متعلّق‌ هيچكدام‌ از عاشق‌ و معشوق‌، جسم‌ نيست‌. عاشق‌ هر چه‌ به‌ معشوق‌ نزديك‌ شود باز هم‌ قرب‌ بيشتري‌ مي‌طلبد. گويي‌ مي‌خواهد با او يكي‌ شود و معلوم‌ است‌ كه‌ سرانگشت‌ اين‌ عشقها به‌ عالم‌ ديگر نشانه‌ دارد. كراراً اتفاق‌ افتاده‌ است‌ تمناي‌ عاشق‌ در مرتبه‌ نخست‌ نزديكي‌ به‌ معشوق‌ و حضور در مجلس‌ انس‌ اوست‌ وقتي‌ اين‌ امر حاصل‌ مي‌شود، فوق‌ آن را يعني‌ خلوت‌ و تنهايي‌ با معشوق‌ را مي‌طلبد. به‌ اين‌ هم‌ راضي‌ نمي‌شود آغوش‌ و كنار را آرزو مي‌كند. عطش‌ او با آن‌ كار نيز پايان‌ نمي‌يابد بلكه‌ حرارت‌ و شعله‌ طلب‌ او بيشتر مي‌شود و با تمام‌ وجود و اعضا و جوارح‌ خود، التزام‌ با معشوق‌ را تمنّا مي‌كند. باز هم‌ آتش‌ شوقش‌ زبانه‌ مي‌كشد.
در حكايت‌ آورده‌اند مجنون‌ آنچنان‌ مستغرق‌ در عشق‌ ليلي‌ بودكه‌ روزي‌ خود ليلي‌ بر او وارد شد و ورود و حضور خود را بر او اعلام‌ كرد. مجنون‌ توجه‌اي‌ به‌ او نكرد و گفت‌: «لي‌ عنك‌ غنيً بعشقك‌». ملاصدرا با ذكر اين‌ حكايت‌ مي‌گويد آنچه‌ بالذات‌ متعلق‌ عشق‌ قرار مي‌گيرد صورت‌ خيالي‌ معشوق‌ است‌ و اتحاد عاشق‌ با همين‌ صورت‌ خيالي‌ است‌. اين‌ صورت‌ جزئي‌ از وجود عاشق‌ مي‌شود. عاشق‌ با آن‌ عالمي‌ سرشار از خوشي‌ و گرمايي‌ و سرمستي‌ براي‌ خود مي‌سازد و اين‌ اتحاد از قبيل‌ اتحاد عاقل‌ و معقول‌ است‌. در اسفار ابيات‌ نغزي‌ را ذكر مي‌كند كه‌ ظاهراً از ابن‌ عربي‌ است‌:
اُعانقها و النفس‌ بعـد مشوّقة
إليها و هل‌ بعــد العناق‌ تداني‌
و ألثم‌ فاهاًكي‌ تزول‌ حـرارتي‌
فيزداد ما القــــي‌ من‌ الهيجان‌
كان‌ فؤادي‌ ليس‌ يشفي‌ غليله‌
سوي‌ أن‌ يري‌ الروحان‌ يتحدان‌
او را در آغوش‌ مي‌كشم‌ اما نفس‌ باز هم‌ به‌ او مشتاق‌ است‌، اما مگر نزديكتر از هم‌ آغوشي‌ چيزي‌ وجود دارد.
لبانش‌ را بوسه‌ مي‌زنم‌ براي‌ اينكه‌ حرارتم‌ فرو نشيند، اما به‌ هيجان‌ و حرارتم‌ مي‌افزايد.
گويي‌ آتش‌ دلم‌ خاموش‌ شدني‌ نيست‌ مگر آنكه‌ دو روح‌ با هم‌ متحد شوند.
ملاصدرا سبب‌ اين‌ غليان‌ و عطش‌ خاموش‌ناپذير را چنين‌ ذكر مي‌كند:
و السبب‌ اللّمي‌ في‌ ذلك‌ أنّ المحبوب‌ في‌ الحقيقة‌ ليس‌ هو العظم‌ و لا اللحم‌ و لا شيء‌ من‌ البدن‌ بل‌ و لا يوجد في‌ عالم‌ الاجسام‌ ماتشتاقه‌ النفس‌ و تهواه‌بل‌ صورة‌ روحانية‌ موجودة‌في‌ غير هذا العالم.([26])
علت‌ آن‌ است‌ كه‌ محبوب‌ و معشوق‌ در واقع‌ گوشت‌ و استخوان‌ و بدن‌ نيست‌ و درعالم‌ جسمانيت‌ چيزي كه‌ مورد اشتياق‌ نفس‌ باشد وجود ندارد بلكه‌ محبوب‌ او صورت‌ روحاني‌، معنوي‌ است‌ كه‌ در عالم‌ ديگري‌ موجود است‌.

ارزش‌ و كاركرد عشق‌ نفساني‌
 

در ارزش‌ عشق‌ نفساني‌ و كاركرد آن‌ فيلسوفي‌ نيست‌ كه‌ آن را مطلقاً و بدون‌ قيد و شرط‌ تأييد كند و همانطور كه‌ گفتيم‌ بعضي‌ از حكما اين‌ عشق‌ را نوعي‌ بيماري‌ و فاقد ارزش‌ قلمداد كرده‌اند و تأييدگران‌ آن‌ نيز، عشق‌ نفساني‌ را مشروط‌ به‌ شروطي‌ پذيرفته‌اند.
ابن‌ سينا مي‌گويد:
انسان‌ هرگاه‌ صورت‌ زيبا را بخاطر لذت‌ حيواني‌ دوست‌ بدارد مستحق‌ ملامت‌ و سرزنش‌ است‌. كما اينكه‌ افراد زناكار و همجنسباز اينگونه‌اند. اگرانسانهاي‌ فاسد صورتهاي‌ مليح‌ زيبا را باعتبار عقلي‌ آن [بخاطر صرف‌ زيبايي‌ نه‌ لذت‌ حيواني‌ دوست‌ بدارند اين‌ وسيله‌اي‌ براي‌ پيشرفت‌ در خوبي‌ و خير خواهد بود چرا كه‌ در واقع‌ بيانگر حرص‌ او نسبت‌ به‌ مؤثرترين‌ چيز در قرب‌ به‌ مؤثر اول‌ و معشوق‌ محض‌ و شبيه‌ترين‌ چيز به‌ امور عاليه‌ شريفه‌ است‌]. ([27])
صاحب‌ عشق‌ حيواني‌ در صدد تصاحب‌ معشوق‌ و تمتع‌ از او و تخليه‌ شهوت‌ حيواني‌ خود است‌ اما عاشقي‌ كه‌ عشق‌ او متعالي‌ است‌ در پي‌ ريختن‌ هستي‌ خود به‌ پاي‌ معشوق‌ و فدا ساختن‌ و فاني‌ شدن‌ خود دراوست‌.
نكته‌ قابل‌ توجهي‌ كه‌ ابن‌ سينا ذكر مي‌كند اين است‌ كه‌ ظاهر و باطن‌ انسانها مبتني‌ بر هم‌ و حكايتگر از يكديگرند. حديثي‌ را از پيامبر اكرم‌ (ص‌) نقل‌ مي‌ كند كه‌ فرمود «اطلبوا الحوائج‌ عند حسان‌ الوجوه‌» [حوائج‌ و خواستهايتان‌ را نزد زيبارويان‌ بجوييد] و نتيجه‌ مي‌گيرد كه‌ حسن‌ صورت‌ نتيجه‌ حسن‌ سيرت‌، و اعتدال‌ و حسن‌ تركيب‌ ظاهري‌ دال‌ بر اعتدال‌ وجودت‌ تركيب‌ باطني‌ است‌. باطن‌ زيباست‌ كه‌ صورت‌ زيبا مي‌آفريند و شمايل‌ نيكو, باطني‌ نيكو در فرد پديد مي‌آورد.
او انسانهاي‌ خوشرو را معمولاً انسانهاي‌ خوبي‌ مي‌داند اما اعتراف‌ دارد كه‌ «قد يوجد أيضاً واحد من‌ الناس‌ قبيح‌ الصورة‌ حسن‌ الشمائل». و نيز «قديوجد حسن‌ الصورة‌ قبيح‌ الشمائل>.
گاهي‌ انسانهاي‌ زشتروي‌ نيكصفت‌ و نيز زيباروي‌ زشتخو يافت‌ مي‌شوند اما اينها استثناست‌. معتقد است‌ انسانهاي‌ زشتروي‌ داراي‌ حسن‌ شمايل‌، داراي‌ قبح‌ صورت‌ ذاتي‌ نبوده‌اند بلكه‌ در اثر عوارضي‌ اينگونه‌ شده‌اند. زشتي‌ آنان‌ اصلي و ذاتي‌ نيست‌ بلكه‌ عارضي‌ است‌ و يا اينكه‌ حسن‌ مشرب‌ و معاشرت‌ آنان‌ دراثر عادت‌ و اكتساب‌ و اختلاط‌ بانيكان‌ بوده‌ است‌. متقابلاً افراد زيباروي‌ زشت‌ سيرت‌ نيز وجود دارند كه‌ اين‌ هم‌ محتملاً معلول‌ دو عامل‌ است‌ يا آن‌ است‌ كه‌ قباحت‌ سيرت‌ مدخليت‌ در ذات‌ آنها نداشته‌ بلكه‌ بر حسب‌ خلقت‌ و فطرت‌ خوب‌ و پسنديده‌ بوده‌ و بواسطه‌ عوارضي‌ در طبع‌، بدخو شده‌اند و شايد هم‌ همنشيني‌ با بدان‌ در آنان‌ تأثير سوء گذارده‌ و عادت‌ ثانوي‌ آنها شده‌ است‌. ([28])
بنابرين‌ از نظر شيخ‌ الرئيس‌، اگر در اين‌ عشق‌، ارضای تمايلات‌ غريزي‌ ـ شهواني‌ ملحوظ‌ نظر عاشق‌ نباشد بلكه‌ صرفاً به‌ حسن‌ صورت‌ واعتدال‌ قامت‌ و نيكي‌ سجيت‌ و صفات‌ پسنديده‌ او شيفته‌ شود و دلبردگي‌ او ناشي‌ از زيباييهاي‌ معشوق‌ باشد نه‌ معلول‌ عطش‌ او به‌ تخليه‌ شهوت‌، ممدوح‌ و معقول‌ است‌ و از آنجا كه‌ صورت‌ و سيرت‌ متناظرند در واقع‌ او به‌ سيرت‌ نيكو عشق‌ مي‌ورزد هر چند كه‌ مجلا و منظر او صورت‌ است‌.
همين‌ آمادگي‌ انسان‌ در عشق‌ ورزي‌ به‌ زيباييها و نيكيها بسيار مغتنم‌ و مبارك‌ است‌، نفس‌ را لطيف‌ و مشتاق‌ و صاحب‌ وجد و حزن‌ و گريه‌ مي‌سازد و رقّت‌ قلب‌ و فكرت‌ ايجاد مي‌كند. به‌ عواطف‌ و احساسات‌ او لطافت‌ و حيات‌ مي‌بخشد. عاشق‌، گويي‌ امري‌ باطني‌ و مخفي‌ از حواس‌ را مي‌طلبد و در نتيجه‌ از شواغل‌ دنيوي‌ آزاد و رها مي‌گردد و از هر آنچه‌ غير معشوق‌ است‌ اعراض‌ مي‌نمايد و از عالم‌ كثرت‌ به‌ وحدت‌ سلوك‌ مي‌كند و بهمين‌ جهت‌ اقبال‌ او به‌ معشوق‌ حقيقي‌ آسانتر و سهل‌ الوصولتر مي‌شود. زيرا او در پيوستن‌ به‌ معشوق‌ حقيقي‌ كه‌ سر منشأ جميع‌ كمالات‌ و خوبيها و زيباييهاست‌ محتاج‌ به‌ انقطاع‌ از اشياء كثير نيست‌. بلكه‌ كافي‌ است‌ كه‌ از يكي‌ ببُرد و به‌ يكي‌ ديگر بپيوندد.
ملاصدرا درباره‌ اثر اين‌ عشق‌ مي‌فرمايد:
لعمري‌ أن‌ هذا العشق‌ يترك‌ النفس‌ فارغة‌ عن‌ جميع‌ الهموم‌ الدنياوية‌ إلاّ همّ واحد. فمن‌ حيث‌ يجعل‌ الهموم‌ هماً واحداً هو الإشتياق‌ إلي‌ رؤية‌ جمال‌ انساني‌، فيه‌ كثير من‌ آثار جمال‌ الله و جلاله‌. حيث‌ أشار بقوله‌ «لقد خلقنا الإنسان‌ في‌ أحسن‌ تقويم‌» و قوله‌ «ثم‌ أنشأناه‌ خلقاً آخر فتبارك‌ الله أحسن‌ الخالقين‌». سواء كان‌ المراد من‌ الخلق‌ الآخر الصورة‌ الظاهرة‌ الكاملة‌ او النفس‌ الناطقة‌. لأنّ الظاهر عنوان‌ الباطن‌، و الصورة‌ مثال‌ الحقيقة‌. و البدن‌ بما فيه‌ مطابق‌ للنفس‌ و صفاتها، و المجاز قنطرة‌ الحقيقة‌.([29])
يكي‌ از بزرگترين‌ موانع‌ در تكامل‌ معنوي‌ و فكري‌ انسان‌ كثرت‌ هموم‌ و پراكندگي‌ انگيزه‌ها و گرايشهاي‌ اوست‌. قوة‌ خيال‌ غالب‌ انسانها همچون‌ مرغ‌ سرگرداني‌ است‌ كه‌ هر آن‌ بر شاخي‌ مي‌نشيند و همه‌ توان‌ و نيروي‌ انسان‌ را در اين‌ كثرتها بيفايده‌ صرف‌ مي‌كند. همّ واحد يكي‌ از نعمتهايي‌ است‌ كه‌ سالكان‌، متفكران‌ و تمام‌ كساني‌ كه‌ توفيق‌ ترقي‌ در هر رشته‌ و حرفه‌اي‌ داشته‌اند، از آن‌ برخوردار بوده‌اند. در بعضي‌ ادعيه‌ آمده‌ است‌ كه‌ «الّلهم‌ اجعل‌ همّنا هماً واحداً» . پيامبر اكرم(ص) در روايتي‌ به‌ اصحاب‌ فرمودند:
لو لا تكثير في‌ كلامكم‌ و تمزيج‌ في‌ قلوبكم‌ لرأيتم‌ ما اري لسمعتم‌ ما أسمع
آدمي‌ وقتي‌ داراي‌ همّ واحدي‌ شد تمام‌ انرژي‌ و قواي‌ او در يك‌ جهت‌ متمركز مي‌شود و او را بسوي‌ هدف‌ سوق‌ مي‌دهد. اين‌ هنر بزرگ‌ از عشق‌ بر مي‌آيد. عشق‌ اكسيري‌ است‌ كه‌ وجود و خيال‌ متكثر آدمي‌ را توحّد مي‌بخشد و به‌ يك‌ نقطه‌ متمركز مي‌سازد و از اينرو عامل‌ بسيار قوي‌ براي‌ حركت‌، جنبش‌ و تكاپو است‌. از جرأت‌ و جسارت‌، صاحب‌ خود را سرشار مي‌كند و وارد ميدانهايي‌ مي‌شود كه‌ هيچگاه‌ عقل‌ را شهامت‌ آن‌ نيست‌.
عشقها ماهيتاً واحدند و تفاوت‌ در متعلق‌ آن‌ است‌. از هر نوع‌ كه‌ باشد يكي‌ از كاركردهاي‌ ارزشمند آن‌ همين‌ از كثرت‌ به‌ وحدت‌ آوردن‌ است‌ كه‌ زمينه‌ بسيار خوبي‌ براي‌ سلوك‌ و انقطاع‌ از كثرت‌ طبيعي‌ است‌. عشق‌ در واقع‌ همان‌ اشتياق‌ و ميل‌ شديد عاشق‌ به‌ اتحاد با معشوق‌ است‌.
ابن‌ سينا در نمط‌ نهم‌ آنجا كه‌ از تمرين‌ و رياضتهاي‌ عرفاني‌ صحبت‌ مي‌كند يكي‌ از اهداف‌ رياضت‌ و مجاهدت‌ عرفاني‌ را تلطيف‌ سرّ و لطافت‌ باطني‌ مي‌داند. از جمله‌ اموري‌ كه‌ در اين‌ راستا مفيد و مساعد مي‌شمرد «الفكر اللطيف‌ و العشق‌ العفيف‌» است‌. عشق‌ توام‌ با عفاف‌ و پاكي‌ را در اين‌ مسير بسيار كارساز مي‌داند. خواجه‌ نصير الدين‌ طوسي‌ در شرح‌ اشارات‌ در توضيح‌ سخن‌ شيخ‌ الرئيس‌ مي‌گويد:
و الشيخ‌ أشار بقوله‌ العشق‌ العفيف‌ إلي الأول‌ من‌ المجازين‌... و الأول‌ بخلاف‌ ذلك‌ يجعل‌ النفس‌ ليّنة‌ شيقة‌ ذات‌ وجد ورقّة‌ منقطعة‌ عن‌ الشواغل‌ الدنيوية‌، معرضة‌ عماسوي‌ معشوقه‌ جاعلة‌ جميع‌ الهموم‌ هماً واحداً. و لذلك‌ يكون‌ الإقبال‌ علي‌ المعشوق‌ الحقيقي‌ أسهل‌ علي‌ صاحبه‌ من‌ غيره‌ فإنّه‌ لا يحتاج‌ إلي‌ الإعراض‌ عن‌ أشياء كثيرة‌ و إليه‌ أشار من‌ قال‌ من‌ عشق‌ وعفّ وكتم‌ ومات‌، مات‌ شهيداً. ([30])
ابن‌ سينا در مورد تبعات‌ محتملي‌ كه‌ بر عشق‌ به‌ زيبارويان‌ مترتب‌ است‌ مي‌گويد:
عشق‌ الصورة‌ الحسنه‌ قد تتبعه‌ امور ثلاثة‌ احدها حب‌ معانقتها و الثاني‌ حب‌ تقبيلها و الثالث‌ حب‌ مباضعتها.
آغوش‌ و بوس‌ و كنار و مباضعت‌ سه‌ تبعه‌ اين‌ عشقند. نكته‌ سوم‌ يعني‌ حب‌ مباضعت‌ است‌ كه‌ در واقع‌ مرز فارق‌ بين‌ عشق‌ نفساني‌ و عشق‌ حيواني‌ است‌. اگر عاشق‌ در طمع‌ اين‌ عمل‌ با معشوق‌ نيكصورت‌ خود است‌ عشق‌ او عشق‌ حيواني‌ است‌ هر چند اين‌ قسم‌ هم‌ مي‌تواند با سهيم‌ شدن‌ قوه‌ ناطقه‌ از جنبه‌ حيواني‌ در آيد و با نيت‌ بقا و تكثير نسل‌ ارزشمند شود. مورد اول‌ و دوم‌ يعني‌ آغوش‌ و تقبيل‌ را هم‌ چنانچه‌ از روي‌ ريبه‌ و شهوت‌ باشد زشت‌ تلقي‌ مي‌كند اما اگر بمنظور نزديك‌ شدن‌ به‌ معشوق‌ و اتحاد با او باشد و اغراض‌ شهوي‌ در آن‌ نباشد منكر نمي‌شمرد.([31])

پي‌نوشت‌ها:
 

26. اسفار, ج 7, ص 179.
27. رسائل ابن سينا, ص 387.
28. ر.ک. رسائل, ص 388.
29. ر.ک. اسفار, ج 7, ص 174.
30. اشارات و تنبيهات, ج 3, ص 383.
31. ر.ک. رسائل ابن سينا, ص 388.
 

منبع:www.mullasadra.org