افق خداشناسي در فلسفه ارسطويي و حكمت صدرايي(1)


 

نويسنده:علي‌ الله بداشتي‌*




 

غايت هستي؛ وجود متعالي
 

اهميّت سخن گفتن از خدا بر كسي پوشيده نيست و هيچ نظام فلسفي نيست كه در اين مسئله نفياً يا اثباتاً سخني نگفته باشد، از جمله در دو نظام فلسفي ارسطويي و صدرايي درباره ضرورت وجود خدا و اوصاف جلال و جمالش بحث شده و خدا در هر دو نظام فلسفي جايگاه ويژه‌يي دارد.([1]) بويژه در حكمت صدرايي كه در بيشتر آثارش از ذات و صفات و اسماء و افعالش سخن رفته است. وي علاوه بر آنكه آثار مستقلي مانند كتابهاي المبدأ و المعاد، المظاهر‌الالهية و حكمت‌عرشيه در اينباب ارائه نموده در ديگر آثارش نيز در اين زمينه مباحث مستوفايي دارد. از جمله در اسفار (كه مفصلترين اثر علمي ‌اوست و يك سوم آن به مباحث الهيات بالمعني الاخص، اختصاص يافته است)([2]) الشواهد الربوبيه، المشاعر، المفاتيح‌الغيب و... . در اين مختصر هدف، مقايسه انديشه‌هاي دو حكيم شرق و غرب، متعلق به دو دوره متقدم و متأخر در باب شناخت خدا بويژه اوصاف كمالي اوست.
بديهي است كه ديدگاههاي هر يك از ايندو حكيم درباره خدا بر مباني فكري و فلسفي آنها استوار است; از اينرو لازم است ابتدا مباني هستي‌شناسي و روشهاي معرفتي هر يك را بررسي نموده آنگاه به مقايسه فهم و تفسير آنها درباره خدا بپردازيم.

1. مقايسه روشهاي معرفتي ارسطو و ملاصدرا
 

از اين نظر آنها در بعضي جهات همسويي و در برخي ديگر اختلاف دارند: ارسطو در معرفت، عقلگراست و روش فكري او مبتني بر براهين عقلي است و از روشهاي شهودي و وحياني بهره ندارد و يا اگر داشته در آثارش كمتر ظهور پيدا كرده است.
صدرالمتألهين گرچه بر مبناي مشرب فلسفيش عقلگراست و ديدگاههايش را بر براهين عقلي استوار ميسازد اما از دستمايه‌هاي عرفاني و شهودي و وحياني كاملاً بهره‌مند است; گرچه سعي بليغ دارد تا اين يافته‌هاي شهودي و مستنبط از كتاب مقدس (قرآن) را توجيه عقلاني نمايد اما در هر صورت از اينجهت از ارسطو فاصله ميگيرد و از انحصار معرفت در روش برهاني عقلي ميگريزد چرا كه او روش معرفت شهودي بويژه وحياني را كاملاً معتبر ميداند، چنانكه در مقدمه المظاهرالالهية مي نويسد:
حكمت... عنايتي رباني و موهبتي الهي است كه داده نميشود مگر به كسي كه خداي سبحان او را پذيرفته باشد،([3]) چنانكه خداي تعالي ميفرمايد: «يؤتي الحكمة من يشاء»(بقره/269) و اين حكمتي است كه از آن، گاه به قرآن و گاه به نور و نزد عرفا به عقل بسيط تعبير شده است و از فضل الهي و كمال ذات و رشحات وجود اوست كه هر كه از بندگان خاصش را برگزيند عطا ميكند و كسي بدان نميرسد مگر بعد از آنكه با تقوي و پرهيزكاري و زهدورزي در طريق مقربين از ملائكه الهي و بندگان صالحش درآيد. آنگاه خدا او را از نزد خودش دانايي ميبخشد و حكمت عطا ميكند.البته لازم به ذكر است كه صدرالمتألهين در ادامه مطلب از قول ارسطو مي نويسد:
من أراد أن يشرع في علومنا فليستحدث لنفسه فطرة أخري؛ كسي كه ميخواهد در علوم ما سير كند بايد براي خودش فطرت ديگري جستجو كند.([4])
ايشان در تفسير سخن ارسطو مي نويسد:
علوم الهي همانند عقول قدسي هستند، از اينرو دريافت آنها به تجرد تام و لطف قريحه نيازمند است و اين همان فطرت ثانيه‌يي است كه در كلام معلم اول آمده است.([5])
از نظر ملاصدرا اين فطرت ثانيه كسب نميشود مگر با رياضتهاي علمي ‌و عملي كه جمع روشهاي برهاني و عرفاني است.([6]) البته ملاصدرا از منبع عظيم وحياني چون قرآن نيز بهره‌مند بود كه به آثار و افكار او غناي برتري بخشيد، اما ارسطو از آن محروم بود.

2. مباني هستي شناختي‌ ارسطو و ملاصدرا
 

با بررسي آثار ايندو حكيم همسويي‌هاي زيادي در اينباب قابل دريافت است.
2 ـ 1: موضوع علم الهي «موجود مطلق» يا «موجود بما هو موجود» است; ارسطو و ملاصدرا بر اين سخن متفقند.([7]) به گفته شرف خراساني مسئله هستي و موجود براي ارسطو در همه مراحل گسترش فلسفيش مطرح بوده... و آن را بنياديترين موضوع پژوهش فلسفي ميشمارد،([8]) چنانكه در ترجمه كتاب يازدهم فصل سوم مابعدالطبيعه مي نويسد:
دانش فيلسوف با موجود بما هو موجود سروكار دارد.([9]) در جاي ديگر ارسطو گزارش كرده است كه فلسفه، شناخت حقيقت ناميده ميشود([10]) و در پايان اين گزارش آمده كه هر چيزي به آن اندازه داراي حقيقت است كه داراي «هستي» است و در گزارش كتاب پنجم مابعدالطبيعه آورده كه«هستي» (وجود) و «هست» دلالت بر آن دارند كه چيزي حقيقي (يا راست) است و «نيستي» بر آن دلالت دارد كه چيزي راست يا حقيقيتر نيست.([11])
ملاصدرا نيز مسئله وجود را اساس قواعد حكمت و مبناي مسائل الهي و محور سنگ آسياب علم توحيد و معاد... ميداند و در بسياري از آثار فلسفيش ابتدا به تبيين مسئله وجود و اثبات اصل اصيل اصالت وجود ميپردازد.([12])
در مقدمه المشاعر مي نويسد:
وجود، اصل ثابت در هر موجود است و «حقيقت»، منحصر در وجود است و غير وجود همچون عكس و سايه و شبح وجودند. ([13]) و در سفر اول الاسفار الاربعة مي نويسد:
مبدأ اثر و اثر مبدأ (اول تعالي) تنها وجودات حقيقي هستند... نه مفاهيم انتزاعي وجود كه تنها امري ذهنيند... و نه ماهيات مطلقه كه در ذاتشان امري مبهمند و از حقيقت وجود بهره‌يي نبرده‌اند.([14])
پس، از نگاه ارسطو و ملاصدرا فلسفه در پي شناخت حقيقت است و حقيقت هر چيزي به وجود است و هر چيزي آن اندازه بهره از حقيقت دارد كه از وجود بهره دارد. چيزي حقيقي است كه هستي دارد و آنچه كه هستي ندارد حقيقي نيست و عكس، سايه و شبح وجود است يا بطلان و پوچي.
2ـ2: اشتراك معنوي وجود: ارسطو و ملاصدرا در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه مفهوم موجود بر همة موجودات به يك معنا اطلاق ميشود. ارسطو ميگويد:
اگر (موجود) تنها بنحو همنامي‌(اشتراك اسمي) گفته شود نه بحسب معنايي مشترك آنگاه در زير يك دانش قرار نميگيرد.([15])
ملاصدرا نيز به اشتراك معنايي مفهوم وجود تصريح ميكند و آن را امري بديهي ميداند و ساده‌ترين دليل آن را اين ميداند كه اگر وجود، قافيه ابيات در شعري قرار گيرد همه آن را به يك معنا ميفهمند بخلاف لفظ عين.([16])
2ـ3: تشكيك وجود: يكي ديگر از اشتراكات مباني هستي‌شناختي ارسطو و ملاصدرا مسئله تشكيك وجود است. خراساني در مقدمه شرح مابعدالطبيعه ارسطو مي نويسد:
ارسطو اين نكته را در نظر دارد كه مفهوم هستي دربارة همه موجودات يكسان بكار نميرود. هسته نظريه تشكيك در وجود نزد وي يافت ميشود، برخي چيزها را ميتوان نسبت به چيزهاي ديگر «موجودتر» دانست; زيرا وجود آنها مقدم و شرط پيشين وجود چيزهاي ديگر است. وي اين مطلب را اينگونه بيان ميكند كه اگر صورت، مقدم بر ماده و «موجودتر» از آن است بهمين دليل بر مركب (از هر دو آنها) نيز مقدم خواهد بود. ([17])
از گزارشي كه كاپلستون ميدهد نيز ميتوان اين رأي را دريافت: كاپلستون مي نويسد: ]در مابعدالطبيعه ارسطو[ لفظ وجود دقيقاً به يك معنا بر همه اشياء موجود حمل نميشود; زيرا نحوة وجود داشتن يك جوهر با يك كيفيت كه حالتي از جوهر است، يكسان نيست. تشكيك وجود نزد ملاصدرا نيز از اصول بنيادين فلسفه اوست، اين مسئله در فلسفه صدرايي تبيين روشنتري از فلسفه ارسطويي دارد. از نگاه صدرالمتألهين وجود حقيقت ذومراتبي است كه مبدأ آن در قوس صعود از شديدترين و كاملترين مرتبه وجود آغاز ميشود و به ادني مرتبه وجود پايان مييابد.([18]) چنانكه مي نويسد:
وجود در بعضي موجودات مقتضاي ذاتشان است اما در بعضي چنين نيست، در بعضي بحسب طبيعت وجود، اقدم از بعضي ديگر و تمامتر و قويتر است. پس وجودي كه سبب و علتي براي او نيست اولي و شايسته‌تر به موجود بودن است از غير خودش. همچنين وجود هر يك از عقول فعاله بر وجودهاي مراتب بعد از خودشان اولي‌تر به موجود بودن هستند. همچنين وجود مفارق از ماده از وجود مادي ـ بويژه ماده اولي ـ قويتر و شديدتر است.([19])
نتيجه اينكه دقت در عبارتهاي ارسطو درباره جواهر ثابت و فسادناپذير و جواهر فسادپذير، موجودتر دانستن فعل از قوه، تقدم فعل بر قوه و صورت از ماده، مراتب وجود ملاصدرا ما را به اين نكته روشن ميرساند كه نزد هر دو فيلسوف وجود، گرچه برحسب معنا بر وجودات مختلف اطلاق ميشود اما برحسب مصداق و حقيقت وجود، دلالت آن بر موجودات مختلف بنحو تشكيكي است نه متواطي.
2ـ4: جوهر: جوهر نزد ارسطو جايگاه ويژه‌يي دارد، چنانكه سؤال از «موجود چيست؟» را منعطف به سؤال از «جوهر چيست؟» ميداند و مي نويسد:
در واقع آنچه كه از ديرباز و اكنون و هميشه جستجو شده و خواهد شد و هميشه مايه سرگشتگي است اين است كه موجود چيست؟ و اين بدان معناست كه جوهر چيست؟(tis he ousia).
ارسطو مباحث زيادي در مابعدالطبيعه در باب جوهر طرح ميكند و يكي از مسائل محوري فلسفه اوست. به گزارش كاپلستون ارسطو در كتاب اپسيلن (E)مابعدالطبيعه، جواهر را صرفاً به جواهر تغييرپذير و تغييرناپذير تقسيم ميكند.([20]) اما در كتاب «لامبدا» سه نوع جوهر تشخيص ميدهد:
1. محسوس و فناپذير;
2. محسوس و سرمدي، يعني اجسام سماوي;
3. نامحسوس و سرمدي.
اين تقسيم بندي ارسطو، او را به اينسو ميكشاند كه خدا را جوهر نامحسوس و سرمدي بداند امّا در آثار صدرالمتألهين گرچه نظير اين تقسيمبندي قابل اثبات است،([21]) اما جواهر دانستن خدا نفي ميشود،([22]) همچنانكه ابن‌سينا جوهر دانستن خدا را نفي ميكند.([23])
2ـ5: علل وجود هر شيء حادث چهار چيز است: علل مادي، صوري، فاعلي و غايي. علل شيء نميتوانند لايتناهي باشند. اين اصلي است كه ارسطو و ملاصدرا در آن اتفاق نظر دارند([24]) و يكي از مباني اثبات وجود مبدأ بحث تناهي علل است.([25])
2ـ6: لازمه هر حركتي داشتن فاعل و غايت است و حركتها يا مستقيمند يا مستدير. حركت مستدير ميتواند بينهايت ادامه داشته باشد اگر علل آن سرمدي باشند و از نظر ارسطو وجود و حركت سرمدي ضروري است.([26]) ملاصدرا علاوه بر حركتهاي عرضي، حركت در جوهر را نيز اثبات ميكند.([27])
2ـ7: تقدم فعليت بر قوه: ارسطو و ملاصدرا بر اين نكته متفقند كه در كل، فعليت بايد مقدم بر قوه باشد. ارسطو ميگويد اگر قوه مقدم بر فعليت بود ممكن بود هيچ چيز وجود نداشته باشد.([28]) ملاصدرا نيز ميگويد: اگرچه در حوادث زماني قوه مقدم بر فعليت است در نهايت بايد فعليت مقدم بر قوه باشد، چون قوه همواره بايد قائم به جوهر باشد و آن جوهر بايد بالفعل باشد... و برخي اشياء فعل محضند مثل اول تعالي و عقول.([29])

پي‌نوشت‌ها:
 

* استاديار دانشگاه قم
[1]. ملاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 6; ارسطو، مابعدالطبيعه، ترجمه شرف‌الدين خراساني، ص 97.
[2]. الاسفارالاربعة، ج1، 6، 7 و 9.
[3]. ملاصدرا، المظاهر الالهية، ص 57.
[4]. همان، ص 58.
[5]. همانجا.
[6]. المظاهرالالهية; الاسفارالاربعة، ج1، ص 36.
[7]. تاريخ فلسفه، ص 334; الاسفارالاربعة، ج 1، ص 24.
[8]. مابعدالطبيعه، خراساني، ص 59.
[9]. مابعدالطبيعه، ص 351.
[10]. لطفي، محمد حسن، مابعدالطبيعه ارسطو، ص 74، مابعدالطبيعه، خراساني، همان، كتاب دوم فصل يكم، ص 48.
[11]. مابعدالطبيعه، خراساني، ص 146.
[12]. الاسفارالاربعة، ج 1، ص 23 تا 83; ملاصدرا، الشواهد الربوبية، ص 6 تا 21; المشاعر، ص 9 تا 18.
[13]. المشاعر، ص 4.
[14]. الاسفار الاربعة، ج 1، ص 65 و 66.
[15]. مابعدالطبيعه، خراساني، ص 89 و 351.
[16]. الاسفارالاربعة، ج1، ص 35 و 36.
[17]. مابعدالطبيعه، خراساني، ص61.
[18]. تاريخ فلسفه، يونان و روم، ج 1، ص 335.
[19]. الاسفارالاربعة، ج 1، ص 36.
[20]. تاريخ فلسفه، يونان و روم، ج 1، ص 336.
[21]. الاسفارالاربعة، ج 4، ص 263 ـ 271.
[22]. همان، ص 245.
[23]. الاشارات و التنبيهات، نمط چهارم، ص 64.
[24]. مابعدالطبيعه ارسطو، لطفي، ص 75; الاسفار الاربعة، ج 2، ص 127 ـ 176; ج 3، ص164.
[25]. مابعدالطبيعه ارسطو، خراساني، ص 49.
[26]. مابعدالطبيعه ارسطو، لطفي، ص 475.
[27]. الاسفارالاربعة، ج 4، ص 275; ج 2، 97 ـ 105.
[28]. مابعدالطبيعه، لطفي، ص 476.
[29]. الاسفارالاربعة، ج 3، ص 49 ـ 57.
 

منبع: www.mullasadra.org