افق خداشناسي در فلسفه ارسطويي و حكمت صدرايي(2)
افق خداشناسي در فلسفه ارسطويي و حكمت صدرايي(2)
تصور ارسطو و ملاصدرا از خدا([30])
اثبات وجود خدا در فلسفه ارسطو: او در نخستين نوشتههاي همگاني (بيروني) خودش، در اثبات وجود «مبدأهستي» و هستي خدا ميكوشيده است([32]) و بطور كلي از نظر ارسطو رسالت فلسفه، علم به علل نخستين است،([33]) او همچنين دانش الهي (خداشناسي Theologike) را بهترين دانش ميداند زيرا درباره ارجمندترين (شريفترين) موجود بحث ميكند.
ارسطو از دو راه وجود مبدأ را اثبات مي كند:
الف. برهان حركت: وي بر مبناي تناهي علل وجود و غايت داشتن حركت و وجود حركتهاي سرمدي و تقدم فعليت بر قوه نتيجه ميگيرد كه اگر حركت مستدير دائم وجود دارد پس هميشه بايد علتي ثابت موجود باشد كه بنحو واحد به حركت، فعليت و تحقق ببخشد.
اين علت ثابت كه مبدأ حركت جاويدان است محرك نخستين يا محرك اول نام دارد، كه بواسطه كمال خويش در فلك اعلي ايجاد شوق ميكند و فلك اعلي براي وصول به كمال معشوق خويش حركت ميكند. پس علت فاعلي و علت غايي در حركت سرمدي فلك يك چيز است و بقول ابنرشد اين محرك به حركت درميآورد فلك را همانگونه كه اشياء لذيذي كه مطلوب ما هستند ما را بسوي خويش ميكشانند.([34]) اين برهان ارسطو علاوه بر مباني گذشته بر اين فرض استوار است كه اولاً، جهان سرمدي است و نامخلوق. ثانياً، فلك داراي نفس است و كمال مبدأ اعلي را درك ميكند و اين ادراك در او ايجاد شوق ميكند و موجب حركت ارادي فلك ميشود. پس حركت فلك از نوع راندن يك فاعل محرك همچون راندن يك اتومبيل نيست، بلكه مانند حركتي است كه معشوق در عاشق ايجاد ميكند و او را به سويش ميكشاند.([35])
ب) برهان بهترين (درجات كمال): اين برهان ارسطو بر اين فرض مبتني است كه «هر جا يك بهتر هست يك بهترين نيز هست» و همه كمالات متناهي نهايتاً از كمال مطلق سرچشمه ميگيرند يا از كمال مطلق كه منبع همه كمالات متناهي است بهرهمند هستند. بگفته كاپلستون اين برهان ارسطو از نظر زماني مقدم بر برهان محرك اول است و اين مربوط است به دوره نخست زندگاني او يعني آن هنگام كه تحت تأثير افلاطون بوده است.([36])
البته در مابعدالطبيعه آنجا كه در تبيين محرك نخستين و فعاليت او سخن ميگويد اين نكته را يادآور ميشود كه «نخستين» هميشه بهترين يا همانند (بهترين) است([37]) و در ادامه برهان حركت مي نويسد:
از آنجا كه موجود محركي است كه خودش متحرك نيست و موجود بالفعل است اين متحرك ]حركت مستدير فلك [را نيز آن موجود به حركت درميآورد پس آن وجوباً موجود است و تا آنجا كه واجب است «وجودش» خير و جمال است و بدينسان مبدأ است زيرا ضروري (يا واجب) داراي اين معناها... ، پس به چنين مبدأ است كه آسمان و طبيعت وابستهاند.([38])
نتيجه اينكه شارحان افكار ارسطو در مجموع، دو برهان براي اثبات مبدأ از ارسطو نقل كردهاند.
اثبات مبدأ از نظر ملاصدرا: ملاصدرا براهين متعددي براي اثبات واجب تعالي نقل ميكند كه برخي ابتكار خودش و برخي طريقه ديگر متفكران است. او برهان حركت را بر مبناي حركت جوهري كاملتر و دقيقتر ميداند، چرا كه بر اساس حركت جوهري همه طبايع جسماني ـ فلكي و عنصري ـ وي همواره در حال تغيير و تجددند و نيازمندند به تغييردهندهيي كه جسم و جسماني نيست.([39])
برهان ديگر او از راه معرفت نفس است كه آن را به طبيعيون نسبت ميدهد و آن را برهان با ارزشي ميداند اما آن را بعد از مرتبه برهان صديقين قرار ميدهد. سوم، برهان امكان و وجوب است كه ملاصدرا تقريرهاي مختلف آن را نقل ميكند.([40]) چهارم، برهان صديقين است، اين برهان مهمترين برهاني است كه صدرالمتألهين بر مبناي اصالت وجود و تشكيك وجود براي اثبات اول تعالي اقامه ميكند. باين بيان كه وجود حقيقت عيني واحد بسيطي است كه بين افراد آن اختلافي نيست مگر بكمال و نقص، شدت و ضعف; نهايت درجه كمال وجود يعني، درجهيي كه تمامتر و كاملتر از آن نه وجود دارد و نه قابل تصور است آن مرتبهيي است كه هيچ وابستگي به غير ندارد و در ذاتش واجب و مستغني از غير است و او وجود صرف و بحت و بسيطي است كه تمامتر از او نيست و او واجبالوجود است.([41])
در مقايسه برهان درجات كمال ارسطو و برهان صديقين صدرايي مسامحتاً ميتوان گفت اين دو برهان قرابتي دارند اما مباني برهان ارسطو منظم شده نيست و يا آنچه گزارش شده، ناقص است.
توحيد
توحيد واجب الوجود از نظر ارسطو: سخنان ارسطو در باب توحيد مشوش است. چون گاهي او از متحركهاي سرمدي متعدد و بتبع آن از محركهاي سرمدي ثابت سخن ميگويد و گاه از محرك نخستين و بهترين، چرا كه در يكجا ميگويد:
از آنجا كه ميبينيم غير از حركت كل جهان كه ميگوييم جوهر نخستين نامتحرك آن را به حركت درميآورد حركتهاي مكاني ديگر هم موجودند مانند حركتهاي جاويدان ستارگان سرگردان (سيارات)، پس هر يك از اين حركات مكاني نيز بايد بوسيله يك جوهر بذاته نامتحرك و جاويد به حركت درآورده شود. پس آشكار است كه جوهرها ضرورتاً به همان تعداد (سيارات) وجود دارند.([42])
اما در جاي ديگر ميگويد: يك آسمان (جهان كيهاني) وجود دارد... پس محرك نخستين كه نامتحرك است هم مفهوماً و هم عدداً يكي است.([43])
ابنرشد نيز در تفسيرش مي نويسد:
غير از حركت كلي كه براي جواهر هست و آن را جوهر اول كه غير متحرك است حركت ميدهد، حركات مستدير ديگري هم هست، پس ناچار هر يك از اين حركات بايد محرك ثابت و سرمدي داشته باشد.([44]) درنهايت ارسطو نتيجه ميگيرد كه تعداد محركهاي ثابت سرمدي بايد بتعداد اجرام متحرك باشد.([45])
كاپلستون نيز در گزارش خودش از مابعدالطبيعه مي نويسد:
ارسطو بظاهر عقيده كاملاً مشخص درباره تعداد محركهاي نامتحرك نداشته است... در فصول هفت و نه كتاب «لامبدا» ارسطو از يك محرك نامتحرك سخن ميگويد اما در فصل هشت آن پنجاه و پنج محرك متعالي ظاهر ميشوند.([46])
فلاسفه قرون وسطي فرض ميكردند كه عقول يا ملائكه افلاك را به حركت درميآورند. اين فلاسفه آنها را تابع محرك اول يا خدا ميشمارند.([47])
توحيد از نظر ملاصدرا: صدرالمتألهين با برهان صديقين خويش توحيد را نيز ثابت ميكند.([48])
فقد ثبت وجود الواجب بهذا البرهان ويثبت به أيضاً توحيده؛ پس با اين برهان وجود واجب و همچنين توحيد او ثابت شد. البته صدرالمتألهين براهين ديگري براي توحيد واجب ذكر ميكند.([49])
ملاصدرا در بحث از وحدت اله عالم، سخن ارسطو را مؤيد بر ديدگاه خويش ميآورد و آن استدلال ارسطو از وحدت عالم بر وحدت اله است.([50]) خلاصه اينكه كلام صدرالمتألهين در باب وحدت واجب و وحدت رب و وحدت اله صريح و روشن است اما همانگونه كه اشاره شد توحيد رب، به گفته شارحان، نزد ارسطو تبيين روشني ندارد.
مقايسه ديدگاههاي ارسطو و ملاصدرا در اثبات خدا و توحيد:
1. برهانهاي ارسطو برهانهاي جهانشناختي و زيباشناختي هستند كه در هر دو برهان، ارسطو از پديده ها و معلولها بعلت راه يافته است و اينها برهان انّي ناميده ميشوند كه از نظر حكما با اينها نه وحدت شخصي و علت معيّن بلكه علت نوعي ثابت ميشود، اما برهان صديقين صدرايي از نظر به معلولها بينياز بوده و با نظر به وجود، وجوب آن ثابت ميشود و آن را برهان لمي يا شبه لم مينامند. كه از احدالمتلازمين به لازم ديگر پي ميبرند و نيازي نيست كه به معلولها نظر نمايند و ابتدا علت و سپس توحيد آن را ثابت كنند بلكه با يك برهان هم واجب تعالي و هم توحيد او ثابت ميشود.
2. برهان ارسطو، بر حركت سرمدي افلاك و نقش داشتن فلك مبتني است كه برخلاف برهان صدرايي با خدشه وارد شدن بر مقدمات برهان و فيزيك ارسطويي، اين برهان ديگر افاده يقين و اثبات مطلوب نميكند.
3. با برهان ارسطو تنها خداي مدبر و محرك فلك ثابت ميشود نه خداي خالق، چون از نظر ارسطو افلاك وجودات سرمدي و حركت سرمدي دارند اما در خداشناسي صدرايي و برهان حركت جوهري صدرايي، خداوند خداي خالق و فعال و خداي آفريننده است و آفرينش او دائمي است، چون براساس حركت جوهري، شيء در ذات خودش تجدد و تحول پيدا ميكند نه اينكه وجود ثابتي داشته باشد و خدا تنها محرك حركت مكاني او باشد.
4. از نگاه ارسطو فاعليت خدا در جهان از طريق غايت بودن اوست. او خودش ثابت است و عنايتي به مادون ندارد و ولايتي از جانب او بر انسان و جهان اعمال نميشود، اما با برهان نفس صدرايي، نفس باذنالله و به تدبير الهي بسوي كمال ميرود.
5. از نگاه ارسطو عالم قديم است و خدا در خلق عالم نقشي نداشته است. اما در نگاه صدرالمتألهين عالم در حدوث دائم است و خدا دائماً دست اندركار ايجاد و اداره عالم است كه با قطع فيض او عالم هيچ و پوچ ميگردد. در برهان ارسطو با قطع رابطه عالم با خدا، عالم تنها از حركت باز ميايستد اما با نگاه صدرايي چون عالم، عين وابستگي و فقر به خداست و وجودش وجود رابط است با قطع رابطهاش با خدا و قطع فيض الهي از عالم، اصل عالم هيچ و پوچ ميگردد.
پينوشتها:
* استاديار دانشگاه قم
[30]. قبل از بحث در اينباب اين نكته لازم به ذكر است كه دست ما از انديشهها و سخنان بيواسطه ارسطو درباره خدا كوتاه است چرا كه اولاً، مجموعه متافيزيك ارسطو نيز مانند برخي ديگر از آثار ارسطو، از سوي خود وي بشكل كتابي مستقل نوشته و ويراسته نشده بوده است چنانكه «ورنريگر» (1960 م) به اين نكته تصريح كرده و ديگر ارسطوشناسان آن را پذيرفتهاند و آنچه در اينباب به ما رسيده بيشتر «تقريراتي» هستند كه از سوي شاگردان به حافظه سپرده شده يا يادداشت ميشده است. ثانياً، آنچه از آثار ارسطو در دست ماست ترجمه شرحي است كه از زبان يوناني به يك واسطه يا چند واسطه شده است. ثالثاً، از متافيزيك ارسطو از ديرباز بردداشتهاي گوناگون و متضاد شده كه بيش از دو هزار سال انديشه فلسفي را به خود مشغول داشته است.(مابعدالطبيعه،خراساني، ص 80 تا 93).
[31]. مابعدالطبيعه، خراساني، ص 97.
[32]. همان.
[33]. مابعدالطبيعه، لطفي، ص 26.
[34]. ابن رشد، تفسير مابعدالطبيعه، ص 1592.
[35]. مابعدالطبيعه، خراساني، ص 399; كاپلستون، ص 359.
[36]. تاريخ فلسفه، يونان و روم، ص 363.
[37]. مابعدالطبيعه خراساني، ص 400.
[38]. همان، ص 40.
[39]. الاسفارالاربعة، ج 6، ص 44.
[40]. الاسفارالاربعة، ج 6، ص 26 تا 37.
[41]. الاسفارالاربعة، ج 6، ص 14.
[42]. مابعدالطبيعه خراساني، ص 404.
[43]. همان، ص 407.
[44]. تفسير مابعدالطبيعه، ص 1642.
[45]. همان، 1645.
[46]. همان، ص 361.
[47]. همان، ص 361.
[48]. الاسفارالاربعة، ج 6، ص 24.
[49]. الاسفارالاربعة، ج 1، ص 126; ج 6، ص 57; المظاهر الالهية، ص 74; المشاعر، ص 47 ;... .
[50]. الاسفارالاربعة، ج 6، ص 94.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}