افق خداشناسي در فلسفه ارسطويي و حكمت صدرايي(3)


 

نويسنده:علي‌ الله بداشتي‌*




 

صفات الهي
 

ارسطو و صدرالمتألهين در اثبات برخي صفات اتفاق نظر دارند و در برخي صفات نظراتشان مختلف است و دسته‌يي از صفات هستند كه در حكمت صدرايي ثابت ميشود اما در فلسفه ارسطويي سخني از آن بميان نيامده است.
صفاتي كه اين دو حكيم مشتركاً براي خدا ثابت كنند عبارتند از:
1. ضرورت وجود: ارسطو ميگويد محرك نخستين موجودي ضروري است([51]) ملاصدرا نيز در برهان صديقين و غير آن به وجوب وجود حقتعالي تصريح كرده است.([52])
2. سرمدي بودن: از نگاه ارسطو چون افلاك حركت سرمدي دارند پس محرك نخستين بايد وجود سرمدي داشته باشد تا همواره علت براي حركت افلاك باشد.([53]) صدرالمتألهين نيز در برهان صديقين اشاره ميكند كه عدم در ذات واجب راه ندارد.([54])
3. فعليت: ارسطو بر اين نكته تأكيد دارد كه محرك نخستين بايد فعليت محض و بري از قوه و امكان باشد; چون اگر قوه و امكان در وجودش راه يابد نيازمند محركي خواهد بود كه او را از قوه به فعل خارج كند، پس محرك نخستين نخواهد بود.([55]) و بگزارش كاپلستون آنچه كه سرمدي و فناناپذير است به عاليترين معنا بالفعل است و از سوي ديگر چيزي كه ضرورت وجود دارد بايد بالفعل باشد.([56]) از ديدگاه ملاصدرا نيز چون واجب‌الوجود صرف‌الوجودي است كه تمامتر از او نيست و هيچگونه عدم و نقص در او راه ندارد پس بايد فعليت محض باشد، چون قوه و امكان عدم و نقص هستند.([57])
4. نامتناهي بودن: ارسطو بعد از اثبات محرك نخستين ثابت ميكند كه او جوهري است كه امكان ندارد داراي مقدار باشد بلكه بدون اجزاء و قسمت ناپذير است، چون هر چه داراي مقدار باشد متناهي است; خدا داراي مقدار نيست پس نامتناهي است.([58]) و بر مبناي صدرالمتألهين در مراتب تشكيكي وجود به مرتبه‌يي ميرسيم كه وجودي تمامتر از او نيست و آن مرتبه‌يي است كه هيچ حدي براي آن متصور نيست و آن وجودي لايتناهي و فوق لايتناهي است.([59])
5. تجرد: ارسطو معتقد است جوهر سرمدي و نامتحرك و مفارق از اشياء محسوس وجود دارد;([60]) يعني از ويژگيهاي محرك نخستين، غيرمادي بودن است چون مادي بودن مستلزم قوه داشتن است و خدا فعليت محض است، بر مبناي برهان صديقين صدرايي نيز وجودات مادي در ادني مراتب وجود هستند و خدا در اعلي مرتبه است، پس بايد مفارق از جسم و عوارض جسماني و مجرد محض و فوق تجرد باشد.([61]) و چون فعليت تام و مجرد محض است پس تغييرناپذير است.
6. كمال: ارسطو و ملاصدرا در اين نكته نيز متفقند كه واجب الوجود موجودي كامل است و كمال، ذاتي اوست و اين از لوازم محرك نخستين و اعلي و وجود و فعليت محض بودن است.([62])

7. حيات الهي: به گزارش ابن‌رشد ارسطو ميگويد:
 

الإله حي أزلي في غاية الفضيلة فإذاً هو عين الحيوة»؛ خدا زنده جاويد و در نهايت فضيلت است پس او عين حيات است.([63]) و صدرالمتألهين نيز از برهان صديقين حيات را استنباط ميكند.([64])
8. علم الهي: گرچه ارسطو و صدرالمتألهين در اصل علم داشتن خدا و اتحاد عاقل و معقول در علم خدا بذاتش اتفاق نظر دارند،([65]) اما در علم به ماسوا، اختلاف دارند. ارسطو متعلَق علم خدا را تنها ذات حق ميداند چون معتقد است موضوع تعقلش بايد والاترين معقولات باشد، پس او تنها به ذات خويش مي‌انديشد;([66]) بنابرين، خدا نميتواند خارج از خود هيچ متعلقي براي فكر خود داشته باشد.([67]) پس او اين عالم را نميشناسد و هيچ طرح الهي در اين عالم انجام نگرفته است.([68]) اما از نظر ملاصدرا خدا به خود و همه هستي علم دارد. او برمبناي برهان صديقين ميگويد:
هرچه كه وجودش اقوي و تحصلش شديدتر و ذاتش برتر است حضورش براي ذاتش تمامتر و كاملتر است. واجب‌الوجود در اعلا مرتبه شدت وجود و تجرد است و موجودي لايتناهي و فوق مالايتناهي است، پس علم او به ذاتش تمامترين و كاملترين علوم است و همانگونه كه وجود ممكنات منطوي و مستهلك در وجود اوست علوم ممكنات هم منطوي در علم او به ذاتش است...; پس علمش به ذاتش حقيقت علمي ‌است كه هيچ چيز از علوم و معلومات از آن پوشيده نيست.([69]) از نگاه ملاصدرا جهان چيزي جز ظهور علم و قدرت و اراده خدا نيست.([70])
9. خير اعلي: از نگاه ارسطو خدا چون وجود سرمدي است در او نقص يا بدي يا شر راه ندارد و چون اشياء سرمدي خيرند پس خدا خير محض است.([71]) در معرفي دانشها، مابعدالطبيعه را بهترين دانشها ميداند چون درباره شريفترين موجودات است([72]) و در جايي ديگر ميگويد: «نخستين، هميشه بهترين يا همانند بهترين است».([73]) لازمه اين سخنان اين است كه مبدأ اعلي خير اعلي نيز باشد وگرنه چيزي كه شرّيت وجودي در او راه داشته باشد نميتواند بهترين باشد. از نگاه ملاصدرا نيز چون مبدأ اول در اعلا مرتبه وجود است پس هيچ نقصان و شريتي در او راه ندارد، چون شر يا عدم است يا مستلزم امري عدمي، و خدا وجود محض است پس خير محض است.([74])
بر مبناي خير اعلي بودن مبدأ اول، ارسطو حركت كل عالم را حركت بسوي خير و كمال دانسته و شر را امر عرضي ميشمارد.([75])
ملاصدرا نيز ميگويد: «عالم، مظهر عنايت الهي و مظهر رحمت واسعه اوست و خداي سبحان چيزي از او صادر نميشود مگر آنكه علم به خيريت آن دارد... در اين عالم همه چيز خير محض است و شر در آن راه ندارد،([76]) چون وجود خير است و شر امر عدمي ‌است و هر چه بلحاظ وجودش به خدا وابسته باشد نه از جنبه نقص و عدم است، پس برگشت شر به نقص است نه به عالم قضاي الهي كه خير محض است.([77])
10. خدا موجودي ثابت است: چون خدا بري از ماده و حركت است پس هيچگونه انفعال و تغيير در او راه ندارد و هميشه ثابت است،([78]) براساس برهان صديقين ملاصدرا نيز عدم انفعال و تغيير خدا ثابت ميشود.([79]) چون عليت تام و مجرد محض است و تغيير، از عوارض وجود مادي يا وابسته به ماده است.
11. خدا موجودي بسيط است: از كلمات ارسطو به دو طريق ميتوان بساطت واجب را دريافت: يكي از جهت اينكه غيرمنقسم و غيرذي‌كم است([80]) و ديگر از آن جهت كه فعليت محض و مفارق از ماده است; مجردي كه فعل محض و مفارق از ماده باشد بسيط است و هرگز تركب در او راه ندارد.([81]) ملاصدرا نيز چند برهان بر بساطت واجب در آثارش ذكر ميكند.([82])
12. خدا ضد ندارد: ضد به دو معنا بكار ميرود: گاه بمعناي دو امر عرضي كه در غايتِ مغايرت باشند مثل سفيدي و سياهي، و گاهي به دو جوهر كه در قوه و نيرو اثر همديگر را خنثي نمايند.([83]) ارسطو ميگويد آن را كه نخستين است هيچ ضدي نيست چون همه اضداد براي ماده‌اند.([84]) از ديدگاه ملاصدرا نيز اول تعالي اولاً، چون بري از ماده است ضد ندارد ثانياً، چون در اعلا مرتبه وجود است چيزي برابر او نيست تا ضد او قرار گيرد.

پي‌نوشت‌ها:
 

* استاديار دانشگاه قم
[51]. مابعدالطبيعه لطفي، ص481; مابعدالطبيعه خراساني، ص395; ماجدفخري، ص 93.
[52]. الاسفارالاربعة، ج6، ص 24; ج1، ص 92 ـ 110.
[53]. ارسطو طاليس ماجد فخري، ص 96، ابن رشد، تفسير مابعدالطبيعه، ص 2600; مابعدالطبيعه، لطفي، ص 480 و...
[54]. الاسفارالاربعة، ج1، ص 15; رساله الحدوث، ص 179.
[55]. دائرة المعارف القرن العشرين، فريد وجدي، ص 165.
[56]. همان، ص 355.
[57]. الاسفارالاربعة، ج 6، ص 15، ج 3، ص 5.
[58]. مابعدالطبيعه، لطفي، ص 483.
[59]. الاسفارالاربعة، ج 6، ص 24، ج 1، ص 175.
[60]. مابعدالطبيعه، لطفي، ص 483.
[61]. الاسفارالاربعة، ج 6، ص 15.
[62]. تاريخ فلسفه، يونان و روم، ج 1، ص 355; صدرالمتألهين 6 و 15.
[63]. تاريخ فلسفه، يونان و روم، ج 1، ص 1615.
[64]. الاسفارالاربعة، ج 6، ص 24.
[65]. تفسير مابعدالطبيعه، 1615، مابعدالطبيعه خراساني، 409; ارسطو طاليس، ص 96.
[66]. ارسطو طاليس، ص 96.
[67]. تاريخ فلسفه، يونان و روم، ج 1، ص 361.
[68]. همان، ص 363.
[69]. الاسفارالاربعة، ج 6، ص 175.
[70]. همان، ص 15 و 25.
[71]. تاريخ فلسفه، يونان و روم، ج 1، ص 355.
[72]. مابعدالطبيعه، خراساني، ص 195.
[73]. همان، ص 400.
[74]. الاسفارالاربعة، ج 7، ص 58.
[75]. دائرةالمعارف القرن العشرين، ص 167.
[76]. الاسفارالاربعة، ج 7، ص 80 ـ 91.
[77]. همان، ص 74.
[78]. فروغي، ص 38; تاريخ فلسفه، يونان و روم، ج 1، ص 355 و 359.
[79]. الاسفارالاربعة، ج 6، ص 15 ـ 26.
[80]. ارسطو طاليس، ص 96.
[81]. همان، ص 96.
[82]. المبدأ و المعاد، ص 83 ـ 85; الشواهد الربوبية، ص 37; الاسفارالاربعة، ج6، ص 90 و ج 1، ص 135.
[83]. الاسفارالاربعة، ج 3، ص 271.
[84]. خراساني، مابعدالطبيعه، ص 412.
 

منبع:www.mullasadra.org