ارسطو(3)*


 

نويسنده:سيد محمد خامنه اي




 

ماجراي‌ فلسفه‌ ارسطويي‌
 

مكتب‌ ارسطو، همان گونه‌ كه‌ گفتيم‌، اساس‌ استواري‌ نداشت‌ و برخلاف‌ حكمت‌ اشراقي‌ افلاطون‌ و سقراط‌ كه‌ ريشه‌ در قرون‌ گذشته‌ داشتند، مكتبي‌ بيريشه‌ بود كه‌ مانند گلسنگي‌ ناگهان‌ پديدار شده‌ باشد؛ از اين رو نتوانست‌ شاگرداني‌ توانا و پابرجا پرورش‌ دهد، و همچنين‌ توان‌ و مادة‌ آنرانداشت‌ كه‌ با حكمت‌ اشراق‌ رقابت‌ كند و نوابغي‌ مانند فارابي‌ و ابن‌ سينا نيز در آن‌ دوره‌ يافت‌ نشدند كه‌ با استعداد شخصي‌ و انديشة‌ توانا پرده‌اي‌ از منطق‌ و استدلال‌، و گستره‌اي‌ از معاني‌ و مفاهيم‌ عالي‌ فلسفي‌ بر روي‌ آن‌ مواد اولّيه‌ نارسا بكشند و به‌ آن‌ مادة‌ نازيبا صورتي‌ زيبا بپوشانند، و ضعف‌ آن را به‌ قوه، و قوة‌ آنرابه‌ فعليت برسانند. از اين رو هنوز قرني‌ به‌ پايان‌ دورة‌ پيش‌ از مسيح‌ مانده‌ بود كه‌ ديگر از ارسطو و مكتبش‌ جز نامي‌ و چند كتاب‌ و رساله‌ باقي‌ نماند.
شاگرد معروف‌ ارسطو ـ و در حقيقت‌ وارث‌ او ـ تئوفراستوس‌ (Theophrastos) است‌ كه‌ بنا بوصيت‌ او پس‌ از وي‌ ادارة‌ لوكيون‌ را برعهده‌ گرفت‌ و تا سال‌ درگذشتش‌ (287 ق‌.م‌) آنجا را اداره‌ مي‌كرد. پس‌ از آن‌، شاگرد ديگرش‌ استراتون‌ ـ اهل‌ لامپ‌ ساك‌ (Straton-Lampsaque) تا سال‌ 269 ق‌.م‌ و پس‌ از او لوكُن‌ (Lycon) تا سال‌ 225 ق‌.م‌ مدير آن‌ مدرسه‌ بودند. مدتي‌ نيز شخصي‌ بنام‌ كريتولائوس (Critolaos) در آنجا رياست‌ كرد و با مرگ‌ او (سال‌ 143ق‌.م‌) از آن‌ مدرسه‌ نامي‌ باقي‌ نماند و در سال‌ 84 ق‌.م‌ بكلي‌ منقرض‌ شد.
با انقراض‌ مكتب‌ ارسطو و مشائين‌ ـ كه‌ همچون‌ حكومت‌ اسكندر بمدت‌ كمي‌ درخشيد و ناگهان‌ خاموش‌ گرديد ـ جز برخي‌ كتب‌ او كه‌ بوسيلة‌ شاگردانش‌ در لوكيون‌ بعنوان‌ كتب‌ درسي‌ نگهداري‌ و نسخه‌برداري‌ مي‌شد، چيزي‌ از او باقي‌ نماند و تا توجه‌ مسيحيان‌ سوريه‌ و ماوراءالنهر در قرون‌ 5 و 6 پس‌ از مسيح‌ و نيز ترجمة‌ آنها بعربي‌ در قرن‌ اول‌ و دوم‌ هـ. ق‌ (7 و8 م‌) ـ كه‌ سياست‌ و مذهب‌ و دانش‌ باتفاق‌ دست‌ بدست‌ هم‌ دادند و درهاي‌ مدارس‌ اسلامي‌ را بروي‌ فلسفه‌ و علوم‌ يوناني‌ گشودند جان‌ تازه‌اي‌ به‌ مكتب‌ مشائي‌ دميدند ـ اين‌ مكتب‌ در لابلاي‌ اوراق‌ كتب‌ بيجان‌ و بينشان‌ مانده‌ بود.
از ويژگيهاي‌ تاريخي‌ مكتب‌ ارسطو يكي‌ آن‌ است‌ كه‌ شاگردانش‌ به‌ آراء او پايبند نبودند و مانند مكتب‌ اشراق‌ ـ كه‌ همه‌ دست‌ در يك‌ كاسه‌ داشتند، و همه‌ از كشف‌ و شهود دم‌ مي‌زدند و از حقيقت‌ واحد سخن‌ مي‌گفتند ـ پاي‌ در جاي‌ پاي‌ استاد خود ننهادند. ديگر آنكه‌ مدرسة‌ او حكيمپرور نبود، بلكه‌ فارغ‌التحصيلان‌ آن‌ بيشتر به‌ علوم‌ طبيعي‌ و تجربي‌ و علوم‌ جزئي‌ راغب‌ بودند؛ مثلاً تئوفراستوس‌ بيشتر يك‌ طبيعيدان‌ بود و به‌ گياهشناسي‌ و زمين‌شناسي‌ پرداخته‌ بود.
شاگرد ديگرش‌ (استراتن‌) مباني‌ ارسطو را در علم‌ هيئت‌ و افلاك‌ نپذيرفت‌ و وارث‌ ديگر و جانشين‌ او (كريتولائوس‌) در لوكيون‌ به‌ مكتب‌ او پشت‌ كرده‌ بود و اعتقادي‌ به‌ استاد خود نداشت‌.[36]
برخلاف‌ لوكيون‌ ارسطو، آكادميوس‌ افلاطون‌ ـ و در واقع‌ مدرسة‌ سقراط‌ ـ بركات‌ بسيار داشت‌، و هرگز اين‌ چراغ‌ خاموش‌ نشده‌ و بنا به‌ تعبير صدرالمتألهين‌ و سهروردي‌ ( و اشراقيون‌ ايراني‌) هرگز خاموش‌ نخواهد شد؛ هرچند چهره‌ عوض‌ كند و عيارانه‌ خود را به‌ صورت‌ ـ يا صورتهاي‌ ـ ديگر درآورد.[37]

پي‌نوشت‌ها:
 

* برگرفته‌ از مقدمة‌ استاد سيّدمحمّد خامنه‌اي‌ بر كتاب‌ المظاهرالهيه‌ انتشارات‌ بنياد حكمت‌ اسلامي‌ صدرا.
36. تاريخ‌ فلسفه‌، اميل‌ بريه‌، ص‌ 326.
37. سهروردي‌ ـ المشاعر و المطارحات‌ ـ ص‌ 494 (كوربن‌): «علي‌ ان‌ للحكمة‌ خميرة‌ ما انقطعت‌ عن‌ العالم‌ ابداً».
 

منبع: www.mullasadra.org