مکتب ملاصدرا (1)
مکتب ملاصدرا (1)
مکتب ملاصدرا (1)
پيشگفتار
فلسفه يا ـ درستتر بگوييم ـ حكمت نتيجه درسهاي انبياء بود كه قرنها در دست روحانيون قديم پارس ـ كه به آنها مغ مي گفتند ـ و برخي مناطق شرق و خاورميانه، ترقي و رشد بسيار كرد و امروز به آن حكمت مشرقي يا اشراقي نام مي دهند.
بسبب فتوحات كورش و پادشاهان ديگر ايراني در حدود 5 قرن پيش از مسيح، اين فلسفه رواج بسيار يافت و از راه تركيه و سوريه كنوني به ايونيان و آتن و نقاط ديگر نفوذ كرد و كساني مانند طالس و فيثاغورس كه به ايران سفر كرده بودند آن را به نواحي غرب دنياي آنروز بردند و بعدها نيز با وجود ارسطو ـ كه مكتب ديگري بنام مشائين را تأسيس كرد و گويا سعي بر برهم زدن آن داشت ـ اين مكتب قرنها در رم و مصر و سوريه و نواحي ديگر باقي ماند تا در قرن دوم هجري (قرن 8 مسيحي) بدست مسلمين رسيد.
با آشنايي مسلمين با فلسفه اشراقي و مشائي يوناني و ترجمه كتابهاي آنان به عربي، فلسفه جهش و رشد چشمگيري پيدا كرد و هنوز يك قرن نگذشته بود كه فيلسوفان بزرگ ايراني ـ يعني فارابي و ابن سينا ـ آنرا به اوج خود رساندند. در قرون بعد نيز اين رشد بيسابقه ادامه داشت و فيلسوف اشراقي معروف بنام سهروردي (578 ـ 549 هـ / 1191 ـ 1153 م) و فيلسوف ديگر مشائي بنام نصيرالدين طوسي (672 ـ 597 هـ / 1201 ـ 1185م) از چهره هاي معروف اين دوره هاي سير فلسفه در ايران و اسلام مي باشند.
سبب اين رشد فوق العاده، وجود معارف و فرهنگي خاص و عقلي بود كه اسلام و قرآن و حديث پيامبر(صلي الله عليه وآله)به مسلمين داده بود و در آن، انديشه فلسفي از جمله شناخت خدا به نازك انديشي بسيار رسيده بود و همين سبب شد كه حتي پيش از ترجمه و آشنايي مسلمين با فلسفه، خود آنها مسائل و مكاتب فلسفي (بنام علم كلام) بسازند و مسائل مشكل فلسفي را طرح و بحث نمايند.
اين ويژگي قرآن و حديث بعدها ـ يعني در زمان عرفاي صوفي مسلمان و فيلسوف ما ملاصدرا و اساتيدش ـ باز خود را نشان داد و سبب گرديد كه دو مكتب مهم در تاريخ انديشه و فلسفه بوجود آيد: يكي مكتب تصوف و ديگري مكتب حكمت متعاليه (Transcendent Philosophy)، كه بوسيله ملاصدرا بوجود آمد.
به تعبير برخي از مورخان، فلسفه اي كه از ايران به غرب سفر كرده بود دوباره از طريق ترجمه مسلمين به ايران بازگشت و در دامن فلاسفه ايراني به رشد و بالندگي پرداخت.
جريان تاريخي ـ سياسي ـ مذهبي ديگري بنام «باطني» نيز در اراضي و كشورهاي مسلمين از قرن دوم هجري تا قرن هفتم ـ يعني زمان مغول ـ دوام داشت كه از لحاط مذهبي، مسلمان شيعي و از لحاظ علمي، فيلسوف و يا حكيم بودند و از فلسفه (و گاهي عرفان يا حكمت اشراقي) براي مقابله سياسي ـ فرهنگي با خلفاي بغداد استفاده مي كردند.
نمونه كارهاي آنها يك دائرة المعارف فلسفي ـ علمي بنام رسائل اخوان الصفا است و فلاسفه مهم شيعي مذهب با اين جريان رابطه داشتند و طبعاً به تكامل فلسفه كمك مي كردند.
اين جريان علمي ـ سياسي در قرن چهارم هـ (قرن دهم مسيحي) به اسپانيا (اندلس) كه داراي يك حكومت مسلمان مستقل از بغداد شده بود، راه يافت و در واقع به آنجا پناه برد و توانست كه با آزادي تمام رشد كند و فلاسفه و عرفا، و كتب معروف، و كتابخانه اي بزرگ، و مدارس و حوزه هاي علميه در آنجا بوجود آورد.
بخشي از اين سرمايه كلان علمي و فلسفي پس از فتح مسيحيان بدست اروپائيان افتاد و بيشتر كتابها به كتابخانه هاي مهم دربارها يا پاپ ها يا مدارس آن زمان اروپا رفت و به لاتين ترجمه شد و سبب نهضت عظيم علمي در زمينه هاي حقوق، فلسفه، منطق، رياضيات، فيزيك، شيمي، نجوم، پزشكي و حتي ادبيات، موسيقي، معماري و هنر گرديد و رنسانس را بوجود آورد.
باز گرديم به سير فلسفه در داخل ايران. در ايران فلسفه جاي امني يافته بود، اگر چه معمولاً در همه جاي كشورهاي اسلامي حتي ايران از طرف فقهاي غيرشيعي به فلسفه حمله مي شد و غزالي معروفترين آنهاست كه مكتبي ضد فلسفي از خود باقي گذاشت، ولي به حملات او خيلي زود پاسخ داده شد; هم علماي باطنيه كه هدف اصلي اين حملات غزالي بودند و هم فلاسفه، بويژه فلاسفه شيعه، زيرا با تفسير درست خود از قرآن و از متون اسلامي معتقد بودند كه فلسفه و تعقل يك فرزند از قرآن و حديث و مورد قبول اسلام است و بهيچوجه با اصول اعتقادي اسلام و آيات قرآن مخالفتي ندارد.
به همين سبب هر يك از شهرهاي معروف ايران مانند خراسان، ري، اصفهان، شيراز و ديگر شهرها بنوبت محور و مركز رشد و بالندگي فلسفه شدند; از جمله مثلاً دويست سال پيش از ملاصدرا، شهر شيراز مركز فلسفه و محل تجمع فلاسفه مهم بود و در زمان خود وي، اصفهان اين مركزيت را يافت و بعد از وي به تهران (ري)، قم و مشهد (طوس در خراسان) منتقل گرديد.
زمينه ها
امروز نزد محققين ثابت شده است كه يونان منشأ فلسفه نبوده و فلسفه نخست از مشرق ـ بويژه از ايران ـ به نواحي آسياي صغير، سواحل مديترانه، يونان، ايليا، سوريه و لبنان رفته است. تا پيش از ارسطو، يك زنجيره از اين فلسفه شكل يافته بود كه نام آنرا فلسفه اشراقي گذاشته اند و گاه بنامهاي فيثاغوري، افلاطوني و مانند اينها، و شايد گنوستيك و اورفه ئيسم، ناميده مي شده است.
ارسطو بدلايلي مباني آنها را نپذيرفت و در نتيجه فلسفه مشائي هم در كنار آن بوجود آمد. پس از ارسطو گرچه مكتب او (فلسفه مشائي) رو به فراموشي رفت ولي بكلي نابود نشد. كتابهاي آن فلاسفه و شاگردانشان و آثار فلوطين و شاگردانش سالها در مراكز علمي خاورميانه دست بدست مي گشت تا آنكه مسلمين بابتكار يكي از خلفاي عباسي (قرن هفتم ميلادي) آن كتابها را به زبان عربي ترجمه كردند.
فارابي (258 ـ 339 هـ / 870 ـ 950 م) فيلسوف ايراني،(1) نخستين كسي است كه با توجه به كتب پراكنده ترجمه شده در فلسفه اشراقي و مشائي و علوم ديگر، آنرا نظم فلسفي داد و از اين رو به نام «معلم دوم»(2) ناميده شد و كتابها و تفسيرهايي را درباره مسائل فلسفي كه تا آنروز وجود داشت، نوشت.
پس از او فيلسوفاني ديگر هم به روي كار آمدند ولي هيچيك به توانايي ابن سينا (370 ـ 428 هـ / 980 ـ 1037 م) نبودند. ابن سينا يك نابغه بود و نبوغ او سبب شد كه در جواني توانست برپايه اصول محدود ارسطو، فلسفه اي را بوجود بياورد كه از لحاظ عمق بينش و توحيدي بودن، و كثرت مسائل بمراتب بر كتب ترجمه شده ارسطو برتري يابد و توانست مكتب مشائي ارسطوئي را به اوج برساند.(3) وي در اوائل كار به فلسفه اشراقي توجهي نداشت. در دوره اي كه ابن سينا زندگي مي كرد اوضاع سياسي كشور پهناور اسلامي بسيار مشوش بود.
با ظهور خلافت عباسيه و سركوب قساوتمندانه شيعه و بخصوص شكنجه و قتل رهبران آنها، نهضتي زيرزميني بنام باطنيه ظاهر شد. اين جنبش داراي ايدئولوژي قوي مأخوذ از قرآن و حديث پيامبر و اهل بيت بود. اين فرقه ضمن آشنايي كامل با مكاتب مشائي و اشراقي عملاً به آيين تصوف معتقد بودند و عقائدي فيثاغوري و هرمسي داشتند. روش تبليغ آنان بوسيله فلسفه و استدلالهاي منطقي بود. اين دسته را مي توان حافظ نسل فلسفه در ميان مسلمين دانست و نمونه كارهاي تبليغي آنان رساله هايي بنام «رسائل اخوان الصفا» است كه يك دوره ساده و فشرده فلسفه و علوم ديگر است. نام اخوان الصفا پوششي براي حزب و رهبران آن بود.
حكومت طرفدار خلفا در ايران و عراق (در آن زمان سلسله تركان سلاجقه با وزارت خواجه نظام الملك) بشدت با اين جريان بظاهر فلسفي و عرفاني و در واقع شيعي ضد خلافت مقابله مي كرد و از جمله يكي تأسيس مدارسي بصورت حوزه علميه در خراسان و بغداد بنام «نظاميه» بود كه دانشمندان و بيشتر متكلماني را كه مخالف شيعه بودند براي مقابله با تبليغات باطنيه استخدام مي كرد و بكار مي گرفت.
مشهورترين اين متكلمين، ابوحامد غزّالي است (450 ـ 504 هـ / 1059 ـ 1111 م) كه در خراسان (شهر نيشابور) متولد و در مدرسه نظاميه معروف آنجا به تدريس و تربيت مبلغ و تبليغ عليه شيعه مشغول بود و سپس به بغداد آمد و در آنجا با شدت تمام مكتبي در برابر باطنيه بوجود آورد.
وي ابتدا كتابي در خلاصه مطالب فلسفه مشائي نوشت و سپس در كتاب ديگري تناقضات آن را كه مدعي بود، گنجانيد. اين كتاب و كتابهاي ديگر او بسرعت بوسيله حكومت در سراسر قلمرو حكومت (كه از افغانستان كنوني تا سواحل مديترانه بود) پخش شد. همين تلاشها بود كه فلسفه را قرنها در ميان جامعه اكثريت (غيرشيعي) منجمد ساخت; اگرچه شيعه بدون اعتنا به آن روش، به تدريس و تأليف و تبليغ فلسفه و عرفان مي پرداخت و حوزه هاي شيعي رسماً بتدريس و تأليف فلسفه مشائي و اشراقي و تصوف مشغول بودند.
متكلم معروف ديگري كه كار غزالي را بصورتي عميقتر و با استدلالهاي فلسفي ادامه داد و شهرت بسياري بدست آورد فخر رازي (543 ـ 605 هـ / 1149 ـ 1209م) است. او شرحي بر كتاب معروف ابن سينا (بنام الاشارات) نوشت كه در واقع انكار و ردّ آن بود.
در اين قرن دو فيلسوف بزرگ شيعي و دو ستاره درخشان فلسفه در ايران ظاهر شدند: يكي سهروردي(4) شهاب الدين يحيي (549 ـ 587 هـ / 1153 ـ 1191 م) كه احياگر فلسفه اشراقي باستاني ايران بود و رسماً درباره مكتب اشراقي كتاب نوشت و بنام «شيخ اشراق» معروف شده است. برخي ثابت كرده اند كه وي از فرقه باطنيه بوده و در واقع بدلايل سياسي و بظاهر بسبب تكفير فقهاي مخالف و غيرشيعي در سوريه بوسيله حكومت ايوبي به شهادت رسيد، ولي مكتب او هنوز باقي است.
فيلسوف ديگري كه با فاصله اي اندك از فخر رازي و سهروردي قدم به عرصه فلسفه گذاشت و در برابر متكلمين سنّي از فلسفه بدفاع جانانه پرداخت و او را مي توان احياگر فلسفه پس از حملات غزالي و فخر رازي و بنيانگذار مشكل ترين علم كلام دانست خواجه نصيرالدين طوسي است. وي در تمام علوم زمان خود در حد كمال بود و كارهاي او در نجوم و رياضيات مشهور است.
چهره ديگري كه بيشتر در غرب و بوسيله ترجمه كتب عربي ـ اسلامي اندلس بزبان لاتين معروف شده و در دوره اسكولاستيك در ميان مسيحيان شهرتي يافت، ابن رشد اندلسي (فيلسوف مسلمان اسپانيايي) (520 ـ 595 هـ / 1126 ـ 1198م) است. يكي از كارهاي مشهور او ردّ كتاب غزالي (تهافت الفلاسفة) است كه نام آنرا (تهافت التهافت) (يعني تناقضات كتاب غزالي) گذاشته است.
پس از طوسي فلاسفه و متكلمين مسلمان بسياري ـ عمدتاً در ايران ـ برخاستند كه هيچيك باهميت ملاصدرا نمي باشند. برخي از شاگردان طوسي (از جمله قطب الدين شيرازي )در شيراز حوزه وسيعي از فلسفه مشائي، اشراق، كلام و عرفان ايجاد كردند كه بنام مكتب شيراز ناميده شد و سالها دوام داشت و در آن متكلمين و فلاسفه معروفي ظاهر شدند.
ملاصدرا گرچه در كودكي از شيراز خارج شده بود ولي بشدت تحت تأثير مكتب شيراز قرار داشت و همانگونه كه خواهيم گفت، او سنتزي از همه آن مكاتب و نتيجه و ثمره همه آن فلاسفه است.
در كنار سير تكاملي فلسفه در ايران و اسلام دو مكتب و مسير عمده ديگر نيز بودند: يكي تصوّف (عرفان اسلامي) كه برگرفته از جهان بيني قرآني بود و با فلسفه اشراق ايران باستان و فلسفه افلوطيني نيز آميخته شده و همراه با زهد و رياضت و اخلاق عملي بود و پس از محيي الدين ابن عربي اندلسي (اهل اسپانياي جنوبي) ابعاد علمي و نظري بسيار يافت و بصورت دانش مستقلي درآمد و مكتب نيرومند و مستقلي در برابر فلسفه مشائي شد. زندگي برخي از پيروان اين مكتب، هر خواننده را به ياد ديوژن، فيثاغورس، زنون و افلوطين مي اندازد.
مكتب ديگر، علم كلام اسلامي است كه ابتدا در ميان اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله)و جانشين او امام علي(عليه السلام) رواج يافت و مجموعه اي از تفاسيري بود كه ايندو رهبر در پاسخ به مردم اظهار داشته بودند. مبلّغ معروف اين مكتب شخصي بنام حسن بصري بود. در زمان او يكي از شاگردانش بنام «واصل» از او جدا شد و مكتب اعتزال يا معتزله را تأسيس كرد و شاگرد او بنام «اشعري» نيز مكتبي بر ضد او بوجود آورد كه بنام اشاعره معروف شده است.
معتزله بعدها از فلسفه يوناني ترجمه شده به عربي استفاده كرده و از آراء آنان بهره مي بردند. ولي طولي نكشيد كه بسبب فشار دولتها و غلبه كلام اشعري، از بين رفتند.
از آن پس، علم كلام با دو شاخه كلام شيعي (اهل بيت) كه سابقه بيشتري داشت و كلام اشعري كه خلفا گاهي بشدت از آن حمايت مي كردند ادامه يافت. تا آنكه نصيرالدين طوسي آنرا در قالب فلسفه درآورد و ملاصدرا نيز در ساختن مكتب خود، با همين مكتب كلام سروكار داشت.
پي نوشت ها :
1. پدرش اصلا ايراني و سردار يكي از حاكمان تركستان بود كه از خراسان به فاراب رفته بود و فارابي در آنجا متولد شد.
2. مسلمين به ارسطو نام معلم اول دادند.
3. كل مسائل فلسفه مشائي پيش از ترجمه بدست مسلمين را دويست مسئله دانسته اند و حال آنكه در فلسفه اسلامي به بيش از هفتصد مسئله رسيد و مسائلي پيچيده مطرح شد كه در يونان نبود.
4. سهرورد يكي از شهرهاي ايران در آذربايجان است، بهمين نام شخص ديگري معاصر وي هست كه از صوفيه مي باشد.
ادامه دارد
/ع
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}