نویسنده:حسین توفیقى




 
در مورد حقانیت و بطلان ادیان سه دیدگاه معروف وجود دارد:
1. دیدگاه انبیاى الهى(علیهم السّلام) و کتاب هاى آسمانى مبنى بر حقانیت دین خود و بطلان سایر ادیان. این دیدگاه حقانیت سلسله اى از ادیان پیشین را براى عصر خودشان مى پذیرد، همچنین ممکن است براى کسانى که به پیروى از آن ادیان ادامه مى دهند، امتیازاتى قائل شود، ولى نجات را منحصر به دین خود مى داند.
2. دیدگاه جمع کثیرى از عرفا و صوفیه مبنى بر حقانیت همه ادیان و این که همه آنها راه نجات هستند. جمعى از متفکران عصر ما به این دیدگاه لباسى نو پوشانده و آن را ترویج کرده اند. برخى هم با اعتقاد جازم به حقانیت دین خود، حقانیت ادیان دیگر را در محدوده مشترکات آنها با دین خویش پذیرفته اند که بهتر است این گرایش را از شاخه هاى دیدگاه نخست بدانیم.
3. دیدگاه ملحدان، شکاکان و دئیست ها مبنى بر بطلان همه ادیان به موجب انکار اصل ماوراى طبیعت، یا اعتقاد به عدم امکان برقرارى ارتباط با آن.
در این مقاله دیدگاه نخست بررسى مى شود.

نجات در ادیان ابراهیمى
 

یهودیت، مسیحیت و اسلام که «ادیان ابراهیمى» و «ادیان وحیانى» (Revealed Religions)نامیده مى شوند، یادگار انبیاى الهى(علیه السّلام) و کتاب هاى آسمانى هستند. این ادیان از یک سو، حقانیت خود را به ادیان قبلى مستند مى کنند و بشارت ظهور خود را در آنها مى جویند و از سوى دیگر ، به خاتمیت خود معتقدند و ادیان بعدى را رد مى کنند.
یهودیت خود را تحقق وعده خداى متعال به حضرت ابراهیم(علیه السّلام) مى داند و مسیحیت با طرح نظریه «جانشینى» (supersession) خود را وارث آن وعده مى داند و مى کوشد بشارت به ظهور حضرت عیسى(علیه السّلام) و عهد جدید را در عهد عتیق پیدا کند. اسلام نیز به انبیاى بنى اسرائیل و کتاب هاى آسمانى پیشین توجه دارد و صریحاً اعلام مى کند که بشارت ظهور پیامبر عالى قدر اسلام در تورات و انجیل یافت مى شود.[1]
از سوى دیگر، یهودیت منکر نسخ است و مسیحیت پس از عهد جدید ، منتظر پیمان جدیدترى نیست. خاتمیت اسلام نیز در قرآن مجید[2] و احادیث فراوان آمده است و همه مسلمانان آن را از ضروریات اسلام مى دانند.
پیروان هر یک از این سه دین به نسخ ادیان قبلى و مجعول بودن ادیان بعدى معتقدند و بر این اساس، نجات را به خود اختصاص مى دهند.
یهودیت به عنوان یک دینِ قومى، تبلیغ ندارد و بیشتر یهودیان براى صهیونیسم تبلیغ مى کنند، نه یهودیت. از سوى دیگر، مسیحیت و اسلام تبلیغ دارند. تبلیغ مسیحى «تبشیر» و تبلیغ اسلامى «دعوت» نامیده مى شود.

دیدگاه حضرت امام خمینى(رحمت الله علیه)
 

امام راحل در موردى از بحث مکاسب محرمه، به حقایق مهمى در باره پیروان ادیان دیگر اشاره مى کند که نشان دهنده عمق اندیشه آن یگانه دوران است. وى در بحث خویش، پیروان ادیان را به عوام و غیرعوام تقسیم مى کند و مى گوید:
اما عوام آنان، پس ظاهر است که خلاف مذاهبى که دارند، به ذهنشان خطور نمى کند، بلکه آنان، مانند عوام مسلمانان، به صحت مذهب خویش و بطلان سایر مذاهب قطع دارند. پس همان طور که عوام ما، به سبب تلقین و نشو و نما در محیط اسلام، به صحت مذهب خویش و بطلان سایر مذاهب علم دارند، بدون این که خلاف آن به ذهنشان خطور کند، عوام آنان نیز چنین هستند و این دو گروه از این جهت تفاوتى ندارند. و قاطع در پیروى از قطع خود معذور است و نافرمان و گناهکار نیست و نمى توان او را به موجب این پیروى عقاب کرد.[3]
از دیدگاه امام، غیرعوام آنان نیز از نظر تلقین پذیرى و جازم شدن به مذاهب باطل خویش با عوام فرقى ندارند، ولى ایشان معذور نیستند; شاید به موجب این که تکلیف عالم سنگین تر است و به بیان شیواى حضرت امام جعفر صادق(ع)، «هفتاد گناه از جاهل بخشیده مى شود پیش از این که از عالم، یک گناه بخشیده شود.»[4] وى در باره پیروان غیرعامىِ ادیان دیگر مى گوید:
اما غیرعوام آنان، غالباً به واسطه تلقیناتى که از آغاز کودکى و نشو و نمایشان در محیط کفر وجود داشته است، به مذاهب باطل خویش جازم و معتقد شده اند، به گونه اى که هرگاه چیز مخالفى به آنان برسد، آن را با عقول خویش که از آغاز نشو و نما بر خلاف حق پرورش یافته است، رد مى کند. پس عالم یهودى یا مسیحى، مانند عالم مسلمان، ادله دیگران را صحیح نمى داند و بطلان آن ادله براى وى مانند ضرورى شده است; زیرا مذهب او نزد خودش ضرورى است و خلاف آن را احتمال نمى دهد.[5]
ولى در عین حال، نباید از عناد و تعصب برخى از پیروان ادیان باطل غافل بمانیم.
آرى، در میان آنان کسى مقصر است که خلاف مذهب خود را احتمال بدهد و از روى عناد یا تعصب، ادله آن را بررسى نکند، همان طور که در آغاز اسلام، کسانى در میان علماى یهودى و مسیحى چنین بودند.[6]
حضرت امام در پایان، دیدگاه خود را چنین جمع بندى مى کند:
خلاصه این که کفار، مانند جهال مسلمانان، برخى قاصرند و آنان اکثریت دارند و برخى مقصر. و تکالیف، از اصول و فروع، بین همه مکلفان از عالم و جاهل، قاصر و مقصر، مشترک است و کفار به سبب اصول و فروع عقاب مى شوند، ولى با اقامه دلیل بر ضد آنان و نه به طور مطلق. پس همان طور که عقاب مسلمانان به سبب فروع به معناى این نیست که آنان خواه قاصر باشند و خواه مقصر، عقاب مى شوند، کفار نیز به حکم عقل و اصول مذهبِ عدل دقیقاً چنین وضعى دارند.[7]
اگر بتوانیم بگوییم که تغییریافتن عبارت آغازین رساله توضیح المسائل یعنى «عقیده مسلمان به اصول دین باید از روى دلیل باشد» در برخى از چاپهاى رساله امام به عبارتِ «مسلمان باید به اصول دین یقین داشته باشد» به مقتضاى این دیدگاه بوده است، ولى در هر صورت باید به این واقعیت توجه داشیم که آن حضرت بسیار دقت مى کرد سایر نظریات علمى خود را به فقه سرایت ندهد و به همین دلیل، در هیچ یک از آن احکام فقهى وى که ممکن بود تحت تأثیر دیدگاه فوق قرار گیرد، مانند مسأله طهارت غیرمسلمان و احکام اهل ذمه، عدولى از اقوال مشهور دیده نمى شود.

نقش مهم تقلید
 

در تأیید دیدگاه حضرت امام(رحمت الله علیه) ، سخنى از محمد غزالى و سخنانى از علامه شهید مرتضى مطهرى(رحمت الله علیه) را مى آوریم. غزالى مى گوید:
بیشتر مردم در کودکى ایمان آورده اند و سبب تصدیقشان تنها تقلید از پدران و معلمان خویش بوده است; زیرا به آنان حسن ظن داشته اند و خود آنان هم از خودشان بسیار ستایش کرده و دیگران نیز آنان را ستوده اند و از مخالفانشان بسیار بدگویى کرده و در باره انواع بلاهایى که بر کسانى که اعتقادى جز اعتقاد آنان داشته اند، داستان هایى گفته اند که فلان یهودى در قبرش به شکل سگ مسخ شد و فلان رافضى به شکل خوک در آمد و داستان خواب هایى را نقل کرده اند. چیزهایى از این قبیل، تنفر از آنها و گرایش به ضدّ آنها را در نفوس کودکان غرس مى کند به گونه اى که شک به طور کلى از قلوب آنان برکنده مى شود; زیرا آموزش در کودکى مانند نقش روى سنگ است. سپس بر این اعتقادات نشو و نما پیدا مى کنند و آن را در نفس خود استوار مى سازند و پس از بلوغ، بر اعتقاد جازم و تصدیق محکم خویش که شکى به آن راه ندارد، باقى مى مانند. از این رو، دیده مى شود که فرزندان مسیحیان و رافضیان و زردشتیان و مسلمانان همگى جز بر عقاید پدرانشان و اعتقادات باطل یا حقِ آنان به بلوغ نمى رسند و به گونه اى به آن عقاید قطع دارند که اگر ایشان را قطعه قطعه کنند، از آن عقاید دست برنمى دارند در حالى که براى آنها دلیلى واقعى یا ظاهرى ندارند. همچنین دیده مى شود که غلامان و کنیزان مشرک در حالى اسیر مى شوند که اسلام را نمى شناسند. پس هنگامى که اسیر مسلمانان شدند و مدتى با آنان زندگى کردند و در خود میل به اسلام را یافتند، مثل آنان مى شوند و عقیده آنان را مى پذیرند و به اخلاق آنان متخلق مى شوند. همه اینها فقط به سبب تقلید و سرمشق قراردادن است که در پیروان یافت مى شود. و طبایع، مخصوصاً طبایع کودکان و جوانان، بر سرمشق قراردادن سرشته شده اند. پس از اینجا معلوم مى شود که تصدیق جازم بر بحث و ترتیب دادن ادله توقف ندارد.[8]
شهید مطهرى(رحمت الله علیه) نیز در فصل نهم کتاب عدل الهى تحت عنوان «عمل خیر از غیر مسلمان» در بحث پرمخاطره اى مى گوید:
ما معمولا وقتى مى گوییم فلان کس مسلمان است یا مسلمان نیست، نظر به واقعیت مطلب نداریم. از نظر جغرافیایى، کسانى را که در یک منطقه زندگى مى کنند و به حکم تقلید و وراثت از پدران و مادران مسلمانند، مسلمان مى نامیم و کسانى دیگر را که در شرایط دیگر زیسته اند و به حکم تقلید از پدران و مادران وابسته به دینى دیگر هستند یا اصلا بى دینند، غیر مسلمان مى نامیم.
باید دانست این جهت ارزش زیادى ندارد، نه در جنبه مسلمان بودن و نه در جنبه نامسلمان بودن و کافربودن. بسیارى از ماها مسلمان تقلیدى و جغرافیایى هستیم، به این دلیل مسلمان هستیم که پدر و مادرمان مسلمان بوده اند و در منطقه اى به دنیا آمده و بزرگ شده ایم که مردم آن مسلمان بوده اند. آنچه از نظر واقع، با ارزش است، اسلام واقعى است و آن این است که شخص قلباً در مقابل حقیقت تسلیم باشد، درِ دل را به روى حقیقت گشوده باشد تا آنچه را که حق است، بپذیرد و عمل کند و اسلامى که پذیرفته است، بر اساس تحقیق و کاوش از یک طرف و تسلیم و بى تعصبى از طرف دیگر باشد.
اگر کسى داراى صفت تسلیم باشد و به عللى اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بى تقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذب نمى سازد، او اهل نجات از دوزخ است....[9]
وى در پایان بحث دشوار و طولانى خویش، نجات از عذاب و استحقاق پاداش عمل نیک را براى اکثریت قاصر غیرمسلمان به شرح زیر قائل مى شود:
به نظر حکماى اسلام از قبیل بوعلى و صدرالمتألهین، اکثریت مردمى که به حقیقت اعتراف ندارند، قاصرند نه مقصر; چنین اشخاصى اگر خداشناس نباشند، معذب نخواهند بود ـ هر چند به بهشت هم نخواهند رفت ـ و اگر خداشناس باشند و به معاد اعتقاد داشته باشند و عملى خالص قربة الى الله انجام دهند، پاداش نیک عمل خویش را خواهند گرفت. تنها کسانى به شقاوت کشیده مى شوند که مقصر باشند نه قاصر.[10]
آن شهید پس از نوشتن عبارت بالا، در یک سخنرانى مربوط به اواخر عمر پربرکت خویش که بعداً تحت عنوان «حق و باطل» تنظیم و منتشر شده است، با تأکید فراوان و از صمیم قلب، مسیحیان و کشیشان مسیحى را متقى و مستحق بهشت دانسته و گفته است:
شما اگر به همین مسیحیتِ تحریف شده نگاه کنید و بروید در دهات و شهرها، آیا هر کشیشى را که مى بینید، آدم فاسد و کثیفى است؟ واللّه میان همین ها صدى هفتاد هشتادشان مردمى هستند با یک احساس ایمانى و تقوا و خلوص که به نام مسیح و مریم، چقدر راستى و تقوا و پاکى به مردم داده اند، تقصیرى هم ندارند; آنها به بهشت مى روند، کشیش آنها هم به بهشت مى رود. پس حساب روحانیت حاکم فاسد مسیحى و پاپ ها را باید از اکثریت مبلغین و پیروان مسیح جدا کرد.[11]
قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ عَالِمَ الْغَیْبِ وَالشَّهادَةِ أنتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبَادِکَ فِی مَا کَانُوْا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ.[12]
از مجموع آنچه گفته شد، دانستیم که:
1. هر دینى خود را حق و ادیان دیگر را باطل مى داند.
2. هر دینى نجات را به پیروان خود اختصاص مى دهد.
3. پیروان ادیان باطل نیز به اعتقادات خود یقین پیدا مى کنند.
4. اکثریت پیروان ادیان باطل از فهم دین حق قاصر هستند.
5. قصور پیروان ادیان باطل را نباید در احکام فقهى مؤثر دانست.
6. اقلیتى غیرعوام و معاند در مقابل دین حق مقصر هستند.

پی‌نوشت‌ها:
 

[1]. اعراف، 157.
[2]. سوره احزاب، 40.
[3]. أما عوامهم فظاهر، لعدم انقداح خلاف ما هم علیه من المذاهب فی أذهانهم بل هم قاطعون بصحة مذهبهم و بطلان سایر المذاهب نظیر عوام المسلمین. فکما أن عوامنا عالمون بصحة مذهبهم و بطلان سایر المذاهب من غیر انقداح خلاف فی أذهانهم لأجل التلقین و النشو فی محیط الإسلام، کذلک عوامهم من غیر فرق بینهما من هذه الجهة. و القاطع معذور فی متابعته و لا یکون عاصیاً و آثماً و لا تصح عقوبته فی متابعته. (المکاسب المحرمة، قم: المطبعة العلمیة، 1381ق.، ص133).
[4]. «یغفر للجاهل سبعون ذنباً قبل أن یغفر للعالم ذنب واحد.» (أصول الکافى، ج1، ص47).
[5]. و أما غیر عوامهم فالغالب فیهم أنه بواسطة التلقینات من أول الطفولیة و النشو فی محیط الکفر صاروا جازمین و معتقدین بمذاهبهم الباطلة بحیث کل ما ورد على خلافها ردوها بعقولهم المجبولة على خلاف الحق من بدو نشوهم. فالعالم الیهودی و النصرانی، کالعالم المسلم، لا یرى حجة الغیر صحیحة و صار بطلانها کالضروری له، لکون صحة مذهبه ضروریة لدیه لا یحتمل خلافه. (المکاسب المحرمة، ص133).
[6]. نعم فیهم من یکون مقصراً لو احتمل خلاف مذهبه و ترک النظر إلى حجته عناداً أو تعصباً کما کان فی بدو الإسلام فی علماء الیهود و النصارى من کان کذلک. (همان، ص134).
[7]. و بالجملة إن الکفار، کجهال المسلمین، منهم قاصر و هم الغالب و منهم مقصر، و التکالیف أصولا و فروعاً مشترکة بین جمیع المکلفین عالمهم و جاهلهم، قاصرهم و مقصرهم، و الکفار معاقبون على الأصول و الفروع، لکن مع قیام الحجة علیهم لا مطلقاً. فکما أن کون المسلمین معاقبین على الفروع لیس معناه أنهم معاقبون علیها سواء کانوا قاصرین أم مقصرین، کذلک الکفار طابق النعل بالنعل بحکم العقل و أصول العدلیة. (المکاسب المحرمة، ص134).
[8]. و أکثر الناس آمنوا فی الصبا و کان سبب تصدیقهم مجرد التقلید للآباء و المعلمین لحسن ظنهم بهم و کثرة ثنائهم على أنفسهم و ثناء غیرهم علیهم و تشدیدهم النکیر بین أیدیهم على مخالفیهم و حکایات أنواع النکال النازل بمن لا یعتقدهم اعتقادهم و قولهم أنَّ فلاناً الیهودی فی قبره مسخ کلباً و فلاناً الرافضیَّ انقلب خنزیراً أو حکایات منامات. و أحوال هذا الجنس یغرس فی نفوس الصبیان النفرة عنه و المیل إلى ضده حتى ینزع الشک بالکلیة عن قلبه; فالتعلم فی الصغر کالنقش فی الحجر. ثم یقع نشوءه علیه و لا یزال یؤکد ذلک فی نفسه فإذا بلغ استمر على اعتقاده الجازم و تصدیقه المحکم الذی لا یخالجه فیه ریب. و لذلک ترى أولاد النصارى و الروافض و المجوس و المسلمین کلهم لا یبلغون إلا على عقاید آبائهم و اعتقاداتهم فی الباطل و الحق جازمة لو قطعوا إرباً إرباً لما رجعوا عنها و هم قط لم یسمعوا علیه دلیلا لا حقیقیاً و لا رسمیاً. و کذا ترى العبید و الإماء یسبون من الشرک و لا یعرفون الإسلام فإذا وقعوا فی أسر المسلمین و صحبوهم مدة و رأوا میلهم إلى الاسلام مالوا معهم و اعتقدوا اعتقادهم و تخلقوا بأخلاقهم کل ذلک لمجرد التقلید و التشبیه بالتابعین. و الطباع مجبولة على التشبیه لا سیما طباع الصبیان و أهل الشباب. فبهذا یعرف أنَّ التصدیق الجازم غیر موقوف على البحث و تحریر الأدلة. (أبوحامد محمد بن محمد الغزالى، إلجام العوام عن علم الکلام، بیروت: دارالکتاب العربى، 1406، ص 115ـ116).
[9]. مجموعه آثار، ج1، ص293.
[10]. همان، ص342.
[11]. همان، ج3، ص439.
[12]. زمر 46.
 

منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب