نويسنده: على موحديان عطار


 

ديگر آموزه هاى گیتا درباره انسان
 

اصل پوروشه ـ پْرَكْريتى و فرضيه گونه ها: گیتا فرضيه پوروشه و پْرَكريتى را كه مى توان از آن به روح و ماده تعبير كرد، از فلسفه سانْكْهيه برگرفته و تلاش كرده است تا راهى به فراسوى گونهها بگشايد. بنابر تشبيه گیتا در فصل چهاردهم، ماده يا هيولاى عالم، پركريتى، به مثابه زِهدانى است كه خدا همچون پدر كيهانى، نطفه موجودات را در آن مى نهد تا به صورت هاى مختلف درآيند. اين ماده نخستين داراى سه كيفيّت (گونه) است.[30] و اهريمنان را. (883:9) در خوراك نيز مردم سه گونه اند: «خوراكى كه زندگى را رونق بخشد و نيرو و سلامت و خوشى و شادمانى افزايد و شيرين و نرم و مقوى و خوش طعم باشد، به مذاق ستوهاى ها خوش آيد. خوراكى كه تلخ، ترش، شور، داغ، تيز، خشك، سوزان و منشأ رنج و غم و بيمارى باشد، پسندِ رَجَسيان است، خوراكى كه فاسد، بى مزه، بدبو، بيات، پس مانده و ناپاك باشد، مطلوبِ تَمَسيان است». (184:9). همين طور در قربانى نيز، بسته به نيّتى كه مى كنند، و در رياضت، بسته به نيّت يا چگونگى نگاهشان به رياضت، و در بخشش، بسته به نيّت و مصرف مناسب و در جاىِ خود، و اين كه مشوب به منّت باشد يا نه، مردم به اصناف سه گانه سَتْوه اى، رَجَسى و تَمَسى تقسيم مى شوند (هفدهم:9) به اين ترتيب، بنابر ديدگاه گیتا همه ساحت هاى وجود آدمى در سيطره گونههاست. اما راهى كه گیتا به فراسوى اين چنبره مى گشايد، به دست آوردن بينشى است كه همه اين احوال و كيفيات و اَعمالِ حاصل از آنها را از آثار پْرَكريتى بداند و جان را از آنها فارغ بشناسد (165:9). در اين صورت، او از آنها تأثير نپذيرد و به آنها تعلق خاطر نبندد (6ـ175:9).
چنين كسى را گیتا به اين صورت وصف كرده است: «چون او را روشنى روى نمايد، يا به كار كشانده شود، و يا تاريكى فراگيردش، نه ملول گردد و نه تعلّقى نسبت به آنها در خود احساس كند. آن كه در اين ميان بيگانهوار بنشيند و به گونهها از جاى درنرود و با علم به اين كه گونهها در كارند استوار و بى تزلزل باشد، آن كه در غم و شادى يكسان و قوى دل باشد، آن كه كلوخ و سنگ و زَر را برابر بيند، آن كه در راحت و محنت، و مدح و قدح به يك حال بماند، آن كه ننگ و نام، و دوست و دشمن را به يك چشم ببيند و دل از تدبيرِ كار بپردازد، چنين كسى از گونهها فراتر رفته باشد. و آن كه به اعتقاد راسخ به خدمت من برخيزد، و پاى از گونهها فراتر نهد، شايسته وصول به برهمن باشد.» (2ـ171:9)
گیتا پْرَكْريتى را به مثابه "كِشت" و پوروشه را به منزله "داننده كِشت" معرفى مى كند و خداوند را به عنوان "پوروشه والا" يا روح اعظم مى شناسد. (164:9) نكته اين جاست كه سالكِ طريق نجات اولا بايد درك كند كه پوروشه فقط با پْرَكْريتى جمع شده است تا از گونهها كه زاده پركريتى است بهره گيرد (164:9) و در ذات خود تعلقى به گونه ها و اعمال حاصل از آن ندارد. ثانياً بايد خدا را چنان كه هست، فارغ و برتر از گونه ها و پوروشه و پركريتى و منزه از عمل و اوصاف بشناسد. چنان كه در معارف اوپه نيشدى آمده و گیتا نيز آن را پى گرفته و به بيان ساده ترى شرح داده است، سرّ نجات، تمييز نهادن ميان كشت و داننده يا تماشاگرِ كشت، و تفكيك ميانِ كننده عمل و تماشاگرِ عمل است. تماشاگر فقط نظاره مى كند و از عمل متأثر نمى شود.
سرشت انسان در گیتا: گیتا دو نوع سرشت براى انسان ها برمى شناسد: سرشت ايزدى و سرشت اهريمنى. البته نكته مهمى كه بايد در اين جا به آن توجه كرد اين است كه تقسيم به دو سرشتْ ناظر به شكل گيرى هويت يا شخصيت انسان در هر زندگى و زادگى است; به تعبير فلسفى، اين سرشتِ ذاتى انسان نيست، بلكه در هر زاده شدنى، بسته به زندگانى پيشين او به وى عارض مى شود. گیتا پس از برشمردن نشانه هاى ايزدى سرشتان و صاحبان خوى اهريمنى، آن را به اوضاعى كه فرد با آن به دنيا مى آيد ربط مى دهد: «ايمنى، صفاى خاطر، استوارى در يُگه، صدقه; خويشتندارى، قربانى، خواندن كتاب هاى مقدس، زهد و راستى، بى آزارى، درستى، دل از خشم آزاد داشتن، وارستگى و جمعيت خاطر; عيب پوشى، مردم دوستى، خرسندى، نرمى، فروتنى و وقار; شجاعت، عفو، شكيبايى، پاكى، دورى از كبر و نفاق، اين نشانى ها، اى ارجونه، از آنِ كسانى است كه با خوى ايزدى به دنيا آمده باشند. ريا، خيره سرى، كبر، خشم، درشتى و نادانى، اين نشانى ها نيز از آنِ كسانى است كه با خوى اهريمنى زاده باشند.» (9ـ178:9) به اين ترتيب منافاتى نيست كه در هر انسانى سه گونه كيفيت تشخيص دهيم كه در هر حال يكى از آنها بر دو ديگر چيره است، و در عين حال بگوييم كه انسان بسته به اوضاعى كه با آن به دنيا مى آيد بر دو صنف ايزدى يا اهريمنى سرشته خواهد شد.
تناسخ در گیتا: اعتقاد به تناسخ و زندگانى هاى مكرر نيز در گیتا مشهود است، كه اين نيز ميراث سنّت هندويى پيشين است. «او كه در يُگه ناتمام افتاده به جهان نيكوكاران رود و ساليان دراز در آن جا بماند و سپس در خاندانى پاك و توانگر ديگربار به دنيا آيد يا در نسل يوگى خردمندى پيدا شود ـ ولى اين نادر است و در اين دنيا دشوار ـ آن گاه وى شعور و تجربتى را كه در زندگى گذشته خود براى وصول به حق اندوخته بود باز يابد و بيش از پيش در راه كمال بكوشد، و در سايه تجربه پيشين خود، خواه ناخواه در اين راه كشانده شود.» (113:9)
آموزه هاى تناسخ، سمساره يا چَرخه تولدهاى مكرر، و كَرْمه (اصل تأثير عمل بر سرنوشت او در زندگانى هاى بعد)، سه اصل در هم تنيده و از مشخصه هاى تفكر هندويى اند. اما، در گیتا راهى نزديك تر و روشن تر به گريز از چنبره اين سه اصل باز كرده اند. اين راه به روشنى از تأثيرات سنت دينى بهاگوته[31] (طريق پرستش عاشقانه خداوند) است. گیتا، همان گونه كه گذشت، دو راه عمل و معرفت را نيز لطافت بيشترى بخشيده و پذيرفته است. كسى كه با نحوه تفكر دينى هندوانِ اين روزگار آشنا باشد تصديق مى كند كه بر خداباورى و خداپرستى هندوها بيشتر روحِ گیتا و نگاه آن در باب خدا، طريق نجات، كَرْمه، سَمْساره، تناسخ و آخرت حاكم است، گرچه اين را نيز به طور مطلق نمى توان تصديق كرد. (براى ردگيرى جريانات عمده خداباورى هندويى تا عصر حاضر بنگريد به:8)
طبقه هاى اجتماعى هندو در گیتا: موضوع ورنه ها[36] يا «مردمان خدا» را اعطا كرد و براى آنها حقوق اجتماعى نسبى قائل شد.
در يك دسته بندى ديگر، به مفهوم جاتى[37] برمى خوريم كه آن نيز به موضوع طبقه هاى اجتماعى ديگرى مربوط است. نظام جاتىها بيشتر به تبار و پيوندهاى خونى و نژادى نظر دارد و همانند نظام ورنهها به طبقات فرعى ترى تقسيم مى شود. اما معمولا در نوشته هايى كه درباره آيين هندو مى نويسند، با قدرى تسامح، جاتىها را طبقه هاى فرعى (زير ـ طبقه) مى شناسند.
گیتا موضوع طبقه هاى اجتماعى را به گونهها پيوند مى دهد. بر پايه گیتا، «كردار هر كس از براهمن و كْشَتْريه و وَيْشيه و شودْره، بر حسب «گونه»هايى كه در جبلّت اوست مقرر گرديده است» (195:9). به اين ترتيب جزء اين يا آن طبقه شدن به طبيعتِ سرشته شده انسان ها بستگى دارد، گويى زمينه رشد و استعدادِ كاركردها و خدمات هر طبقه در نهاد كسى كه در آن طبقه زاده مى شود نهاده شده است و او نيز بايد همان قابليت ها را شكوفا كند. به اين ترتيب، گیتا كمال هر انسان را در گروِ دل دادن به وظيفه طبقه اى مى داند: «آرامش، خوددارى، زهد، پاكى، بردبارى، درستى، خردمندى، دانش و ايمان مذهبى، اينهاست وظيفه كسى كه براهمن زاده شده است. دليرى، صلابت، ثبات، روراستى، از جنگ نگريختن، جوانمردى و خواجگى، وظايف كْشَتريان است. كشاورزى، گاودارى و سوداگرى، وظيفه ويشيان است، و عملگى وظيفه شودران. با ثباتِ قدم و دل بستن در وظيفه مى توان به كمال رسيد». (195:9) در ادامه، سرّ و حكمت اين را كه چگونه با عمل به وظيفه طبقه اى مى توان به كمال رسيد توضيح مى دهد: «اينك بشنو كه چگونه دل در وظيفه خود بستن مرد را به كمال تواند رسانيد: هر كس او را كه همه هستى از اوست، و بر همه محيط است از راه انجام وظيفه اى كه بر عهده دارد پرستش كند به كمال مى رسد. كسى كه به كار خود پردازد اگرچه آن را ناقص انجام دهد، بهتر از آن است كه به كار ديگرى مشغول شود اگرچه آن را كامل تواند انجام داد. چه، هيچ كس با انجام وظيفه اى كه به حكم طبيعت بر عهده او است گناهكار نمى شود. هيچ كس نبايد از انجام كارى كه طبيعت بر عهده او گذارده است شانه خالى كند، اگرچه نقصى در آن باشد; چه، هيچ امرى بى نقص نتواند بود، چون آتش كه از دود خالى نباشد.» (196:9)
به اين ترتيب گیتا به نظام طبقاتى هندو فلسفه اى مى بخشد كه شايد بتواند به بركتِ آن از ورطه نژادپرستى و تفاخر و برترى جويى كنار بكشد و همچون هنجارى طبيعى درآيد كه بايد بسانِ حكمتى الهى آن را پذيرفت و مانند الزامى عقلانى به آن تن درداد. اين نگرش، با در نظر گرفتن تأكيد گیتا بر پرهيز از كبر و غرور (174:9; و غير آن) هر چه بيشتر آشكار مى گردد.

خدا در گیتا
 

با وجود تصويرها و تصورهاى مختلف از خدا در اديان و مكتب هاى خداباور، همه به يكى از سه نوع برمى گردد: خداى نامتشخص، خداى متشخصِ ناانسانوار، خداى متشخصِ انسانوار; زيرا خدا يا امرى متشخص است، يا غير متشخص، و خداى متشخص يا انسانوار است يا نا انسانوار[38]. خدا در گیتا به هر سه صورت مطرح است.
بْهَگودگیتا از سويى تمايل به وحدت وجود دارد، و خدا در انديشه وحدت وجود در عين حال كه عين هستى و همه هستى است مشخصاً مصداق يكى از موجودات نيست، و اين خصيصه امر نامتشخص است. علاوه بر اين در گیتا صفات متناقض و متضاد را به او نسبت مى دهد: او جدا از همه و با همه است (116:9); او هم هست و هم نيست (135:9); او اول و آخر و ميانه هر چيز است (137:9). اين تعابير با عدم تشخص خدا سازگارتر است. گیتا خدا را در اين مقام «برهمن» مى خواند (121:9).
از سوى ديگر، در برخى فقره ها، صفاتى را به خدا منتسب مى كند كه گرچه با تشخص تناسب دارد، اما اين صفات يا به كلى غير از صفات و ويژگى هاى انسانى است، يا اگر هم در انسان يافت مى شود، از سنخ ديگرى است. خدا را در اين موارد با عنوانِ «ويشنو» مى خواند.
و اما ماجراى تنزلِ خدا در جهان و به خود گرفتن صفات انسانى، حكايت از تصوير سومى از خدا در گیتا دارد كه همانا خداى متشخص انسانوار است. كرشنه عنوانى براى اين تصويرِ انسانوار از خداست. در جايى اَرْجونه كه هنوز از وحشت شهود خدا در مقام هيبت جلال و جبروتش بر خود مسلط نگشته از او مى خواهد تا صورت لطف و رحمت خود را بر او بنمايد. و او چنين مى كند. بيم از دل ارجونه مى رود و مى گويد: «اينك كه تو را در اين صورت لطيف "انسانى" ديدم، اى كْرشْنه، انديشه ام سامان پذيرفت و دلم آرام گرفت». (153:9) علاوه بر اين، در گیتا سخن از تجسد خدا در تن نيز هست (90:9).
با وجود اين سه تصوير از خدا، گیتا با انديشه تعدد خدايان يا تثليثِ آنها سرسازگارى ندارد، بلكه وحدتى مخصوص را تعليم مى دهد. در جايى مى گويد: «حتى كسانى كه خدايان ديگر را مى پرستند و از سر ايمان در راه آنان قربانى مى كنند، آنها نيز،اى پسر كنتى در حقيقت مرا مى پرستند، منتهى راه را كج مى روند... و دوباره بدان جهان بازمى گردند». (131:9)
از آن جا كه منطقاً نمى توان ميان تشخص و عدم تشخص و يا انسانوارى و ناانسانوارى جمع كرد، اگر نخواهيم بپذيريم كه سرايندگان اين اثرِ ماندگار فاقد منطق سليم بوده اند، لامحاله بايد بگوييم يكى از اين صوَر در نظر گیتا اصالت داشته است و دو ديگر را تجليات يا ظهورات او مى دانسته. از برخى فقرات گیتا چنين برمى آيد كه جنبه تشخصِ انسانوارِ خدا، كه همان ظهور در صورت كْرْشْنه است، اصل بوده، دو تصوير ديگر، يعنى عدم تشخص (برهمن) و تشخص ناانسانوار (ويشنو) مراتب لطيف تر و متعالى تر از هستىِ او باشند. در گفتار دوازدهم مى خوانيم: «آنان كه روى دل در من كرده و با ايمان كامل مرا بپرستند در يُگه برترند، ولى آنان كه ذات لايموت و لايوصف، متعال، محيط، برتر از انديشه، دگرگونى ناپذير، دائم و جاويد را بپرستند، و با تسلط بر حواس خود همه چيز را به يك چشم ببينند و به خير ديگران شادمان گردند، آنان نيز البته به من واصل شوند. كار آنان كه انديشه خود را در خداى ناديده گماشته اند گران تر است...» (6ـ5، 15:9) البته شايد اين اولويت دادن به جنبه متشخص خدا از باب ملاحظات روانشناختى و به سبب محدويت هاى سالكان باشد. زيرا، همان طور كه خودِ گیتا گفته است، سر و كار داشتن با جنبه نامتشخص خداوند وارتباط برقراركردن با امرى كه هيچ نقطه اشتراكى با موجودات قابل درك ما ندارد چندان آسان نيست. به هر حال اين كه خداى گیتا در اصلِ خود با كدام يك از اين سه تصور تطبيق مى كند نيازمند وارسى و مطالعات پردامنه ترى است.

_. Radha Krishnan S., The BhagavadGita, Harper Collins Publishers, India, 1993.
_. Klostermaier Klaus K., A Concise Encyclopedia of Hinduism, Oneworld, Oxford, 1995.
_. Ahuja Ila & Ahuja M. Raj, Bhagavad Gita: A New Perspective, Vikas Publishing Hous, 1995.
1. رادها كريشنان، سروپالى، تاريخ فلسفه شرق و غرب: جلد اول: تاريخ فلسفه شرق، ترجمه خسرو جهاندارى، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1367.
2. شايگان داريوش، اديان و مكتب هاى فلسفى هند (2 جلد)، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران، 1362.
_. Herman A.L., The Bhagavad Gita, Translation and Critical Commentary, Thomas Publishers, 1973.
_. Eliade Mircea, The Encyclopedia of Religion, MaCmilan P.C. , New York, 1987.
_. Herman, A.L. , A Brief Introduction to Hinduism, Westriew Press, 1991.
3. موحد، محمد على، گيتا (بهگودگيتا) سرود خدايان، شركت سهامى انتشارات خوارزمى، تهران، 1374 (اين نوشتار بهره فراوانى از اين منبع برده است).
_. Gambhirananda S. , Bhagavadgita: With Commentary of S¨ankaracarya, Advaita Ashrama Pub., 2000.
_. Stutley Margaret and James, A Dictionary of Hinduism Routledge & kegan Paul, London, 1985.
4. البيرونى، محمد بن احمد ابوريحان، تحقيق ماللهند من مقولة مقبولة فى العقل او مرذولة، انتشارات بيدار، قم، 1418/1376 هـ . ش.

پي نوشت ها :
 

[29]. ra¥ks¤a¥s ، از يشه raks¤ به معناى محافظت كردن
[30]. pretas
[31]. Bha¥gavata ، به معناى مربوط يا برآمده از بْهَگَوَت كه همان ويشنو يا تنزّل او كريشنه است، اشاره به مذهب خداپرستانه اى است كه همزمان با شكل گيرى انديشه هاى اوپه نيشدى، كه بر معرفت برهمن متعال تكيه مى كرد، پديد آمد و به جاى طريق قربانى وده اى و راه معرفت اوپه نيشدى به پرستش خدا اهميت داد. به همين ملاحظه پرستندگانِ كْرْشنه را بْهاگوته ها (Bha¥gavatas) مى خواندند.(40:11) به اين ترتيب سه سنّت عمده دينى در هند شكل گرفت: سنّت عملگراى وده اى، سنت معرفت گراى اوپه نيشدى، و سنّت عاطفه گراى بهاگوته.
[32]. varnas ، در اصلِ سنسكريت به معناى رنگ است. اروپاييان با عنوان كاست (caste)، به مفهوم طبقه، از آن ياد مى كنند و همين تعبير نيز در كتب تاريخ اديان شهرت يافته است. اما بيرونى در تحقيق ماللهند معادل «لون» را براى ورنه برگزيد كه گواه بر دقت علمى اوست. (75:12) در تفكر آريايى رنگ ها با خدايان و موجودات ديگر به نوعى پيوند داده مى شدند; از جمله با گروه هاى اجتماعى و پيشه آنان، كه قاعدتاً موروثى نيز بوده، اين ربط را برقرار ساخته بودند.
[33]. dvija
[34]. untouchable
[35]. canda¥la
[36]. Harigans
[37]. Ja¥ti¥
[38]. بنابر يك تعريف، متشخص بودنِ خدا يعنى اين كه خدا موجودى از موجودات باشد. به تعبيرى اگر آمار همه موجودات هستى را بگيريم نتيجه سرشمارى n+1از كار درآيد. اما نامتشخص بودن خدا يعنى اين كه خدا يكى از موجودات نباشد و در عين حال چيزى سواى موجودات جهان نيز نباشد. انديشه هاى وحدت وجودى (در اصطلاح خاص) به اين مفهوم از خدا راهبردارند. خداى متشخص را اگر داراى صفات انسانى مثل رحمت، شفقّت، غضب، جود و... بدانيم اين خدا انسانوار (personal)خواهد بود، و اگر چنين ندانيم، او خداى متشخص ناانسانوار (impersonal) است.
 

منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب