گفتوگو بين اسلام و مسيحيت (3)


 

نويسنده:سيد حسين نصر ؛ وحيد صفرى




 

ديدگاه هاى متفاوت اسلام و مسيحيت در قبال تجددگرايى
 

عجيب است كه على رغم كتاب ها و مقالات بى شمارى كه از يك سو درباره تجددگرايى اعتقادى در مسيحيت و از سوى ديگر در زمينه رابطه اسلام و تجددگرايى نوشته شده، تاكنون كمتر به نقش تجددگرايى، اين «شريك خاموش سوم» در تمامى نمودهايش، در گفتوگوى بين اسلام و مسيحيت ، به طور عميق توجه شده است.(10) در اردوگاه مسيحيان كسانى هستند كه به اسلام به اين دليل معترض اند كه با صفوف مسيحيت متجدد و امروزى همراه نمى شود. آنان اسلام معاصر را نيز مطابق با اين نظر ارزيابى مى كنند. در حقيقت ، اكثر مطالعات غربى درباره اسلام كاملا با اين تعصب ناگفته همراه است كه تجددگرايى نيروى مثبتى است كه نه به عنوان يك دشمن، بلكه به عنوان منشأ رقابت بايد جدى گرفته شود. نتيجه چنين ديدگاهى اين است كه حقائق اسلامى از راه ميزان مطابقت شان با تجددگرايى مورد ارزيابى و داورى قرار گرفته و نسبت به آنچه از سوى تجددگرايى در مورد مسيحيت و نقش آن در جوامع غربى در طى قرن هاى اخير انجام شده، كم توجهى مى شود. هر مسلمانى كه از راست انديشى دينى در كلى ترين و وسيع ترين معناى آن منحرف مى شود ، بلافاصله در محافل غربى، به عنوان كسى كه احتمالا مارتين لوتر بعدى خواهد بود، بزرگ نمايى مى شود و كسانى كه از هنجارهاى سنتى جدا نمى شوند، هرچند هم كه فكر آنها عميق باشد، معمولا از سوى دانشمندان غربى ناديده گرفته مى شوند. اين دانشمندان معمولا آموخته اند به جاى دوام و ثبات به مطالعه تحولات و تغييرات بپردازند و صفت «مهم» را تنها به آنچه تغيير مى كند نسبت مى دهند، نه آنچه بر دوام و بقا تأكيد دارد.
متفكران جدىِ مسلمان از اين مطلب درشگفت اند كه الاهيات مسيحى غربى چگونه به خود اجازه مى دهد كه به طور جدى تحت تأثير تمايلات فلسفى زودگذر و علم گرايى اى كه اكنون ادعاى خود را به عنوان يك دين رقيب در دنياى مدرن تحكيم كرده، قرار گيرد؟ مسلمانان با مقايسه مسيحيت و اسلام در توضيح اين مطب كه چرا تنها در طى چند دهه پايه هاى الاهيات مسيحى تا اين اندازه دچار تحولات اساسى شده اند، متحير مى شوند. اين تحولات اگرچه در تمامى محافل مسيحى اتفاق نمى افتد، حداقل در لايه هاى ليبرال مسيحيت كه معمولا پرچمداران انجام گفتوگو با اسلام هستند رخ مى نمايد.(11) مسيحيانِ متجدد و طرفدار وحدت اديان كه معمولا ليبرال هستند، اغلب با هم كيشان خود در تقابل بوده اند، لكن در ميان مسلمانان وحدت گرايى مشابهى كه با تجددگرايى يكسان گرفته شود وجود ندارد. اگر از تعداد كمى از دانشمندان مسلمان تجددزده صرف نظر كنيم، اكثر مسلمانانى كه به گفتوگو با مسيحيت علاقه مند هستند، بر آنچه مى توان آن را وحدت گرايى قرآنى ناميد و سنّت طولانىِ صوفيه و شريعت اسلامى تكيه كرده اند. اگر اين افراد با مخالفت هم كيشان خود مواجه مى شوند، اين مخالفت از سوى مسلمانانى ابراز شده كه تحت تأثير اصلاح طلبىِ جارى و شناخته شده در غرب به اهميت پيام جهانى قرآن توجه ندارند. بنابراين، بحث و گفتوگو در دو جهان معاصر اسلام و مسيحيت تحت شرايط كاملا متفاوتى در جريان است.
يك مسيحى كه خواستار فهم ديدگاه اسلام در مورد ماهيت خداوند، نبوت، معاد، مناسك و... است، ممكن است بخواهد به مكاتب تفسيرى مختلفى مانند اهل سنت، شيعه، صوفيه، اشاعره و مانند آنها رجوع كند، اما او مى تواند مطمئن باشد كه اگر هر كدام از اين شاخه هاى درخت بارور تفكر اسلامى را انتخاب كند، مجبور نخواهد بود با مشكل تغيير فهمش از اين اصول دين، از قرنى به قرن ديگر دست و پنجه نرم كند، حال آن كه يك مسلمان بايد با تغييرات عظيمى كه از قديس توماس به اومنتقل شده، بدعت هايى درفهم خداوند وجود دارد، لكن دراسلام چيزى كه با اين بدعت ها قابل مقايسه باشد نمى توان يافت.(12)
مسلماً هر دينى تاريخى دارد كه اين تاريخ ذاتاً محرك آن است و مختص به آن مى باشد. اما در انجام گفتوگوى دينى بين دو دين بايد به روشنى اين نكته را فهم كرد كه چگونه «اصول تحول» كه از حوزه سكولار نشأت گرفته اند، بر يك طرف يا هر دو طرف گفتوگو تأثير گذاشته اند يا همچنان اثر مى گذارند. اگر پس از بحث هاى طولانى، مسلمانان و مسيحيان به فهم مشتركى درباره ماهيت وحى برسند، اين فهم مشترك در صورتى كه ديدگاه هاى يكى از دو طرف مدتى بعد به طور جدى تغيير كند، فايده چندانى نخواهد داشت. براى يك مسلمان (الله) همچنان بر عرش خود مستولى است و بر جهان حكم مى راند و اين فرد مسلمان به سختى مى تواند درك كند كه چرا اكنون مسيحيان بعد از دو هزار سال نيازمند بحث در مورد جنسيت، ثبات و كمال خداوند هستند و چرا ديدگاه هاى اساسى مسيحى هر چند سال يك بار تغيير مى كنند.
درطى قرن هاى متوالى، مسيحيت غربى خود را با تمدن غربى و نگرش دنياگرايانه آن پيوند زده است. اين نگرش براساس انسان گرايى سكولار، عقل گرايى، تجربه گرايى، ملى گرايى، تكامل گرايى، علم گرايى و شكاكيت، پى ريزى شده است. اين مسيحيت غالباً از پيوند با اديان ديگر كه هنوز در جهانى مقدس تنفس مى كنند، اجتناب كرده و اغلب ترجيح داده است كه سكولاريست هاى غربى ضد دين با افراد مذهبى غيرمسيحى پيوند يابند. مسلماً مسيحيت غربى خود مسئول انتخاب اين وضعيت و يا حداقل بخش اعظم آن مى باشد و نمى توان آن را اسلام يا هيچ دين ديگرى مربوط دانست. اما اگر فراتر از شعارها و ژست هاى ديپلماتيك، گفتوگويى عميق بخواهد صورت بگيرد نتايج اين مشكل بايد به طور جدى مورد ملاحظه قرار گيرد.
فهم اين مطلب كه چگونه پادشاهىِ انسان در غرب جايگزين پادشاهىِ خدا شد(13) موضوعى است كه براى تمامى گفتوگوهاى دينىِ آينده بين اسلام و غرب اهميت بسيارى دارد. مسلمانان عموماً از معناى عميق تر تجددگرايى و قوه محركه اى كه تمدن قرون وسطايىِ مسيحى را كه مانند اسلام بر ايمان مبتنى بود به جهانى مدرن و بعد پُست مدرن تبديل كرد، بى خبراند. بسيارى از متفكران اسلامى كه بيشتر سنتى هستند در گفتوگوهايشان با الاهيدانان مسيحى به گونه اى مى انديشند و عمل مى كنند كه گويى با قديس بوناونتورا، مواجه هستند و اين متفكران اسلامى على رغم اين كه دنياى غرب دو قرن بر جهان تسلط داشته است، هنوز از فهمى عميق نسبت به تجددگرايى محروم اند. براى از بين بردن اين مانع در گفتوگوها درك كامل آن «شريك سوم كه به ظاهر ساكت است»، ضرورى مى باشد و بايد توجه داشت كه اين شريك سوم اگرچه صداى آن به ظاهر به گوش نمى رسد، اصلا ساكت نيست و در واقع از تأثير فراگيرى برخوردار است. آنچه لازم و ضرورى است اين است كه هر دو طرف گفتوگو كاملا حضور تجددگرايى را در گفتوگوهاى اخير دينى درك كنند. آنان بايد متوجه اين مطلب نيز باشند كه چگونه تجددگرايى در سطوح مختلف از سطوح كلامىِ محض گرفته تا سطوح سياسى و اجتماعى و علمى و تكنولوژيك، اين گفتوگوها را تحت تأثير خود قرار مى دهد. آنچه مهم است، نه تنها فراهم آوردن امكان تفاهم بهتر ميان دو دين، بلكه علاوه بر آن قادر ساختن هر طرف بر فهم چگونگى و چرايىِ تأثير يا عدم تأثير فشارهاى تجددگرايى بر طرف ديگر است. مسلماً آينده تاريخ دينىِ جهان بسته به اين است كه اديان در پرتو تعاليم و اصول تغييرناپذير و مقدس خودشان نسبت به تجددگرايى در جهان چه نگرشى دارند. نمى توان مطمئن بود كه اين نگرش در ميان مسيحيت و اديان غيرمسيحى يكسان خواهد بود و حداقل تاكنون به طور حتم در مورد مسيحيت غربى در مقايسه با اديان ديگرِ غيرمسيحى و حتى مسيحيت ارتدكس و يهوديت كه در تجلى غربى خود يك استثناء مى باشد، يكسان نبوده است. اما مسلم است كه كوشش عقلانى و جدى براى تبيين تأثير نظرات تجددگرا و پساتجددگرا بر گفتوگوهاى دينى ضرورى است. اين نظرات درباره ماهيت خداوند و انسان، عقل و شناخت، معناى زندگى، ساختار و منشأ جهان و تعداد زيادى از موضوعات اساسى ديگر ابراز شده اند. اين موضوعات در كانون توجه تمامى اديان نيز قرار دارند و بنابراين امكان ندارد كه بر گفتوگوى مسلمانان و مسيحيان بى تأثير باشند.
در اين تلاش بايد به تفاوت اساسى روش ها توجه داشت. در اين شيوه، نظرات فوق كه در نتيجه روشنگرىِ اروپا به وجود آمدند و ادعا كردند كه داراى كاربردى جهانى هستند، از يك سو مسيحيت و از يك سو اسلام را تحت تأثير قرار داده اند. اگر بخواهيم استعاره يك ازدواج شاد را به معناى مسيحى آن، به عنوان هدف گفتوگوى دينىِ جدى بين اسلام و مسيحيت به كار ببريم در اينجا حتى بيش از زندگى عادى انسان يك «زندگى عشقى سه نفره» غيرممكن و به لحاظ دينى غيرقابل قبول است. حضور چنين چيزى در ازدواج پذيرفته شده از سوى مسلمانان نيز قابل قبول نيست، زيرا اين عنصر سوم از آنجا كه ماهيتى سكولار دارد، متعلق به جهان دينى نيست و نمى تواند در يك ازدواج دينى شركت داشته باشد، بلكه شريك سوم بايد آنچنان كه هست شناخته شود و نبايد به او اجازه داد كه روابط اسلام و مسيحيت را ديكته كند، چرا كه با حضور اين «شريك ساكت» روابط اين دو هميشه درسطح اعتقادى لرزان وبى ثبات باقى خواهد ماند، هرچند كه همواره توافق هاى سودمندى مى توانددرسطح سياسى واجتماعى وعملى صورت گيرد.

نتيجه گيرى
 

نبايد موانع مذكور را مشكلاتى ناگشودنى دانست. ما در اين جا براى اين كه واقعيت اوضاع فعلى را فراتر از جزئيات سياسى و رفتار ديپلماتيك نشان دهيم، از اين موانع بحث مى كنيم و هدف ما ايجاد يأس و نااميدى نيست. قبل از حل كردن مشكلات بايدآنها را با صداقت كامل تبيين كنيم. در واقع، به گمان ما اگر نيت پاك، حقيقت طلبى و سعه صدر را به جاى هوا و هوس و تعصب و قدرت طلبى، پيشه خود سازيم، اكثر اين موانع را مى توانيم از پيش رو برداريم.
آنچه مهم است اين است كه قبل از هر چيز ديگرى، مابعدالطبيعه جهانى و خرد جاودانه را درك كرده و بپذيريم. در پرتو اين مابعدالطبيعه و خرد است كه حداقل براى افراد معدودى كه شمول گرا هستند، اين امكان به وجود مى آيد كه بر شمول حقيقت تأكيد كنند و در عين حال، هر كدام از تجليات حقيقت را به عنوان يك تجلىِ منحصربه فرد به رسميت بشناسند و بپذيرند كه هر يك از اين تجليات از آنجا كه ثمره اراده الاهى است و برخى از جنبه هاى خرد او را منعكس مى كند، بايد عميقاً محترم داشته شود. همچنين ضرورى است كه آيات ذيل را از منابع اسلامى و مسيحى همواره به ياد داشته باشيم: «وما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الآخرة خيرللذين يتقون». (انعام: 32) و نيز «ابتدا ملكوت خدا و عدالت او را بطلبيد كه اين همه به شما مزيد خواهد شد.» (انجيل متى 6/33) بنابر اين مقدم داشتن مصلحت دنيوى بر آرمان اساسى دين كه در مسيحيت عبارت است از زندگى كردن مطابقِ با مشيت الاهى و مرگِ همراه با عنايت و لطف الاهى (به معناى اعتقادى كلمه) گناه و خطا محسوب مى شود.
همچنين براى مسيحيت كه تجددگرايى براى اولين بار در قلمرو آن متولد شد و پرورش يافت و نيز براى مسلمانان تجددزده، فهم اين نكته كه به هيچ وجه نمى توان بين اسلام و مسيحيت از يك سو و انسان گرايى سكولار و لاادرى گرا از سوى ديگر صلح ايجاد كرد، لازم و ضرورى است. آتش و آب را نمى توان با يكديگر آشتى داد.
همزمان با فراگير و كوبنده تر شدن چالش هاى دنياى جديد، و با تهديد جدى تر مفهوم دينىِ زندگى توسط بحران هاى بى سابقه، از تخريب محيط طبيعى گرفته تا بى حرمتىِ كامل نسبت به حيات از طريق نفوذ تكنولوژى به ساختارهاى شبكه هاى آن، مسيحيان و مسلمانان درخواهند يافت كه آنها خيلى بيش از امور اختلافى شان داراى مشتركات هستند. تقابل ميان دو دين هنوز در كشورهايى مانند اندونزى، سودان، آلبانى و نيجريه ادامه دارد، لكن مى توان اين رقابت ها و تقابل ها را از طريق درك خطرى بزرگ تر، يعنى جهانى شدنِ نوعى مصرف گرايىِ آزمندانه از ميان برداشت. اين مصرف گرايى هر چه بيشتر در حال بلعيدن نفوس مردان و زنان و تخريب چارچوب حياتى است كه وجود انسانى در روى زمين به آن بستگى دارد.
ما اميدواريم موانع و مشكلاتى كه در اينجا ذكر شد با روى آوردن به تعاليم اخلاقى، عقلانى و معنوىِ هر دو سنتِ اسلامى و مسيحى و از طريق چشم دوختن به آسمان نيلگون، اين رمز درخشان عرش الاهى كه هر دو دين از آن نازل شده اند تا پيروانشان را به سوى جايگاه بهشتى شان هدايت كنند، از پيش رو برداشته شوند:

پي نوشت ها :
 

10. مراد ما از تجدّدگرايى تنها آنچه «معاصر» است، نيست، بلكه جهان بينى خاصى است كه انسان را به جاى خدا در قلب و مركز ثقل همه چيز مى نشاند. اين جهان بينى در طى رنسانس اروپايى در غرب به وجود آمد و از قرن هجدهم پيشرفت خود به ديگر بخش هاى كره زمين را آغاز كرد. براى اطلاعات بيشتر نگاه كنيد به:
R. Guenon. The Crisis of the Modern World. trans O.Osborne (Gehnt, NY: Sophia Perennis et Universalis, 1996)
همچنين:
W.N.Perry, Challenges to a Secular Society (Oakton, VA: The Foundation for Traditional Studies, 1996).
11. اين نكته مهم است كه ميان اسلام و آن بخش از مسيحيت كه به لحاظ اعتقادى محافظه كارترند، مانند آيين كاتوليك و پروتستانتيزم سنتى و نيز مكتب ارتدوكس گفتوگوهاى بسيار اندكى رخ داده است. لكن در سال هاى اخير، گفتوگوهاى بسيار مهمى بين ارتدكس روسى و يونانى و اسلام صورت پذيرفته است و همچنان ادامه دارد. اين تبادل نظرها با توجه به طبيعت راست انديشى هر دو طرف عموماً براى گفتوگوى اسلام و مسيحيت، نه تنها به لحاظ سياسى، بلكه به لحاظ اعتقادى نيز از اهميت بالايى برخورداراند.
12. در مورد مسئله تحول و ثبات در حال و هواى متجدّد و سنّنى نگاه كنيد به: S.H.Nasr, Knowledge and the Sacred, 221ff.
13. نگاه كنيد به:T. Lindbom. The Tares and the Good Grain, trans. A. Moore (Macon, GA:Mercer University Press, 1988)
 

منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب