آیا مواجهه با خدا ممکن است؟ (1)
آیا مواجهه با خدا ممکن است؟ (1)
آیا مواجهه با خدا ممکن است؟ (1)
نويسنده:ويليام اي. کوفمن - مرتضي کريمي/ کارشناس ارشد اديان ابراهيمي
اشاره
کليدواژهها: مارتين بوبر، منـآن، منـتو، مواجهه، کسوف خدا
مقدمه
از این جهت است که در عصر حاضر مواجهه و رویارویی (در این معنا) بسیار رایج شده است. اما اصطلاح «مواجهه» صرفاً مربوط به روانشناسی نیست؛ بلکه در الاهیات نیز دارای اهمیت است. منشأ این اهمیت تا حد زیادی فلسفة مارتین بوبر است. ایدة ارتباط منـتو که مارتین بوبر آن را مطرح ساخت گرایش مهمی را در الاهیات یهودی و مسیحی، هر دو، به وجود آورد که «الاهیات مواجهه» نام دارد.
بر اساس الاهیات مواجهه، میتوان با خدا سخن گفت؛ اما نمیتوان دربارة او سخن گفت. میتوان از راه ارتباط حضوري، خدا را شناخت؛ اما از راه تعقل و استدلال این کار ممکن نیست. اگر بخواهیم این مطلب را با استفاده از واژههای روشن بوبر بیان کنیم، باید بگوييم که خدا را میتوان مورد خطاب قرار داد اما نمیتوان او را بیان کرد.
این الاهیاتْ یک پیشفرض اساسی دارد که عبارت است از اینکه ارتباط با خدا همانند ارتباط با انسان دیگر است. به باور بوبر، برای شناخت شخص ديگر دو راه وجود دارد:
بوبر از راه اول با تعبیر ارتباط «من ـ آن» یاد میکند. مطالب بسیاری وجود دارد که ممکن است من دربارة یک شخص بدانم؛ مانند قد او، وزن او و شغل او. این شناخت، شناخت از راه توصیف و شناخت دربارة فرد است. اما با وجود تمام آنچه من دربارة این فرد میدانم من او را نمیشناسم. به گفتة بوبر، من او را نمیشناسم؛ زیرا با «تمام وجود خود» وارد این ارتباط نشدهام. این بدان معناست که بخشی از من، که آن را عقل مینامیم، تمام این مدت، در حال ارزیابی، تجزیه و تحلیل فرد دیگر است. من به طور کامل به وی اعتماد ندارم. گویی من در قید و بند نگه داشته شدهام. طرف دیگر نیز تحت کنترل و مهار است. وی نیز با درک محدودیت من، تمایلی ندارد که خود واقعی خویش را افشا کند. در نتیجه، ما دربارة یکدیگر، چیزهایی را میدانیم؛ اما همدیگر را نمیشناسیم.
بوبر از راه دوم با تعبیر ارتباط «منـتو» یاد میکند. در چنین ارتباطي، چنین نیست که من صرفاً حقایق جدیدی دربارة فرد دیگر بدانم؛ بلکه از راه ارتباطي عمیق و کامل، ارتباطي شخصی و نزدیک، و از راه آنچه بوبر آن را «گفتوگو» مینامد او را میشناسم. بوبر چنین نوشته است که ماهیت و کنه گفتوگو، این حقیقت است که «هر یک از شرکتکنندگان در گفتوگو واقعاً فرد یا افراد دیگر را در وجود بالفعل و خاصشان در نظر دارند و به قصد ایجاد یک ارتباط زندة دوطرفه بین خود و آنان روي به سوي آنان ميآورند» (Friedman, 1955: 87). مقصود بوبر از ارتباط منـتو همین ارتباط دوطرفة زنده است که در نتیجۀ گفتوگو حاصل میشود.
به ادعای بوبر، شناخت بهدستآمده در یک ارتباط منـتو عمیقتر از هر شناخت ديگري دربارة يک شخص است. شناخت در ارتباط منـتو، شناختی است بهدستآمده از آشنایی مستقیم، شهود وجود حقیقی دیگری، ارتباط حضوري واقعي بین افراد و در یک کلمه مواجهه.
دغدغة من در این فصل، پرداختن به این مسئله نیست که آیا عملاً چنین مواجهههایی بین مردم اتفاق میافتد یا نه. من معتقدم بیشتر مردم میتوانند در زندگي خود به چنین تجربههایی رجوع کنند. توجه و دغدغة من، لوازم الاهیاتیای است که بوبر از چنین تجربههایی نتیجه میگیرد. البته بوبر واژة «الاهیاتی» را به کار نمیبرد؛ زیرا این تعبیر، شدیداً بوی استدلال و تعقل نظاممند دربارة خدا میدهد. در واقع، او حتی با تعبیر «دربارة خدا» نیز مخالف است. اگر خدا را «به معناي واقعي كلمه، صرفاً میتوان مورد خطاب قرار داد و نمیتوان او را بیان کرد» (Buber, 1958: 80-81)، ما در آن اندازه نيستيم که بکوشیم دربارة خدا سخن بگوییم. نظریة بوبر این است که ما فقط از طریق مواجهه میتوانیم خدا را بشناسیم. مقصود من در این فصل نیز بررسی همین نظریه است؛ یعنی اینکه آیا مواجهه با خدا ممکن است؟ پرداختن به تمام ابعاد اندیشة بوبر خارج از چارچوب این کتاب است. توجه ما معطوف به دکترین مواجهه در اندیشة بوبر است.
ابتدا لازم است مراحلی را که به واسطة آنها بوبر به اتخاذ این دیدگاه رسید دنبال کنیم.
شکلگيري اولية فلسفة بوبر
مارتین بوبر با این نوع فلسفهورزی کاملاً مخالف بود. از نگاه وی، فلسفه به معنای واقعی کلمه، موضوع مرگ و زندگی است؛ برای مثال، بوبر زمانی که چهارده سال بیشتر نداشت غرق در مسئلة سکوت سرمدي مکان نامتناهي و پايانناپذيري زمان لایتناهی بود. وی این سرگشتگی را چنین توصیف میکند:
ضرورتی که نمیتوانستم آن را درک کنم مرا به این سو و آن سو میکشاند. مجبور بودم بارها تلاش کنم تا کرانهمندي مکان یا بیکران بودن آن، زمان دارای ابتدا و انتها یا زمان بدون ابتدا و انتها را تصور کنم. هر دو به یک میزان محال و لاعلاج بودند. با این حال به نظر میرسید انتخاب یکی از این دو گزینه کاری لغو و بیهوده باشد. در حالی که تحت فشاری مقاومتناپذیر قرار داشتم از یکی به دیگری میچرخیدم و گاهی خطر دیوانگی چنان مرا تهدید میکرد که جداً به این فکر میافتادم که با خودکشی از آن رها شوم (Buber, 1961: 136).
از این رو دو مسئلة زمان و مکان، از نظر بوبر، مسائل عقلي بیثمر نبودند. این مسائل، شدیداً با اصل وجود وی پیوند خورده بودند. این پرسشها او را عذاب میدادند؛ چراکه با زیربنا قرار دادن آنها «آنچه در خطر بود حقیقت جهانی بود که انسان مجبور بود در آن زندگی کند؛ جهانی که چهرة يك امر پوچ و غریب به خود گرفته بود» (Friedman Schilpp, 1967: 12). بوبر نمیتوانست با پوچی زندگی کند؛ او میبایست از جهان سردرمیآورد.
از نظر بیشتر مردم، تصور اینکه یک کتابْ فردی را از يك بحران شخصی نجات دهد دشوار است؛ اما برای یک ذهن فلسفی که در جستوجوی حقیقت غایی است، ایدة تازهای که در یک کتاب از آن دفاع شده است میتواند نگرانیهای به وجود آمده در اثر طرح پرسشهاي بنیادينی از این دست را فرونشاند. این دقیقاً همان چیزی است که برای بوبر اتفاق افتاد. از این روست که مینویسد:
یک کتابْ نجات را برای یک پسر پانزده ساله به ارمغان آورد. این کتابْ تمهیدات(Prolegomena to all Future Metaphysics) اثر کانت بود... . این کتاب به من نشان داد که زمان و مکان صرفاً صورتهایی هستند که دیدگاه انسانی من دربارة آنچه هست ضرورتاً خود را در آنها کشف میکند؛ به عبارت دیگر آنها با ماهیت ادراکات من پیوند خوردهاند نه با ماهیت درونی جهان (Buber, 1961: 12).
بینش کانت مبنی بر اینکه زمان و مکان ساختارهای ذهن هستند بوبر را تسلی داد و تأثیر آرامبخشی بر وی نهاد؛ چراکه او الان میتوانست با دیدی متفاوت به وجود خودش بنگرد. او چنین نوشت: «زمانْ حكمي نیست که بر من سنگيني كند؛ زمانْ مال من است؛ زیرا مال ماست» (Friedman & Schilpp, 1967: 12).
بوبر آرام شده بود. او دیگر خود را با این سؤال بنیادی خاص، آزار نمیداد؛ اما اين رضایت فکری مدت زیادی طول نکشید، وگرنه تكاپوي فلسفی او متوقف ميشد. در واقع، کانت او را از یک مسئله رهایی بخشید، اما موجب طرح سؤالهاي دیگری شد: اگر زمان و مکان صورتهای ادراک بشریاند، پس ماهیت حقیقت غایی چیست؟ و اگر وجود یا حقیقت غایی را نتوان به لحاظ تصوری با مفاهیمی چون متناهی و نامتناهی فهمید، پس چگونه میتوان آن را درک کرد؟
بوبر این سؤالات مربوط به ماهیت ارتباط انسان با حقیقت غایی را این گونه مطرح کرد: «اما اگر زمان صرفاً صورتی است که ما در آن درک میکنیم، پس ما کجا هستیم؟ آیا ما در زمانی لایتناهی نیستیم؟ آیا ما در ابدیت نیستیم؟» (Ibid).
روشن است که اشتغال ذهنی بوبر بیشتر متوجه مسئلة زمان بود تا مسئلة مکان. از زمانی که آگوستین این سؤال را مطرح کرد که «پس زمان چیست ؟» فلاسفه دربارة مسئلة زمان به مطلبي پي بردهاند که هم مرموز است و هم جذاب. آنچه این فلاسفه از راه شهود دریافتهاند این است که معمای زمانْ کلید حقیقت است. معمای زمانْ وقتي طرح میشود که انسان درمییابد زمانی که در عرف معمول با ساعت تعیین میشود یک قرارداد بشری است و سپس میکوشد تا زمان را بهعنوان یک حقیقت فرابشری درک کند.
بايد توجه داشت که سؤال بوبر ربطی به فیزیک كه فرضية مکانـزمان انیشتین به آن میپرداخت نداشت. در واقع، بوبر تلاش میکرد معمای زمان را با فراتر رفتن از زمان حل کند و ابزار وی برای این فراتر روي، تلاش او برای درک امر سرمدي (the eternal) و امر بيزمان (the timeless) بود.
در طول دست و پنجه نرم کردن با مفهوم ابدیت، بوبر عمیقاً تحت تأثیر کتابی از نیچه با عنوان چنین گفت زرتشت (Thus Spake Zarathustra) قرار گرفت. نه تنها سبک و روش نیچه بلکه اندیشة وی بهخصوص مفهوم بازگشت ابدی نیز بوبر را تحت تأثیر قرار داد.
در توصیف عقیدة بازگشت ابدی گفته شده است که بر اساس این نظریه «هرچه هست دوباره باز خواهد گشت و و هر چه هست بازگشت خودش است؛ یعنی همه چیز قبلاً اتفاق افتاده است و دوباره نیز دقیقاً به همان صورت قبلی اتفاق خواهد افتاد و این امری همیشگی است» (Danto, Nietzche as Philosopher: 201-202). مفهوم بازگشتِ ابدیِ همسانْ شبیه یک باور یونانی است که ابدیت را همچون یک چرخه ميداند. طبق این دیدگاه، انسان از طريق یک چرخة بیپایان تکرار، پا را از زمان فراتر مینهد.
کشش این دیدگاه به سمت ابدیت و فراتر رفتن از زمان، بوبر را مجذوب خود ساخت. این امر او را به تأمل بیشتر دربارة ابدیت برانگیخت. این دیدگاه نقش یک محرک را برای اندیشة او ایفا کرد. اما او نتوانست این مفهوم را بپذیرد؛ زیرا به باور وی، این مفهومْ «بیهمتایی همة رویدادها» را نقض میکرد (Friedman & Schilpp, 1967: 13).
از اینرو، بوبر به دنبال بسط مفهومی از ابدیت بود که بتواند با آن ارتباط برقرار کند و رویدادهای بیهمتا و تکرارناشدنی را نيز لحاظ کند. بنابراین، بوبر چنین نگاشت که از نظر وی، ابدیت یعنی «چیزی که فینفسه درکناپذير و ماورای زمان است و ما را در آن ارتباطي با زمان قرار میدهد که ما آن را وجود مینامیم. برای کسی که این امر را دریابد، دیگر حقیقتِ این جهان چهرهای پوچ و غريب ندارد؛ زیرا ابدیت وجود دارد» (Idem).
تعریف بوبر از ابدیت، دربردارندة یک جنبة روشن و تردیدناپذير کانتی است. این تعریف همانند شيئ فینفسۀ (Ding an Sich) کانت، فینفسه غیرقابلتصور و درک است. با این حال، تعریفیمذکور اثربخش است. اینجاست که مفهوم اصلیبوبر مطرح میشود.
ابدیتْ ما را در ارتباط با زمان قرار میدهد. به بیان دقیقتر، ابدیتْ حقیقتی فرابشری است که اساس همیشگی روابط زمانی ماست. همین اساس همیشگی است که به ارتباط انسان با جهان، حقیقت میبخشد و پوچی آن را از بین میبرد.
اینک میتوان سیر اندیشة بوبر را ترسیم کرد. کانت به او یاد داده بود که زمانْ «آن بیرون» نیست؛ بلکه صورتی از ادراک ماست، یعنی شیوة نگاه ما به جهان. اما این سؤال مطرح میشود که آن بیرون چیست؟ و ارتباط ما با حقیقت فرابشری چیست؟ بوبر در این نکته با کانت همداستان است که حقیقت غایی، فینفسه، غیرقابل درک و تصور است. تنها میتوانیم تأثیر آن را بر خود بفهمیم. ایدة جدید بوبر این است که ابدیتْ ما را در ارتباط با زمان قرار میدهد. ابدیت میتواند ما را در ارتباط با زمان قرار دهد، گرچه ما ماهیت ذاتی آن را درک نمیکنیم. ما میتوانیم از طریق این ارتباط، در این جهان احساس راحتي کنیم. اینْ تأکیدی است بر ارتباطی که به درونمایة اصلی در اندیشة بوبر تبدیل میشود.
پیش از پرداختن به ریشهیابی بسط این درونمایه در اندیشة بوبر، مهم است که درنگ کنیم و این مفهوم از ابدیت را ارزیابی کنیم. در ابتدا کاربردهای متعدد این واژه را مورد توجه قرار میدهیم. این واژه به کرّات در ارتباط با مرگ به کار میرود. معمولاً آخرین کلماتی که در مراسم تدفين گفته میشود این است: «امید است که در ابدیت، در آرامش بیارامد». فرد داغدیده حق دارد بپرسد: «ابدیت چیست ؟». این فرد داغديده واقعاً از چه سخن ميگويد؟
فرد داغدیده در واقع این سؤالات را میپرسد: آیا زندگی غیر از فرایندهای تولد، رشد و نمو، بلوغ، زوال و مرگ فرایند دیگری هم دارد؟ آیا برای مردگان چیزی وجود دارد که ابدی، فناناپذیر و جاودانی است؟ بنابراین، واژة ابدیت غالباً با مفاهیمی چون «فناناپذیری» و «روح» مرتبط است.
مثال دیگری میزنم. مردی که به تازگی دچار غم و اندوه از دست دادن دخترش شده است میگوید: «تو برای مدت کوتاهی زنده هستی؛ اما برای ابدیت از دنیا رفتهای». در این عبارت، «ابدیت» صرفاً مترادف «زمانی بسیار طولانی» است. لازمة این گفته آن است که ما باید قدر حیات را بدانیم؛ زیرا کوتاه است و تمام آن چیزی است که ما حقیقتاً داریم. از نگاه این مرد، مفهوم ابدیتْ پوچی را کم نمیکند، بلکه آن را تشدید میکند.
این مثالها نشان میدهند که معنا و اهمیت مفهوم ابدیت به بافتی که در آن استفاده شده و شرایط زندگی شخصی گویندة آن بستگي دارد. بنابراین، اینکه مفهوم ابدیت از نگاه بوبر میتواند عملاً احساس پوچی را کاهش دهد یا نه، بستگی به جهتگیری هر فرد دارد.
از نظر من، ابدیت هم یک مفهوم زیباییشناختی است و هم یک مفهوم مابعدالطبیعی و انسان میتواند به سهولت، ابدیت را در زیبایی طبیعت و آفریدههای هنری که ویژگی «پایدار و دایمی» دارند تجربه کند. زمانی که ما زندگی بشری را بهعنوان یک اثر هنری در نظر میگیریم، ویژگی ابدیت را به خود میگیرد؛ اما این مفاهیمِ زیباییشناختی مبنایی مابعدالطبیعی دارند: مبنای این مفاهیم این باور است که ساختار ارزشی پایدار و ماندگاری وجود دارد که ذاتی این جهان است.
حال به بسط اندیشة فلسفی بوبر باز میگردیم. بوبر پس از نیل به این نکته که انسان صرفاً با تصديق نوعی ارتباط با ابدیت میتواند از پوچی برهد، کوشید ایدة خود دربارة این ارتباط و ارتباط به طور کلی را بسط دهد.
در این خصوص، باید از فیلسوف دیگری که آرائش بر بوبر و نیز بر کارل مارکس تأثیر گذاشت ذکری به میان آوریم. این اندیشهور لودویگ فویرباخ است.
به گفتة بوبر، در جوانی، فویرباخ به او «انگیزهای سرنوشتساز» (Buber, 1961: 13) داده است؛ بهویژه اين عقیدة او که وجود انسان «صرفاً در ضمن جامعه است، در وحدت فرد با فردی دیگر؛ اما وحدتی که تنها بر تفاوت میان من و تو استوار است» (Ibid: 147). این گفتة فویرباخ خلاصهای است از سیر اندیشة بوبر؛ یعنی این ایده که حقیقت را باید در ارتباط یافت. ضمن اینکه اصل عنوان کتاب فلسفی و کلیدی بوبر یعنی من وتواز پیش در این گفتة فویرباخ اظهار شده است.
با این حال، به این نکته مهم نیز باید توجه داشت که مدتي طول کشيد تا انگیزة ایجادشده توسط فویرباخ، در انديشة بوبر بسط يابد و پخته شود. ایدة فویر باخ جوانهای بود که بهتدریج از طریق واکنش بوبر در برابر يك تجربة سرنوشتساز در زندگی به بار نشست.
اما با وجود آشکار بودن تأثیر فویرباخ، نحوة استفادة بوبر از مفهوم منـتو از جنبهاي بسیار مهم، متفاوت است. فویرباخ، ارتباط منـتو را صرفاً در جامعة انسانی محدود کرد. فویرباخ معتقد بود خدا فرافکنی نیازهای انسان است؛ اما از نگاه بوبر، خداوند با تأکید تمام، «تو»ی ابدی میشود که مستقل از ذهن انسان وجود دارد. در واقع، بوبر این ایده را که خداوند فرافکنی ذهن بشر است قاطعانهتر از هر ديدگاه ديگري رد ميکند.
اشتغال ذهنی بوبر دربارة ابدیت را شرح دادیم و ارزیابی کردیم و علاقه و توجه او را به ایدة من و توی فویرباخ خاطرنشان ساختیم. اینک به بررسی این مسئله میپردازیم که چگونه دو مفهوم «ابدیت» و «تو» در اندیشة بوبر ادغام و در ایدة وی دربارة خدا بهمثابة توی ابدی مطرح شدهاند.
منبع: www.urd.ac.ir
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}