دربارة هفت آسمان يا ساختار زماني _ مكانی عرش(2)


 

نويسنده:عليرضا خسروي




 
در قسمت اول مقاله، تا حدودي در بارة جغرافياي مكاني كل عالم هستي بحث كرديم. در آنجا گفتيم كه عرش پروردگار كه كل عالم هستي است، از لحاظ مكاني برهشت ركن استوار است كه عبارتند از «السماء الدنيا» و «السموات العلي» و «مابينهما» يا برزخ.
بحث اين قسمت در بارة ويژگيهاي زماني مكانهاي ياد شده است. مي خواهيم بدانيم كه آيا در كل عالم هستي، چه مادي و چه غير مادي، زمان وجود دارد يا بطوريكه فلاسفه مي گويند، زمان فقط مخصوص دنيا و طبيعت است و در ماوراي طبيعت وجود ندارد.
بنده قصد داشتم در اين قسمت از مقاله، مطلبي بگنجانم با عنوان «ديدگاههاي مختلف در بارة زمان» و در آن، مسائل مختلف مربوط به زمان را از ديدگاه فلاسفه مرور كنم، ولي چون تهية آن را به آخر كار محول كردم و حالا ديگر وقتي برايم باقي نمانده است، از آوردن آن چشمپوشي مي كنم.
نخستين مطلبي كه در اين قسمت از مقاله مي آيد با عنوان «در حركت سريع، ساعتها كند كار مي كنند»، نگاهي مختصر مي كنيم به مسئلة زمان نسبي كه نخستين بار, اينشتين آن را در نظرية نسبيت خصوصي مطرح كرده است. مطلبي كه لازم است در اينجا ذكر كنم، اين است كه بنده بهيچوجه، اين نظريه را قالبي براي آيات قرآني قرار نداده ام. مطلبي كه من در اينجا با استناد از آيات قرآن بيان كرده ام، اگر چه كمي به اين نظريه شباهت دارد، ابداً, آن را سرمشق خود قرار نداده ام. همانگونه كه در آن قسمت از مقاله آمد، در اينجا، هيچ چيز را به قرآن تحميل نمي كنم، چون از جملة تكراري «قرآن ما هم مي گويد» اكراه دارم. در عوض, بسيار خوشحال خواهم شد اگر اين «هم» از جمله مذكور حذف شود و به جملة «قرآن ما مي گويد» مبدل گردد.
مطلب بعدي كه مي آيد، با عنوان «در حركت سريع ساعتها كند كار مي كنند»، به بررسي ويژگيهاي زماني عرش تعلق دارد. در اينجا، با آزمايش ذهني به نتايجي خواهيم رسيد كه ما را در فهم بهتر آنچه غرض اصلي اين قسمت از مقاله است، ياري خواهد كرد.

در حركت سريع، ساعتها كند كار مي كنند
 

وقتي مشخص شد كه امواج نوري با سرعت معيني در فضا حركت مي كنند (برخلاف تصور پيشينيان كه سرعت آن را بينهايت مي دانستند)، اين پرسش مطرح شد كه امواج مذكور در چه چيزي حركت مي كنند و محيط ميانجي آنها چيست. در اينجا، ماده اي موسوم به «اتر» كه سرتاسر فضا را پر كرده بود اختراع شد و امواج نوري، مانند عبور امواج صوتي از دورن هوا، از ميان اتر عبور مي كردند. اتر، در واقع، مقياس و چارچوب مرجع مطلق ساكن بود كه هر متحركي، از جمله نور، نسبت به آن حركت مي كرد و سرعتي منسوب به اتر داشت.
از آنجا كه زمين هم درون اتر در حركت بود، حاصل اندازه گيري سرعت پرتوي از نور در جهت حركت زمين مي بايست با سرعت نور در جهت قائم بر امتداد حركت زمين متفاوت باشد، بدين ترتيب، تعيين سرعت حركت زمين نسبت به اتر امكانپذير مي شد.
اما آزمايش مشخص كرد كه سرعت پرتو نور در جهت حركت زمين با سرعت آن در امتداد عمود بر جهت حركت زمين، دقيقاً، يكسان است. نتيجة آزمايش بسيار عجيب بود؛ چون بنظر مي رسيد كه زمين اصلاً حركت نمي كند.
اگر از فرضياتي كه براي توجيه اين مسئله ساخته شدند بگذريم، به نظرية اينشتين در اينباره خواهيم رسيد. اينشتين نسبيت خصوصي خود را بر دو اصل بنا نهاد:
1. قوانين فيزيك در تمام دستگاههاي ماندي، يكسان هستند.
2. در فضاي تهي، سرعت نور براي تمامي دستگاههاي ماندي يكسان است.
او از اصل دوم نتيجه گرفت كه حركت باعث كند شدن زمان مي شود و هرچه حركت سريعتر باشد، كندي زمان بيشتر خواهد بود. البته نظرية نسبيت خصوصي در اينباره كه چرا حركت باعث كند شدن زمــان مي شود، توضيحي نمي دهد. حالا براي درك بهتر موضوع، جاده اي بسيار طولاني را در نظر مي گيريم كه در اين جاده دو اتومبيل يكي با سرعت 300 هزار كيلومتر بر ثانيه (اين اتومبيل حكم نور را دارد) و ديگري با سرعت 100 هزار كيلومتر بر ثانيه حركت مي كنند. بنظر شما، بعد از يك ثانيه (درست از لحظه اي كه از كنار يكديگر مي گذرند)، اين اتومبيلها چه وضعيتي نسبت به يكديگر خواهند داشت؟ حتماً، خواهيد گفت كه اتومبيل كندتر در فاصلة 200 هزار كيلومتري اتومبيل ديگر قرار خواهد داشت. اين مطلب، كاملاً, صحيح است، ولي حرف كسي كه در اتومبيل عقبي قرار دارد با حرف شما فرق مي كند، در حاليكه او نيز كاملاً, درست مي گويد. او مي گويد بعد از يك ثانيه فاصله اتومبيل جلويي با من، دقيقاً، 300 هزار كيلومتر است.
اصل دوم نسبيت مي گويد كه اتومبيل جلويي (كه در اينجا بجاي نور است)، بعد از يك ثانيه، بايد در فاصلة 300 هزار كيلومتري اتومبيل ديگر باشد؛ چرا كه سرعت نور در تمام چارچوبهاي مرجع ماندي يكسان است. بنابرين، در اينجا ديگر هيچ چاره اي باقي نمي ماند جز اينكه بگوييم زمان براي كسي كه در اتومبيل عقبي قرار دارد كندتر شده است. در نتيجه، هم شما كه تصور مي كنيد فاصلة‌ ميان دو اتومبيل بعد از يك ثانيه بايد 200 هزار كيلومتر باشد درست حدس زده ايد و هم آن كه فاصلة خود را با جلويي، بعد از يك ثانيه، 300 هزار كيلومتر مي داند. براي اينكه يك ثانية او براي شما بيش از يك ثانيه خواهد بود.
بعدها، بر اثر مسئله اي كه براي نور، يعني خم شدنش در ميدان جاذبه پيش آمد، اينشتين به اين نتيجه رسيد كه زمان براي كسي كه در ميدان گرانشي قوي قرار دارد، كندتر از كسي كه در ميدان گرانشي ضعيفتر است سپري مي شود؛ بعبارت ديگر، كسي كه در آخرين طبقة آسمانخراش زندگي مي كند، از آن كه در طبقة همكف است زودتر پير مي شود، اگرچه اين اختلاف بسيار اندك و درك ناپذير است.
در اينجا، لازم است خاطر نشان كنم كه اصل دوم نظرية نسبيت، در واقع، قانون حد بودن و محدود بودن سرعت نور است كه با توجه به اصل اول،‌به اين صورت درآمده است. اما اين مطلب اگرچه صحيح است، اصل نيست و در واقع، جزئي از اصلي كلي و بسيار بزرگتر است.

در حركت سريع، ساعتها تند كار مي كنند
 

اگر يك شب كه در خوابيد، ناگهان همه چيز در جهان و از جمله خودتان ده بار كوچكتر و يا بزرگتر شود، آيا وقتي كه بيدار شديد متوجه اين تغيير خواهيد شد؟ احتمالاً پاسخي كه به اين پرسش مي گوييد آري نيست؛ زيرا مقياس اندازه گيري شما نيز دچار اين تغيير شده است. براي مثال، اگر بخواهيد با خط كشي كه در كشوي ميزتان است، ابعاد ميز را اندازه گيري كنيد، دوباره، به همان نتيجة اندازه گيري قبلي خواهيد رسيد؛ چرا كه در اين واقعه، خط كش نيز كوتاهتر يا بلندتر شده است.
حالا فرض كنيد در همان شب،‌ بجاي اينكه جهان شما ده بار كوچكتر يا بزرگتر شود، هر حركتي در جهانتان ده بار تندتر يا كندتر گردد؛ آيا در بيداري، متوجه اين مسئله خواهيد شد؟ خير. احساس شما در بارة جهان تغيير نخواهد كرد. همه چيز در وضع عادي خودش قرار خواهد داشت.
در اينجا، من در ذهن خود، دو جهان تصور مي كنم كه يكي از آنها نسبت به جهان ما حركتي سريعتر دارد و ديگري داراي حركتي كندتر است. از اين پس، من به جهان حركت سريع و جهان حركت كند،‌ بترتيب، مي گويم «عليا» و «سفلا» و جهان حركت مبنا هم كه حركت اين دو جهان نسبت به آن سنجيده مي شود، همين «دنيا» ي خودمان است.
وقتي زمين دنيا يك دور مي زند، زمين سفلا، يك دهم دور و زمين عليا دهمين دور خود را تمام مي كند. بچه اي كه در دنيا 270 روزه متولد مي شود، در عليا 27 روزه و در سفلا 2700 روز طول مي كشد تا متولد گردد. مطلبي كه آلان گفتم، از يك جهت درست و از جهتي ديگر نادرست است. وقتي مي گويم بچه عليا 27 روزه بدنيا مي آيد، اگر منظورم اين باشد كه نسبت به جهان من اين زمان طول مي كشد، درست است، ولي اگر تصورم بر اين باشد كه ساكنان عليا نيز بچه خود را 27 روزه مي دانند، كاملاً در اشتباه خواهم بود؛ چرا كه آنان حركت سريع جهان خود را احساس نمي كنند و همه چيز برايشان عادي است.
ما «مقدار حركت» ده دوري زمين عليا و سفلا را بترتيب، يك روز و صد روز اندازه گيري مي كنيم، در حاليكه خود آنان چنين عقيده اي ندارند و مقدار حركت زمين خود را ده روز بحساب مي آورند. ساكنان عليا و سفلا نيز حركت يكدوري زمين خود را يك روز مي دانند، درست همانگونه كه ساكنان دنيا به چنين مقداري مي رسند.
بنابرين مي بينيم كه مقدار حركت در هر سه جهان ثابت است، اگرچه حركت آنها از لحاظ تندي و كندي يكسان نيست. در اينجا، فرقي اساسي ميان جهاني كه ده بار كوچكتر يا بزرگتر شده با جهاني كه ده بار كندتر يا تندتر شده است وجود دارد. كسي كه در جهان كوچك است و مي گويد خط كش من پنجاه سانتيمتر طول دارد، اگر من خط كش پنجاه سانتيمتري خود را به او بدهم تا اندازه بگيرد، خواهد گفت پانصد سانتيمتر است، اما اگر كتابم را كه بطور متوسط، خواندنش دو ساعت زمان مي برد، به نظير خودم در زمين سفلا بدهم، او نيز زمان مطالعة كتاب را دو ساعت اعلام خواهد كرد؛ بعبارت ديگر، دو ساعت كسي كه در زمين سفلاست، دقيقاً معادل دو ساعت من است؛ اما خط كش پنجاه سانتيمتري كسي كه در جهان كوچك است، با خط كش پنجاه سانتيمتري من برابري نمي كند.
زمان «ويژه» يك سيستم (يا جهان) از حركتهاي منفرد آن سيستم، اندازة دقيقي به ما مي دهد، اما بهيچوجه مناسب براي اندازه گيري حركت عمومي آن سيستم نيست.
حالا فرض مي كنيم زمينهاي عليا و دنيا و سفلا كه از حركت باز ايستاده اند، با حركت زمين دنيا، شروع به حركت كنند و با توقف آن، متوقف شوند. لحظه اي قبل از توقف زمين دنيا، سراغ ساكن آن مي رويم و از او مي پرسيم: چند روز پيش حركت زمين تو آغاز شد؟ بفرض، او در پاسخ بگويد: ده روز. دوباره اين سؤال را براي ساكنان عليا و سفلا نيز مطرح مي كنيم: چند روز پيش حركت زمين شما آغاز شد؟ ساكن عليا: صد روز؛ ساكن سفلا: يك روز.
عجيب است! مگر اينها حركتشان را با هم آغاز نكرده بودند؟! پس چرا در زمان شروع حركت با يكديگر توافق ندارند؟ بنظر شما راز اين مسئله در كجاست؟ آيا زمين عليا حركت خود را نود روز «قبل» از زمين سفلا آغاز كرده است؟ اگر راز مسئله را در اختلاف سليقه بدانيد، در اشتباه خواهيد بود؛ زيرا يك روز دنيا، دقيقاً، برابر با يك روز عليا و سفلاست.
خوب، حالا قبل از اينكه ويژگيهاي زماني مكانهاي مختلف عرش را بررسي كنم،‌ لازم است نخست، مطلبي را بيان كنم.
موضوع هفت آسمان و معاد كه بخش وسيعي از آيات قرآن را دربر گرفته است، هر دو از موضوعات پيچيده و مبهم قرآن بشمار مي رود، اما بطوريكه ملاحظه شد، مفاهيم هفت آسمان، در طول تاريخ به يك حال باقي نمانده و با شناخت بيشتر بشر از جهان، دچار تطور شده است؛ در حاليكه ديده مي شود بسياري از مفاهيم قديمي معاد، بدون تغيير، در جاي خود باقي مانده اند. شايد علت در اينجا اين باشد كه موضوع معاد، برخلاف هفت آسمان كه به جهان نزديك ما برمي گردد و مي توانيم آن را تفتيش كنيم،‌از رويدادهايي خبر مي دهد كه به جهان دورتر ما، يعني جهاني كه هنوز نيامده است، مربوط است.
در هر صورت،‌ وقتيكه ما به مفهوم واقعي «برزخ» پي ببريم، به سرنخي دست مي يابيم كه ما را به دركي بهتر و واقعيتر از مسئلة معاد رهنمون مي شود، تا جايي كه ممكن است به اين عقيده برسيم: وقتيكه آخرين انسان روي زمين از دنيا برود، برهه اي بر زمين سپري مي شود كه احتمالاً, هيچ جنبنده اي روي آن حركت نخواهد كرد. بعد از اين برهه، دوباره تمامي انسانهايي كه مرده اند، چه نخستين و چه آخرينشان،‌ زنده مي شوند و بر همين زمين قرار مي گيرند. سپس دادگاه الهي با آن تفاصيلي كه در قرآن آمده است، تشكيل مي شود و تك تك افراد به محكمه مي روند و نامة‌ عمل خود را مي گيرند. بعد از صدور احكام، نوبت به آن زلزله عظيم و وحشتناكي مي رسد كه خداوند در قرآن بارها وعده اش را داده است. بنابرين، دوباره انسانها مي ميرند و به برزخ برگردانده مي شوند. حالا ديگر «اجل مسمي» فرا رسيده و ديگر هيچ جاي عرش امنيت ندارد. در اينجا، هر كسي از جايي كه در آن قرار گرفته است، «عروج» و عقب نشيني خود را آغاز مي كند و انسانها از برزخ شروع به عقب نشيني مي كنند. بعد از اينكه همه محوطة عرش را ترك كردند و عرش از هم پاشيده شد، دوباره, عرشي پديد مي آيد كه ديگر دنيايي ندارد و چيزي كه جاي دنيا را خواهد گرفت، «جنت» نام دارد كه «عرضها كعرض السموات و الارض» است. اين عرش جديد همان است كه ملائكه قبل از ورود به آن، اين وضعيت را دارند: «وَتَرَى الْمَلَائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَقِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»[24].
بنابرين، ما در اينجا، به مفهوم تازه اي براي قيامت مي رسيم. قيامت ديگر يك روز هزار ساله يا پنجاه هزار ساله نيست، بلكه مرحله اي است كه از رستاخيز آغاز مي شود و تا هر وقت كه خدا بخواهد ادامه مي يابد و «يوم الآخر» كه مرحلة ثبات قيامت است و براي ما «روزي ديگر» محسوب مي شود، از لحظة ورود انسانها به «جنت» آغاز مي شود.
آنجا كه قرآن مي گويد: «وَفِي السَّمَاء رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»[25]، منظورش از آسمان جايي نيست كه بالاي سر ما قرار دارد تا بهشت هم در آنجا باشد، بلكه منظور از سماء، معني عام آن، يعني «السماء الدنيا» است كه اكنون روزي ما در آن است و «روزي ديگر» كه جهان ما بگونه اي ديگر بشود، بهشت ما خواهد شد.
اين مقدمه را گفتم تا مفهوم قيامت مشخص شود و بدانيم كه روز قيامت يك روز پنجاه هزار ساله نيست كه پنجاه موقف داشته باشد و هر موقفش كه براي حساب و كتاب است، هزار سال بطول انجامد.
اگر اينگونه نيست، پس وقتيكه قرآن مي گويد: «تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ» [26] منظورش چيست؟ قبل از اينكه در بارة اين سؤال توضيح بدهم، لازم است به توضيح آيه اي بپردازم كه قبل از اين آيه آمده و چنين است: «مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعَارِجِ»[27].
معارج به چه معناست؟ معارج جمع معرج است كه معني نردبان و بطور كلي، آلت صعود را مي دهد و همة ما با آن آشنايي داريم و كاربردش را مي دانيم. خداوند در اين آيه و آية بعد، براي ما پيام بسيار بسيار مهمي دارد: آسمانهاي هفتگانه و بطور كلي، مكانهاي هشتگانة عرش به يكديگر راه دارند و گذار از مكاني به مكان ديگر، بطور آني صورت نمي گيرد و بصورت پله اي است. بفرض، اگر ما از نردبان خودمان كه دنيا و برزخ را به يكديگر وصل مي كند، شروع به بالا رفتن كنيم، هر پله اي كه بالا مي رويم، در واقع، يك قدم از دنيا دور و به برزخ نزديك شده ايم؛ بعبارت ديگر، از ويژگيهاي دنيا دور و به ويژگيهاي برزخ نزديك مي شويم. خلاصه در اين نردبانها، مفاهيم بسيار ارزشمندي نهفته است.
از اينجا، مشخص مي شود كه ما دو «بالا» داريم: يكي آنجايي است كه با آلات صعود خودمان كه همان نردبان معمولي و هواپيماست، مي توانيم به آن سفر كنيم و ديگري از طريق همين نردبانهاست كه صعود از آنها «سلطاني» ويژه اي مي طلبد.
حال مقدمة ديگري در اينجا مي آورم و بعد، به توضيح آيه مورد نظر مي پردازم. اين مقدمه مربوط به اقتصاد است و به بحث ما ربطي ندارد، ولي در آن نكته اي وجود دارد كه ما را در فهم بهتر مطلبي كه مي آيد ياري مي دهد.
الآن، من دست در جيبم مي كنم و يك سكة يك توماني كه مربوط به سال 58 است بيرون مي آورم. وقتي آن تاريخ را بخاطر مي آورم، مي بينم در آن موقع، مي توانستم با اين پول، دست كم دو مسير تاكسي سوار بشوم و يا چند عدد نان بخرم و خلاصه اينكه اين يك تومان داراي ارزش بود، اما حالا هيچ ارزشي ندارد و من با يك تومان تنها، هيچ كاري نمي توانم بكنم. حالا چه چيزي باعث مي شود تا يك تومان، يك موقع آنقدر با ارزش و يك موقع اينقدر بي ارزش شود؟
اقتصاددانها در تعريف «پول» مي گويند: همانگونه كه متر معيار سنجش طول و كيلوگرم معيار سنجش جرم است، پول نيز معيار سنجش ارزشهاي اقتصادي و «مقدار بهاست». بعد در معناي «تورم» مي گويند: «افزايش مداوم در سطح عمومي قيمتها يا كاهش قدرت خريد پول».
از اينجا، مشخص مي شود كه چه چيزي باعث ارزش يا بي ارزشي پول مي شود. در سال 58، سطح عمومي قيمتها پايين بود و در نتيجه، مي توانستيم با ده تومان كالايي بخريم، ولي حالا كه سطح عمومي قيمتها بالاست، همان كالا را بايد با صد تومان خريداري كنيم. حالا وقتي من مي گويم ده تومان آن موقع، صد تومان مي ارزد، در واقع، منظورم اين است كه آن كالا صد تومان مي ارزد.
برهمين اساس، من مي گويم در آية «تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ» ما چه «مقدار» را به «يوم» برگردانيم و چه به «عروج»، هيچ فرقي در كل قضيه نمي كند؛ چرا كه: «زمان مقدار حركت است» و عروج نيز حركت است. آيا غير از اين است؟
من مي دانم كه فلاسفه مي گويند: «زمان مقدار حركت است» و بعد حركت را به صورت «خروج تدريجي از قوه به فعل» يا «خروج از قوه به فعل» يا هر چيزي كه خودشان بهتر مي دانند، تعريف مي كنند. سپس مي گويند كه چون مجردات و از جمله ملائكه، ديگر قوه اي ندارند كه به فعل تبديل شود، بنابرين، حركت ندارند و چون حركت ندارند، پس زمان در موردشان صدق نمي كند. اما قرآن اين را نمي گويد.
قرآن مي گويد: ملائكه در يك روز (وقتيكه ما اندازه گيري مي كنيم) عروج يا عقب نشيني مي كنند كه اين يك روز براي خود آنها پنجاه هزار سال بطول مي انجامد. قبلاً ديديم كه مقدار ده دور حركت زمين عليا براي ما يك روز بود، در حاليكه ساكنان عليا آن را ده روز مي ديدند.
آنجا كه قرآن مي گويد: «ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ»[28] يعني اينكه وقتي يك روز بر ما سپري مي شود، بر كسي كه در برزخ است، هزار سال سپري خواهد شد، آنهم هزار سالي كه دقيقاً با سالهاي ما برابري مي كند؛ يعني «مما تعدون». من مي دانم اين مطالب نياز به اثبات دارند، ولي افسوس كه نه حجم اين مقاله اين اجازه را مي دهد و نه ديگر وقتي برايم باقي مانده است. مطمئن باشيد كه اينها از روي حدس و گمان و «من عندي» بيان نشده و در يك شب هم پديد نيامده است و من براي همة آنها دليل دارم. آنهم دلايلي از خود قرآن.
در اينجا، من هيچ چيز را به قرآن تحميل نكرده ام و آن زماني كه با خودم مي گفتم: «تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ»[29] يعني اينكه وقتي يك روز بر ما سپري مي شود، بر ملائكه پنجاه سال سپري خواهد شد و شما مي بينيد اين مطلب، در ظاهر به نظرية نسبيت شبيه است. در آن زمان، من هيچ اطلاعي از نظرية‌ نسبيت نداشتم.
خداوند در اين آيات مي خواهد به ما خاطر نشان كند كه زمان فقط مخصوص دنيا نيست و همة مكانهاي عرش از زمان برخوردارند، ولي از زماني كه دست كم، يك فرقش با زمان ما همين بود كه در اينجا آمد. اين امري كلي است و مخصوص روز قيامت نيست؛ يعني هروقت بر ما يك روز سپري شود، بايد بدانيم بر كسي كه در برزخ است، هزار سال و بر آن كه باحتمال قوي، در نخستين آسمان سموات العلي بسر مي برد، پنجاه هزار سال مي گذرد و همينطور بهمين ترتيب.
كساني كه در يك شبانه روز ما هزار سال را پشت سر مي گذارند، بايد هم وقتي از آنان سؤال شود: «كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ» [30] بگويند: «يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ»[31].
حالا قيامت به ما نزديكتر است يا بفرض، به آن كه در برزخ است؟ مسلماً، به ما، چون اگر ما تنها يكسال با قيامت فاصله داشته باشيم، فاصلة آن با كسي كه در برزخ است، سيصد و شصت و پنج هزار سال خواهد بود(من زياد روي عدد تأكيد نمي كنم).
حالا من در اينجا مي خواهم مطلبي ذكر كنم كه براي خودم بسيار جالب توجه است؛ شايد براي شما هم اينگونه باشد. دكتر ارنست اپلي در كتاب رويا و تعبير رويا ترجمة دل آرا قهرمان، چنين مي گويد:
هرچند خيلي شگفت انگيز بنظر مي رسد، اما حقيقت اين است كه مدت رويا بسيار بسيار كوتاه است. حتي روياهايي كه ما در آنها، وقايع كثير و موقعيتهاي متغيري را تجربه مي كنيم، بسرعت اتفاق مي افتند؛ در چند ثانيه و بندرت در مدتي بيش از نيم دقيقه.
تجربيات و آزمونهاي غير ارادي اين مطلب را تصديق مي كنند ... بارها و بارها، اين داستان واقعي را كه در خونينترين روزهاي انقلاب فرانسه براي يكي از اشراف اتفاق افتاد و داراي اهميت زيادي است، نقل كرده اند. وقتي وي در خواب بود، ميلة پردة تختخواب روي گردن او افتاد و موجب بيداري وي شد. اما پيش از اينكه بيدار شود، يك داستاني طولاني را در خواب مي بيند كه طي آن زنداني شده ودر مقابل يك محكمه انقلابي حاضر و سپس محكوم به مرگ شده است. او را بسوي محل اعدام هدايت مي كنند و تيغة گيوتين برگردنش فرود مي آيد و او با وحشت تمام از اصابت چوب پرده تخت از خواب مي پرد.
من اين مطلب را در كتاب «فرويد» نيز ديده ام. او چند خواب ديگر را كه به اين خواب شباهت دارند، بيان مي كند و مي گويد كه مسلماً، اين خواب طولاني در فاصلة ميان برخورد چوبة تختخواب با گردن شخص مذكور و بيدار شدن او ديده شده است؛ نه اينكه از قبل اين خواب را ديده باشد و بعد برخورد گيوتين، بطور تصادفي، با برخورد چوب تختخواب همزمان شده باشد. سپس مي گويد: در مجلة فلسفه (مربوط به آن زمان)، بحث شديدي درگرفت كه آخر، چگونه ممكن است دو ثانيه اينقدر طولاني شود؟!
اگر ما بخواهيم از حركت خورشيد، وقتيكه از پشت كوه مشرق بالا مي آيد تا وقتيكه در پشت كوه مغرب پنهان مي شود، فيلمبرداري كنيم، اين كار رادر كمتر از يك روز نمي توانيم انجام دهيم؛ چون حركت خورشيد را نمي توانيم سريعتر كنيم، اما اين امكان وجود دارد كه فيلم آن را هرقدر كه بخواهيم، سريع كنيم. ما گاهي در تلويزيون شاهد صحنه اي هستيم كه در آن، گياهي از زمين بيرون مي آيد، رشد مي كند و بعد گل مي دهد. اين صحنه را ما در چند ثانيه مي بينيم، اما كسي كه از آن فيلمبرداري كرده، هفته ها وقت خود را به اينكار اختصاص داده است.
ما خواب بالا را به هر عالمي كه نسبت دهيم، «برزخ» يا عالم «ذهن» آن عالم جهاني با حركت سريع است؛ درست مانند جهان هنرپيشگان سينما كه صحنه هاي آن تند شده باشد. اما اينكه چرا ما متوجة اين حركت سريع نمي شويم، براي اين است كه ما خودمان «هنرپيشه» هستيم.
در اينجا، مقاله به اتمام رسيد، اما من هنوز به هدف خود نرسيده ام. جهانهاي با حركت سريع، حقيقتاً، وجود دارند و ما با يكي از آنان فصل مشترك داريم. قرآن اطلاعات بينظيري در اختيار ما مي گذارد. قرآن كتابي واقعاً معتبر است.

پي‌نوشت‌ها:
 

24. 39 (زمر) 75.
25. 51 (ذاريات) 22.
26. 70 (معارج) 4
27. 70 (معارج) 3
28. 32 (سجده) 5.
29. 70 (معارج) 4
30. 23 (مؤمنون) 112
31. 2 (بقره) 259.
 

منبع: www.mullasadra.org