انتقال فلسفه و علوم از جهان اسلام به اروپا(2)
انتقال فلسفه و علوم از جهان اسلام به اروپا(2)
انتقال فلسفه و علوم از جهان اسلام به اروپا(2)
نويسنده:سید محمد خامنه ای
همان گونه كه در قسمت قبا این مقاله گفتيم دو عامل سبب اينهمه تحولات گرديد: يكى حضور طلاب مسيحى در حوزه هاى علمى اسپانيا و كشورهاى اسلامى، و ديگر تاراج نسخ خطى كتب فلسفى و علمى مسلمانان و نهضت براى ترجمه آنها بزبان لاتين ـ كه زبان آن روز بود. و همانگونه كه گذشت ترجمه اگر چه از قرن 10 م، در زمان ژربرت، آغاز شده بود، ولى براى آن ادوار و مراحل چندى مى توان در نظر گرفت:
1- ترجمه هايى كه ژربرت و شاگرد او فولبرت (اهل شارتر) انجام دادند و نيز زمان اسكات اُريژن (بمعناى: ايرلندى) (810ـ877م) كه از يونانى نيز ترجمه نموده است و فلوطينى است.
2- ترجمه هايى كه آدلار باثى (Adelard of Bath) (1090ـ1160م) پس از بازگشت از كشورهاى اسلامى (صقليه ـ دمشقـ بغداد و ...) انجام داد و او را مى توان مؤسس فلسفه در انگلستان دانست. مى گويند وى از همه علوم رايج در حوزه هاى اسلامى و حتى صرف و نحو عربى برخوردار بوده و در ترجمه كتب طليطله (توليدو) نيز مداخله داشته است. همچنين ترجمه هاى قسطنطين آفريقايى (تاجر تونسى كه مسيحى شده، و به طب و علوم ديگر روى آورده بود)؛ وى كتب بسيارى را از كشورهاى اسلامى به اروپا آورد و به يارى اسقف آتن (Atton) تا سال 1087م به ترجمه آن مشغول بود.
3- ترجمه هايى كه در دو پايگاه ديگر مهم ترجمه، يعنى اسپانيا و صقليه، انجام مى گرفت. يكى شاه فردريك دوم كه با پادشاهان مسلمان مكاتبه داشت و از آنان پرسشهاى فلسفى مى كرد و پس از جنگهاى صليبى و فتح اسپانيا بدست مسيحيان عده اى را مأمور ترجمه كتب فلسفه و طب و علوم مسلمانان از عربى كرد و افرادى خبره مانند منجم ميكائيل اسكوت (1232م) و لئوناردو فيبوناچى ـ كه از كودكى در الجزاير نزد مسلمانان كارگرى كرده و بزبان عربى تسلط داشت ـ از جمله مأموران او در ترجمه بودند، و كار ترجمه تا سالها پس از فردريك ادامه يافت.
ديگر آلفونس دهم (1252ـ1284م) كه به نجوم رياضى و موسيقى عشق و علاقه داشت و كتب بسيارى بهمت او از عربى به اسپانيايى ترجمه و سپس به زبانهاى ديگر اروپايى برگردانده شد.
4- مدرسه طليطله (يا توليدو)، كه بمحض تسخير آن بدست مسيحيان (1085م) كتابخانه مهم سلطنتى آنجا بدست مسيحيان افتاد و جنبش ترجمه از عربى به اسپانيايى و لاتين آغاز شد و همانگونه كه ديديم اسقف ريمون لول آن را رهبرى مى كرد. مترجمان مشهور آن دوره عبارت بودند از: جرالدكرمونيائى، گونديسالوو، ژان لونائى، هرمن دالماتى و روبرت اهل شستر (Chester)، كه اين آخرى علاوه بر ترجمه كتب رياضى و جبر خوارزمى، قرآن را نيز ترجمه كرد.
5- پيرآلفونسو (موسى سيفاردى) پزشك يهودى هنرى اول پادشاه انگلستان كه كتب بسيارى را خود و گروه همراهش در تمام علوم رياضى و طبيعى و فلسفه و علم نحو از عربى ترجمه كردند، و آدلار از كتب او نيز بهره برده بود.[1]
6- ابراهيم حيّا بارشلونى (مشهور به ساباسوردا ـ اهل بارسلون) يهودى كه در اصل كتب علمى مسلمانان را به زبان عبرى و براى يهوديان ترجمه نمود و سپس همه بزبان محلى درآمد، و كتب مهم رياضى و جبر و مهندسى در ميان آنها بسيار بود.
در اينجا، براى رعايت اختصار به اين نكته بسنده مى كنيم كه انتقال علوم و معارف مسلمانان ـ كه تا حدود زيادى همراه با فرهنگ و آداب اجتماعى و حتى لباس و غذا و سنن زندگى و فنون دريا نوردى و تجارت بود ـ بيشتر از همين راه ترجمه و انتقال متون اسلام ـ و حتى برخى كتب منحصر بفرد موجود در خزاين امراى مسلمان ـ انجام پذيرفت و چهره فرهنگ و معارف اروپا را بكلى دگرگونه ساخت.
مثلا در اروپاى قرون وسطى، با هر گونه تجربه مخالفت مى شد، ولى پس از اين نهضت به وسيله راجربيكن و دانشمندان ديگر اساس استقراء و تجربه در غرب گذاشته شد. فلسفه از صورت مسيحى خود تا حدودى بيرون آمد و شكل فلسفه مشائى يافت؛ مسائلى مانند بحث درباره عينيت «كلّى» يا «اسميّت» (نوميناليزم) جاى خود را به بحث در صفات بارى و وجود شناسى (انتولوژى) و مباحث ديگر فلسفه سينائى و ابن رشد و طرح مسائلى از اشعريت غزالى و مانند اينها داد.
با تمام اينها با نگاهى كه از بيرون و از زاويه فلسفه اسلامى و متأخر به سير فلسفه در اروپا و مغرب انداخته شود، بنظر برخى از محققان، نه در دوره مدرسى(اسكولاستيك) و نه در دوران تجدّد فلسفى و فكرى (پس از دكارت)، هرگز طعم حقيقى فلسفه به ذائقه مشتاق اروپا نرسيد.
مقايسه مكتب فلاسفه مشهورى مانند آنسلم و آلبرت و توماس آكوينى و ديگران با فلاسفه مسلمان مانند ابن سينا و طوسى و فارابى و رازى و ميرداماد و بخصوص صدرالمتألهين (ملاصدرا)، ضعف و كوتاهدستى فلسفه اروپائيان را نشان مى دهد و بوى خامى آن به مشام هر محقق مى رسد. حقيقت تاريخى اين است كه ـ برخلاف اعتقاد كسانى مانند ژيلسن ـ پس از اوريگنس اسكندرانى (نخستين حكيم مسيحى كه مى شناسيم)، فلسفه از مدارس مسيحى رخت بر بست و حتى تلاشهاى كسانى مانند توماس أكوينى نيز نتوانستند آن را برگردانند.
در دوران جديد اروپا ـ يعنى از قرن 17م ـ نيز يكباره فلسفه تغيير ماهيت داد و برغم رشد شگفت انگيز رياضيات و علوم تجربى و فنّاورى در اروپا، فلسفه در جاى واقعى خود ننشست؛ بلكه با طرح مكاتبى مانند تجربه گرايى محض يا اصالت تحصّل يا محسوس گرائى (پوزيتويسم) و مانند اينها كه در واقع نوعى «تنبلى فلسفى» و كوتاه انديشى و نزديك بينى فلسفى است، به جاده لاادريگرى (آگنوسيسم) يا دست كم شكاكيّت ـ كه ميراث يونان بود ـ افتاد، و منطق و رياضيات و علم، بازار فلسفه و حكمت راستين را شكست.
1- ترجمه هايى كه ژربرت و شاگرد او فولبرت (اهل شارتر) انجام دادند و نيز زمان اسكات اُريژن (بمعناى: ايرلندى) (810ـ877م) كه از يونانى نيز ترجمه نموده است و فلوطينى است.
2- ترجمه هايى كه آدلار باثى (Adelard of Bath) (1090ـ1160م) پس از بازگشت از كشورهاى اسلامى (صقليه ـ دمشقـ بغداد و ...) انجام داد و او را مى توان مؤسس فلسفه در انگلستان دانست. مى گويند وى از همه علوم رايج در حوزه هاى اسلامى و حتى صرف و نحو عربى برخوردار بوده و در ترجمه كتب طليطله (توليدو) نيز مداخله داشته است. همچنين ترجمه هاى قسطنطين آفريقايى (تاجر تونسى كه مسيحى شده، و به طب و علوم ديگر روى آورده بود)؛ وى كتب بسيارى را از كشورهاى اسلامى به اروپا آورد و به يارى اسقف آتن (Atton) تا سال 1087م به ترجمه آن مشغول بود.
3- ترجمه هايى كه در دو پايگاه ديگر مهم ترجمه، يعنى اسپانيا و صقليه، انجام مى گرفت. يكى شاه فردريك دوم كه با پادشاهان مسلمان مكاتبه داشت و از آنان پرسشهاى فلسفى مى كرد و پس از جنگهاى صليبى و فتح اسپانيا بدست مسيحيان عده اى را مأمور ترجمه كتب فلسفه و طب و علوم مسلمانان از عربى كرد و افرادى خبره مانند منجم ميكائيل اسكوت (1232م) و لئوناردو فيبوناچى ـ كه از كودكى در الجزاير نزد مسلمانان كارگرى كرده و بزبان عربى تسلط داشت ـ از جمله مأموران او در ترجمه بودند، و كار ترجمه تا سالها پس از فردريك ادامه يافت.
ديگر آلفونس دهم (1252ـ1284م) كه به نجوم رياضى و موسيقى عشق و علاقه داشت و كتب بسيارى بهمت او از عربى به اسپانيايى ترجمه و سپس به زبانهاى ديگر اروپايى برگردانده شد.
4- مدرسه طليطله (يا توليدو)، كه بمحض تسخير آن بدست مسيحيان (1085م) كتابخانه مهم سلطنتى آنجا بدست مسيحيان افتاد و جنبش ترجمه از عربى به اسپانيايى و لاتين آغاز شد و همانگونه كه ديديم اسقف ريمون لول آن را رهبرى مى كرد. مترجمان مشهور آن دوره عبارت بودند از: جرالدكرمونيائى، گونديسالوو، ژان لونائى، هرمن دالماتى و روبرت اهل شستر (Chester)، كه اين آخرى علاوه بر ترجمه كتب رياضى و جبر خوارزمى، قرآن را نيز ترجمه كرد.
5- پيرآلفونسو (موسى سيفاردى) پزشك يهودى هنرى اول پادشاه انگلستان كه كتب بسيارى را خود و گروه همراهش در تمام علوم رياضى و طبيعى و فلسفه و علم نحو از عربى ترجمه كردند، و آدلار از كتب او نيز بهره برده بود.[1]
6- ابراهيم حيّا بارشلونى (مشهور به ساباسوردا ـ اهل بارسلون) يهودى كه در اصل كتب علمى مسلمانان را به زبان عبرى و براى يهوديان ترجمه نمود و سپس همه بزبان محلى درآمد، و كتب مهم رياضى و جبر و مهندسى در ميان آنها بسيار بود.
در اينجا، براى رعايت اختصار به اين نكته بسنده مى كنيم كه انتقال علوم و معارف مسلمانان ـ كه تا حدود زيادى همراه با فرهنگ و آداب اجتماعى و حتى لباس و غذا و سنن زندگى و فنون دريا نوردى و تجارت بود ـ بيشتر از همين راه ترجمه و انتقال متون اسلام ـ و حتى برخى كتب منحصر بفرد موجود در خزاين امراى مسلمان ـ انجام پذيرفت و چهره فرهنگ و معارف اروپا را بكلى دگرگونه ساخت.
مثلا در اروپاى قرون وسطى، با هر گونه تجربه مخالفت مى شد، ولى پس از اين نهضت به وسيله راجربيكن و دانشمندان ديگر اساس استقراء و تجربه در غرب گذاشته شد. فلسفه از صورت مسيحى خود تا حدودى بيرون آمد و شكل فلسفه مشائى يافت؛ مسائلى مانند بحث درباره عينيت «كلّى» يا «اسميّت» (نوميناليزم) جاى خود را به بحث در صفات بارى و وجود شناسى (انتولوژى) و مباحث ديگر فلسفه سينائى و ابن رشد و طرح مسائلى از اشعريت غزالى و مانند اينها داد.
با تمام اينها با نگاهى كه از بيرون و از زاويه فلسفه اسلامى و متأخر به سير فلسفه در اروپا و مغرب انداخته شود، بنظر برخى از محققان، نه در دوره مدرسى(اسكولاستيك) و نه در دوران تجدّد فلسفى و فكرى (پس از دكارت)، هرگز طعم حقيقى فلسفه به ذائقه مشتاق اروپا نرسيد.
مقايسه مكتب فلاسفه مشهورى مانند آنسلم و آلبرت و توماس آكوينى و ديگران با فلاسفه مسلمان مانند ابن سينا و طوسى و فارابى و رازى و ميرداماد و بخصوص صدرالمتألهين (ملاصدرا)، ضعف و كوتاهدستى فلسفه اروپائيان را نشان مى دهد و بوى خامى آن به مشام هر محقق مى رسد. حقيقت تاريخى اين است كه ـ برخلاف اعتقاد كسانى مانند ژيلسن ـ پس از اوريگنس اسكندرانى (نخستين حكيم مسيحى كه مى شناسيم)، فلسفه از مدارس مسيحى رخت بر بست و حتى تلاشهاى كسانى مانند توماس أكوينى نيز نتوانستند آن را برگردانند.
در دوران جديد اروپا ـ يعنى از قرن 17م ـ نيز يكباره فلسفه تغيير ماهيت داد و برغم رشد شگفت انگيز رياضيات و علوم تجربى و فنّاورى در اروپا، فلسفه در جاى واقعى خود ننشست؛ بلكه با طرح مكاتبى مانند تجربه گرايى محض يا اصالت تحصّل يا محسوس گرائى (پوزيتويسم) و مانند اينها كه در واقع نوعى «تنبلى فلسفى» و كوتاه انديشى و نزديك بينى فلسفى است، به جاده لاادريگرى (آگنوسيسم) يا دست كم شكاكيّت ـ كه ميراث يونان بود ـ افتاد، و منطق و رياضيات و علم، بازار فلسفه و حكمت راستين را شكست.
پينوشتها:
[1]. تاريخ فلسفه قرون وسطاى اروپا، بى ژوان.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}