سير«زمان» از ارسطو تا صدرا(1)


 

نويسنده:سيد صدرالدين طاهري




 

پيش درآمد
 

سنتها و آداب مفيد و سازنده هر قوم و ملتي شايسته يادگيري و تقليد است. ما، شرقيهاي مسلمان بطور عام و شيعيان دوازده امامي بطور خاص در سنت آموزش و پرورش خود و در بخشهايي كه پيرو غربيها نبوده ايم، مزاياي منحصر بفردي داريم كه شايسته است همگان از آنها سرمشق بگيرند. اين مزايا با جستجو در شيوه هاي تعليم و تعلم در حوزه هاي علوم ديني شناخته مي‌شوند و نه تنها غربيها بلكه دانشگاههاي رسمي خودمان هم از آنجا كه بطور بنيادين از غرب سرمشق گرفته اند از اين موضوع، يا عمق و كيفيت واقعي آن بي خبرند، و اگر آرماني، يعني كمال علمي و عملي مطلوبي، با عنوان «اتحاد حوزه و دانشگاه» مطرح است، بدون شك بخش مهمي از آن بشناسايي مزاياي مورد اشاره و تحقق بخشيدن آنها در دانشگاهها اختصاص مي‌يابد.
مقوله فوق جاي سخن بسيار دارد،[1]
اما در اينجا درست، عكس آن مقصود است، يعني مي‌خواهيم به يكي از سنتهاي پسنديده آموزش در غرب، بويژه در فلسفه، توجه كنيم كه در شرق اسلامي كمتر بدان توجه شده است. اين سنت مفيد «بررسي سير آراء در مسائل خاص فلسفه از آغاز تا انجام» است.[2]
چنين تحقيقي ممكن است متضمن اظهار نظر شخص نويسنده نباشد و بطور يقين بدين منظور نيز انجام نمي‌شود; اما اگر فرض كنيم ارائه تاريخ هر فلسفه اي براي اصحاب آن ضرورت داشته باشد، اين كار همان نگارش تاريخ فلسفه است كه بجاي تكيه بر افراد و مجموعه نظريات فلسفي ايشان بر موضوعات تكيه مي‌كند; يا بتعبير ديگر «تاريخ موضوعي فلسفه» است كه اهميت آن از جهاتي بيش از «تاريخ ادواري فلسفه» مي‌باشد و سزاوار است با يك طرح دائرة المعارفي تفصيلي نسبت به انجام آن همت گمارده شود.
در چند سطري كه با عنوان «سير زمان از ارسطو تا صدرا» در دست نگارش است; نگارنده برآن است تا مسئله «زمان» را از آغاز تا صدرالمتألهين بررسي كند. البته هيچ يك از اين دو، آغاز و انجام واقعي نيستند; اما فلاسفه اسلامي، حداقل تا ابن رشد، بيشتر به ارسطو منسوبند و ختم اين مسير به صدرالمتألهين نيز، جدا از مناسبت خاص اين مقاله، بدان جهت است كه حكمت متعاليه با وجود اينكه پنج قرن از تأسيس آن مي‌گذرد، هنوز هم دربردارنده عمده ترين تحولاتي است كه فلسفه اسلامي تا قرن حاضر بخود ديده است. در طول اين مسير دو هزار ساله نيز فلاسفه متعدد و صاحبنظري در اسكندريه و حوزه اسلامي ظهور كردند كه شايسته است جهت ارائه سير آراء در هر مسئله فلسفي به نظريات آنان توجه شود، اما وظيفه تلخيص در شرايط حاضر ايجاب مي‌كند كه در مرحله نخست بر نظريات فلاسفه اي كه عنوان «مؤسس» دارند اكتفا شود و با اين معيار بايد حداقل، آراء ارسطو، ابن سينا، شيخ اشراق و صدرالمتألهين مورد توجه قرار گيرد. با حذف هر يك از افراد مذكور هر تحقيقي از اين قبيل ناقص خواهد بود; اما قابل انتظار است كه از آراء و افادات ديگر فلاسفه متقدم و معاصر نيز جهت درك و استخراج نظريات همين افراد استمداد و استفاده شود.

مقاصد جانبي
 

دريافت سير نظريات در هر يك از مسائل عمده فلسفه، همانطور كه گفته شد يك مقصد اساسي، ضروري و ارزشمند است و اختصاص به فلسفه اسلامي ندارد و حتي بهتر اين است كه در انجام اين مقصود هر دو مسير (غربي و شرقي) با هم تلفيق شوند، زيرا فلسفه در ذات خود دانش واحد و مستقلي است و در انحصار اسلام، مسيحيت، دينداري، الحاد، شرق، غرب و غيره نيست.
اما در كنار اين مقصود اصلي، وقتي از فلسفه اسلامي بطور كلي و از حكمت متعاليه بطور اخصّ صحبت مي‌شود مقاصد جانبي و مهم ديگري نيز مطرح مي‌شوند كه از جمله آنها بدو مقصد، كه در اين مقاله منشأ اثرند، اشاره مي‌شود:
مقصد نخست، آنكه حدود نوآوري فلاسفه اسلامي نسبت به ميراث يوناني اش سنجيده شود. اين مطلب پيوسته مورد توجه مورخان غربي و شرقي فلسفه بوده و افراط و تفريطهايي هم در اظهار نظرهاي هر دو طرف بر حسب انتظار، ديده مي‌شود. تمايل به اين نظر كه مسلمانان در فلسفه ابتكاري از خود نداشتند و شارح گفتار يونانيان بودند نتيجه طبيعي تعصب غربي است، همچنانكه ادعاي زير و روشدن فلسفه يونان توسط افرادي كه برخي از ايشان ارسطو و برخي ديگر افلاطون[3]را مقتداي خود مي‌دانند نيز مي‌تواند ثمره مورد انتظار تعصب شرقي باشد. بنظر نگارنده پاسخ واقعي اين گونه پرسشها با كلي گويي فراهم نمي‌آيد; بلكه تنها راه وصول به آن مطالعه سير آراء در تك تك مسائل است كه يك نمونه آن در اين مقاله انجام مي‌شود و از اين جهت به نتيجه خواهد رسيد.
مقصد دوم، كه بيشتر با هدف اين مقاله تناسب دارد، ملاحظه اين معناست كه صدرالمتألهين، مؤسس حكمت متعاليه در مقايسه با پيشينيان خود، اعم از يوناني و اسلامي، تا چه اندازه ابتكار و نوآوري داشته و يا ـ احياناً ـ اهل انقلاب و دگرگوني بوده است. در اين مورد نيز پاسخ قطعي، نه كلي است و نه با شعارهاي ناشي از بدبيني يا شيفتگي فراهم مي‌آيد، بلكه بايستي سير نظريات در تك تك مسائل از آغاز تا حكمت متعاليه سنجيده و بصورت موردي، اظهار نظر شود; چنانكه همين مقصود در مورد «زمان» در اين مقاله به انجام خواهد رسيد.
در كنار توضيحات فوق لازم بتذكر است كه چون در اين مقاله، جابجا بر متن گفتارها تكيه خواهد شد فرصتي براي تأويل يا اعمال تعصب فراهم نمي‌آيد. بعلاوه لازم نيست هر فيلسوف مؤسسي كليه نظريات ديگران را زير و رو كند، چنانكه شيخ اشراق، با آنكه مؤسس حكمتي در مقابل مشائيان است و نوآوريها و نكته سنجيهاي فراواني هم در جزئيات مسائل دارد; درعين حال در بسياري از مسائل مهم منطق و فلسفه، نظر مشائيان را پذيرفته است[4].

درباره زمان
 

زمان و همتاي آن يعني مكان و همچنين حركت كه با ايندو بويژه با زمان ارتباط نزديك دارد از جمله مسائل مهم فلسفه هستندكه چه بسابعلت ساده نمايي عرفي خود مورد دستكاري افراد متفلسف قرار گرفته اند و از اين طريق انبوهي از نظريات فراهم آمده و جرّ و بحثهاي فراوان ـ كه گاه بيهوده مي‌نمايد ـ درباره شان صورت گرفته است.
در يكي از فرهنگهاي متأخر[5] ذيل ماده زمان هشت قول غير مكرر از «رسائل فلسفيه» محمد زكرياي رازي درباره ماهيت زمان نقل شده و اينها همه غير از نظريه معروف رازي است كه زمان را از جمله قدماي پنجگانه مي‌داند و جدا از شعبات متعدد بعضي از همان اقوال است كه در فرهنگ مذكور آمده است.
اين تشتت اقوال و مباحثي كه بناچار ذيل آنها مطرح مي‌شود به همان نسبت كه تشخيص دقيق نظريات را مواجه با اشكال مي‌كند كار انتخاب نظريه صحيح را نيز دشوار مي‌سازد.

رأي ارسطو درباره زمان
 

گفتار ارسطو درباره زمان، مثل غالب آثار مكتوب او، از قبيل القائاتِ ضمن تدريس است و آنچنان نظم و ساماني ندارد تا بصورت يك مجموعه قابل نقل باشد و افاده مقصود كند. اما در اينجا با استفاده از گفته هاي متفرق اومطلب دريك قالب منطقي قرار مي‌گيرد و طي مقدماتي كه سلسلهوار با يكديگر ارتباط مي‌يابند بيان مي‌شود:
1 - زمان و حركت با يكديگر بستگي دارند. اين نكته با صرف نظر از اينكه كداميك از اين دو، تابع و كدام متبوع است و هر يك چه نقشي در اصل هستي، صفات و طريقه شناسايي ديگري دارد، بايد مدّ نظر باشد. بستگي حركت و زمان با يكديگر در حدي است كه «ما نه تنها حركت را با زمان اندازه مي‌گيريم، بلكه زمان را نيز با حركت مي‌سنجيم زيراآن دو يكديگر را تعريف مي‌كنند».[6]
2 - زمان و حركت در عين بستگي شديد، از يكديگر نيز متمايزند. اين تمايز حداقل از جهت ماهيت است، يعني چيستي آندو با هم فرق دارد، اما اينكه آيا اين دو از نظر انّيت يا وجود خارجي هم تمايز دارند يا متحد هستند، مطلبي ديگر است كه معلوم خواهد شد. ارسطو ابتدا مي‌گويد: «ما حركت و زمان را باتفاق هم درك مي‌كنيم... اما چون زمان خود حركت نيست پس بايد آن ديگر باشد».[7] اين گفته فقط ناظر به جدايي ايندو از يكديگر است و در مورد حدود اتحادشان ساكت است اما ارسطو با فاصله اندكي اظهار مي‌دارد كه «زمان نه خود حركت است و نه مستقل از حركت مي‌باشد».
از سخنان فوق ممكن است چنين برآيد كه به نظر ارسطو زمان از جهت وجود خارجي با حركت متحد است و تغاير آندو صرفاً ماهوي و مفهومي است. تغاير مفهومي زمان و حركت نياز به استدلال ندارد بلكه هر كس في الجمله ادراكي از اين دو دارد اينرا نيز درك مي‌كند كه با دو مفهوم متمايز سرو كار دارد، گو اينكه نتواند جنس و فصل و مقوله خاص هر يك را بيان كند. اما ارسطو شاهدي نيز بر دو گانگي اين دو آورده كه خود، يك نكته سنجي ارزشمند است و چه بسا بيانگر نوعي تمايز وجودي حركت وزمان نيز هست. وي تغاير بعضي از صفات را دليل بر تغاير موصوفات گرفته، مي‌گويد: «بعنوان يك موجوديت پيوسته، زمان بلند يا كوتاه است; و بعنوان يك عدد، بيش يا كم مي‌باشد ولي تند يا كند نيست.]درحاليكه حركت چنين است [همانطور كه عدد كه با آن شمارش مي‌كنيم تند يا كند نمي‌باشد».[8]
3 - از جملات اخير ارسطو چنين بر مي‌آيد كه اگر زمان هم مثل ديگر هستيها بايد در يكي از مقولات
دهگانه اندراج يابد آن مقوله، كميت است; و چنانچه بايد در نوعي خاص از كميت جاي گيرد آن نوع وسيله اي براي شمارش و از قبيل عدد، خواهد بود. ارسطو ضمن گفتار ديگري به اين مطلب تصريح مي‌كند كه: «زمان نوعي عدد است».[9]
لزوماً بايد گفت كه منفصل بودن و عددي بودن زمان با آنچه بزودي خواهد آمد منافات دارد.
4 - تا اينجا روشن شده است كه زمان، نوعي عدد است، اما چه نوعي است و با ديگر انواع عدد چه تفاوتي دارد؟ تفاوتي كه در اينجا منظور ارسطو است، اعم از آنكه سازنده يك نوع خاص منطقي باشد يا كلمه «نوع» در جمله اخير ارسطو حمل بر معاني عرفي از قبيل قسم، گونه و غيره شود; اين است كه عدد برحسب ذات خود قابليت انتساب بهر معدودي را دارد اما عددي كه زمان ناميده مي‌شود فقط يك معدود يا يك تميز – باصطلاح نحوي - را در برمي گيرد و آن، حركت است; از اين جهت ارسطو تصريح مي‌كند كه: «زمان، مقياس حركت است».[10]
همچنين وي در جاي ديگر، پس از طي مقدماتي، مي‌گويد: «بنابراين واضح مي‌گردد كه زمان، عدد حركت بر حسب قبل و بعد است و پيوسته مي‌باشد زيرا كه صفت موجوديتي پيوسته است».[11]
پيوستگي زمان، كه در اينجا مورد تصريح قرار گرفته و آن را مندرج در كمّ متصل مي‌سازد، رأي واقعي ارسطو است، چه در غير اين صورت ممكن نيست صفت حركت باشد. با خصوصياتي كه ارسطو براي حركت قائل است معلوم مي‌شود كه «عدد» در سخن سابق ارسطو، همانطور كه اشاره شد; «بطور كلي وسيله شمارش» است و با عددي كه لزوماً كمّ منفصل است تفاوت دارد.
5 - از جملات اخير ارسطو دريافتيم كه زمان و حركت به نظر وي مفاهيم جداگانه اي هستند با وجودهاي متّحدي كه در دو مقوله از مقولات دهگانه ارسطوئي، قرار مي‌گيرند و زمان، تابع حركت است، آنگونه كه عدد تابع معدود و صفت تابع موصوف است.
اتحاد وجودي ايندو نيز با توجه بهمين تعبيرات معلوم مي‌گردد; زيرا عدد و صفت به طور كلي داراي وجودهايي مستقل از معدود و موصوف نيستند.
6 - آيا زمان معدوم مي‌گردد؟ ارسطو مي‌گويد: «مطمئناً خير، اگر هميشه حركتي وجود داشته باشد».[12]
7 - سكون در مقابل حركت است. بنابراين قابل پرسش است كه اگر زمان، عدد، مقياس و صفت حركت است; پس رابطه زمان با سكون چگونه است؟ ارسطو در پاسخ به اين پرسش مي‌گويد: «از آنجا كه زمان مقياس حركت است پس بطور غير مستقيم مقياس سكون نيز خواهد بود».[13]
8 - پس از طي مقدمات فوق اين سئوال به سادگي روي مي‌نمايد كه: اگر زمان مقياس حركت است و حركات ـ چنانكه محسوس است ـ تند و كند دارند; پس چرا زمان داراي يك روند ثابت است؟ ارسطو نيز ضمن بيان تمايز زمان و حركت به اين تفاوت استناد كرد. وي در پاسخ به سئوال فوق با پذيرش يكساني روند زمان[14] مي‌گويد: «گمان مي‌رود كه زمان، جنبش فلك است; زيرا كه بقيه جنبشها با اين نوع حركت و زمان نيز با اين حركت سنجيده مي‌شوند».[15]
پاسخ فوق آشكارا مي‌فهماند كه به نظر ارسطو مي‌توان به تعداد حركات موجود در عالم طبيعت، زمانهاي متعددي فرض كرد كه هر كدام از جهت اوصاف، تابع موصوف خود باشند. اما از اين طريق فقط يك تكثر و هرج و مرج گيج كننده عايد مي‌گردد و بهمين جهت، انسانها از ابتدا بهتر ديده اند كه يك حركت دائمي و يكنواخت را موصوف زمان قرار دهند يا، بتعبير درست تر، زمان رافقط همان يك حركت استخراج كنند و بقيه حركات را با آن بسنجند و كندي و تندي آنها را معلوم دارند.
9 - زمان بنوبه خود مقياس ديگري دارد كه در اصطلاح علمي و عرفي «آن» ناميده مي‌شود. «آن، حلقه زمان است (زيرا كه زمان گذشته را با زمان آينده پيوند مي‌دهد) و يك حدّ زمان است (زيرا كه آغاز يكي و پايان ديگري است»[16].
10 - در عين حال، بايد دانست كه «آن» فقط جزء فرضي زمان است و پيوستگي زمان همچون پيوستگي معروض آن، يعني حركت، مانع از آن است كه زمان بطور واقعي به آناتتجزيه شود، چنانكه جسم نيز از نظر ارسطو واحد ممتدي است كه به اجزاي فرضي تقسيم مي‌شود و خط نيز به نقطه هايي تحويل مي‌گردد كه وجود خارجي ندارند و نمي‌توانند داشته باشند.
ارسطو به اين مطلب تصريح كرده، مي‌گويد: «نه آن جزئي از زمان است و نه مقطع حركت، جزئي از حركت مي‌باشد همانطور كه نقاط نيز جزء خط نيستند; زيرا اجزاء يك خط دو] يا چند [قطعه خط مي‌باشند».[17]
11 - زمان از آنجا كه از يك حركت طبيعي اتخاذ مي‌شود فقط بر هستيهاي متحرك و ساكن عالم طبيعت قابل حمل است، ولي «چيزهايي كه وجود دارند هميشه در زمان نيستند زيرا كه محتوي زمان نمي‌باشند و يا آنكه
موجوديتشان با زمان سنجيده نمي‌شود ...]بطور كلي [اشيائي كه در معرض كون و فسادند و ... در زماني هستند و در زماني نيستند، ضرورتاً در زمانند».[18]
بنابراين، رأي ارسطو، كه از پيوند بريده هايي از گفته هاي او به دست آمد بر حسب زمان به نظر او واقعي، عرضي، از نوع كميت متصل، متحد با معروض خود يعني حركت فلك و قابل حمل بر غير مجردات است. قابل توجه است كه وي تأثيراتي طبيعي را نيز بزمان نسبت داده مثل آنكه مي‌گوييم «روزگار او را پير كرد» و يا «گذشت زمان، واقعيتها را مكشوف مي‌دارد»[19]. او اينگونه تعبيرات را، كه ما حمل بر مجاز مي‌كنيم، حقيقي دانسته و اين، چنانكه در گفتار خلف شايسته او ابن سينا ملاحظه خواهيم كرد، يك مسامحه آشكار است، زيرا طبق مبناي او زمان فقط مقدار يك حركت ويژه، يعني حركت فلك است و هيچگونه تأثيري حتي در خود حركت فلك ندارد و تحولاتي كه در امور طبيعي مشاهده مي‌شود ناشي از حركاتي است كه در پي يكديگر پديد مي‌آيند و با يكديگر رابطه علت و معلولي دارند.

پي‌نوشت‌ها:
 

[1] - بعد از انقلاب اسلامي، برحسب انتظار به اين مقوله توجه و آثاري عرضه شده است. از جمله نگارنده با استفاده از تجارب تحصيلي خود در حوزه قم و دانشگاه تهران، طي شش مقاله بمقايسه نظامهاي تحصيلي حوزه و دانشگاه پرداخت و اين مقالات در هفته نامه اي بنام «انديشه اسلامي» در سال 1358 بچاپ رسيد.
[2] - يكي از اينگونه كارها كه در سالهاي اخير در غرب انجام شده مجموعه اي است از ژانوال، كه در سال 1370 با عنوان «بحث در مابعدالطبيعه» بهمت دكتر يحيي مهدوي و بعضي ديگر از همكاران ايشان ترجمه و توسط انتشارات خوارزمي بچاپ رسيده است. در اين مجموعه سير آراء در فلسفه غرب، درباره تعدادي از مسائل مهم فلسفه، ذيل دو عنوان كلي صيرورت و تعالي، تحقيق و گزارش شده است. البته ذكر اين نمونه بمعني پذيرش شيوه تحقيقي كتاب مذكور، از همه جهت، نيست.
[3] - مقصود از «بعض» اول، ابن سينا و از «بعض» دوم، شيخ اشراق است.
[4] - بدو اثر عمده شيخ اشراق موسوم به «المشارع و المطارحات» و «حكمة الاشراق» مراجعه شود.
[5] - سجادي، سيد جعفر، فرهنگ علوم عقلي، ماده زمان.
[6] - ارسطو، طبيعيات، (ترجمه دكتر مهدي فرشاد)، اميركبير، 1363، مقدمه، ص 22.
[7] - همان، 159.
[8] - همان، 163.
[9] - همان، 160.
[10] - همان، 164.
[11] - همان، 163.
[12] - همان، 168.
[13] - همان، 166.
[14] - همان، 171.
[15] - همان، 172.
[16] - همان، 167.
[17] - همان، 162.
[18] - همان، 167-166.
[19] - همان، 166-165.
 

منبع:www.mullasadra.org