تبيين اصل عليّت در فلسفه اصالت وجودى صدرايى(1)


 

نويسنده:موسى اكرمى




 

شاهد يكم؛ مقدمه
 

صدرالمتألهين توانست با ژرف نگرى ويژه در ميراث عظيم فلسفه مشّاء، حكمت اشراق، عرفان و همچنين متون دينى، دستگاه فلسفى درخشانى بنام «حكمت متعاليه» پديد آورد كه در آن «اصالت وجود» نقشى محورى دارد و هر جزء از اين دستگاه در پيوند با چنين محورى، معنى و كاركردى يگانه مى يابد و اين دستگاه حول اين محور در حركتى فرارونده بسوى فضاى معرفتى بس دورى حركت مى كند كه در آن نيروهاى عرفان و دين با امواج فراسويى، نقش غالب را دارند. در جلوه فلسفى اين دستگاه، وحدت تشكيكى وجود و سرانجام، وحدت شخصى وجود، پيامد بى فاصله اصالت وجود بود. هرگونه اصالت و تأثيرگذارى به وجود، و در واپسين گام به «وجود محض» و صرف الوجود، انتقال يافت. «امكان» از «ماهيت» نفى شد و به «وجود» اطلاق گرديد و «امكان وجودى» بصورت «امكان فقرى» جاى «امكان ماهوى» را گرفت.
«عليت» و «معلوليت»، بعنوان «مقولات ثانى فلسفى» از گونه اى وجود خارجى- هر چند ضعيف- برخوردار شدند و سراسر هستى، در پيوندى «علت و معلولى» و در دو بخش «وجود مستقل» و «وجود ربطى» قرار گرفت و معلول بصورت نفس نياز و تعلق و افاضه علت درآمد و در اين صورت «اضافه مقولى» جاى خود را به «اضافه اشراقى» داد. بدين سان عليت و معلوليت، عرضيت مشائى خود را از دست دادند و جاى اعتباريتِ «اصالت ماهيتى» آنها را اصالتِ «اصالت وجودى» گرفت و سنخيت ميان علت و معلول و ضرورت علّى بر پايه اى استوار در برابر عليت ستيزيهايى گوناگون نحله هاى كلامى و مكتبهاى فلسفى سر برافراشت.
به منظور دستيابى به تبيين هر چه دقيق تر اصل «علّيت» در فلسفه اصالت وجودى صدرايى شايسته است كه در آغاز، چند اصطلاح كليدى مورد نياز در اين بررسى، مورد توجه قرار گيرد. اين اصطلاحها عبارتند از و «اصالت وجود»، «وحدت وجود»، «تشكيك در وجود»، «امكان وجودى»، «امكان فقرى»، «وجود ربطى»، «اضافه اشراقى «حركت جوهرى»، و «معقول ثانى فلسفى».

شاهد دوم؛«اصالت وجود»
 

اصالت، همانا دارا بودن عينيت و منشأيت اثر است. پس از تقسيم وجود به «واجب» و «ممكن»، و نيز تقسيم هر موجود ممكن به وجود و ماهيت، موضوع اصالت و اعتباريت وجود و ماهيت مطرح مى شود. نيازى به رديابى تاريخى اين موضوع نيست. همه آشُنايان به تاريخ فلسفه در ايران متّفق القول هستند كه ملاصدرا «اصالت وجود» را محور فلسفه خويش قرار داد و با تدقيقى بى سابقه در اصالت وجود، به دستاوردهاى فلسفى شگرفى در قالب يك دستگاه عظيم فلسفى نايل آمد. كتاب «اسفار» از همان آغاز (يعنى فصل اول از منهج اول از مرحله اول از سفر اول) وجود و اصالت آن را به بحث مى كشد (اسفار، ج 1، ص 82- 38).
در نگرش اصالت وجودى، اين وجود است كه اصالتاً در خارج تحقق دارد و داراى مصداق خارجى است. اين ذهن است كه ميان وجود و ماهيت تمايز برقرار مى كند. ماهيت امرى اعتبارى و مجازى، و در واقع عدمى است. از خويش ذاتى ندارد و تابع امر اصيل، يعنى وجود است و از وجودِ عينى، انتزاع مى شود.

شاهد سوم؛«وحدت وجودى» و «تشكيك در وجود»
 

همان گونه كه اصالت از آنِ وجود است، وجود امر واحد داراى مراتب است. وجود، وجه اشتراك موجودات و مفاهيم ماهوى تمايز بخش آنهاست. البته وجه افتراق موجودات نيز وجود است. اختلاف راستين وجودات خاص همانا اختلاف در بهره داشتن آنها از وجود است. در صدرالمتالهين در سلوك عرفانى خود كه حكمت متعالى را با سيرى صعودى به مبدأ ازلى اشراق وجودى مى رساند تنها علت نهايى، يعنى واجب بالذات، را حقيقى مى داند و ممكنات، كه همه معلول نهايى اويند، همواره جهتى از جهات اويند.
اين جا است كه تشكيك در وجود مطرح مى شود. مراتب موجود در وجود واحد يك اختلاف تشكيكى است. اختلاف تشكيكى چند چيز عبارت است از: اختلاف در آنچه وجه اشتراك و وجه امتياز آن چند چيز است. مابه الاشتراك و مابه الامتياز به يك امر مرتبط با همه ذات، ارجاع دارند. آنچه در عالم خارج است وجود است. وجودات خاص در مرتبه وجودى و يا شدت و ضعف وجودى با هم اختلاف دارند. در همه مراتب هستى، وجود مابه الاشتراك و مابه الامتياز وجودات است. وجودات خاص، مراتب حقيقت واحد وجودند.
پس حقيقت وجود، وحدت تشكيكى دارد. تشكيك در وجود، نفى تباين موجودات، و پذيرش تفاوت طولى در وجود، در برابر تفاوت عرضى در ماهيت، است. مراتب حقيقت هستى در طول يكديگرند. همه هستى، يك وجود است با مراتب گوناگون، كه در حالت بسيط واجب است و در مراتب نزولى پس از آن، مجموعه ممكنات با درجات گوناگون وجود، داراى شدت و ضعف وجودى است. اين شدت و ضعف به نزديكى و دورى وجودات ممكن به وجود بسيط واجب بستگى دارد و منشأ اختلاف آن در خود وجود است. كثرت وجودات خاص، برآمده از دل خود وحدت وجود است. چنين است كه صدرالمتألهين وحدت وجود را همراه با كثرت موجود مطرح مى كند. در مراتب وجودى هر مرتبه فرازين در برگيرنده مرتبه هاى فرودين و محيط بر آنهاست و هر مرتبه فرودين در اندرون مرتبه هاى فرازين و محاط در آن است (درباره موضوع «تشكيك در وجود» (ر.ك. بداية الحكمه، بخش اول، فصل پنجم).
هنگامى كه تشكيك در وجود را مى پذيريم تقسيم وجود يا موجود به واجب و ممكن در اندرون خود وجود يا موجود صورت مى گيرد. با اصالت وجود مواد سه گانه وجوب و امتناع و امكان به ترتيب خصلت وجود، خصلت عدم، و خصلت ماهيت مى شوند. حتى مى توان گامى به پيش نهاد. از آنجا كه تقسيم امور به واجب بالّذات، ممتنع بالّذات، و ممكن بالّذات هنگامى پذيرفتنى است كه مقسم ذهنى باشد، در اصالت وجود، كه مقسم خارجى است، اعيان به دو قسم، بخش مى شوند كه از آن ميان، يكى واجب بالّذات است كه وجودش بالغير است و از جانب واجب بالّذات، واجب مى شود. از اين رو، در چشم اندازى گسترده، همه وجود داراى دو مرتبه واجب و ممكن، يا مستقل و وابسته، و، در واپسين افق، همه وجود واجب است خواه بالّذات خواه بالغير.
بااصالت وجود، صور نوعيه، يعنى منشأيت آثار هر نوع كه در فلسفه منشأ جوهرند، عين ذات وجودات خاص وانحاى وجوداتند. همچنين هيچ يك از صفات و محمولات ملحق شده به وجود، بيرون از ذات وجود نيستند و هر صفتى كه يك موجود عينى بدان متصف مى شود خود از گونه اى وجود برخوردار است. (ر.ك. نهاية الحكمة، المجلد الاول، صص 41 - 40).

شاهد چهارم؛«امكان وجودى» و «امكان فقرى»
 

اگر وجود اصيل است و ماهيت، اعتبارى و عدمى است، «امكان وجودى» به جاى «امكان ماهوى» مى نشيند. «امكان ماهوى» به معناى سلب ضرورت وجود و عدم از شىء است، پس صفتى عدمى است. با اصالت وجود امكان از ماهيت نفى مى شود و به وجود اطلاق مى گردد. امكان، وصف نفس وجود مى شود و از «ربط وجودى» حكايت مى كند. اگر وجود اصيل است و وجودات خاص شئون و مراتب حقيقت واحدند و ماهيات، حدود وجود در مراتب وجودات خاصند، در اينصورت امكان وجودات خاص تعلقى الذات بودن آنها است. حتى اگر امكان را خصلت ماهيت بدانيم هنوز مى توانيم وجود را به واجب و ممكن تقسيم كنيم بگونه اى كه بتوان در ارجاع به آن، امكان درباره وجود را متفاوت با امكان در باره ماهيت در نظر گرفت. امكان در وجود عين تعلّق موجود ممكن به واجب الوجود بالذات است. وجود مشككّ داراى دو سطح مستقل (وابسته) يا واجب و ممكن، تلقى شد. با اصالت وجود و تشكيك در وجود، همه چيز، از جمله امكان و تعلق، در اندرون خود وجود است. در اين صورت وجود نيز از امكان برخوردار است و امكان تنها خصلت ماهيت نيست، اين امكان در وابستگى ممكن به واجب، در پيوند وجود وابسته به وجود مستقل، مطرح مى شود. اين امكان مرتبط با نياز و فقر است؛ امكان فقرى است، زيرا امكان وجودى فقر ذاتى و امكان فقرى است. نشان اتكاى وجودىِ وجود ممكن به ديگرى است. نشان ربط و وابستگى ممكن وابسته به واجب مستقل است. ممكن، نياز و تعلّق ذاتى به واجب دارد. تعلّق ذات ممكن همواره با نياز و نيازمندى آن همراه است. در واقع، وجود ممكن عين نياز و وابستگى و تعلق به وجود واجب است. امكان وجودى عين فقر و تعلق و تعليق است. بدين سان مى توان امكان را به وجود اطلاق كرد. اين اطلاق نه بى اقتضايى نسبت به وجود، بلكه فقر و نياز ذاتى است. اين امكانى است كه چون از اوصاف وجود است و وجود همواره نسبت به خود اقتضا دارد، از گونه اى ضرورت برخوردار است. در اين صورت مناط نياز ممكن به واجب، خود امكان وجودى است و بدين سان مشكلات مربوط به امكان ماهوى از ميان مى روند.

شاهد پنجم؛«وجود ربطى»
 

«وجود ربطى» وجودى است فاقد استقلال لنفسه، و حتى وجود آن عين وجودلغيره است. از اينرو در چارچوب اصالت وجود و تشكيك در وجود مى توان كل وجود را به «وجود مستقل» و «وجود ربطى» تقسيم كرد. «وجود مستقل» همان وجود است. «وجود ربطى» وجودى است كه وجودش عين ارتباط و وابستگى است. پيوندش با وجود مستقل بگونه اى است كه وجودش عين اين پيوند است، اين «وجود ربطى» بگونه اى از سنخ وجود رابط است كه در برابر وجود مستقل مورد بحث قرار مى گيرد(ر.ك.اسفار،فصل اول ازمرحله دوم. ج 1. ص 327)

شاهد ششم؛«اضافه اشراقى»
 

اضافه عبارت است از نسبت امرى به امر ديگر. هرگاه دو سوىِ نسبت، داراى استقلال وجودى باشند اين اضافه را «اضافه مقولى» مى نامند. اما در صورتى كه يك سوىِ نسبت عين تعلق و وابستگى به سوى ديگر و افاضه آن باشد، «اضافه اشراقى» خواهد بود. اضافه اى كه همه هويت مضاف اليه است. مضاف اليه نفس اضافه است. اين اضافه اضافه به وجود است نه اضافه به ماهيت. ارتباطى است كه يك سوى آن عين اشراق و افاضه از سوى ديگر است. اگر اصالت وجود و تشكيك در وجود به «وجود مستقل» و «وجود ربطى» انجاميدند، اضافه «وجود ربطى» به «وجود مستقل» مى تواند و بايد بگونه «اضافه اشراقى» نگريسته شود.

شاهد هفتم؛«حركت جوهرى»
 

صدرالمتالهين، در چارچوب فلسفه اصالت وجودِ خود، حركت را از حركت در «كم» و «كيف» و «وضع» و «أَيْن» كه چهار مقوله از نه مقوله عرضى ارسطويى فلسفه مشاءاند، به حركت در جوهر بر مى كشد. از نظر او، حركت اصلى در مقوله جوهر است. حركت همانا تجدد وجود است و در طبيعت جوهرى روى مى دهد. در خارج از ذهن، جوهر و عرض يكى اند. حركت در جوهر است كه علت حركت و تغيير در عوارض است. حركت در عرض از لوازم حركت در جوهر است. تنها يك وجود است كه در خارج است و داراى ماهيتهاى متفاوتِ اعتبار شده در ذهن است. آنچه را ابن سينا، كون و فساد يا تغيير جوهر، و به مثابه حركتى دفعى مى دانست و در سنت ارسطويى نام حركت را - كه در اعراض روى مى داد - بر آن نمى نهاد، اينك در فلسفه ملاصدرا به عنوان حركت در جوهر، اصالت مى يابد (براى بحث درباره حركت جوهرى ر.ك. اشراق هشتم ازشاهد چهارم از مشهد اول «شواهد الربوبيه»)

شاهد هشتم؛«معقول ثانى فلسفى»
 

ماهيت
 

فاقد استقلال وجودى اند و بى آنكه از ماهيت اشياء خبر دهند رابطه خاصى را در بين اشياى خارجى بيان مى كنند. آنها از احكام «موجود بماهو موجود»اند و از اطوار وجود حكايت مى كنند و هيچ پيوندى با ماهيت و حدود ماهوى ندارند. نظر به اينكه در تحليل اين مفاهيم، مقايسه نقش دارد، معمولا بصورت دوتايى ظاهر مى شوند (مانند واجب و ممكن، بالقوه و بالفعل، علت و معلول).
در يك تقسيم بندى مى توان اين مفاهيم را به عنوان «مفاهيم انتزاعى» در برابر «مفاهيم انضمامى» قرار داد كه هر چند مانند مفاهيم انضمامى، به عنوان «مفاهيم عينى»، توصيف كننده امور عينى اند، اما بر خلاف مفاهيم انضمامى، فاقد مابازاى عينى اند (ر.ك. معقول ثانى، صص 73- 72).
اما به موجب «اصالت وجود»، اين مفاهيم كه صفت موصوف موجود به وجود خارجى اند، خود از گونه اى حيثيت وجودى در خارج برخوردارند. وحدت وجود و تشكيك در وجود به هر چيز بهره اى از وجود مى دهند و آن را در مرتبه اى از وجود مى نشانند. از نظر مشّاييان، مفاهيم فلسفى در عالم خارج، همچون در ذهن، زائد بر موضوعات خودند. اما در «اصالت وجودِ» صدرايى، اين مفاهيم داراى وجودى در خارج، از سنخ وجود رابطند كه نه وجود فى نفسه دارند و نه معدومند. رابط را در خارج و در ذهن، استقلالى نيست، اما از شأنى وجودى برخوردار است. مفاهيم وجودى نيز - كه حاكى از وجود و صفات ثبوتى براى وجودند مانند ضرورت، وحدت، علّيت - بى آنكه مصداق مستقلى داشته باشند از حقيقتى عينى برخوردارند (ر.ك. اسفار ج 1، ص 174)
منبع: www.mullasadra.org