فیلم رنگ خدا


 

نويسنده: فاروق عبدالعزيز *
مترجم: ترجمه مجيد مرادي




 

اشاره :
 

«رنگ خدا» ساخته «مجيد مجيدي» از جمله آثار ماندگار تاريخ سينماي ايران است، فيلمي كه با پيوند زدن مضموني لطيف و معنوي به فرم و ساختاري جذاب و بديع و بياني سهل و ممتنع در داخل و خارج از كشور بر مخاطباني وسيع تاثيري عميق نهاد، كه رنگ خدا را به خاطره زيبا بدل كرد.
بي ترديد، تحليل آثاري از اين دست، مشمول مرور ايام نمي شود، به ويژه از قلم منتقداني از آن سوي مرزها به ارزشهاي زيبايي شناختي و جهان معنايي فيلم پرداخته اند. آنچه از پي مي آيد مقاله اي است كه درمجله پرآوازه العربي كويت - شماره 530 منتشر شده است.
سينماي ملي ايران به همراه دو سينماي ملي ديگر در خاورميانه يك مثلث را تشكيل مي دهد. آن دو سينماي تركيه و مصر است. بسترهاي فرهنگي و وضعيت تاريخي هر سه مشابه است و حتي كيفيت مشكلات اجتماعي و سياسي و چالشهاي ايدئولوژيك اين هر سه، پيوند قرابت محكمي دارند.
اما سينماي ايران نسبت به آن دو برجسته تر است؛ چرا كه به رغم شرايط و اوضاع واقعي اي كه كم و بيش با دو خواهرش مشابه است، توانسته است به لطف مواهب فردي، نيروهاي درون خود را شكوفا و بالنده كند. اينان در يافته اند چگونه به جاي اين كه نيروهاي خود را در چالش هاي ايدئولوژيكي مصرف كنند كه ثمره اش تنها كارهاي تبليغاتي تهي و عاري از هنر است، به درون شخصيت جمعي ملت خود بنگرند.
زماني كه به درون نگريستند، هنرمندان فرهيخته و برگزيده اين سينما، گنجينه هاي سرشار از زيبايي جادويي را در سنت ملت و ارتباط آن با فرد، كشف كردند.
اينان هر بار كه در اين ميراث خود غوطه ور شدند، دريافت هايشان، برجستگي فردي اشان را كه به "شيوه خاص" شناخته ميشود آشكار كرد. به تعبير اوسكار وايلر، شيوه، خود انسان است و معناي اين سخن آن است كه هنرمند راستين، شيوه خاص خود را نوآوري ميكند. به اين ترتيب اين سينماگران حجمي از آزادي را كه در دنياي داخلي گسترده اشان از آن برخوردارند كشف كردند و در پي آن دست به نوآوري زدند.
فيلم هاي برگزيده سينماي ايران با صداقت و گرما و سادگي مهيج خود، به پرده هاي باز جهان راه يافته و ژرفاي دل بينندگان را لرزانده است. جوايز فراوان دريافت كرده و نمايش سراهاي شهرهاي بزرگ جهان به رويش گشوده شده و شركتهاي بزرگ پخش فيلم خواهان گرفتن امتياز پخش اين فيلم ها شده اند؛ منتقدان بزرگ به گونه اي بي سابقه، به سرودن قصيده مدح براي بهترين توليدات اين سينماي نزديك، همسايه، گرم و صادق مشغول شده اند.
چه كسي باور ميكرد كه حلقه هاي موفقيت "باورنكردني" سينماي ايران در دهه نود اين گونه جوشان و جاري و تكرار شود و غربيان و صاحب نظران شرقي را يكجا حيرت زده كند؟ منتقد لس آنجلس تايمز، كوهن توماس اين جوشش را تعبير اين حقيقت مي داند كه سينماي امروز ايران (2003 م) از پرنشاط ترين و پوياترين و قابل توجه ترين سينماهاي جهان است.
اين حجم از موفقيت درنگاه اول براي يك سينماي خاورميانه اي اصلاً باوركردني نيست و دو ضلع ديگر اين مثلث يعني سينماي مصر و سينماي تركيه هرگز به چنين جايگاهي دست نيافته اند. مطالعه و كاوش غالب فيلم هاي اين سينما عوامل عيني و واقعي را نشان مي دهد كه ميتواند آنچه را كه در دهه نود به نام "معجزه سينماي ايران "ناميده شده تفسير كند.
جايزه پشت سر جايزه ... از انجمن منتقدان بوستون و لندن و سانتياگو و... و دريافت جايزه بزرگ جشنواره سينماي مونترال، كه فيلم ممتاز مجيد مجيدي يعني رنگ خدا - كه در سالهاي 1999 و 2000 به نمايش درآمده بدان دست يافته است.
رنگ خداعنوان فيلم"رنگ خدا" آهنگي ديني دارد و مستقيم از آيه 138 سوره بقره"صبغه الله و من احسن من الله صبغه و نحن له عابدون" برگرفته شده است.
اين احساس ديني سبب شد تا راجر ابرت سخن خود را در مراسم آغاز نمايش اين فيلم با بسم الله الرحمن الرحيم شروع كند. وي در باره اين فيلم مي گويد :"شك نيست كه نويسنده و كارگردان اين فيلم (كه عنوان آمريكايي آن رنگ بهشت است- مجيد مجيدي، برخلاف بسياري از كساني كه به هنر ديني معروفند و هدفشان تنها تبليغ براي يك ديدگاه و بي توجهي به ديدگاه هاي ديگر است، از اعماق دل خود احساس مي كند كه كارش، تقرب صادقانه به خدا است. فيلم مجيدي رو به سوي بالا دارد و نه راست و چپ."
استيفان هلدن در نگاهي مشابه ابرت در 25 سپتامبر 1999 در نيويورك تايمز مي نويسد :"اين فيلم در حد بالاترين درجه وضوحي كه يك فيلم ممكن است بدان برسد، نشان مي دهد كه داراي رسالتي ديني است، اما تجربه اي ژرف از تامل در جهان طبيعي را در اختيار ما قرار مي دهد... فيلم رنگ خدا گوهري ديگر است كه از سرچشمه اي واحد، يعني از يكي از پوياترين سينماهاي ملي جهان به ما عرضه شده است."
من برآنم كه منتقدان سينمايي غرب، در سينماي جديد ايران به سرچشمه معنوي اي دست يافته اند كه در سينماي غرب خبري از آن نيست. از اين رو است كه پيام هاي ديني و معنوي نهفته در فيلمهاي اين سينما را به جشن نشسته اند. من به عنوان منتقدي كه فرهنگ و پرورش خاورميانه اي دارد و با ميراث ملل خاورميانه مرتبط است، دراين شيفتگي و شگفت زدگي نسبت به كيفيت با منتقدان غربي هم داستان هستم. من همواره گفته ام، هنر"كيفيت" است و نه "چيستي". پيام نهفته در كار هنري هم در چگونگي آن است. من هم مانند منتقدان غربي شيفته كيفيت ساخت فيلم هاي جديد ايراني هستم كه سادگي اعجاز گونه اي دارد و لي در عين حال فريبنده است؛ زيرا سادگي اش، آدم را به اين توهم مي اندازد كه به راحتي ميتوان مانند آن را ساخت.
درسال 1982 فيلم "راه" ايلماز جونيه از كشور تركيه در جشنواره سينمايي كن ، شاخه طلايي را از آن خود كرد. اين اتفاق پس از هفت سال از دست يافتن تنها فيلم خاورميانه اي به اين مقام ، يعني فيلم "وقايع سالهاي آتش" اخضر حامينا روي داد. موفقيت فيلم راه هم با سادگي اش به شرايط ايدئولوژيك و سياسي اي برميگشت كه به موفقيت آن كمك كرد. اما زماني كه اين فيلم در ايالات متحده روي پرده هاي سينما رفت، با استقبال محدودي مواجه شد و فروش آن از 250 هزار دلار بالاتر نرفت.
اما اين تاريخ يعني 1982 گويي آغاز پايان عصر فيلمهايي بود كه در چارچوب نزاع هاي ايدئولوژيك تنفس مي كنند.
درسال 1983 (1361 ش) موîسسه سينمايي فارابي در تهران تاîسيس شد تا در زمينه زير ساختهاي قوي سينمايي در ايران سرمايه گذاري كند. اين موîسسه 14 استوديوي مجهز را راه اندازي كرد و وضعيت نمايش نيمه دهه هفتاد را دوباره احيا كرد كه 600 سينماي فعال سالانه پذيراي صد ميليون تماشاگر بودند.
اما رويكرد و اهتمام اصلي اين موîسسه جديد، گشودن فرصت براي سينماگران بود تا عمق مواهب و استعدادهاي خود را در تعامل با حكايات و داستانهاي فرهنگ عامه كشف كنند و كاري به ايدئولوژي ها و نزاع حاميان محافظه كاران و اعتدالگرايان نداشته باشند.
در خطي موازي با سينماي ايران، سينماي ملي چين هم از حدود نيمه دهه هشتاد، پس از رهايي از نزاعهاي ايدئولوژيك طولاني به راه افتاد و محصول آن فيلم هاي درخشاني بود كه تصويري صادقانه از حكايات ساده زندگي روزمره مردم ارائه مي داد؛ درست مثل سينماي اروپاي شرقي و اتحاد شوروي در سايه سانسور و سركوب. در آن دوره هم سينماگران شوروي و اروپاي شرقي، با رها كردن نگاه ايدئولوژيك، آثاري را توليد كردند كه به توده هاي ملل دنيا رسيد. آنان از سينماي سياست زده تهي از ذوق و هنر فاصله گرفتند. سياست زدگي آفتي است كه در چهار دهه گذشته سينماهاي ملي خاورميانه را نابود كرده است.
اين راز اعجاز سينماي ايران در دهه گذشته است؛ سينمايي كه در سال 2000 يكصد سالگي اش را جشن گرفت.
ارزيابي من اين است كه راز جوهري اين معجزه، رها كردن ايدئولوژي و چالشهاي ايدئولوژيك و خلوص در هنري است كه زبان ملت است. به صراحت بگويم كه اگر كنار گذاشتن ايدئولوژي، اين همه زيبايي را به ما عرضه مي دارد، پس من به آن خوشامد مي گويم.
زبان حال من و همه منتقدان شيفته غربي اين است كه چه نيازي به فيلم هاي چپ و راست تهي از هنر و زيبايي داريم؟ فروش يعني قبول
فيلم رنگ خدا در ايالات متحده آمريكا از راه فروش در حدود فقط سي سينما حدود دو ميليون دلار به دست آورد. با توجه به قيمت ناچيز بليت آن، اين مبلغ، براي هر سينماي خاورميانه اي و بسياري از سينماهاي ديگر به جز فيلم تايواني آنجليكه اسكار سال 2000 را گرفت بي سابقه است.
اين، گامي به پيش است. فيلم قبلي مجيد مجيدي- بچه هاي آسمان- هم نامزد بهترين فيلم خارجي اسكار شده بود و در آمريكا فروشي نزديك به فيلم جديدش داشته است. فيلم بدوك مجيدي هم توجه جشنواره 1992 كن را به خود جلب كرده و بازار آمريكا را به روي خود گشوده بود.
معناي اين مبلغ فروش براي رنگ خدا اين است كه شمار قابل توجهي از تماشاگران آمريكايي آن را ديده اند. آنان كساني هستند كه تا چند سال پيش به مشاهده هر فيلم خارجي اي هرچند همراه با زيرنويس و يا دوبلاژ به لهجه آمريكايي بي رغبت بودند. يكي از آنان سيسلي دكستر از نيويورك است كه در مارس سال 2000 اين نامه را از طريق اينترنت منتشر كرد :"نهايت تلاشتان را براي تماشاي اين فيلم بكنيد. از شما خواهش ميكنيم اين فيلم را ببينيد. نقش هاي آن به طرز شگفت آوري درخشان و طبيعي است. من به ياد ندارم در هيچ فيلمي ،كودكي به زيبايي محمد نقش خود را بازي كرده باشد. حتي يك لحظه هم بازي او بر مسير داستان تحميل نشده است.
فيلمبرداري اش دلرباست. من مطمئنم كسي كه پيش از ديدن اين فيلم به ايران سفر نكرده باشد، از ديدن اين همه زيبايي، غافلگير خواهد شد. اين فيلم از زاويه اي معين درون مايه اي به شدت نمادگرا(سمبليك) دارد و با آنكه داراي پيامي ديني از نگره اسلامي است، اما شما مي توانيد در اين فيلم رنگ معنويت خاص خود را بيابيد و يا چه بسا كشف كنيد كه نياز حياتي به رنگ معنويت دارد. اگر براي شما اهميت داشته باشد مي گويم كه من زني از نيويورك هستم كه به شدت شك گرا وبدبينم و همه چيز را به تمسخر مي گيرم، اما همراه دختر جوانم كه هنوز به بدبيني دچار نشده است، عاشق اين فيلم شده ايم و اميدواريم يك بار ديگر اين فيلم را ببينيم. از اين رو به طور جدي از شما مي خواهم اين فيلم را ببينيد تا معدل موفقيت تجاري آن بالا رود و ما باز هم چنين فيلم هايي را شاهد باشيم."

قانوني سازي انفعالها
 

پس از اولين باري كه اين فيلم را ديدم از خود پرسيدم. آيا احساس كردي كه در اين فيلم هيچ بازيگري وجود داشته است؟ آيا هيچ كس احساس ميكند كه كسي در اين فيلم تلاش كرده، نقش بازي كند؟ چه بسا همه همين احساس را داشته باشند كه اين بازيگران، هنرپيشه هايي آماتور و غير حرفه اي اند. اما اين فقط ظاهر قضيه است. اما حقيقت امر در معيار نقد سليم اين است كه اين بازي گران، بي نهايت حرفه اي اند؛ به ويژه محسن رمضاني؛ كودك بازيگر روشندل هشت ساله و پدرش حسين محجوب.

حرفه اي بودن در بازيگري چگونه است؟
 

حرفه اي بودن براي صاحبان استعداد امري ساده است و به مدد آن مي توانيم فرق ميان هنرپيشه خوب و هنرپيشه بد را تشخيص دهيم.
خلاصه سخن اين است كه بازيگر بد، انفعالي رها شده دارد و آن را به روشن ترين شكل ممكن نمايش مي دهد. اما بازيگر خوب برانفعال هاي خود مسلط است، به گونه اي كه آن را با زبان بدن و به گونه اي متناسب با وضع مطلوب، نه كمتر و نه بيشتر نمايش مي دهد.
بنابر اين يك فيلم كه بسيار آسان مي تواند به چاله ملودرام- يعني انفعا لهاي مبالغه آميزي كه آسان ادا مي شود- بيفتد، بازي محسن رمضاني ، از هر حيله و طرح و ترتيبي عاري است. زيرا او وقتي در يكي از برشهاي اوج فيلم، گريه مي كند و در عين فروريختن، تصورش را از جهان ابراز مي كند و در برابر جوان روشندلي همانند خود قرار مي گيرد كه هم رنج او است، در اداي نقش خود، در دام ملودرامي نمي افتد كه سينماهاي خاورميانه و آسيايي به سبب مبالغه هايشان كه كندن بند دل بيننده را هدف گرفته، بدان آوازه يافته اند. آنچه در فيلم رنگ خدا مي بينيم، بازي نيست؛ نمايش اندوه فطري و زلال است كه از دل و اعضاي بدن برمي آيد تا مستقيماً بر دل بينندگان بنشيند.
محسن رمضاني در نمايش افقي كه محمد در هم نغمه شدن با جهان خارجي بدان دست يافته، عالي بوده است؛ در هم نغمه شدن با صداهايي كه بينايان چندان توجهي بدان ندارند؛ در عشقش به دانش آموختن و عشق عميق اش به مادربزرگ و در مراقبت اش از خواهرش، و نهايتاً در تعامل با پيام هايي كه طبيعت در تمام اين اوقات براي او مي فرستد. رمضاني در تمام لحظات اين فيلم، بياني زنده از انبوه تلاشي است از درون براي تصور جهاني نامرئي، اما محسوس به خرج مي دهد.
باوركنيد كه بيان اين حالات دروني دراين جا به حدي از شگفتي آفريني مي رسد كه بسياري از بازيگران بينا را براي ناتواني از اداي اين حد از حالات دروني همراه با انضباط و تسلط در بيان آن، به شرمندگي وادار ميكند. به باور من اين همان چيزي است كه ميتواند به درستي اعجاز اين طفل معجزهگر را وصف كند.
"رنگ خدا" فيلمي كلاسيك است؛ يعني ميتوان آن را به آساني در آكادمي سينمايي تدريس و تحليل كرد، زيرا هر كدام از مولفه هايش مانند بازيگري، فيلمبرداري، صدا برداري، نگارش متن، مونتاژ، كارگرداني، پوشش و موسيقي همگي به عنوان الگويي قابل احترام درجاي خود، قابل تحليل است. به ويژه اين كه كار مجيد مجيدي كارگردان و نويسنده، مانند اداي نقش بازيگرانش، تمام عناصر و مولفه هاي سينما را مراعات كرده است.
از مكتب موجه سازي حالات و انفعالات كه مجيدي براساس آن با بازيگرانش تعامل برقرار كرده است، نقش حسين محجوب كه نقش پدر را ايفا مي كند، سربرمي آورد كه در حد فاصل ميان نمايش ماهرانه خلجان هاي دروني اش به گونه اي ميتوانيم افكارش را بخوانيم- و ميان ابزاراين خلجانها با حالات بيروني سهل و آسان در طول فيلم قرار داد.
در اين جا با كار بست درست زبان بدن در بيان پوياي انفعال پدري مواجه ايم كه براي نابينا بودن تنها پسرش، احساس ننگ ميكند. در جامعه اي روستايي، داشتن دو دختر خود فشاري اضافي است و داشتن چنين وضعي اين مرد را كه بحران ميان سالي را مي گذراند از برقراري پيوند با زني كه مي خواهد، باز مي دارد؛ مردي بيچاره كه نتوانسته است در فرزندانش عناصر قدرت و خوشبختي را كه مايه اميد و خوش دلي پيري و پايان زندگي است، ببينيد.

آينه هاي سينما
 

در نخستين صحنه ها، پدر را در وضعي مي بينيم كه قصد دارد از سنگيني بار تربيت و بزرگ كردن فرزندش محمد خلاص شود. دراين جا فوراً مي بينيم كه مركز جاذبه اين داستان، پدر است. هاشم(حسين محجوب) كه پدر است، چگونه حالت دروني اش را نشان مي دهد؟
به زباني بسيار كم هزينه. او را مي بينيم كه پس از تاîخير در تحويل فرزندش، هنوز مردد است و اين پا و آن پا مي كند. سپس حركتي ساده مي كند كه گوياي احساس منفي اش نسبت به فرزندش است. او بدون زياده روي اين را به ما القا مي كند و اين نخستين مولفه سينماي ناب است؛ يعني سينمايي كه نياز به زبان با صدا ندارد كه موضوعش را بيان كند.
همچنين او را مي بينيم كه پيش از آن كه زير باران در برابر مادرش بغض اش را منفجر كند، همچنان مردد است و سپس به راه مي افتد.
اگر مجيد مجيدي جهاني سرشار از ظرفيت هاي رنگي پرتپش را به ما عرضه مي كند، جهان محمد هم جهاني است كه به طور گسترده به روي دنياي صدا و حواس اوليه و در راس آن حس لامسه گشوده است؛ درحالي كه حس ششم او حدس عاطفي است و اينها ابزارهاي ارتباط محمد با جهان مرئي است.
دراين جا، طبيعت، درخشا نترين نقشها را در فيلم رنگ خدا بازي مي كند. صدا و تصوير طبيعت، حضوري پررنگ در اين فيلم دارد؛ صداي گنجشك، بلبل،مرغ باران، داركوب؛ اينها صداهايي است كه محمد مي توانسته است با آن ارتباطي برقرار كند كه بينايان از آن ناتوانند؛ زماني كه صداي داركوب را تجزيه مي كند؛ زماني كه چيدن دوباره سنگ ريزه در آبگير كوچك حروف الفبا را به ياد مي آورد. از اين رو كاست فيلم با صداهاي اين موجودات طبيعي و از جمله صداي آهسته درختان و ريزش باران پر شده است.
فيلم نامه نيز نقش روشني در آهنگ هماهنگ با تحولات و حالات طبيعت دارد، برآشفتن پدر كه سعي ميكند در برابر مادرش، كارش را توجيه كند، با بارش باران تند همراهي ميشود و ابر، فاصله اي شفاف و نازك ميان مادربزرگ تن سپرده به مرگ و محمد مي افكند كه با حس فطري اش با او پيوند دارد.
اين جهان حسي خود را در شكل قدرت ويران گر طبيعي و با وضوحي بيشتر روي نوار كاست نشان مي دهد كه پس از آرامشي نسبي ما را با صداي بلند ريزش آب در رودي كوچك غافلگير ميكند و درآمدي تراژيك برفصل آخر فيلم است. اينها نشانه هاي يك سينماي ناب است... صدا و تصوير است كه بدون كلام سخن ميگويند. مثال ديگري از به كارگيري طبيعت در نوار كاست كه به دراماتيك شدن داستان كمك ميكند و داستان را به پيش ميبرد، صداي حيواني ناشناخته است كه چهار بار در جنگل آمد و شد ميكند و اين صدا در هر بار هشدار اتفاقي ناخوش را مي دهد... اين امر بازتاب باورهاي سنتي جوامع ساده ما است كه با ديدن برخي چيزها يا شنيدن برخي صداها آن را به فال نيك يا فال بد مي گيرد.
به همراه نعره نخست، آينه از دست پدر مي افتد و ميشكند و اين فال بدي است. در نعره دوم دركار حمل ذغال است كه گوياي احساس دروني او است كمي پيش از دريافت خبر بد پس فرستادن خانواده عروس، هديه نامزدي را. و در بار سوم با قدرت تمام،محمد را برمي دارد و مي برد نزد نجار روشندل، تا از او خلاص شود. و در هنگام نعره چهارم و آخرين بار، محمد را به سوي سرنوشتي مي برد كه براي خلاص نهايي از او برگزيده است. اين فال بد(بدشگوني) را همچنين زماني مي بينيم كه هديه اي كه محمد براي مادربزرگش ميفرستد، در آبگير كوچك مي افتد و مادربزرگ نمي تواند به آن دست يابد.
در همان حال پس از پايان فصل نخست ،رنگ لباس مادربزرگ از تيره به روشني مي گرايد و اين تغيير در اين سينماي ناب نشانه اي دراماتيك و بي كلام است بر نزديك بودن پايان حيات او، كه جهان پسرش را طرد ميكند و آماده كوچ ميشود. شيوه روشن شدن لباس او هم به اين كار كمك مي كند و آن هنگامي است كه مدير فيلم برداري، چهره مادربزرگ را به تدريج و با نور سپيده دم روشن ميكند كه با نمادگرايي شايع در جوامع روستايي همخواني دارد، و گويي پرتوي از آسمان است كه مقدمه استقبال از اين مادر پاك است.
اين جا منبع نور روشن است، اما منابع نور در چشم انداز داخلي كه شامل مادر و فرزند و دو نوه است، گوياي آن است كه فيلمبردار و طبعاً كارگردان، تصويري شبانه را ترجيح داده اند، بي آنكه بيننده،منابع نور مصنوعي به كار گرفته شده براي فيلمبرداري را مشاهده كند.
فصل آخر فيلم، نبوغ و كاركشتگي مجيد مجيدي را در استفاده از همه مولفه هاي سينماي ناب براي ساختن فيلمش نشان مي دهد. شايد اولين بار است كه دراين مقطع، دوربين بر دوش فيلمبردار قرار ميگيرد تا پريشاني محسوسي براين صحنه افكنده شود كه زمينه ساز پاياني غير مترقبه است. و در حالي كه پدر به صداي هولناكي گوش مي دهد كه بازتاب انتظار وقوع حادثه ناخوشايندي است كه همواره برايش اتفاق مي افتد، با لاك پشتي مواجه ميشويم كه به پشت خوابيده است و اين به معنايپايان ناگزير آن بيچاره است، درست مانند فرزندش كه او را به سرنوشتي ميبرد كه برايش برگزيده است. اين روش در ادبيات "معادل واقعي" نام گرفته است؛ يعني ايجاد حادثه اي واقعي كه قدرت بياني اش، با موضوعي كه قصد بيانش را دارد برابري ميكند. در اين جا لاك پشت و محمد دو كفه موضوع هستند. بار ديگر مي گويم كه اين سينماي ناب است كه با تصوير و صدا، چيزي را ميگويد كه كلمات و الفاظ تاب بيان آن را ندارند.

قطر ه اي از دريا
 

من اطمينان دارم كه بي نهايت ميتوانم درباره اين فيلم سخن بگويم، اما مي كوشم در اين جا با حاشيه اي برپايان محمد كه ويپس از اين ابتداي دشوار براي آن بار ديگر مستحق معجزه زندگي با نور ناب رباني شده است، به سخنم پايان دهم.
نبوغ مجيد مجيدي در درخشانترين صور آن در قدرتش بر بهرهگيري از سادگي ظهور يافته در واقعيت براي تعالي بخشيدن آن و ارتقاء آن به سوي آفاقي گسترده تر و فراختر كه در آن عنصر سرنوشت با عنصر الهي تلاقي مي يابد، تجلي يافته است.
اين همان نوري است كه ميتوانيم در آن، مفهوم پايان را دريابيم؛ اين پرتوگرم معجزه كه آنگاه تجلي مي يابد كه پدر براي اولين بار و براي اولين بار در فيلم، فرزندش را در آغوش مي گيرد و محبت اش را به او ابراز مي دارد و او را همان گونه كه هست م يپذيرد، و اين همان چيزي بود كه محمد در طول زندگي اش آن را مي جسته است :"هيچ كس منو دوست نداره". اين همان پرتو الهي اي است كه دست محمد را نوراني مي كند كه با آن همراه با جهان به نوري آسماني مي رسد و آرزوي ابدي محمد تحقق مي يابد كه اگر چه خدا او را نابينا آفريده تا نتواند با چشمهايش خدا را ببنيد، بتواند با دستهايش خدا را لمس كند.

پي‌نوشت‌ها:
 

* منتقد سينمايي مصري مقيم در كويت

منبع:www.pegahhowzeh.com