علم و فلسفه از دیدگاه علامه جعفری(3)


 

نويسنده: عبدالله نصری




 

تعاریف فلسفه
 

در طول تاریخ تفکر، از فلسفه تعاریف بسیاری در شرق و غرب مطرح شده است. استاد جعفری در بررسی تعریفهای فلسفه، آنها را به سه دسته تقسیم کرده است:
1. فلسفه «کوشش و تلاش برای شناخت علل و معلولات و نتایج و جریانات تحلیلی و ترکیبی یک مسئله است» (10) هنگامی که نخستین سؤال در مورد مسئله ای مطرح می شود، اولین گام برای تحلیل فلسفی برداشته می شود. از نظر استاد، اصطلاح رایج درباره معنای فلسفه این تعریف نیست.
2. فلسفه عبارت است از فعالیت ذهن در قلمرو امور پنج گانه زیر:
الف: اصول مبنایی معرفت؛ مانند اینکه واقعیت با قطع از من وجود دارد یا نه؟ آیا واقعیات را می توان شناخت یا نه؟ اگر می توان آنها را شناخت چه مقدار با چه کیفتی می توان آنها را شناخت.
ب: مسائل ما قبل تشکل قضایای علمی، مانند اینکه اجسام جهان عینی قابل تجزیه است تا جایی که قابل قسمت به کوچکتر از آن نباشد. این یک دریافت فلسفی است که قبل از آنکه مسائل علمی مربوط به ذات و کوانتمهای بنیادین ماده و انرژی مطرح شده باشد مورد پذیرش بوده است. آیا نظم جهان در ذات آن قرار دارد که منشأ انتزاع قانون است یا امر غیر ذاتی است و قانون هم قراردادی است.
ج: مسائلی که پس از ارتباط علمی با واقعیات به دست می آید. برای مثال پس از آنکه علم، انواع حرکتها در عرصه طبیعت را مطرح کرد، می توان از حرکت موجودات به عنوان مقدمه ای برای بررسی یک سلسله مسائل فلسفی استفاده کرد.
د: مسائل همزمان با بروز و استمرار قضایای علمی نظیر مسائلی مانند حرکت متناهی یا غیر متناهی بودن ماده، زمان، فضا، مبانی ارزشها. در هر دوره ای که معارف علمی ما به درجه معینی برسد، این گونه قضایا و مفاهیم در دیدگاه تفکرات بشری قرار می گیرد.
ه : مباحث مربوط به ویژگیهای نفس و فعالیتهای ماورای طبیعی نفس مانند بقای «من» در طول حیات انسان و ابعاد ثابت نفس انسانی یا تجرید کلیات و انتزاع اعداد از معدودات و تجسیماتی که روانهای معتدل به دست می آورند در حیطه بررسیهای فلسفی قرار می گیرند.
3. معرفت حاصل از «درک علمی و دریافت حدسی و ابداعی و الهامی و شهودی» فلسفه نامیده می شود. برای مثال علم به ما، نظم جهان طبیعت را نشان می دهد و دریافت حدسی موجب می شود تا دریابیم که جریان طبیعت عبث و بیهوده نیست و از این دو دریافت علمی و حدسی به این نتیجه می رسیم که جهان هستی دارای معنی و آهنگ بسیار با اهمیتی است. برخی از اشخاص نیز شکوه عظمت جهان و معنی داربودن آن را با شهود درک می کنند که این دریافت خود، دریافتی فلسفی است. استاد تعریف ملاصدرا را بر مبنای این معنا از فلسفه تفسیر می کند:
«الفلسفة استکمال النفس الانسانیة به معرفة حقایق الموجودات علی ماهی علیها و الحکم بوجودها تحقیقا بالبراهین لا اخذا بالظّن و التقلید بقدر الوسع الانسانی و اِن شئت قلت نظمُ العالم نظما عقلیا علی حسب الطاقه البشریه لیحصل التشبه بالباری تعالی». فلسفه عبارت است از طلب تکمیلنفس انسانی به وسیله معرفت حقایق موجودات آن چنان که هستند، و حکم به وجود آنها با تحقیق برهانی نه با تبعیت از ظن و تقلید، به اندازه استعداد و امکان انسانی و اگر خواستی می توانی چنین بگویی: تنظیم جهان هستی در عالم عقل بر مبنای طاقت بشری، تا از این راه تشبیه به خداوند متعال و (قرار گرفتن در جاذبه کمال او) حاصل گردد»(11)
استاد جعفری در کتاب ارتباط انسان و جهان که از نخستین آثار اوست چنین تعریفی از فلسفه ارائه داده اند:
«فلسفه تحصیل توانایی است برای تأمین فعالیت ادراک راجع به معرفت رابطه انسان و جهان»(12)

اصول نظامهای فلسفی
 

هر نظام فلسفی از دو نوع اصول بهره می گیرد:
1. اصول موضوعه که اثبات کننده نظامهای فلسفی است و خود بر دو نوع است:
الف) اصول موضوعی که در طول تاریخ تفکر بشر از سوی نظامهای فلسفی شرق و غرب پذیرفته شده اند، مانند اصول فلسفه ارسطویی در دوران قدیم یا اصول تجریدی قرون وسطی و مبانی اصالت واقع افراطی (پوزیتویسم) در دروان جدید.
ب) اصول موضوعه پویا و نامحدود مانند اصل ضرورت شناخت واقعیت، کمال جویی و عظمت جویی انسان که در فلسفه اسلامی مورد توجه قرار گرفته است.
2. اصول و فعالیت ذهنی متفکران که بر اصول تعقلی محض و تجرید و ذوق پردازی استوار است. گاهی برخی از دریافتهای یک متفکر چنان اعماق سطوح روانی وی را اشغال می کند که تفکرات او را توجیه جبری می نماید و وی، اندیشه های خود را مطلق تلقی می کند. برای مثال اشخاصی مانند ماکیاولی و هابس این مطلب را که طبیعت بشری شر خالص است، چنان مطابق با واقع دریافته بودند که احتمال خلاف آن را تصور نمی کردند.
«گاهی بعضی از اصول و دریافتها چنان اعماق سطوح روانی متفکر را اشغال می کند که خود به خود تفکرات او را توجیه جبری می نماید که اغلب جبری بودن این توجیه، مستند به عامل اشغال کننده سطوح روانی است، که برای متفکر، مغفول عنه می باشد. مانند اینکه متفکری چون ماکیاولی و هابس، این مطلب را که طبیعت بشری، شر خالص است، چنان مطابق واقعیت دریافته است که همه اعماق سطوح روانی وی را اشغال نمود، و تبدیل به یک عنصر فعال درونی در او شده است، و عشق و ایمان او به مطلب مزبور چنان محکم است که گویی، انسان را خود او آفریده است»(13)
مراد استاد جعفری از بیان این اصل این است که گمان نرود همه متفکران آزاد از مطلق گراییها و یا ذوق پردازیهای خود به تفکر می پردازند. از همینجاست که بر این نکته تأکید می ورزند که گاه متفکری عشق و تعصب به موضوعی پیدا می کند آن هم به صورتی که این عشق و تعصب عمیقا روان آنها را به تسخیر خود در می آورد و موجب می شود تا برخی از حقایق را نادیده بگیرد.

ملاک علمی یا فلسفی بودن موضوعات
 

از نظر استاد جعفری علمی یا فلسفی بودن یک موضوع را موضع گیری پژوهشگر یا ناظر مشخص می کند. موضع گیری خاص ناظران در چگونگی ارتباط با واقعیات جهان و تعین دادن به آنها، در امر تحقیق مؤثر است. یعنی این ارتباط می تواند علمی یا فلسفی بودن یا حتی تخیلی و ذوقی بودن شناخت فرد را مشخص کند. به بیان دیگر ناظر با نوع ارتباطی که با یک واقعیت پیدا می کند به شناسایی علمی یا فلسفی آن واقعیت میپردازد. اگر ناظر به روابط ظاهری اشیا توجه کند شناخت او علمی خواهد بود و اگر به اصول و مبانی معرفت و موضوع مورد نظر خود بپردازد، شناخت او فلسفی خواهد بود. استاد در این زمینه چهار اصل را مطرح می سازد:
اصل اول) واقعیات جهان هستی با یکدیگر ارتباط و پیوستگی دارند. برای بررسی علمی یک موضوع باید آن موضوع تعین یافته باشد، تا بتوان بُعد یا ابعادی از آن موضوع را شناسایی نمود.
« با نظر به اصل یکم، هر قضیه علمی عبارت است از انعکاسی از گزینش و تعین دادن به یک موضوع (واقعیت جاری در جهان برونی) و کوشش جدی برای شناخت بُعد یا ابعادی از آن واقعیت جاری که هدف گیری شده است»(14)
اصل دوم) هم نظام جهان هستی باز است و هم فعالیتهای مغزی و روانی بشر متنوع است، با نظر به این اصل هرگز نباید ادعای مطلق بودن محتوای قضایای علمی را کرد، بلکه همواره باید با نوجویی ها خرد به کاوشهای جدید پرداخت، چنانکه مولوی می گوید:
تازه می گیر و کهن را می سپار
که هر امسالت فزون است از سهپار
چیست نشانی آنک هست جهانی دگر
نو شدن حالها رفتن این کهنه هاست
روز نو و شام نو، دام نو و باغ نو
هر نفس اندیشه نو، نوخوشی و نوعناست
عالم چون آب جو بسته نماید ولیک
می رود و می رسد نونو این از کجاست
نو زکجا می رسد کهنه کجا می رود
گرنه ورای نظر عالم بی منتهاست
اصل سوم) از هر قضیه علمی می توان قضایای تحلیلی و ترکیبی بسیاری را استخراج کرد. به بیان دیگر وقتی که واقعیتی به عنوان یک مسئله علمی برای ناظر تعین پیدا می کند، آن مسئله می تواند نقطه حرکت علمی فرد در هر جهت تحلیلی و ترکیبی باشد تا براساس آن، قضایای علمی بسیاری را به دست آورد.
اصل چهارم) هیچ مسئله بدیهی وجود ندارد، مگر آنکه درباره آن قضایای نظری وجود داشته باشد و بالعکس. به بیان دیگر، هیچ مسئله نظری وجود ندارد، مگر آنکه در اطراف آن قضایای بدیهی وجود داشته باشد.
«هر اندازه از هر قضیه ای که برای تحقیق علمی برگزیده و متعین نموده اید دورتر بروید، حرکت شما پس از عبور از مقداری مسائل روش به حسب بروز تاریکیها کندتر می شود. و به تدریج از نیم روشنها به تاریکیهای شدیدتر حرکت خواهید کرد»(15)

صعود فلسفی عالمان
 

پژوهشگری که با دقت نظر و عشق و علاقه در مسیر تحقیقات علمی گام برمی دارد، اگر با مجموعه ای از اصول پیش ساخته مغز و روان خود را مشغول ندارد، ممکن است که با درک روابط ظریف قضایای علمی به سوی کشف کلیترین و عالیترین قضایای عالم هستی حرکت صعودی پیدا کند. این حرکت صعودی در هر دو قلمرو علوم انسانی و علوم طبیعی محض تحقق می پذیرد. برای مثال نیلزبوهر که فیزیکدان برجسته ای است، در حوزه تحقیقات فیزیکی خود به مسئله ای می رسد که سراغ «لائوتزه» متفکر چینی بیش از میلاد میرود و این اصل فلسفی را از او میگیرد و مبنای نظریات علمی خود قرار میدهد:
« در نمایشنامه بزرگ وجود، ما هم بازیگریم و هم تماشاگر»
ماکس پلانک هم از جمله شخصیتهایی است که با مطالعه دقیق روابط فیزیکی حاکم بر عالم، به عوامل اسرارآمیز جهان و ارتباط جهان طبیعت با حقایق پشت پرده طبیعت پی برده است. چنانکه خود می گوید:
« تمایل به این اعتقاد که عوامل اسرارآمیز نیرومند در این جهان وجود دارد، یکی از مشخصات برجسته زمان حاضراست».(16)
« از این واقعیت که هنگام تحقیق در پیشامدهای طبیعت، کوشش ما بر این است که ممکن ها و اعراض را حذف کنیم و بالاخره به آنچه اصلی و ضروری است برسیم، آشکار می شود که کوشش ما پیوسته در ماورای چیز وابسته به چیز اساسی است و در ماورای آنچه نسبی است به آنچه مطلق است و در ماورای ظاهر به واقعیت و درباره موقتی به آنچه ابدی است، چشم دوخته و خواهان رسیدن به آن هستیم. به نظر من این خصوصیت منحصر به علم فیزیک نیست و در هر علم چنین است»(17)
به زعم استاد جعفری، از قضایای محض علمی می توان به عالیترین مسائل فلسفی وقضایای متافیزیکی صعود پیدا کرد. دقت نظرهایی که استاد در آرای برخی از فیزیکدان نظیر اینشتین، ماکس پلانک، شرودینگر و نیلزبوهر نموده، موجب شده است تا این نکته ها را بیان کند.
پژوهشگران ژرف نگر، با مشاهده واقعیات جهان طبیعت می توانند ابعاد دیگری از عالم را درک کنند که طبیعتْ نگران سطحی هرگز آنها را درک نخواهند کرد. به بیان دیگر، طبیعت شناسان مخلص می توانند با شناسایی همین عالم طبیعت «شهودی را درباره آن مطلق کامل احساس کنند» و بر اثر فروغ شهود واقعیات عالم طبیعت، اصالت و نورانیت خاصی پیدا کنند. به بیان دیگر همین آب و گُل و کوه و دشت و جنگل، که در مشاهدات اولیه به عنوان موجوداتی مطرح می شود که تابع قوانین طبیعی محض است، پس از آن حرکت صعودی به عنوان «جزیی معنادار از یک کل معنادار و دارای آهنگ بزرگ وجود» دیده می شود.

پي نوشت ها :
 

10. تحلیلی در فلسفه علم، ص 18.
11. اسفار اربعه، سفر اول.
12. ارتباط انسان و جهان، ج1، ص 39.
13. سرگذشت اندیشه ها، ص 9.
14. تحلیلی در فلسفه علم، ص 34.
15. همان، ص 36.
16. علم به کجا می رود، ص 224.
17. همان، ص 276.

منبع:www.hawzah.net