مقايسه ميان نظر ملاصدرا و فارابي درباره «رئيس اول مدينه» - (1)


 

نويسنده: رضا اکبريان




 

مقام نبي و فيلسوف
 

ملاصدرا در مباحث سياست به آراء فارابي نظر خاص داشته و گاهي عين مطالب و عبارات وي را آورده است. اما داوري درباره يکساني و يا عدم يکساني نظر ايندو نياز به تأمل بيشتري دارد.([1]) وقتي فارابي مقام نبي و فيلسوف را با هم مي سنجد، وحي را به مرتبه استثنايي كمال قوّه متخيّله مستند مي سازد. مبناي اين تفسير، قول وي در مورد كيفيت اخذ علم از عقل فعال است. فيلسوف، علم را به واسطه عقل از عقل فعال مي گيرد و نبي با قوه متخيله صورت جزئيات و حكايات كليات را از عقل فعال اخذ مي كند. از آنجا كه قوه خيال در مراتب قواي نفس در مرتبه پايينتري نسبت به عقل قرار دارد، فيلسوف كه به واسطه عقل به عقل فعال متصل مي شود مقام برتر دارد. در نظر فارابي، عقل قادر است بتدريج از عقل بالقوّه به عقل بالفعل و سرانجام به عقل مستفاد ارتقا يابد: در حاليكه عقل بالقوّه پذيرنده صور محسوس است، عقل بالفعل معقولات را نگه داشته، معاني و مفاهيم كلي را در مي يابد و عقل مستفاد به مرحله اتحاد و ارتباط معنوي و جذبه و الهام ارتقا مي يابد.([2])
فارابي فلسفه را عين آراء اهل مدينه فاضله مي داند و معتقد است که رئيس مدينه بايد فيلسوفي باشد که علم خود را از مبدأ وحي مي گيرد. در واقع رئيس مدينه فاضله فارابي، نبي است و دين صحيح به نظر او عين فلسفه است. فارابي در طلب يک نظام و سازمان عقلي و عقلايي است و طرح مدينه‌اي در مي اندازد که رئيس آن اعلم و اعقل قوم است و از روح الامين (عقل فعال) بهره مي گيرد و مدد عقل او به همه اجزاء و اعضاي مدينه مي‌رسد. او عقل مستفاد را بمنزله پيوندي ميان دانش بشري و وحي و الهام مي داند و بدينوسيله از ارسطو جدا مي شود. تصور عقلي در اين مرتبه نوعي شهود و الهام يا به بيان ديگر نوعي فهم و درك بي‌واسطه است و شريف‌ترين مرتبه فهم انساني است كه تنها عده قليل و برگزيده‌اي كه به اين مرتبه واصل شده اند، به آن مي رسند و اين مرتبه‌اي است كه در آن، امر خفي، عيان مي گردد و انسان با عالم مفارق مستقيماً اتحاد و اتصال پيدا مي كند.([3]) در اينجاست كه بينش عرفاني، با فلسفه درمي آميزد و شناخت عقلي با جذبه و الهام مصادف مي شود. فارابي در بسياري از آثار خود جهات حسن و لزوم وجود رؤسا و انبيا و قيام مُدُن و امم به وجود آنها را بيان كرده و در كتاب فصوص الحكم و بعضي ديگر از آثار خود، اوصاف خاصّه نبي را شرح داده است. فارابي قدرت ارتباط و اتصّال با عالم سماوي را جزء اين اوصاف بشمار مي آورد، گويي ساكنان مدن، قدّيسينند و پيامبران، آنها را اداره مي كنند.
فارابي تبيين خود در مورد نبوّت را از نظريّه ارسطو([4]) درباره رؤيا اقتباس مي كند. اين نظريّه در فلسفه فارابي و از طريق آثار و آراء او در حكمت اسلامي جداً مؤثر بوده است. بنابراين نظريّه، رؤيا صورت ذهني اي است كه بوسيله خيال ايجاد مي شود و هنگام خواب و بر اثر قطع رابطه با فعاليّتهاي زمان بيداري، گنجايش آن افزايش مي يابد. با اينهمه همه، ارسطو منكر اين است كه رؤياها را خدا به شخص الهام كند. او هيچگاه پيشگويي پيغمبران را در خواب قبول ندارد و اينجاست كه فارابي از ارسطو دور مي شود و به اين قائل مي شود كه شخص به مدد خيال، قادر است با عقل فعّال متّحد شود; لكن چنين قدرتي، تنها در دسترس افراد ممتاز و برگزيده است. به عقيده او، عقل فعّال سرچشمه نواميس الهي و الهامات و همانگونه كه در مباني اسلامي آمده است، شبيه به فرشته حامل وحي (جبرئيل) است. خلاصه در حد پيغمبر يا فيلسوف است كه با عقل فعّال متصل شود. اين اتصال در مورد پيغمبر به مدد تخيّل و در مورد فيلسوف از راه تفكّر و تعمّق صورت مي پذيرد و مي توان دريافت كه هر دو متفقاً از يك سرچشمه سيراب مي شوند. در واقع، حقيقت ديني و حقيقت فلسفي هر دو، پرتوي از انوار الهي است كه از راه تخيل يا مشاهده و تعمّق حاصل مي شود.([5])
ولي ابن سينا با توجّه به اينكه نظريّه فارابي مستلزم تنزل مرتبه نبّوت است، وحي را به عقل قدسي نسبت مي دهد و آن را بعنوان عاليترين درجه‌اي كه براي عقل بشري قابل دستيابي است، توصيف مي كند.([6]) از اين گذشته، نه تنها عقل پيامبر به وسيله عقل فعّال اشراق مي شود، بلكه قدرت تخيّل وي نيز چنان مي شود كه آنچه به صورت مجرّد و كلّي در عقل خويش تصور مي كند، در متخيّله وي، صورت مجسّم و جزئي و محسوس و ملفوظ پيدا مي كند. در چنين شخصي آگاهي و بصيرت تامّي نسبت به همه حدود حقيقت، وجود دارد. موقعيت او ايجاب مي كند كه با پيام الهي بسوي مردم برود و در آنها نفوذ كند و در انجام رسالت خود توفيق يابد. از اينرو قدرت روحي پيامبر بايد آن قدر عظيم باشد كه بتواند نه تنها نفوس ديگر، بلكه امور مادي را تحت تأثير در آورد و علاوه بر آن، يك نظام اجتماعي - سياسي ارائه نمايد.([7]) وي بدين ترتيب، وجدان، آگاهي و وحي نازل شده به پيامبران را به نظريّه خويش درباره عقل و اشراق يافتن آن از عقل فعّال كه همان جبرئيل و فرشته مبلّغ وحي است، ارتباط مي دهد.([8])
ملاصدرا نه سخن فارابي را مي پذيرد و نه سخن ابن سينا را. او در آثار خود با نظر جامع به نبوت مي پردازد. از نظر او كسي مستحق رياست بر خلق و صاحب رسالت و مبعوث خداي متعال است كه به مقام و مرتبه جامعيت در نشآت سه‌گانه عقلي و نفسي و حسي رسيده باشد. او تصريح مي کند که پيامبر تنها به مشاهده صور عالم خيال اكتفا نمي كند، بلكه ساكن عوالم ديگر نيز هست: ساكن عوالم حس و خيال و عقل. البته نبي كه معلم و راهنماي همه طبقات مردمان است بيشتر به زبان عالم خيال سخن مي گويد، اما اين بدان معني نيست كه زبان عوالم ديگر را نشناسد. بر اساس قول به وحدت تشكيكي وجود و حركت جوهري و وحدت نفس و قوا وقتي گفته مي شود كه در وجود كسي قوه خيال قوت بيشتري دارد، اين قوه جدا از ساير قوا نيست و حتي مي توان گفت كه بدون كمال عقلي، كمال حقيقي قوه خيال حاصل نمي شود.
براي مفسران سخن فارابي، مشكل وقتي پديد مي آيد كه كمال نبي را در صرف كمال قوه متخيله محدود بدانند و يا اين کمال را اولي و اصل و ساير کمالات را ثانوي و فرع تلقي کنند. فارابي قواي نفس را چهار قوه دانسته است _ يعني قواي حس و خيال و وهم و عقل _ و احتمال مي داده است كه در شخص واحد يكي از اين قوا رشد بسيار داشته باشد و قواي ديگر مهمل و معطل بماند. البته كمال حقيقي انسان در اين است كه همه قواي نفس به نحو متعادل به كمال مايل باشد، اما گاهي ممكن است در وجود كساني يكي از اين سه قوه حساسه و محركه يا تخيل و عقل بيشتر رشد كند و قواي ديگر كم و بيش معطل بماند. در اين صورت، شايد كارهايي مثل كرامات و اعمال خارق عادت از كسي كه قوه‌اي در او رشد غيرعادي داشته است سر زند. البته كساني كه در قواي حسي و خيالي به كمال رسيده اند محتاج سير استكمالي عقل هستند و اگر مانعي در طريق استكمالشان نباشد به اين كمال نيز نايل مي شوند.
ملاصدرا در مورد مقام نبي و فيلسوف نظر موجز و اجمالي فارابي را چنان بسط و تفصيل داده است كه در آن ديگر ظن و احتمال تفضيل فيلسوف بر نبي منتفي مي شود. به نظر او نفوس صلحا و مطيعان هر چند از مكر و خدعت و ساير بيماري‌هاي باطن پاك و صاف است، به اعتبار اينكه طالب حق نيست و تمام همتشان مصروف تفضيل طاعات بدني و تهيه روايت و موعظه و نقل آنها براي مردمان است، حق صريح در آن ظاهر نمي شود، زيرا كه آيينه دلهايشان محاذي روي آيينه نيست. حتي شخص اگر فكرش را هيچ مصروف تأمل در ملكوت و تدبر در حضرت ربوبيت و حقايق حقه الهي نكند، بر او چيزي جز آنچه مي انديشد منكشف نمي شود.
آنگاه ملاصدرا گفته است اگر صرف تمامي همت در تفضيل طاعات، مانع از انكشاف حق باشد، پس تكليف آن كس كه شهوات و علاقه دنيا او را راه مي برد معلوم است. گرچه رشد طبيعي و هماهنگ قواي نفس، طبيعي به نظر مي‌رسد، اندكند كساني كه تمام قواي نفسشان متناسب و هماهنگ به كمال رسيده باشد. البته نظر ملاصدرا که قائل به وحدت نفس با قواي مختلف است «النفس في وحدتها کل القوي» و هر گونه فرع و اصلي را نسبت به قواي نفس منکر است، متفاوت با نظر اعتدالي فارابي است. در واقع، قول به وحدت تشكيكي وجود و حركت جوهري با اين تلقي مکانيکي از نفس كه نفس را حاصل جمع قوا مي داند، سازگاري ندارد، زيرا نفس، امر واحد است و همه قوا در آن، كل واحد و يگانه‌اند. وقتي گفته مي شود كه در وجود كسي قوه خيال قوت بيشتر دارد، اين قوه جدا از ساير قوا نيست و حتي مي توان گفت كه بدون كمال ساير قوا، كمال حقيقي اين قوه حاصل نمي شود. منتها گاهي موانع و عوايقي مانع رشد و كمال يك قوه مي شود.
در اين معنا نمي توان ترديد داشت که فارابي وقتي که مي گفت پيامبر سخن وحي را به واسطه خيال از ملك وحي، يعني عقل فعال مي گيرد يا مي شنود، ظاهراً نظرش صرفاً به شأن ظاهر نبوت و زبان حكايي و خطابي مخاطبه با عموم مردم بوده است و اگر علم نبوي را محدود در علم خيالي مي دانست، نمي گفت كه رئيس اول مدينه بايد داراي فضايل نظري و فكري و خلقي و عملي باشد. با اينهمه نبايد اين سخن را مؤدي به اين نظر دانست که سخن فارابي و ملاصدرا يکي است. ملاصدرا در آثار خود با نظر جامع به نبوت مي پردازد. در نظر ملاصدرا نيز نبي از طريق خيال با صور خياليه متحد مي شود، اما نظر اين فيلسوف صريح است كه پيامبر هنگام مشاهده صور عالم خيال ساكن عوالم ديگر نيز هست. چنانكه گاه در اين مقام استقرار دارد و گاه در آن ديگري متمكن است، بدون اينکه توجه او به عالمي او را از توجه به عوالم ديگر باز دارد و بدون اينکه اصل و فرعي در کار باشد. در واقع تمام عوالم بعينه و بوحدته در پيشگاه او حاضرند و منشأ تفاوت فقط توجه و التفات شخص نبي است. البته نبي كه معلم و راهنماي همه طبقات مردمان است بيشتر به زبان عالم خيال سخن مي گويد، اما اين بدان معني نيست كه زبان عوالم ديگر را نشناسد و توجه و التفات او به زباني او را از زبانهاي ديگر باز دارد.
درست است كه در نظر ملاصدرا نبي داراي قوه متخيله بسيار قوي است كه در عالم بيداري صور عالم غيب را با چشم باطن مشاهده مي كند و صورتهاي مثالي پنهان از چشم مردم عادي را مي بيند و اصوات و كلمات صادره از ملكوت را به گوش خود مي شنود، ولي اين مقام با تمام اهميتي كه دارد بالاترين مقام نيست، هرچند كه اين مقام اختصاص به نبي دارد و ولي در آن با نبي شركت ندارد. او مي گويد اگر پيامبران معجزه دارند معجزه داشتن آنان از سنخ كار و بار كاهنان و غيب گويان و ساحران نيست، زيرا اين طوايف كه قوايشان به طور متعادل رشد نكرده است، چه بسا كه از حيث خرد و دريافت عقلي ضعيف باشند، حال آنکه پيامبران در همه جوانب وجودي به كمال رسيده اند.
اگر اين حكم در مورد فارابي درست باشد كه رئيس مدينه فاضله فيلسوفي است در لباس پيامبر، به دشواري مي توان آن را در باب نظر ملاصدرا صادق دانست. و به هر حال اگر كسي بگويد ملاصدرا هم، رئيس مدينه را فيلسوفي در جامه نبي مي ديده است، سخنش دقيق نيست. البته قضيه را معكوس هم نبايد كرد، يعني نمي توان گفت كه رئيس اول مدينه در نظر ملاصدرا پيامبري است در كسوت فيلسوف، زيرا ملاصدرا فلسفه و حكمت را «كمال اول» رئيس مدينه و نبي منذر مي داند؛ در نظر او هر پيامبري فيلسوف و حكيم است هر چند كه همه حكيمان و فيلسوفان پيامبر نيستند. با اين بيان، اختلافي كه در نظر فارابي ميان فيلسوف و پيامبر وجود داشت برطرف شده است و اگر اختلافي باشد كه هست اين است كه در نظر ملاصدرا مقام نبوت رجحان دارد، چه همه پيامبران علم حكما و فلاسفه را دارند اما فيلسوفان به مقام جامعيت پيامبران نمي رسند.

پي نوشت ها :
 

1. پرسش اصلي اين مقاله مربوط به روگرداندن فلاسفه دوره اسلامي از تأمل و تحقيق در مسائل فلسفه مدني و سياسي يا كم اعتنايي به اين مسائل است. ادعا اين است كه فلاسفه اسلامي قبل از فارابي در سياست مدن تحقيق جدي كردند. اما بعديها اگر از سياست سخن گفتند گفتارشان گاهي نقل ملحض آراء فارابي بود، مانند آراء خواجه در اخلاق ناصري يا سياست را در ذيل بحث نبوت آوردند، مانند آراء ابن سينا و بيشتر فلاسفه تا ملاصدرا و شاگردان او. (ر.ک: سيد جواد طباطبايي، زوال انديشه سياسي در ايران، ص 271.) اما مطلب چنين نيست. ما وقتي در آثار ملاصدرا نظر مي كنيم تا حدي ابهام رفع مي شود. يعني با نظر در آراء و احوال ملاصدرا ديگر نمي توانيم بگوييم كه در فلسفه اسلامي بعد از فارابي سياست جايي نداشته است. ملاصدرا در زمره فيلسوفاني است كه در عين گوشه‌گيري و اعراض از پيوستن به ارباب قدرت، جداً به سياست مي انديشيده و در آثار خود، هم به مباني و اصول سياست و هم به رسوم و آيين كشورداري نظر داشته است. البته لازم به ذكر است كه وجهه غالب را در مباحث و نوشته هاي ملاصدرا رويكرد فلسفي تشكيل داده و ايشان به طور مستقل به طرح ديدگاه ها و انديشه سياسي نپرداخته است. (ر.ک: خردنامه صدرا، ش 2، مقاله صدرا و شيخ بهايي)
2. فارابي، ابونصر، رسالة في آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 56-55 و 60; الثمرة المرضيّة، ص 75.
3. الثمرة المرضيّة، چاپ ليدن، 1895، ص 45; و رسالة في آراء اهل المدينة الفاضلة، چاپ ليدن، 1895، ص 52; و ابن عربي فصوص الحكم، قم ،انتشارات بيدار،1405، فص 23، ص 66.
4. ارسطو، درباره رؤيا، ص 13، 11; و نيز: مقام فارابي در فلسفه اسلامي؛ چاپ قاهره، ابراهيم مدكور، ص 194.
5. ابونصر، رسالة في آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 44-45.
6. ابن سينا، المبدأ و المعاد، چاپ اوّل، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامي دانشگاه مك گيل شعبه تهران با همكاري دانشگاه تهران، 1363، ص 116-121.
7. همو، النجاة، ص 274; همو، الشفاء، طبيعيّات، قم، انتشارات بيدار، مقاله پنجم، فصل ششم، ص 361.
8. همو، رسائل، الرسالة العرشية، چاپ اوّل، قم، انتشارات بيدار، بدون تاريخ، ص252.

منبع:www.mullasadra.org