برهان‌ صديقين‌ ملاصدرا و نقد آراء كانت‌ و هيوم‌ در براهين‌ اثبات‌ باريتعالي‌ (1)


 

نويسنده:حميد رضا آيت‌ اللهي‌




 
در اين‌ نوشتار غرض‌ تبيين‌ اجمالي‌ برهان‌ صديقين‌ ملاصدرا و بررسي‌ نقدهايي‌ است‌ كه‌ ايمانوئل‌ كانت‌ و ديويد هيوم‌ بر براهين‌ نظري‌ خداشناسي‌ در غرب‌ مطرح‌ كرده‌اند. در اين‌ بررسي‌ سعي‌ بر آن‌ است‌ كه‌ نشان‌ داده‌ شود نقدهاي‌ سيستماتيك‌ اين‌ فيلسوفان‌ در برابر برهان‌ صديقين‌ كاربري‌ ندارد و اين‌ برهان‌ مصون‌ از اين‌ انتقادهاست‌. در ابتدا به‌ تبيين‌ اجمالي‌ اين‌ برهان‌ مي‌پردازيم‌:

برهان‌ صديقين‌
 

برهان صديقين برهاني‌ است در اثبات‌ وجود باري‌ كه‌ در آن‌، با بحث‌ از حقيقت‌ هستي‌، به‌ وجوب‌ و ضرورت‌ ازلي‌ سلوك‌ كنند. در اين‌ برهان‌، از شي‌ء به‌ خود شي‌ء استدلال‌ مي‌كنند و در آن‌، راه‌ عينِ مقصود است‌. در براهين‌ ديگر از غير حق‌ پي‌ به‌ حق‌ مي‌برند، مثلاً از ممكن‌ به‌ واجب‌ يا از حادث‌ به‌ مبدأ قديم‌ يا از حركت‌ به‌ محرك‌ منزه‌ از حركت‌، اما در اين‌ برهان‌ چيزي‌ جز حق‌، حدّ وسط‌ برهان‌ نيست‌.([1]) عنوان‌ صدّيقين‌ را نخستين‌ بار ابن‌ سينا به‌ اين‌ برهان‌ اطلاق‌ كرده‌ است‌؛ وي‌ در انتهاي‌ نمط‌ چهارم‌ مي‌گويد: تأمل‌ كن‌ كه‌ چگونه‌ بيان‌ ما درباره‌ ثبوت‌ اوّل‌ تعالي‌ و وحدانيت‌ او در برائتش‌ از نقصها نيازمند به‌ چيزي‌ جز تأمل‌ در نفس‌ وجود نبود و به‌ بررسي‌ مخلوقات‌ و افعال‌ او نياز نداشت‌؛ اگر چه‌ آنها نيز دليلي‌ بر او هستند ولي‌ اين‌ نوع‌ استدلال‌ محكمتر است‌ و مقام‌ بالاتري‌ دارد. يعني‌ وقتي‌ حال‌ وجود را در نظر بگيريم‌، خود وجود از آن‌ جهت‌ كه‌ وجود است‌، ابتدا بر وجود واجب‌ و سپس‌ بر ساير موجودات‌ شهادت‌ مي‌دهد؛ و به‌ مثل‌ آنچه‌ گفتيم‌ در كتاب‌ خدا اشاره‌ شده‌ است‌، آنجا كه‌ مي‌فرمايد: «آيات‌ و نشانه‌هاي‌ خود را در جهان‌ و انسان‌ بزودي‌ ارائه‌ خواهيم‌ داد تا برايشان‌ روشن‌ گردد كه‌ تنها او حق‌ است‌.» البته‌ اينگونه‌ حكم‌ و استدلال‌ مخصوص‌ طايفه‌اي‌ از انسانهاست‌. سپس‌ در كتاب‌ خدا چنين‌ آمده است: «آيا پروردگار تو كه‌ بر هر چيز گواه‌ است‌ خودش‌ بس‌ نيست‌؟» اينگونه‌ حكم‌ و استدلال‌ از آنِ صدّيقين‌ است‌ كه‌ خدا را بر وجود خدا گواه‌ مي‌گيرند نه‌ غير خدا را.([2])
چون‌ در اين‌ برهان‌ از حقيقت‌ وجود به‌ ضرورت‌ ازلي‌ آن‌ استدلال‌ مي‌كنند، آن‌ را برهان‌ اِنّي‌ دانسته‌اند؛ البته‌ آن‌ قسم‌ برهان‌ انّي‌ كه‌ در آن‌ از يكي‌ از دو متلازم‌ به‌ ديگري‌ سلوك‌ مي‌كنند. از اينرو كساني‌ كه‌ برهان‌ صدّيقين‌ را لِمّي‌ مي‌دانند (كه‌ در آن‌ از علت‌ به‌ معلول‌ پي‌ می برند)، نظرشان‌ نمي‌تواند درست‌ باشد؛ زيرا برهان‌ لمّ در فلسفه‌ الهي‌ راه‌ ندارد.([3])

تقرير ملاصدرا
 

برهان‌ صديقين‌ با تقرير ملاصدرا جلوه‌اي‌ ديگر يافت‌. او برهان‌ خود را محكمتر و شريف‌تر از براهين‌ ديگر مي‌داند. برهان‌ او مبتني‌ بر مباني‌ عقلي‌ فلسفة اوست‌؛ لذا در توضيح‌ آن‌، ابتدا به‌ طور اشاره‌ و مختصر به‌ آن‌ مباني‌، بدون‌ ذكر استدلالهاي‌ لازم‌، مي‌پردازيم‌ و سپس‌ اصل‌ برهان‌ را مطرح‌ مي‌كنيم‌.

الف‌) مفهوم‌ وجود و حقيقت‌ آن‌
 

وجود معنايي‌ در ذهن‌ و حقيقتي‌ در خارج‌ دارد كه‌ در اين‌ برهان بحث‌ دربارة‌ حقيقت‌ متمايز از مفهوم‌ آن‌ مورد نظر است‌. حقيقت‌ وجود، از لحاظ‌ حضور و كشف‌، آشكارترين‌ و ذاتش‌، از لحاظ‌ تصور و درك‌ كُنهِ آن‌، مخفي‌ترين‌ چيزهاست‌. زيرا حقيقت‌ آن‌، عين‌ خارج‌ بودن‌ است‌ و لذا قابل‌ درك‌ نيست([4]) و بايد به‌ حضورش‌ رفت‌ نه‌ اينكه‌ حضور آن‌ را در ذهن‌ قرار داد. مفهوم‌ وجود - كه‌ متمايز از حقيقت‌ آن‌ است‌ - بديهي‌ است‌ و با خودش‌ درك‌ مي‌شود نه‌ با چيز ديگر، و همين‌ مفهوم‌ است‌ كه‌ در ذهن‌ بر ماهيت‌ يا وجود عارض‌ مي‌شود.

ب‌) اصالت‌ وجود
 

آنچه‌ در خارج‌ تحقق‌ دارد حقيقت‌ وجود است‌ نه‌ ماهيت‌؛ ذهن‌ از حدود و مرز وجودات‌ خارجي‌، ماهيت‌ را انتزاع‌ مي‌كند، و چنين‌ نيست‌ كه‌ در خارج‌ ماهياتي‌ باشند و ذهن‌ از آنها مفهوم‌ وجود را اعتبار كند. پس‌ آنچه‌ حقيقتاً در خارج‌ هست‌، مثلاً درخت‌ نيست‌ بلكه‌ وجودي‌ است‌ با محدوديتهايي‌ كه‌ ذهن‌ از اين‌ حدود، مفهومي‌ به‌ نام‌ درخت‌ را انتزاع می کند. اصالت‌ وجود از مهمترين‌ مباني‌ اين‌ برهان‌ است‌.

ج‌) تشكيكي‌ بودن‌ وجود
 

حقيقت‌ وجود در همة‌ موجودات‌، حقيقتي‌ است‌ واحد، بدين‌ معني‌ كه‌ اين‌ حقيقت‌ در موجودات‌ مختلف‌ يكي‌ بيش‌ نيست‌؛ در عين‌ حال‌، موجودات‌ متكثر در همين‌ حقيقت‌ - يعني‌ وجود - كثرت‌ دارند؛ لذا حقيقت‌ وجود در عين‌ وحدت‌، كثرت‌ و در عين‌ كثرت‌، وحدت‌ دارد. آنچه‌ سبب‌ امتياز و اختلاف‌ موجودات‌ از يكديگر مي‌شود همان‌ وجود است‌؛ زيرا بر اساس‌ اصالت‌ وجود، چيزي‌ جز وجود تحقق‌ ندارد كه‌ بتواند وجه‌ تمايز باشد. در عين‌ حال‌، وجه‌ اشتراك‌ موجودات‌ نيز حقيقت‌ وجود است‌. لذا وجه‌ تمايز موجودات‌ همان‌ وجه‌ اشتراك‌ آنهاست‌ و بالعكس که‌ همان‌ تشكيك‌ خاصّي‌ است‌. پس‌ بازگشت‌ اختلاف‌ موجودات‌ به‌ شدت‌ و ضعف‌ و تقدم‌ و تأخر آنهاست‌.

د) ارتباط‌ علت‌ و معلول‌ (با توجه‌ به‌ اصالت‌ وجود)
 

در عليت‌ تامه‌، علت‌ هستي‌ بخشِ معلول‌ است‌، در نتيجه معلول‌ با علت‌ معيت‌ دارد، و نمي‌توان‌ وقوع‌ معلول‌ را در زماني‌ متأخر از علت‌ در نظر گرفت‌ (اين‌ توهّم‌ از خلط‌ ميان‌ علّت‌ مُعِدّه‌ - كه‌ شرط‌ و نه‌ علت‌ است‌ - با علت‌ تامه‌ پيش‌ مي‌آيد) و به‌ دنبال‌ آن‌، با توجه‌ به‌ اصالت‌ وجود، به‌ اين‌ مطلب‌ مي‌رسيم‌ كه‌ اگر رابطه‌ علّي‌ و معلولي‌ در جهان‌ وجود داشته‌ باشد (كه‌ وجود دارد) نمي‌توان‌ ذات‌ معلول‌ را فرض‌ اول, آنچه را که معلول از علّت دريافت می کند فرض دوم و تاثير علت‌ را در معلول‌ فرض‌ سوم‌ دانست‌. پس‌ در معلومات‌، وجود و موجود و ايجاد يكي‌ است‌؛ يعني‌ هويت‌ موجود عين‌ هويت‌ وجود و عين‌ هويت‌ ايجاد است‌. لذا وابستگي‌ و نياز معلول‌ به‌ علت‌، عين‌ هويت‌ معلول‌ است‌ و اساساً اين‌ دوگانگي‌ ساختة‌ ذهن‌ است‌؛ زيرا از اين‌ لحاظ‌، دوگانگي‌ نيست‌ و محال‌ است‌ كه‌ چنين‌ دوگانگي‌ در خارج‌ باشد. ذهن‌ انسان‌ به‌ علت‌ انس‌ با ماهيت‌، به‌ هر يك‌ از ماهيات‌، استقلالي‌ مفهومي‌ مي‌بخشد و براي‌ علت‌ و معلول‌، دو ماهيت‌ متمايز مستقل‌ در نظر مي‌گيرد و در صدد يافتن‌ ارتباط‌ ميان‌ اين‌ دو ماهيت‌ بر مي‌آيد؛ در صورتي‌ كه‌ - بنا بر اصالت‌ وجود - معلول‌ چيزي‌ جز احتياج‌ و وابستگي‌ نيست‌. به‌ عبارت‌ ديگر، معلول‌، از شئون‌ علت‌ و عين‌ فقر است‌ و ارتباط‌ آن‌ با آن‌ علت‌ ربط‌ اشراقي‌ يعني‌ يك‌ جانبه‌ و طرف‌ ساز است‌، نه‌ ربط‌ مقولي‌ كه‌ متوقف‌ به‌ دو طرف‌ باشد. با اين وصف‌، هر معلول‌ مرتبة‌ ضعيفي‌ از علت‌ ايجاد كنندة‌ خويش‌ است‌، و علت‌ نسبت‌ به‌ آن‌ كمالي‌ دارد كه‌ او ندارد، زيرا اين‌ نياز ذاتي‌، او را متأخر از علت‌ گردانده‌ است‌. بنابرين اين‌ هويت‌ تعلّقي‌، معلول‌ را - كه‌ عين‌ نياز است‌ - در وضعي‌ قرار داده‌ است‌ كه‌ به‌ محض‌ حذف‌ اضافة‌ آن‌ به‌ علت‌، معدوم‌ است‌ (بلكه‌ ديگر چيزي‌ نيست‌ كه‌ معدوم‌ باشد). بدين‌ ترتيب‌، معلوليت‌ همراه‌ با محدوديت‌ است؛‌ بگونه‌اي‌ كه‌ از لحاظ‌ وجودي‌، در برابر علت‌، در مرتبة‌ ضعيفتري‌ قرار مي‌گيرد. معلول‌ موجوديت‌ و وجود تعلّقي‌ را در يك‌ صفت‌ واحد داراست‌، و چون‌ تعلّقي‌ است‌، محدودتر از علّت‌ است‌؛ در نتيجه‌ معلول‌، حدودي‌ وجودي‌ دارد و حدود همان‌ است‌ كه‌ باعث‌ اعتبار ماهيت‌ مي‌شود.

ﻫ) حقيقت‌ وجود
 

حقيقت‌ وجود پذيراي‌ عدم‌ نيست‌؛ موجود از اين‌ حيث‌ كه‌ موجود است‌، هرگز معدوم‌ نمي‌شود و معدوم‌ نيز از اين‌ حيث‌ كه‌ معدوم‌ است‌، هرگز موجود نمي‌شود. حقيقت‌ معدوم‌ شدن‌ موجودات‌ عبارت‌ است‌ از تغيير و تغيّر در حدود وجودات‌ خاصّه‌، نه‌ اينكه‌ وجود، پذيراي‌ عدم‌ گردد. اينكه‌ آيا وجود هست‌، يعني‌ آيا وجود وجود دارد؟ بي‌ معني‌ است‌. پيداست‌ كه‌ وجود وجود دارد، ولي‌ تفاوت‌ در نحوة‌ وجود - و نه‌ در خود وجود - است‌.
چنان که‌ پيشتر گفتيم‌، وجود داراي‌ مراتب‌ تشكيكي‌ است‌ و شدت‌ و ضعف‌ دارد. ضعفِ آن‌ ناشي‌ از معلوليت‌ است‌ و معلول‌ از اين‌ حيث‌ كه‌ معلول‌ است‌ و وابسته‌، از علت‌ ضعيف‌تر است‌، و علت‌ در قياس‌ با معلول‌، وجود اَقوايِ اوست‌. البته‌ اين‌ ويژگي‌ علت‌ در قياس‌ با معلولش‌ است‌ و اگر خود، معلولِ علتي‌ ديگر باشد، وجودي‌ ضعيفتر از علت‌ خود خواهد بود. حال‌ اگر حقيقت‌ وجود - بماهوَ هو - و قطع‌ نظر از هر حيث‌ و جهت‌ و وابستگي‌ كه‌ به‌ آن‌ ضميمه‌ گردد منظور شود، مساوي‌ با كمال‌ و اطلاق‌ و غنا و شدت‌ و فعليت‌ و عظمت‌ و جلال‌ و بيحدّي‌ و نوريّت‌ است‌. اما نقص‌، تقيّد، فقر، ضعف‌، امكان‌، محدوديت‌ و تعيّن‌، همه‌ از حيث‌ تأخر در وجود به‌ جهت‌ معلوليت‌ است‌؛ و موجود از آن‌ جهت‌ متّصف‌ به‌ اين‌ صفات‌ مي‌گردد كه‌ وجودي‌ محدود و تعلّقي‌ است‌. در نتيجه‌، تمامي‌ اين‌ نقصها از حقيقت‌ محض‌ اولية‌ وجود منتفي‌ است‌.
بنابرين‌، نقص‌ و ضعف‌ محدوديت‌ همه‌ ناشي‌ از معلوليت‌ است‌. از اينرو اگر وجودي‌ معلول‌ باشد، در مرتبة‌ متأخر از علت‌ خود، طبعاً داراي‌ مرتبه‌اي‌ از نقص‌ و ضعف‌ و محدوديت‌ خواهد بود، زيرا معلول‌ عين‌ تعلق‌ و اضافه‌ به‌ علت‌ است‌ و نمي‌تواند در مرتبه‌ علت‌ باشد. معلوليت‌ و مفاض‌ بودن‌، عين‌ تأخر از علت‌ و عين‌ نقص‌ و ضعف‌ و محدوديت‌ است‌ و همين‌ محدوديت‌ است‌ كه‌ وجود او را بگونه‌اي‌ در تشابك‌ با عدم‌ قرار مي‌دهد.([5])
با اين‌ توضيحات‌، اين‌ نتيجه‌ حاصل‌ مي‌شود كه‌ حقيقتِ هستي‌، موجود است‌، به‌ معناي‌ اينكه‌ عين‌ موجوديت‌ است‌ و عدم‌ بر آن‌ محال‌ است‌؛ و از طرفي‌، حقيقتِ هستي‌ در ذات‌ - يعني‌ در موجوديت‌ - و در واقعيت‌ داشتنِ خود مشروط‌ به‌ هيچ‌ شرط‌ و مقيّد به‌ قيدي‌ نيست‌. هستي‌ چون‌ هستي‌ است‌، موجود است‌ نه‌ به‌ ملاك‌ ديگر و نه‌ فرض‌ وجود ديگر؛ پس‌ هستي‌ در ذات‌ خود مساوي‌ با بينيازي‌ از غير و نامشروط‌ بودن‌ به‌ چيز ديگر يعني‌ مساوي‌ با وجوب‌ ذاتي‌ ازلي‌ است‌. در نتيجه‌، حقيقت‌ هستي‌، در ذات‌ خود - قطع‌ نظر از هر تعيّني‌ كه‌ از خارج‌ به‌ آن‌ ملحق‌ شود - مساوي‌ با ذات‌ لايزال‌ حق‌ است‌. پس‌ اصالت‌ وجود، عقل‌ ما را مستقيماً به‌ ذات‌ حقّ رهبري‌ مي‌كند نه‌ به‌ چيزي‌ ديگر؛ و بايد غير حق‌ را - كه‌ البته‌ جز افعال‌ و آثار و ظهورات‌ او نخواهد بود - با دليل‌ ديگر پيدا كرد نه‌ حق‌ را.
صدرالدين‌ شيرازي‌([6]) اين‌ برهان‌ را چنين‌ آورده‌ است‌: همچنانکه كه‌ گذشت‌، وجود حقيقت‌ واحد عيني‌ بسيطي‌ است‌ كه‌ هيچ‌ اختلافي‌ بين‌ افرادش‌ لذاته‌ وجود ندارد، مگر از حيث‌ كمال‌ و نقص و شدت‌ و ضعف‌ و ... و غايت‌ كمال‌ آن‌، كه‌ تمامتر از آن‌ نباشد، همان‌ است‌ كه‌ متعلق‌ به‌ غير نباشد، و تمامتر از او قابل‌ تصور نباشد؛ زيرا هر ناقصي‌ متعلق‌ به‌ غير است‌ و نيازمند به‌ تمام‌ شدن‌ خود؛ و پيشتر روشن‌ شده‌ است‌ كه‌ تمام قبل‌ از نقص‌ است‌ و فعل‌ قبل‌ از قوه‌، و وجود قبل‌ از عدم‌ است‌، و همچنين‌ تبيين‌ شد كه‌ تمام‌ شي‌ء خود شي‌ء است‌، نه‌ چيزي‌ افزون‌ بر آن‌؛ پس‌ وجود يا مستغني‌ از غير است‌ و يا نياز ذاتی به‌ غير دارد. اولي‌ واجب‌ است‌ و آن‌ صرفِ وجود است‌ كه‌ هيچ‌ چيزي‌ تمامتر از او نيست‌، و هيچ‌ شائبة‌ عدم‌ يا نقص‌ در او راه‌ ندارد. و دومي‌، ماسواي‌ اوست‌، و افعال‌ و آثار او محسوب‌ مي‌شود كه‌ هيچ‌ قوامي‌ براي‌ ماسوايش‌ جز به‌ قوام او نيست‌. چرا كه‌ حقيقت‌ وجود هيچ‌ نقص‌ ندارد و نقص‌ فقط‌ به‌ جهت‌ معلوليت‌ به‌ وجود ملحق‌ مي‌شود؛ و آن بدين‌ دليل است‌ كه‌ معلول‌ امكان‌ ندارد در فضيلت‌ وجود با علتش‌ مساوي‌ باشد. پس‌ اگر وجود مجعول‌ به‌ جعل‌ قاهري‌ نباشد كه‌ آن‌ را بوجود آورده‌ و به‌ آن‌ تحصّل‌ بخشيده‌ باشد، نمي‌توان‌ آن‌ تصور كرد که نوعي‌ قصور در آن‌ هست‌. زيرا همانگونه‌ كه‌ دانستي‌، حقيقتِ هستي‌ بسيط‌ است‌، و هيچ‌ حد و تعيني‌ جز فعليت‌ و حصول‌ محض‌ ندارد، در غير اين‌ صورت‌، بايستي‌ در آن‌ تركيب‌ راه‌ داشته‌ باشد يا ماهيتي‌ غير از موجوديت‌ داشته‌ باشد. همچنين پيشتر گذشت‌ كه‌ وجود اگر معلول‌ باشد، بنفسه‌ مجعول‌ به‌ جعل‌ بسيط‌ و ذاتش‌ بذاته‌ نيازمند يك‌ جاعل‌ است‌، و در ذات‌ و جوهر تعلق‌ به‌ جاعلش‌ دارد. پس‌ ثابت‌ گرديد و تبيين‌ شد كه‌ وجود يا در حقيقت‌ تام‌ و در هويت‌ واجب‌ است‌ و يا ذاتاً نيازمند آن‌ و جوهراً وابسته‌ به‌ آن‌ است‌. و بنابر هر قسمتي‌، ثابت‌ شد و روشن‌ گرديد كه‌ وجود واجب‌ الوجود در هوّيت بي نياز از غير است و اين همان بود که در صدد اثبات‌ آن‌ بوديم‌.
در توضيح‌ ضرورت‌ ازلي‌، كه‌ همان‌ ضرورت‌ ذاتي‌ فلسفي‌ است‌، و تفاوت‌ آن‌ با ضرورت‌ ذاتي‌ منطقي‌، بايد گفت‌: وقتي‌ در منطق‌ مي‌گويند در قضيه ای مثل‌ «مثلث‌ سه‌ ضلع‌ دارد»، محمول‌ (سه‌ ضلع‌ داشتن‌) براي‌ موضوع‌ (مثلث‌) ضرورت‌ ذاتي‌ دارد، به‌ اين‌ معناست‌ كه‌ سه‌ ضلع‌ داشتن‌ براي‌ مثلث‌ ضروري‌ است‌ و اين‌ ضرورت‌ مقيد به‌ زماني‌ يا شرطي‌ يا وصفي‌ خاص‌ نيست‌، يعني‌ مثلاً اينگونه‌ نيست‌ كه‌ فقط‌ در زماني‌ خاص‌ سه‌ ضلع‌ داشتن‌ براي‌ مثلث‌ ضروري‌ باشد، زيرا سه‌ ضلع‌ داشتن‌ ذاتي‌ مثلث‌ است‌؛ ولي‌ از نظر فلسفي‌ همين‌ ضرورت‌ نيز يك‌ شرط‌ دارد و آن‌ شرط‌ بقاء مثلث‌ است‌؛ يعني‌ اگر مثلث‌، مثلث‌ بودنش‌ حفظ‌ شود، سه‌ ضلع‌ داشتن‌ براي‌ آن‌ ضروري‌ است‌. حال‌ اگر ضرورتي‌ را در نظر بگيريم‌ كه‌ همين‌ قيد بقاء موضوع‌ را هم‌ نداشته‌ باشد و اتصاف‌ موضوع‌ به‌ محمول‌ به‌ طور مطلق‌ باشد، به‌ اين‌ ضرورت‌، ضرورت‌ ذاتي‌ فلسفي‌ مي‌گويند، و آن‌ عبارت‌ است‌ از اينكه‌ موجودي‌ صفت‌ موجوديت‌ بنحو ضرورت‌ را مديون‌ هيچ‌ علت‌ خارجي‌ نباشد، يعني‌ موجودي‌ مستقل‌ و قائم‌ به‌ نفس‌ باشد. لازمة‌ اين‌ ضرورت‌، ازلي‌ و ابدي‌ بودن آن‌ است‌. بدين‌ دليل‌، به‌ آن‌، ضرورت‌ ازلي‌ هم‌ مي‌گويند.([7])

پي نوشت ها :
 

1. صدرالدين‌ شيرازي‌، محمد بن‌ ابراهيم‌، شرح‌ حكمت‌ متعاليه‌ اسفار اربعه‌، دار احياء التراث‌ العربي‌، بيروت‌، ج‌ 3، 1981 م‌، ج‌ 6، ص‌ 13.
2. ابن‌ سينا، ابوعلي‌ حسين‌ بن‌ عبدالله، الاشارات‌ و التنبيهات‌، مؤسسه‌ نصر، تهران‌ 1379 ق‌، ج‌ 3، ص‌ 66
3. طباطباِيي‌، محمد حسين‌، نهاية‌ الحكمة‌، انتشارات‌ الزهراء، تهران‌، 1367 ش‌، ج‌ 2، ص‌ 275. و جوادي‌ آملي‌، عبدالله، شرح‌ حكمت‌ متعاليه‌ اسفار اربعه‌، الزهراء، تهران‌، 1368 ش‌، بخش‌ يكم‌ از جلد ششم‌، ص‌ 116 - 117.
4. لاهيجي‌، ملا محمد جعفر، شرح‌ رسالة‌ المشاعر ملاصدرا، مكتب‌ إلاعلام‌ إلاسلامي‌، تهران‌، 1343 ش‌، ص‌ 12 - 13.
5. در توضيح‌ مقدمات‌ و اصل‌ برهان‌ از تعابير و نحوه‌ ارائه‌ برهان‌ از پاورقيهاي‌ مرتضي‌ مطهري‌ در كتاب‌ زير استفاده‌ شده‌ است‌:
طباطبايي‌، محمد حسين‌، اصول‌ فلسفه‌ و روش‌ رئاليسم‌، دارالعلم‌، قم‌، 1350 ش‌، ج‌ 5، ص‌ 82 - 83.
6. اسفار، ج‌ 6، ص‌ 14 - 16
7. تفصيل‌ برهان‌ صديقين‌ را نگارنده‌ در دانشنامه‌ جهان‌ اسلام‌، داِيرة‌ المعارف‌ اسلامي‌، تهران‌ 1376، ذيل‌ مدخل‌ برهان‌ صديقين‌ آورده‌ است‌ كه‌ بخشهايي‌ از آن‌ در اينجا نيز مورد استفاده‌ قرار گرفته‌ است‌.

منبع: www.mullasadra.org