مسئله وجوب وجود خدا در نظر ملاصدرا و آنسلم (1)


 

نويسنده:ترهار (J.G.J Ter har)




 
در اديان توحيدى بزرگ جهان، وجود خدا نخستين و مهمترين حقيقتى است كه بايد به آن ايمان آورد و يا واقعيتى است كه بايد آن را پذيرفت. اعتقاد به خدا و تسليم او شدن، آنقدر اساسى و بنيادى تلقى مى شود كه هر گونه تلاشى براى تأمل فلسفى درباره خدا و وجود او، يا كاملا، رد مى شود يا دست كم، مورد سوء ظن است. نمونه هايى از اين گرايش را مى توان در عالم مسيحيت و اسلام يافت; مثلا در اغلب كليساهاى پروتستان كه تنها بر ايمان تأكيد مى كنند و در مكتب كلامى اشعرى در ميان اهل سنت.
با وجود اين، در اين دو دين، مى توان نمونه هاى بسيار واضحى از نوعى تأمل فلسفى يافت كه در مرز ساحت خدا و هستى او متوقف نمى شود. بر عكس، اين تأمل، گاهى، حتى بصورت اقامه براهين و ادله عقلى بر وجود خدا انجام مى گيرد. در حوزه اسلامى، ابن سينا و ملاصدرا متفكران مهم و يا شايد مهمترين نمايندگان برجسته اين گرايشند. در عالم مسيحيت، تلاش براى اثبات وجود خدا پيوند نزديكى با نام آنسلم قديس، اهل كانتربرى، دارد كه اغلب پدر حكمت مدرسى خوانده مى شود.(1)
حكمت مدرسى آن نوع تفكر كلامى و فلسفى است كه در سده هاى ميانه اروپاى مسيحى، ابتدا، در مدارس وابسته به كليساهاى جامع و صومعه ها بكار مى رفت و بعداً، در دانشگاهها بكار رفت. حكمت مدرسى بر دو پايه استوار است: مرجعيت شرع auctoritas (authority) و عقل. ratio (reason) مرجعيت شرع با حقايق مسلّم اعتقاد مسيحى فراهم مى شود كه بر گرفته از انجيل و ميراث آباى كليساست، و عقل ابزارى است براى تحليل اين حقايق و تأليف آنها در يك نظام جامع و منسجم.(2)
هدف من در اين مقاله، طرح اين پرسش است كه آنسلم، اهل كانتربرى و ملاصدرا چه برهان يا براهينى براى اثبات وجود خدا بكار مى برند و برآنم تا با مقايسه براهين، دريابم چه مشابهت يا همانندى خاصى ميان آنها هست. بهر حال، هر يك از اين دو، خود بسيار تأثير گذار بوده اند و هنوز هم هستند.
اما پيش از پرداختن به اين موضوع، بهتر است شرح حال مختصرى از آنسلم، اهل كانتربرى، بياورم، با اين فرض كه از من انتظار نمى رود در اين مقاله، شرح حال مختصرى از ملاصدرا بيان كنم.

شرح حال آنسلم قديس، اهل كانتربرى
 

آنسلم در 1033، در آئستا (Aosta) (ايتالياى كنونى)، بدنيا آمد. در 23 سالگى، در درگيرى با پدرش، خانه را ترك كرد و در پاسخ به دعوت از وى، در 1060، راهب بنديكتى صومعه بِك (Bec)در نور ماندى Normandy)) (فرانسه) شد. در آنجا، تعاليم فلسفى و كلامى را فرا گرفت و تربيت روحانى پيدا كرد و كار خود را بعنوان نويسنده آغاز كرد. وى در 1063، بزرگ صومعه بِك شد و در 1078، بعنوان راهب بزرگ صومعه برگزيده شد. سال بعد، براى نخستين بار به انگلستان رفت تا صومعه هايى را ببيند كه به صومعه بك ملحق شده اند و در ميان آنها، از صومعه كانتربرى بازديد كند. وى در حدود چهارده سال بعد، به انگلستان رفت تا سراسقف كانتربرى شود و تا آخر عمر خود، يعنى تا سال 1109، در آنجا باقى ماند.(3)

برهان آنسلم بر وجود خدا: «چيزى كه بزرگتر از او تصورپذير نيست»
 

برهان آنسلم در كتاب او با عنوان خطابه آمده است كه در سال 78 - 1077، بعنوان ضميمه كتاب تك گويى Monologion))او نوشته شد. تك گويى را او يك سال قبل نوشته بود. اين دو كتاب «تأملاتى درباره ذات خدا»(4) هستند كه مبتنى بر مشى عملى آنسلم نوشته شده اند. او، خود اين مشى را در جملات آغازين تك گويى چنين بيان مى كند:
گروهى از برادرانم با اصرار از من خواسته اند نمونه اى از تأمل را با نگارش انديشه هايى درباره ذات الهى و مسائل مربوط به آن بر آنان عرضه كنم ]...[. آنان از من خواسته اند كه اين كار را بر مبناى حجيت كتاب مقدس انجام ندهم ]...[. همچنين، خواسته اند كه هر نتيجه اى كه در فرايند بررسى بدست مى آيد، بزبان روشن و با ادله معقول و بحث ساده بيان شود تا اينكه نتايج ضرورى و حقيقت واضح مسئله، بروشنى، بيان شده باشد.(5)
آنسلم در خطابه، از اين نقطه عزيمت، برهان خود را بر وجود خدا كه در حكمت مدرسى مسيحى، برهان آنسلم خوانده مى شود، عرضه مى كند. اين استدلال بر تصور خدا بعنوان «چيزى كه بزرگتر از او تصورپذير نيست» مبتنى است. بهتر است دو فقره مهم را از آن كتاب نقل كنم. فقره نخست اين است:
پس اى خدايى كه فهم را براى ايمان آوردن عطا كردى، توان فهم اين معنا را چنانكه مطلوب توست، به من عطا كن تا دريابم كه وجود دارى آنچنانكه ما معتقديم وجود دارى و همان موجودى هستى كه ما معتقديم هستى. اكنون ما معتقديم تو موجودى هستى كه بزرگتر از او تصورپذير نيست ]...[ و قدر مسلم آنكه بزرگتر از او تصورپذير نباشد، نمى تواند تنها در ذهن موجود باشد; زيرا در آنصورت، تنها، در ذهن موجود خواهد بود و مى توان با تصور وجود خارجى او، بزرگتر از وى را تصور كرد و بنابرين، آن كه بزرگتر از او تصورپذير نيست و تنها در ذهن است، همان چيزى است كه بزرگتر از او تصورپذير نيست و در عين حال، چيزى است كه بزرگتر از او تصورپذير است. اما پيداست كه اين امر ناممكن است. بنابرين، مطلقاً، ترديدى نيست در اينكه آن كه بزرگتر از او تصورپذير نيست، هم در ذهن و هم در خارج وجود دارد.(6)
فقره دوم بدين قرار است:
و خداى بزرگ ما تو همين موجود هستى. اى خداى من، وجود تو آنقدر واقعى است كه نمى توان شما را ناموجود تصور كرد; و امر بدينقرار است; زيرا اگر عقلى بتواند چيزى برتر از شما را تصور كند، مخلوق برتر از خالق خواهد بود و درباره خالق خود حكم خواهد كرد و اين، كاملا، بيمعناست. در واقع، هر چيز غير از شما را مى توان ناموجود تصور كرد و بنابرين، از ميان همه اشياء، تنها، شما هستيد كه بايد، واقعاً، وجود داشته باشيد و واجد برترين مرتبه وجود باشيد; زيرا هر چيز ديگرى، اين اندازه واقعى نيست و لذا واجد مرتبه پايينترى از وجود است.(7)
در اين مقاله، مجال آن نيست كه بتفصيل، درباره استدلال آنسلم بحث كنيم; لذا من ]بررسى [خود را به دو جنبه از آن محدود مى كنم. اين را بايد بعنوان مبناى اساسى استدلال در نظر داشت كه وجود در نظر آنسلم، نه مفهوم، بلكه واقعيتى مقدم بر آن مفهوم است; ببيان ديگر، برهان آنسلم را نبايد برهانى وجود شناختى ـ آنچنانكه كانت آن را توصيف مى كند ـ تلقى كرد; يعنى برهانى كه بنحو ناموجه، از مفهوم وجود به خود وجود منتقل مى شود. از نظر آنسلم، فهم وجود برتر از فهم معناى واژه وجود است; لذا در برهان خود، در برابر نحوه تفكر كسانى مى ايستد كه درباره آنان در انجيل آمده است: «احمق در دل خود مى گويد: خدا نيست» (مزامير، 13 - 1). احمق مى تواند معناى واژه وجود را بفهمد، اما آنچه او نمى تواند بفهمد خود واقعيت است; يا بتعبير دقيقتر، ارتباط ميان واژه ها و مفاهيم از يكسو، و واقعيت از سوى ديگر است.(8)
برهان آنسلم در زمان حيات او مورد چالش قرار گرفت. بلافاصله بعد از انتشار كتاب آنسلم، گونيلو، ((Gaunilo راهب صومعه مارموتير، ((Marmautier در اثر خود، با عنوان كتابى از براى احمق، iber pro Insipiente (Book on behalf/for the sake of Fool) بدفاع از احمق مطرح در انجيل پرداخت و آنسلم نيز به آن پاسخ گفت. ايرادات گونيلو بر برهان آنسلم دو گانه اند: اولا، او به اين حقيقت اشاره مى كند كه ذهن انسان مستعد داشتن مفاهيمى است كه هيچ مصداقى در واقعيت ندارند و وجود در ذهن، لزوماً، مستلزم وجود در واقعيت نيست; ثانياً و مهمتر اينكه او در توان انسانها در داشتن مفهوم كاملى از خداوند ترديد مى كند. وى بمنظور توضيح ايرادات خود، به جزيره گمشده اى در جايى از اقيانوس اشاره مى كند كه بنا بفرض، بيشترين زيبايى و كمال را دارد. حال، فرض كنيد كه اين زيبايى و كمال تا بدان حد باشد كه هيچ جزيره اى بزرگتر از آن جزيره تصور نشود. بر اساس استدلال آنسلم، اين جزيره بايد در واقعيت وجود داشته باشد و حتى، بالضروره، بايد چنين باشد. پاسخ آنسلم، اساساً، توضيحى است بر آنچه قبلا در خطابه خود بيان كرده بود. وى با اشاره به مثال جزيره گمشده گونيلو، استدلال مى كند بر اينكه جزيره اى كه بزرگتر از آن تصور نشود، در مقايسه با موجودى كه بزرگتر از آن تصور نشود، ماهيتى، كاملا، متفاوت دارد. با مقايسه اين دو، روشن مى شود كه گونيلو مانند كسى است كه مدعى است نمى تواند روشنايى روز را ببيند; زيرا چشمانش در مقابل درخشندگى نور خورشيد تاب نمى آورد.(9)
آنسلم همچنين مى گويد: «... اگر كسى براى من چيزى را بجز «آنچه بزرگتر از آن تصورپذير نيست» نشان دهد كه در واقعيت يا تنها در ذهن وجود داشته باشد و برهان مرا بتوان در مورد آن بكار برد، در آنصورت من آن جزيره گمشده را خواهم يافت و براى آنكه بيشتر گمشده نماند، آن را به آن شخص خواهم داد».
حدود يك قرن و نيم بعد، بوناونتورا Bonaventura (1221 - 1274) اهميت حقيقى اين سخن كوتاه آنسلم را ارج گذاشت. بوناونتورا چنين توضيح مى دهد:
ما در برابر ايراد جزيره اى كه بهتر و بزرگتر از آن تصور نمى شود، بايد بگوييم كه هيچ مشابهتى ]ميان اين موضوع و اين محمول[ نيست; زيرا وقتى مى گويم: «موجودى كه بزرگتر از آن تصورپذير نيست»، هيچ تنافرى ميان موضوع و محمول نيست، لذا اين موجود را مى توان، بنحو معقول، تصور كرد. اما وقتى مى گويم: «جزيره اى كه بزرگتر از آن تصورپذير نيست»، ميان موضوع و محمول تنافر وجود دارد; زيرا «جزيره» بر موجودى ناقص دلالت دارد، در حاليكه محمول كاملترين موجودات را مشخص مى كند. پس از آنجا كه تضاد صريحى در اينجا هست، اين جزيره نامعقول مى شود و ذهن در تصور آن، خود را نقض مى كند. بنابرين، عجيب نيست كه نمى توانيم نتيجه بگيريم كه اين جزيره در واقعيت وجود دارد، در حاليكه در مورد موجود يا خدا وضع بگونه ديگرى است; زيرا اين مفهوم با محمول تنافر ندارد.(10)
نكته دومى كه مايلم مطرح كنم اين است كه ببينيم اصل راهنما يا محرك آنسلم در زندگى شخصى و حرفه اى چه بوده است. وى خود در آغاز تك گويى در عبارت مختصرى اين اصل راهنما را معرفى مى كند كه از آن زمان، مشخصه حكمت مدرسى در سده هاى ميانه شد كه خود او نماينده برجسته آن بود; مراد من اين تعبير معروف لاتينى است كه «ايمان مى آورم تا بفهمم» Faides quaerens intellectum (faith in search of understanding) و منظور او اين است كه ايمان نقطه عزيمت است. عقل وسيله اى بسيار مفيد و تا حدى ضرورى براى توضيح محتواى ايمان است. آنسلم بهمين دليل، در عبارتى كه از او نقل شد، مى گويد: «اما معتقديم شما چيزى هستيد كه بزرگتر از او تصور نمى شود» و نيز بهمين دليل، در استدلال آنسلم و شيوه بيان استدلال او، دعا نه امرى اضافى، بلكه داراى اهميت فراوان است.
برهان آنسلم بر وجود خدا، صرفاً، حاصل استدلال انتزاعى نيست، بلكه با تأمل بدست آمده است. اين تأمل، به تعبير ريچارد دبليو. ساترن (Richard W. Southern) ، مبتنى بر تفكر cogitatio (thinking) و فهم intellectus (understanding)است و در حكمت sapientia (wisdom) بكمال مى رسد كه عبارت است از: «تجربه الهيى كه فراتر از اين حيات زمينى است».(11)

پي نوشت ها :
 

1. Ph. Bohner and E.Gilson, Christliche Philosophie Von ihren Anfgen bis Nikolous Von Cues. Paderborn: F. Shoningh, 1954, p. 291.
2. J. Hirschberger, Geschichte der Philosophie. I Altertum und Mittelater Basel-Freiburg-Wien: Herder, 1960, pp. 396-399.
3. تاريخهاى مربوط به شرح حال از اين كتاب نقل شده است:
- R. W. Southern, Saint Anselm. A Portrait in a Landscape. Cambridge: Cambridge university press, 1990.
4. R. W. Southern, Saint Anslem, p. 113.
5. Ibid., p. 118.
6. Proslogion II translated by R. Brecher, Anselm's Argument, The logic of divine existence. Aldershot, UK: Gower Publishing Company Ltd., 1958, p. 1.
7. Ibid., p. 2.
8. Ph. Bohner and E. Gilson, Christliche Philosophie, p. 305.
9. Ibid., pp. 306-309.
10. R. Brecher, Anselm's Argument, p. 16.
11. R. W. Southern, Saint Anselm, p. 131.

منبع: www.mullasadra.org