لقاءالله از ديدگاه روح‌الله


 

نويسنده:على محيطى




 
امام خمينى(رحمة الله علیه) در ضمن شرح حديث 28 از كتاب ارزشمند چهل حديث، با بيانى زيبا و شيوا، اما به اجمال و اختصار به شرح اين مهم پرداخته‌اند. در اين نوشتار سعى شده است با توضيح اين اصطلاحات تا حدّى پرده از چهره دلگشاى «لقاءاللّه» برداشته شود.

مقدمه
ده سال بدون آن يار سپرى شد، ده بهار بى‌گل رويش طى ، و ده فصل هجران بدون آن عزيز گذشت و چه سخت و جانگاه و با رفتنش گلستانمان خراب شد.
چون كه گل بگذشت و گلشن شد خراب بوى گل را از كه يابيم از گلاب
چون كه شداز پيش ديده وصل يار نايبى بايد از اومان يادگار 1
اين مقال در صدد است در روى بر آن شديم حدّ تو، با طرح موضوع «لقاءالله» از ديدگاه حضرت امام; در شناسايى ابعاد ناشناخته آن بار سفركرده گامى بردارد تا مقدمه‌اى باشد بر تمسّك به راه معنويت آن عزيز.
لقاءالله يكى از موضوعات و مطالب مهمى است كه قرة عين العارفين بوده، با اين حال، كم‌تر به آن پرداخته شده است. لقاءاللّه را متأسفانه بيش‌تر مردم منكرند; «اِنّ كَثيرِ آمِنَ النّاسِ بِلِقاء رَبِّهم لَكافِرون» (روم: 8); همان لقايى كه منكر آن به حكم قرآن، جز زيان‌كاران است; «قَد حَنيرَ الَّذين كَذَّبوا بِلقاءِاللّه» (انعام: 31) و در عذاب خواهد بود; «وَ اَمَّا الَّذينَ كَفَروُا وَ كَذَّبوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الآخِرَةِ فَاُولئكَ فِى العَذابِ مُحّضَرُونَ.» (روم: 16) اما غايت خلقت و اوج مقام انسانيت و مقصد او معرفى شده است: «يا ايها الانسانُ اِنّكَ كادِحٌ الى رَبّكَ كُدحاً فَمُلاقيه.» (انشقاق: 6)
حضرت امام خمينى(رحمه الله) در ضمن شرح حديث 28 از كتاب ارزشمند چهل حديث، با بيانى زيبا و شيوا، اما به اجمال و اختصار به شرح اين مهم پرداخته‌اند. اما از آن‌جا كه اين شرح در نهايت اختصار و همراه با برخى اصطلاحات مى‌باشد، در اين نوشتار سعى شده است با توضيح اين اصطلاحات تا حدّى پرده از چهره دلگشاى «لقاءاللّه» برداشته و سال امام خمينى(رحمه الله) ارج نهاده شود.
 

لقاءاللّه و كيفيت آن
آيات و اخبار در زمينه لقاءاللّه بسيار است كه به صراحت2 يا به كناية و اشارة3 بدان پرداخته و اين مختصر گنجايش تفصيل و ذكر آن‌هارا ندارد.4
بعضى از علما و مفسران بكلّى سد طريق لقاءالله نموده و مشاهدات عينيّه5 و تجليات ذاتيّه6 و اسمائيه7 انكار كرده‌اند به گمان آن‌كه ذات مقدس را8 تنزيه كنند. اينان تمام آيات و اخبار لقاءاللّه را بر لقاى يوم آخرت و لقاى جزا و ثواب و عقاب حمل نموده‌اند. اين حمل اگرچه نسبت به مطلق لقا بر حسب بعض آيات و اخبار بعيد نيست، ولى با توجه به بعض ادعيه معتبر9 و روايات در كتب معتمد و بعض روايات مشهور، كه علماى بزرگ به آن‌ها استشهاد كرده‌اند،10 حمل با رد بعيدى است.
بايد دانست مقصود آنان كه راهى براى لقاءالله و مشاهده جمال و جلال حق باز گذاشته‌اند اين نيست كه اكتناه11 ذات مقدس جايز است يا در علم حضورى و مشاهده عينى روحانى احاطه بر آن ذات محيط على الاطلاق ممكن است، بلكه امتناع اكتناه در علم كلّى و به قدم تفكر12 و احاطه در عرفان شهودى و قدم بصيرت13 از امور برهانى و مورد اتفاق جميع عقلا و ارباب معارف و قلوب است.
آن‌ها كه مدّعى اين مقام هستند، مى‌گويند: پس از تقواى تامِّ تمام14 و اعراض كلّى قلب از جميع عوالم15 و رفض نشأتين16 و قدم نهادن بر فرق اِنّيّت و اِنانيّت17 و توجه كامل و اقبال كلّى به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس و مستغرق عشق و حبّ ذات مقدس شدن18 رياضت‌هاى قلبى كشيدن، براى سالك صفاى قلبى پيدا مى‌شود كه مورد تجليات اسما و صفات واقع گردد و حجاب‌هاى19 غليظى كه بين عبد و اسما و صفات است، خرق مى‌شود و در اسما و صفات فانى مى‌گردد و متعلّق به عزّ قدس و جلال شده، تدلّى تام ذاتى20 پيدا مى‌كند. در اين حال، بين روح مقدس سالك و حق، حجابى جز اسما و صفات نيست.
از براى بعضى از ارباب سلوك ممكن است حجاب نورى اسمايى و صفاتى نيز خرق گردد و به تجليات ذاتى غيبى نايل شوند و خود را متعلق و متدلّى به ذات مقدى ببيند و در اين مشاهده، احاطه قيّومى حق و فناى ذاتى خود را شهود كنند21 و بالعيان، وجود خود و جميع موجودات را ضلّ حق ببينند. و چنانچه برهاناً بين حق و مخلوق اوّل، كه مجرّد از جميع مواد و علايق است، حجابى نيست ـ بلكه براى مجردات مطلقاً حجاب نيست برهاناً ـ اين قلبى كه در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرد شده، بلكه قدم بر فرق آن‌ها گذاشته،22 حجابى نخواهد داشت.23
در حديث شريف كافى و توحيد آمده است: اِنّ رُوحَ المُؤمِن لَاَشَّدُ اِتّصالاً بِرُوحِ اللّهِ مِنّ اِتصّالِ شُعاعِ الشَّمشِ بِها.»24 در مناجات شعبانية‌ هم، كه مقبول علماست25 و خود نيز شهادت مى‌دهد كه از كلمات آن بزرگواران است،26 عرض مى‌كند:
«اِلهي هب فى كَمالَ الْانْقِطاعِ الَيْكَ وَ اَنِزْ اَبْصارَ قُلُبِنا بِضياءِ نَظَرِها اِلَيكَ حَتَّى تَحْزِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجْبَ الَّنُورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمةِ وَ تَصيرَ ارْواحُنا مُعَلَّقةَ بِجزّ قُدسِكَ ، الهى وَاجْعَلنى مِمَّنْ ناَدَنيةُ فاجابَكَ و لاحَظْلَتُه فَصَعِقَ لِجَلالِكَ فَنا جَثيَةُ سِراً وَ عَمِلَ لَكَ جَهْراً.»27
در كتاب شريف الهى، در حكايات معراج رسول اكرم(رحمه الله)مى‌فرمايد: «ثُمَّ دَنى فَتَدّلى فكانَ قابَ قَوسينِ اَوْ اذنى» (نجم: 7 ـ 8)28 و اين مشاهده حضوريّه فنايية منافات با برهان بر عدم اكتناه و احاطه29 و اخبار و آيات منزّه ندارد، بلكه مؤيد و مؤكّد آن‌هاست.30
با وجود اين، حمل‌هاى بعيد با رد چه لزومى دارد؟ آيا فرمايش حضرت امير(عليه السلام) را كه مى‌فرمايد: «فَهَبنى يا اِلهى وَ سَيِّدى وَ مَولاىَ وَ ربّى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْف اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ»31 و آن سوز و گدازهاى اوليا را مى‌توان به حور و قصود حمل كرد؟ آيا سخن آنان را كه مى‌فرمودند: ما حق را براى خوف از جهنّم يا شوق بهشت عبادت نمى‌كنيم، بلكه چون احرار، او را به اخلاق مى‌پرستيم.32 مى‌توان به فراق از بهشت و مأكولات و مشتهيات آن حمل كرد به هيهات كه اين سخنى است بس ناهنجار و حملى است ناپسند!
آيا آن تجليات جمال حق را در شب معراج و آن محفلى كه احدى از موجودات را در آن راه نبود و جبرئيل، امين وحى، نيز معرم آن اسرار نبود،33 مى‌توان گفت ارائه بهشت و قصرهاى مشيّد آن بوده است؟ آيا تجلياتى را كه در ادعيه معتبر براى انبيا(عليهم السلام) ذكر شده از قبيل نعم و مأكولات و مشروبات يا باغات و قصرهاست؟
افسوس كه ما بيچاره‌هاى گرفتار حجاب ظلمانى طبيعت و بسته‌هاى زنجيرهاى آمال و امانى جز مطعومات و مشروبات و منكوحات و امثال اين‌ها چيزى نمى‌فهميم و اگر صاحب نظرى يا صاحب‌دلى بخواهد پرده از اين حجب بردارد جز حمل بر غلط و خطا نمى‌كنيم! تا در چاه ظلمانى عالم مُلك مسجونيم، از معارف مشاهدات اصحاب آن چيزى ادراك نمى‌نماييم.
ولى اوليا را به خود قياس نبايد كرد و قلوب انبيا و اهل معارف را مثل قلوب شود نبايد پنداشت. دل‌هاى ما غبار توجه به دنيا ومشتهيات آن را دارد و آلودگى و انغمار در شهوات نمى‌گذارد مرآت تجليات34 حق شود و مورد جلوه معبوب قرار گيرد، ولى طبيعى است كه با اين خودبينى‌ها و خودخواهى‌ها و خودپرستى‌ها، از تجليّات حق تعالى و جمال و جلال او چيزى نفهميم، بلكه حتى كلمات اوليا و اهل معرفت نيز را تكذيب كنيم. و اگر در ظاهر نيز تكذيب نكنيم، در قلب آن‌ها را انكار نماييم و اگر راهى براى تكذيب نداشته باشيم ـ مثل آن‌كه به پيغمبر يا ائمّه اطهار(عليهم السلام) قايل باشيم ـ باب تأويل و توجيه را مفتوح كنيم و بالجمله، سدّ باب معرفت اللّه نماييم35 و «ما رَأيْتُ شَيْئاً اِلاّ وَ رأَيْتُ اللَّه مَعَهُ وَ قَبْلَهُ وَ فيه»36 را حمل بر رؤيت آثار كنيم; «لَمْ اَعْبُدْ رَبّاً لَمْ اَرَه»37 را به علم به مفاهيم كلى مثل علوم خود حمل نماييم; آيات لقاءالله را به لقاى روز جزا محمول داريم; «لي مَعَ حالةٌ»38 را به حالت رقّت قلب تفسير كنيم; «وَ ارْزُقْنى النَّظرِ الى وَجهْكَ الْكَريم»39 و آن همه سوز و گدازهاى اوليا را از درد فراق، دورى از حورالعين و سيور بهشتى بدانيم و اين نيست جز اين‌كه چون ما مرد اين ميدان نيستيم و جز حظّ حيوانى و جسمانى چيز ديگرى نمى‌فهميم، همه معارف را منكر مى‌شويم.40
از همه بدبختى‌ها بدتر اين انكار است كه باب جميع معارف را بر ما مفسر مى‌نمايد و ما را از طلب باز مى‌دارد و به حدّ حيوانيت و بهيميت قانع مى‌كند و از عوالم غيب و انوار الهيّة ما را محروم مى‌سازد ما بيچاره‌ها، كه از مشاهدات و تجليّات بكلى محروم‌ايم، از ايمان به اين معانى هم، كه خود يك درجه از كمال نفسانى مى‌باشد و ممكن است ما را به جايى برساند، دوريم; از مرتبه علم، كه شايد بذر مشاهدات شود، نيز فرار مى‌كنيم و چشم و گوش خود را مى‌بنديم و پنبه غفلت در گوش‌ها مى‌گذاريم كه مبادا حرف حقّ در آن وارد شود.
اگر يكى از حقايق را از لسان عارف شوريده با سالكِ دل سوخته يا حكيم متألّه بشنويم، چون سامعه‌مان تاب شنيدن آن ندارد و حبّ نفس مانع مى‌شود از اين كه به قصور خود حمل كنيم، فوراً او را مورد همه طور لعن و طعن و تكفير و تفسيقى قرار مى‌دهيم و از هيچ غيبت و تهمتى نسبت به او فروگذار نمى‌كنيم;41 كتاب وقف مى‌كنيم و شرط استفاده از آن را روزى صد مرتبه لعن مرحوم ملا محسن فيض قرارمى‌دهيم; جناب صدرالمتألهين را، كه سرآمد علماى توحيد است، زنديق مى‌خوانيم و از هيچ‌گونه توهينى درباره او دريغ نمى‌كنيم، در حالى كه از تمام كتاب‌هاى آن بزرگوار مختصر ميلى به مسلك تصرف ظاهر نمى‌شود، بلكه كتاب كسر اصنام الجاهليّة فى الردّ على الصوفية42 مى‌نويسيم و او را صوفى بَجتْ43 مى‌خوانيم; كسانى را كه معلوم الحال‌اند و به لسان خدا و رسول او(صلى الله عليه وآله)ملحون‌اند مى‌گذاريم، كسى را كه با صداى رسا دادِ ايمان به خدا و رسول و ائمّه هدى(عليهم السلام) در مى‌دهد لعن مى‌كنيم.44
شيخ عارف ما ـ روحى فداه ـ مى‌فرمود: هيچ وقت لعن شخصى نكنيد، گرچه به كافرى ندانيد از اين عالم چگونه منتقل شده، مگر آن‌كه ولى معصومى از حال پس از مرگ او اطلاع دهد; زيرا ممكن است در وقت مردم، مؤمن شده باشد.45
يكى داراى چنين نفس قدسيه‌اى است كه راضى نمى‌شود به كسى كه در ظاهر، كافر مرده است توهين شود به احتمال آن‌كه شايد در دم مردن مؤمن شده باشد، يكى هم مثل ماست وَ اِلَى اللّه المُشتكى46 كه واعظ شهر با آن‌كه اهل علم و فضل است، در بالاى منبر، در محضر علما و فضلا مى‌گفت: «فلان با آن‌كه حكيم بود، قرآن هم مى‌خواند!»47 اين به آن ماند كه گوييم: فلانى با آن‌كه پيغمبر بود، اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشت.
علمى كه ايمان نياورد حجاب اكبر است، ولى با وجود اين، تا ورود در حجاب نباشد فرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است، گرچه ممكن است گاهى بى‌حجابِ اصطلاحات و علوم به مقاماتى رسيد. ولى اين از غير طريق عادى و سنّت طبيعى است و نادر اتفاق مى‌افتد.
پس طريقه خداخواهى و خداجويى آن است كه انسان ابتدا وقتش را صرف مذاكره حق كند و علم بالله48 و اسما و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولى آن در خدمت مشايخ آن علم تحصيل نمايد.49 پس از آن به رياضات علمى و عملى معارف را وارد قلب كند كه‌البته از آن نتيجه حاصل خواهد شد.
و اگر اهل اصطلاحات نيست، از تذكر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس نتيجه حاصل تواند كرد.
البته اين اشتغال قلبى و توجه باطنى اسباب هدايت او مى‌شود و حق تعالى از او دست‌گيرى مى‌فرمايد و پرده‌اى از حجاب‌هاى او بالا مى‌رود، و از اين انكارهاى عاميانه قدرى تنزّل مى‌كند و شايد با عنايات خاص حضرت حق تعالى راهى به معارف50 پيدا نمايد. انّه ولىّ النعم.
حُسن ختام اين گفتار را غزلى از آن يار عاشقِ عارف و سالكِ و اصل بلقاءاللّه قرار مى‌دهيم:
 

هواى وصال
در پيچ و تاب گيسوى دلبر ترانه است دل برده فدايى هر شاخ شانه است
جان در هواى ديدن رخسار ماه توست در مسجد و كنيسه نشستن بهانه است
در صيد عارفان و ز هستى رميدگان ‌زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است
اندر وصال روى تو اى شمس تابناك، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اشكم چو سيل جانب دريا روانه است
در كوى دوست فصل جوانى به سر رسيد بايد چه كرد، اين همه جود زمانه است
امواج حسن دوست چو درياى بى‌كران اين مستِ تشنه كام غمش در كرانه است
مى‌خانه در هواى وصالش طرب كنان مطرب به رقص و شادى و چنگ و چغانه است51
 

پي‌نوشت‌ها:
 

1ـ جلال الدين محمد مولوى، مثنوى معنوى، ج 1، ص 43
2ـ آياتى كه موضوع لقاءالله را با صراحت از ماده «لَقَى» مطرح نموده‌اند، «لقاءاللهّ» 3 مرتبه، «لقاء ربّهم» 6 مرتبه، «لقائنا» 4 مرتبه، «لقائه» 3 مرتبه، «صلا قواللّه و صلا قوا ربّهم» 3 مرتبه و سملاقيه» 1 مرتبه ذكر كرده‌اند. اما روايات در اين خصوص و با اين مادّه (لقى) فراوان است كه فقط در فهرست بحارالانوار بيش از 170 مورد به چشم مى‌خورد.
3ـ آن‌ها كه اين موضوع را با كناية و اشاره بيان نموده‌اند، چه در آيات و چه در روايات بيش از اين‌هاست; مثلاً، در قرآن كريم از ماده «رَجَعَ» بيش از 70 مورد مطرح شد به اضافه آيه 18 غافر، 24 القامة، 23 الرعد، 39 ـ 40 الروم، 45 الأحزاب و...
4ـ براى تفصيل بيش‌تر، ر. ك. به: حاج ميرزا جواد تبريزى برساله لقاءالله.
5ـ منظور ديدن تجليات ذاتى و صفاتى و افعالى حضرت حق است كه آن‌ها را با حقيقت ايمان بايد ديد، نه با ديده سركه در عرفان نظرى از آن بحث و در عرفان عملى بالعيان مشاهدة مى‌شود.
آنچه عاشق كند تماشايش اى برادر به ديده سر نيست
6ـ تجليات ذاتى به نظر حضرت امام(رحمه الله) عبارت است از اين‌كه حضرت حق با اسماى ذات بر سالك تجلّى كند و اين تجليات وقتى است كه سالك به مقدم معرفت به مرحله فناى ذاتى رسيده باشد. (امام خمينى، آداب الصلاة، ص 295)
7ـ تجليات اسمائيه (صفاتيّة) به نظر حضرت امام(رحمه الله) بر سالك زمانى است كه سالك با قدم معرفت به مرحله فناى صفاتى رسيده باشد كه در اين‌صورت، تجليات حضرت حق بر او تجليات صفاتيّة ناميده مى‌شود. (آداب الصلاة، ص 259)
8ـ بهترين توجيهى كه براى منكران لقاءالله مى‌توان ذكر كرد همين احتمال تنزيه است كه آن‌ها مى‌خواهند خداوند تبارك و تعالى را از ماده و ماديات منزّه و مبرا بدانند، لذا، لقاءالله را، كه به گمان باطلشان به معناى ديدن با چشم سراست، انكار مى‌كنند تا خداوند را مجرّد از ماده بدانند و به اعتقادشان به توجيد رهنمون باشند، در حالى كه غافل‌اند از اين‌كه منظور از «لقاءالله» ديدن با چشم دل و با نور ايمان است كه از حضرت اميرالموحّدين، على(عليه السلام)سؤال شد: آيا خدايى را كه عبادت مى‌كنى ديده‌اى؟ فرمود: من كسى نيستم كه خداى ناديده را عبادت كنم. پرسيدند: خداى را چگونه ديده‌اى؟ حضرت فرمود: واى بر تو، خداى را با چشم سر نمى‌توان ديد، بلكه با چشم دل بايد زيارت كرد و با ايمان واقعى به وصالش نايل آمد. اين حديث با اندكى تفاوت نيز از آن حضرت و از امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) نقل شده است. (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 4، ص 26، 27، 32، 33، 44)
9ـ دعاها در اين زمينه فراوان است. به ذكر چند نمونه از آن بسنده مى‌شود:
«الهى... لا تَحجُبْ مُشْتاقيكُ عَن النّظر الى رُؤيتك»; خدايا مشتاقانت را از ديدار جمالت محروم مفرما. حاج شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، مناجات الخائفين، ص 218)
«وَ لِقائُك قُرَّةَ عَينى... وَ رُؤيَتك حاجَتى»; خدايا لقا تو روشنى چشم من است و ديدن جمالت آرزويم. همان، مناجات المريدين، ص 225)
«وَ لَوْ عَتي لا يَطفيها اِلاّ لِقائُك»; خدايا، آتش عشقم را جز ملاقات تو خاموش نمى‌كند. همان، مناجات المفتقدين، ص 228)
10ـ محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 260، ج 8 / رساله لقاءالله، ص 5 به بعد
11ـ پى بردن به كنه و حقيقت شىء
12ـ يكى از براهين مورد اتفاق برهان علت و معلول است; با اين بيان‌كه ما سوى اللّه همه معلول‌اند و معلول هميشه به مقدار سعه وجودى‌اش قادر است علتش را ببيند و بشناسد و بشناساند و درست به همين دليل گفته‌اند: علم پيدا كردن به علت از طريق علم به معلول ناقص است; چون به همان اندازه كه معلول قادر بوده علت را نشان دهد، علت معرفى شده است، نه بيش‌تر و نه به طور مطلق. لذاست كه: «لا يُحيطُونَه بِهِ علماً»; هيچ كس قادر نيست احاطه علمى بر خداوند پيدا كند (طه: 110)، بلكه «لا يُحيطونَ بِشَىء مِنْ عِلْمِه»; حتى قادر نيستند به ذرّه‌اى از علم خدا احاطه پيدا كنند (البقره: 255); به دليل اين‌كه به قول پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، «احْتَجِب عَنِ الْعُقول»; از فهم عقول بالاتر است و عقل‌ها از فم او در حجاب‌اند; همان‌گونه كه حضرت على(عليه السلام)فرمودند: «لا يُدركه بُعد الهِمَم»; افكار بلند ژرف‌انديش كنه ذاتش را درك نمى‌كنند. (نهج البلاغه، ج 1) امام باقر(ع) اين حقيقت را با بيانى تمثيلى، اين‌گونه تبيين نمودند: هر معنا و تصورى كه از خدا در ذهنتان تصور كنيد، حتى اگر با دقيق‌ترين نگرش‌ها باشد، باز هم مخلوق شماست، نه اين‌كه حقيقتاً خدا باشد. شايد مورچه خيال مى‌كند براى خدا بايد در شاخك باشد; چون اين را كمال خودش مى‌داند و خيال مى‌كند نبودش نقصى است، در حالى كه خدا از آن منزه است. اين چنين است شناخت عقلا از خداوند سبحان (شيخ بهائى، اربعين، حديث دوم، ص 510)
گفتم همه ملك حسن سرمايه توست خورشيد فلك چو ذره در سايه توست
گفتا غلطى ز ما نشان نتوان يافت از ما تو هر آنچه ديده‌اى پايه توست
و به قول مولوى:
هست آن پندار او زيرا به راه صد هزاران پرده آمد تا الله
هر يكى در پرده‌اى موصول جوست وهم او آن است كان خود عين اوست.
(مثنوى معنوى، ج 2، ص 497)
13ـ از لحاظ علم حضورى و مشاهدات چشم باطنى و شهودى كه عارف سالك با قدم بصيرت بدان مى‌رسد، باز هم كسى ادعاى احاطه بر آن ذاتِ محيط على الاطلاق را ندارد; چه اين‌كه آن‌جا كه حضرت ختمى مرتبت(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايند: «ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفتك; خدايا من تو را چنان كه بايد شناختم (بحارالانوار، ج 69، ص 292) و اميرالموحدين، حضرت على(عليه السلام)مى‌فرمايند: «لا يَنالُهُ غَوْصَ الْعِظنِ»; غواصان درياى علوم و دانش‌ها از پى بردن به كمال هستى‌اش عاجزند (نهج البلاغه، خ 1)، ديگران جاى خود دارند، بلكه مراد كشف حضورى و شهود حضرت حق با قدم معرفت و تقرب به او به اندازه استعداد و قدرت سلول سالك است، نه به طور مطلق. لذا، شيخ بهائى(رحمه الله) در اين باره مى‌نويسند: مراد از شناخت خداوند، اطّلاع يافتن بر صفات جمال و جلال الهى آن هم در حدّ فهم و طاقت بشرى است، اما رسيدن بكند ذات مقدس الهى چيزى است كه حتى ملائكه مقرب و انبياى مرسل(عليه السلام)بدان نمى‌رسند، چه رسد به غير آن‌ها. (اربعين، ص 510)
14ـ تقوا داراى مراتبى است كه حضرت امام(رحمه الله) مراتب آن را اين‌گونه بيان مى‌فرمايند: 1. تقواى [پرهيز] از محرمات است; 2. تقواى خاصه پرهيز از مشتهيات; عامّه 3. تقويا زاهدان، اجتناب از علاقه به دنيا; 4. تقواى مخلصان اجتناب از محبت دنيا; 5. تقواى مجذوبان، پرهيز از ظهور كثرات افعالى; 6. تقواى فانيان، پرهيز از كثرات اسمائى. 7ـ تقواى واصلان، اجتناب از توجه به فناء. 8ـ تقواى متمكنّان، پرهيز از تلوينات. (چهل حديث، ص 180)
15ـ عوالم داراى تقسيمات گوناگونى است، يكى از تقسيمات رايج تقسيم عوالم به ملك، ملكوت و جبروت است.
16ـ رها كردن دنيا و آخرت، كه نه به دنبال دنيا باشد ـ كه اين مقام دنياطلبان است ـ و نه به دنبال نعمت‌هاى اخرت ـ كه اين كار تاجران و زاهدان است ـ بلكه فقط جوياى جمال حق باشد كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند: «اَلدُنيا حَرامُ عَلى اَهْلِ الْآخِرَةِ وَ اْلآخِرَةُ حَرامُ عَلىَ اَهلِ الدُّنيا وَهْما حَرامانِ عَلى هّلِ اللّهِ»; دنيا بر اهل آخرت حرام است، چه اين‌كه آخرت هم بر طالبان دنيا حرام است و هر دو بر خداجويان حرام. (؟، جامع صغير، ج 2، ص 16 / حسن حسن‌زاده آملى، رساله لقاءالله، ص 151)
17ـ انيّت در مقابل ماهيت است; چه اين‌كه غير خدا تشكيل شده از ماهيّت و انيّت; يعنى از چيستى و هستى (وجود) و انانيّت، كه مصدر جعلى از «انا» مى‌باشد، به معناى خودخواهد و خودپرستى است. بنابراين، معناى عبارت مزبور اين است: از هستى و خودپرستى گذشتن و خود را نديدن و به خود توجه نداشتن و به محرله فنا رسيدن.
18ـ به تعبير زيباى اميرالمؤمنين(عليه السلام) در دعاى كميل: «و اجعل... قلبى بحبّكَ متيّماً»; خدايا قلب مرا لبريز از عشق و محبت قرار ده.
19ـ در يك تقسيم كلّى، حجاب‌ها به دو قسم تقسيم مى‌شوند. الف ـ حجاب‌هاى ظلمانى; مثل دنيا، جهل، غفلت، حبّ نفس و...; ب ـ حجاب‌هاى نورانى; مثل علم، عبادت و... (آداب الصلاة، ص 5 ـ 7، 38، 113، 47) در تقسيم ديگر، حجاب‌ها به سه قسم تقسيم مى‌شوند. (ر. ك. به: امام خمينى، مصباح الهداية، ص 87) در بعضى روايات هفت حجاب، در بعضى ديگر 70 حجاب، در بعضى 70 هزار و در برخى 90 هزار حجاب آمده است. (ر. ك. به: بحارالانوار، ج 58، ص 39 ـ 47)
20ـ اشاره است به فرازى از مناجات شعبانيّة كه در چند سطر پس از آن مى‌آيد: «اِلهى هَبْ لي كَمال الْانْقطاعِ الَيْك... وَ تَصير اَرواحنا مُعَلَّقةً بِعزِّ قُدْسك» و آيه «ثُمّ دَفى فتدلّى» (انجم: 8)
21ـ حضرت امام(رحمه الله) در كتاب شريف مصباح الهداية در اين زمينه مى‌نويسند: «وقتى حجاب‌ها برطرف شد، سالك جمال حضرت حق را مشاهده مى‌كند و از خويشتن فانى مى‌شود كه اين همان مقام فناء است... اين‌جاست كه سفر اوّلِ از خلق به حق پايان مى‌پذيرد» (مصباح الهداية، ص 87)
22ـ همان‌گونه كه در حديث قدسى آمده است: «لَمْ يَسَعُني ارْجنى وَ لا سَمائى وَ لكِنْ يَسعُنى قَلْبُ عِبدى المؤمِن»; زمين و اسمان گنجايش مرا ندارد، ولى دل بنده مؤمن جايگاه من است (بحارالانوار، ج 58، ص 39) به قول مولوى كه ناظر به حديث فوق است:
گفت پيغمبر كه حق فرموده است من نگنجم هيچ در بالا و پست
در زمين و آسمان و عرش نيز من نگنجم اين يقين دان، اى عزيز
در دل مؤمن بگنجم، اى عجب گر مرا جويى در آن دل‌ها طلب.
(مثنوى معنوى، ج 2، ص 163 ـ 164)
23ـ چون حجاب تا زمانى است كه انسان گرفتار دنياست و از آنكه گذشت، حجابى در كار نيست. از من كه گذشت، به او پيوست. به قول امام(رحمه الله):
دل كه آشفته رومى تو نباشد دل نيست آن‌كه ديوانه خال تو نشد عاقل نيست
بگذر از خويش اگر عاشق دل‌باخته‌اى كه ميان تو و او جز تو كسى حايل نيست.
(امام خمينى، ديوان حضرت امام(رحمه الله)، ص 67)
و به قول حافظ:
تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز ميان عشاق و معشوق هيچ حايل نيست
24ـ روح مؤمن ارتباطش به روح خدا قوى‌تر است از ارتباط شعاع خورشيد با خورشيد. (اصول كافى، ج 2، ص 166، ج 4)
25ـ چه اين‌كه از لحاظ سندى كم‌تر حديثى با اين سند محكم است كه در سندش آمده: اين مناجات حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و امامان از فرزندان اشيان است.
26ـ اين خود نيز سندى بهتر و برتر از سند است كه متن آن قدرمحكم و خلل‌ناپذير و عرشى است كه صدور آن از غير معصوم(عليه السلام) براى آشنايان فا فن، تقريباً محال است كه گفته‌اند: «آفتاب آمد دليل آفتاب»
27ـ خدايا عنايتى فرما تا با همه وجودم، از غير تو گسسته و به تو به پيوندم و چشم دلمان را به روشنايى ديدارت منوّر فرما، تا چشم‌هاى دل‌مان حجاب‌هاى نور را در نَوَر دد و به سرچشمه بى‌پايان عظمت متصل شود و روح ما به عزّت قدست بپيوندت. خدايا، مرا از كسانى قرار ده كه صداشان كردى، پس خداى ترا اجابت نمودند و گوشه چشمى به آن‌ها كردى. پس به تجلّى جلالت مدهوش شدند، پس با آن‌ها در پنهانى سخن گفتى و آشكارا براى تو عمل كردند. (مفاتيج الجنان، ص 283)
28ـ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در شب معراج آن قدر به خدا نزديك شد كه به مقال تدلّى رسيد. پس فاصله‌اش ـ از جهت تمثيل ـ به اندازه دو قوس يا نزديك‌تر از آن گشت. به تعبيرى ديگر، همه تعلقات امكانى را رها كرد و آن‌قدر به خداوند تقرب پيدا نمود كه تنها فاصله‌اش ـ و بزرگ‌ترين فاصله كه هيچ‌گاه طى نخواهد شد ـ اين بود او ممكن الوجود است و خدايش واجب الوجود; يعنى فقط قوس وجوب و امكان و ربّ و عبد باقى ماند، وگرنه به حدّ اعلا، كه براى يك موجود ممكن و عبد قابل تصور است، رسيد و به تعبير زيباى زيارت رجبيّة: «لا فَرْقَ بَينْكَ وَ بَينَها اِلاّ أنعم عِبادُك وَ خَلْقُكَ.» (مفاتيح الجنان، ص 242)
29ـ شايد نظر حضرت امام(رحمه الله) از تأكيد و تأييد و عدم اكتناه و تنزيه اين باشد كه حضرت ختمى مرتبت با همه علوّ مكاتب و رتبه‌اى كه يافت ـ كه برترين انسان كامل است ـ در مشاهده حضوريّة فناييه‌اش، به مرحله‌اى رسيد كه نه تنها به كُنه ذات حق نرسيد و احاطه بر آن نيافت، بلكه به مقام تدلّى و قاب قوسين او أدنى رسيد كه هنوز فواصل طى ناشدنى باقى است:
از در دوست تا به كعبه دل عاشقان را هزار و يك منزل
و اين مقام با تنزيه هم منافات ندارد; چون حضرت حق را برتر از آن دانسته كه حتى حضرت ختمى مرتبت(صلى الله عليه وآله) بدان مرحله برسد كه خود فرمود: «الهى ما عَرَفناكَ حَقَّ مَعْرفَتك»; خدايا، آن چنان كه شايسته شناخت توست، تو را نشناختم. (بحارالانوار، ج 69، ص 292)
31ـ اى خداى من، اى سيد و آقاى من، اى مولاى و عزيز من، اى پروردگار من، بر فرض، عذاب دوزخت را تحمل كنم، اما با آتش فراقت چه كنم؟ (مفاتيح الجنان، ص 116)
32ـ اين فرمايش حضرت امام(رحمه الله) اشاره به حديث ذيل، بلكه ترجمه آن است كه قال اميرالمؤمنين(عليه السلام): الهى ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ عِقابِكَ وَ لا طَمَعاً فى ثَوابِكَ وَ لكنْ وَجَدْتُكَ أَهلاً لِلْعِبادَةِ فَعَبْدتُكَ.» (بحارالانوار، ج 41، ص 14 ح 4)
33ـ اين سخن حضرت امام(رحمه الله) اشاره است به احاديث فراوانى كه درباره شب معراج از آن حضرت(صلى الله عليه وآله) نقل شده مثل: «فَلَمّا بَلَغَ الى سِدْرَةِ الْمُنْتَهى، فَاْنَتهى الى الْجُحُبِ فَقالَ جَبرئيلُ: تَقَّدَمْ يا رَسوُلَ اللَّهِ، لَيسْ لى أَنْ أَجُوزَ هذا اَلْمَكانَ وَلَوْ دَفَوْتُ أَنْمُلَةً لَاِحْتَرَقْتُ»; وقتى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)در شب معراج به سدرة المنتهى رسيد، به برخى موانع برخورد نمود. جبرئيل گفت: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، از اين‌جا نيز جلوتر برويد، اما من مجاز نيستم از اين مكان بالاتر بيايم كه اگر يك بند انگشت نزديك‌تر شوم مى‌سوزم. (بحارالانوار، ج 18، ص 382) مولوى با اشاره به اين حديث، چه زيبا سروده است:
احمد ار بگشايد آن پرّ جليل تا ابد بيهوش ماند جبرئيل
چون گذشت احمد ز سدرة و مرصدش و ز مقام جبرئيل و از حدش
گفت او را: هين بپراند رپيم گفت: رو، رو من حريف تونيم
باز گفت او را: بيا اى پرده سوز، من به ارج خود نرفتستم هنوز
گفت: بيرون زين حدّ، اى خوش فرّمن گو زنم پرّى، بسوز دپرّ من
(مثنوى معنوى، ج 2، ص 503 ـ 504)
34ـ به تعبير زيباى حضرت علامه حسن زاده آملى (دام عزه) در اين زمينه توجه نمايد: «اين جدول [دل] اگر درست تصفيه و لا يروبى شود مجراى آب حيات و مجلاى ذات و صفات مى‌گردد. اين دفتر [دفتر دل] شايستگى لوح محفوظ شدن كلمات نوريّة شجون حقايق اسما و شوون رقايق ظليّة آن‌ها را دارا است:
دفتر حق است دل به حق بنگارش نيست روا پر نقوش باطله باشد»
(مقدمه كتاب معرض نفس)
35ـ حضرت امام(رحمه الله) در اين زمينه دردمندانه مى‌نالد و مى‌گويد: «راجع به عقايد و معارف مَثَل بسيار است، ولى من از تعداد آن‌ها خوددارى مى‌كنم; زيرا كه مى‌دانم اين حجاب‌ها با گفته مثل منى خرق نمى‌شود، ولى از باب نمونه به يكى از آن‌ها اشاره مى‌كنم كه فى‌الجمله سهل المأخذتر است:
اين همه آياتى كه راجع به لقاُاللّه و معرفة‌اللّه وارد شده و اين همه روايات كه در اين موضوع است و اين همه اشارات و كنايات و صراحات كه در ادعيه و مناجات‌هاى ائمّه(عليهم السلام) موجود است، به مجرّد اين عقيده، كه از اشخاص عامى در اين ميدان ناشى و منتشر شده، كه راه معرفة‌الله به كلّى مسدود است و باب معرفة‌الله و مشاهدة جمال را به باب تفكر در ذات، به آن وجه ممنوع، بلكه ممتنع قياس نموده‌اند، تأويل و توجيه كنند و يا اصلاً در اين ميدان وارد نشوند و خود را با معارفى كه قرة‌العين انبيا و اولياست آشنا نكنند. خيلى مايه تأسف است براى اهل اللّه كه يك باب از معرفت را، كه مى‌توان گفت غايت بعثت انبيا و منتهاى مطلوب اولياست به طورى به روى مردم مسدود كرده‌اند كه دم زندن از آن كفر محض و زندقه صرف است.
اين‌ها معارف انبيا و اوليا را با معارفِ عوام و زن‌ها در خصوص ذات و اسما و صفات حق مساوى مى‌دانند. بلكه گاهى از آن‌ها بالاتر نيز بروز كند، مى‌گويند: فلان يك عقائد عاميانه خوبى دارد، اى كاش ما به همان عقيده عاميانه بوديم. اين مطلب درست است; زيرا كه اين بيچاره كه به اين كلام متنوّه مى‌شود خود عقايد عاميانه را از دست داده و ديگر معارف را، كه معارف خواص و اهل اللّه است، باطل مى‌شمرد. اين آروز درست مثل آرزوى كفّار است كه در كريمه الهية نقل از آن‌ها شده: «و يَقُولْ الْكافِر يا لَيْتَنى كُنْتُ تُراباً»; كافر در قيامت مى‌گويد: اى كاش من خاك بودم. (نبأ: 40) ما اگر بخواهيم آيات و اخبار لقاءاللّه را به تفصيل ذكر كنيم تا رسوايى اين عقيده فاسده، كه از جهل و غرور شيطانى پيدا شده، واضح شود كتابى جداگانه لازم دارد. (آداب الصلاة، ص 197)
36ـ محمدباقر مجلسى، علم اليقين، ج 1، ص 49
37ـ شيخ صدوق، توحيد، ص 305
38ـ بحارالانوار، ج 82، ص 243
39ـ همان، ج 90، ص 159، ح 10
40ـ حضرت امام(رحمه الله) در جايى ديگر به همين مناسبت مى‌فرمايند: «من و تو اهلش نيستيم، ولى خوب است منكر هم نشويم; ايمان داشته باشيم به هر چه خداوند تعالى و اوليايش فرموده‌اند. شايد اين ايمان اجمالى هم براى ما فايده داشته باشد. گاهى هم ممكن است كه انكار بى‌جا و ردّ بى‌موقع و بدون علم و فهم براى ما ضررهاى خيلى زياد داشته باشد و اين دنيا عالم التفات به آن ضررها نيست... شايد آن مطلب، منشأ و اساسى داشته باشد از كتاب و سنّت و عقل شما به آن بر نخورده باشد. چه فرق مى‌كند كه يك نفر فقيه يك فتوا بدهد از باب ديات ـ مثلاً ـ كه شما كم‌تر ديده‌ايد و شما بدون مراجعه به مدركش رد كنيد. او را يا آن كه يك نفر سالك الى اللّه يا عارف باللّه يك حرف بزند راجع به معارف الهيّة يا راجع به احوال بهشت و جهنّم و شما بدون مراجعه به مدركش او را رد كنيد.» (چهل حديث، ص 12)
41ـ حضرت امام(رحمه الله) در كتاب شريف سر الصلاة به همين مناسبت مى‌فرمايند: «از امور مهمه‌اى كه تنبّه به آن لازم است و اخوان مؤمنين، خصوصاً اهل علم [كثرّ الله امثالهم] بايد در نظر داشته باشند آن است كه اگر كلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت ديدند يا شنيدند به مجرّد آن‌كه به گوش آن‌ها آشنا نيست يا مبنى بر اصطلاحى است كه آن‌ها را از آن خطّى نيست بدون حجت شرعية، دمى به فساد و بطلان نكنند و از اهل آن توهين و تحقير ننمايند. و گمان نكنند هر كس اسم از مراتب نفس ومقامات اوليا و عرفا و تجليّات حق و عشق و محبّت و امثال اين‌ها كه در اصطلاحات اهل معرفت رايج است، برد، صوفى است يا مروّج دعاوى صوفيّه است يا بافنده از پيش خود است و بر طبق آن، برهان عقلى يا حجّتى شرعى ندارد. به جان دوست قسم كه كلمات نوع آن‌ها شرح بيانات قرآن و حديث است.» (سرالصلاة. ص 38)
42ـ اين كتاب اخيراً و براى دومين بار به همّت انتشارات الزهرا(عليها السلام) به نام عرفان و عارف‌نمايان به فارسى ترجمه شده است كه اين نام‌گذارى گرچه با محتواى كتاب مطابق است، اما با نام‌گذارى مؤلف نمى‌سازد، بلكه ترجمه رساى نام كتاب اين چنين است: «شكستن بت‌هاى جاهليّت در ردّ صوفى‌گرى».
43ـ صوفى خالص
44ـ درباره مرحوم فيض(رحمه الله) صافىاش در تفسير قرآن و وافى او در شرح روايات كافى «درباره ملاصدرا(رحمه الله) تفسير القرآن الكريم و شرح اصول كافى‌اش شاهد صدقى بر ادعاى حضرت امام(رحمه الله) مى‌باشند.
46ـ يعنى: «بايد به خدا شكايت كرد.» اين جمله اقتباسى از حديث امام هشتم(عليه السلام) است كه فرمود: «فالى اللهِ المتشكى و هو المستعانُ.» (بحارالانوار، ج 49، ص 130)
47ـ مراد از علم باللّه و اسما «صفات» علم شريف عرفان است; چون موضوع عرفان وجود مطلق يا الحق است (ر. ك. به:؟، تميهد القواعد، ص 18 /؟ مصباح الأنس، ص 13) و مسائل آن اسما و صفات خداوند تبارك و تعالى است. ر. ك. به: تمهيد القواعد، ص 25) لذا، علم عرفان «علم باللّه» اطلاق مى‌شود; چه اين‌كه به عارف «اهل اللّه» (محى الدين عربى، شرح فصوص الحكم، ص 60 ـ 286 / آداب الصلاة، ص 197) كه اين اصطلاح را در عرفان همچون ساير اصطلاحاتشان از كتاب و سنّت گرفته‌اند; زيرا به قول امام خمينى(رحمه الله)، به جان دوست قسم كه كلمات نوع آن‌ها شرح بيانات قرآن و حديث است. (ر. ك. به: سرالصلاة، ص 38) اصطلاح «علم باللّه» در روايات ذيل آمده است: بحارالانوار، ج 1، ص 210، ح 2، ص 215، ح 20
49ـ اين نكته كه اين علم را در خدمت مشايخ آن علم تحصيل كند، از آن مطالب بسيار عميق و اساسى است; چه اين‌كه بيش‌تر علوم را و مخصوصاً علم فلسفه و به خصوص علم عرفان را نمى‌توان با خواندن فهميد و بدان رسيد و غالب گرفتارى و خطاهاى بزرگى كه براى افرادى همچون غزالى پيش آمده از همين مطالعه كردن و خواندن بدون استاد است ـ كه خود بدان معتوف است امام سجاد(عليه السلام) درباره ضرورت نياز به استاد مى‌فرمايند: «هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكيمٌ يُرشِدهُ»; كسى كه بدون استاد و راهنما باشد هلاك مى‌شود (؟، كشف الغّمة ، به نقل از: رساله سير و سلوك، منسوب به بحر العلوم، ص 116 / بحارالانوار، ج 78، ص 159، ح 10) حضرت امام(رحمه الله)، به مناسبت بحثى از كتاب اثولوجيا افلوطين مى‌نويسند: «كسى كه بخواهد اين مطلب را خود بفهمد [مطلب محل بحث را] به كتاب اتولوجيا مراجعه كند. البته بعد از تحقيق و تفحص كامل از سخنان پر رمز و راز عارفان باللّه و پس از مراجعه به استاد چون هر علمى اهلى دارد و اصطلاحاتى، مواظب باش، نكند بدون مقدمات و با اتكا به فهم خودت به اين كتاب‌ها مراجعه كنى كه نه تنها فايده‌اى برايت ندارد، بلكه جز حيرت و گمراهى چيزى به بار نمى‌آورد. مگر نمى‌بينى... شيخ الرئيس.................، اين اعجوبه قرن كه در حدّة ذهن و دقت فكر، لم يكن له كفواً احد [بى‌نظير است] مى‌گويد: من رياضيات و طبيبيات و طب را فقط مقدار اندكى نزد استاد خواندم و به راحتى بقيّه را فهميدم. اما در الهيات هيچ نمى‌فهميدم، حتى گاهى اتفاق مى‌افتاد در يك مسأله الهى چهل بار مطالعه مى‌كردم و چيزى عايدم نمى‌شد، آخرالامر با توسل به خداوند و تضرّع، حلّ مى‌شد.» (مصباح الهداية، ص 68 ـ 69)
حضرت امام(رحمه الله) در پايان كتاب گرانسنگ و بى‌بديل مصباح الهداية مى‌فرمايند: «اى برادر روحانى، مواظف باش... نكند بخواهى مطالب اين كتاب را بدون تفحص در كلمات بزرگان و عارفان باللّه و متألّه بفهمى يا بخواهى بدون فراگيرى اين معارف از اهل آن ـ از مشايخ عظام و عرفاء كرام ـ و با مجرّد مطالعه اين مطالب به آن‌ها برسى كه در اين صورت، تيجه‌اى جز خسران و حرمان ندارد.» (مصباح الهداية، ص 90)
به قول حافظ:
بكوى عشق منه بى‌دليل راه قدم كه من به خويشتن نمودم صد اهتمام و نشد
يا
طى اين مرحله بى‌همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى
و به قول ملاى رومى:
هر كه گيرد بيشه‌اى بى‌اوستا ريشخند مى‌شد به شهر و روستا
(مثنوى معنوى، ج 2، ص 34)
50ـ حضرت امام خمينى(رحمه الله) در اين‌جا راه رسيدن به معارف را چند چيز معرفى فرموده‌اند كه عبارت‌اند از: «يك. فراگيرى علم در خدمت مشايخ;
دو. رياضات علمى;
سه. رياضات عملى;
چهار. تذكر محبوب و اشتغال قلب به ذات اقدس اله.»
اين فرمايش حضرت امام(رحمه الله) گويا نظار است به سخن نغز و ارزشمند اميرالمؤمنين على(عليه السلام):
«لا تحعيُلُ الْعِلْمُ اِلاّ بِخَمْسةِ اَشياء: اَوَّلها بِكَثْرةِ السُّؤالِ، اَلثّانى بِكَثرةَ الم الاشْتِغالِ، اَلثالِثُ بِتَطْهير الْأَفْعالِ، الرّابعُ بِخِدْمَةِ الرَّجال، الخامِسُ بِاسْتِعانَةِ ذِى الْجَلالِ» (؟، المواعظ العددية، ص 158)
علم به دست نمى‌آيد، مگر از اين پنج راه: اول زياد سؤال كردن، دوم به ممارست هميشگى و مداوم (رياضات علمى)، سوم عملاً از گناهان پرهيز كردن (رياضات عملى)، چهارم به خدمت بزرگان و عالمان رسيدن (خدمت مشايخ)، پنجم از خداى متعال كمك خواستن (تذكر محبوب و اشتغال قلب به ذات اقدس اله).
51ـ ديوان حضرت امام خمينى(رحمه الله)، ص 61
 

منبع:www.maarefquran.org