مباني معرفت شناسي صدرالمتألهين در مسائل ماوراي طبيعي(1)
مباني معرفت شناسي صدرالمتألهين در مسائل ماوراي طبيعي(1)
مقدمه
لمّا كانت العلوم مُتشعّبةٌ و فنون الادراكات متكثرة و الاحاطة بجملتها متعذرة او متعسّرة... فالواجب علی العاقل اَن يتوجّه بشراشره الي الاشتغال بالأهم و الحزم له اَن يکبَّ طول عمره علي ما الاختصاص لتكميل ذاته فيه اتم بعد ماحصل لهُ من سائر العلوم و المعارف بقدر الحاجة اليها في المعاش و المعاد. ([1])
از آنجا كه علوم گوناگون و فنون ادراكات بسيار و احاطه به همه آنها دشوار بلكه نا ممكن است پس بر هر عاقلي فرض است كه همه توجهاش را به مهمترين آنها معطوف داشته و عزم جزم نمايد كه سراسر عمرش را به آنچه در به كمال رساندن ذاتش اختصاص دارد مصروف نمايد، بعد از آنكه از ساير علوم و معارف به اندازه نيازش در امور دنيوي و اخروي بهره جست.
اما اينها چه مسائلي هستند كه ملاصدرا آنها را «حكمة الالهية و معرفة الربوبية» نام نهاده ([2]) و كسي كه به اين نعمت دست يافته باشد به تعبير قرآن كريم «خير كثير» ([3]) به او اعطا شده است، و به تعبير صدرالمتألهين به سعادت عظمي و شرافتي بزرگ دست يازيده است. صدرالمتألهين در مقدمة اسفار اين علوم را اينگونه معرفي مينمايد:
و هي العلم بالله و صفاته و ملائكته و كتبه و رسله و كيفية صدور الاشياء منه علي الوجه الاكمل و لنظام الافضل، و كيفية عنايته و علمه بها و تدبيره اياها... و علم النفس و طريقها الي الاخرة و اتصالها بالملاء الاعلي و افتراقها عن وثاقها و بعدها عن الهيولي... و الانغماس في بحار الملكوت. ([4])
و آن علم به خدا و صفاتش و ملائكه و كتابها و رسولانش و چگونگي صدور اشياء از او به كاملترين وجه و برترين نظام، و كيفيت عنايت و علم او به اشياء و تدبير او در آنها ... و علم به نفس انساني و راه رسيدن او به جهاني ديگر و اتصال آن به ملا اعلي و رهايي آن از بندها و پرواز او از جهان مادي و فرو رفتن در بحار ملكوت است.
اينك شايسته است در مباني فكري اين حكيم الهي در معرفت اين مفاهيم قدسي تدبّر نماييم، به اميد آن كه با سلوك در اين نهج كه مبتني بر برهان و عرفان و قرآن است به ذروة كمال معرفت ربوبي و حكمت متعالي دست يابيم.
براي نيل به اين مقصد اعلي لازم است چند مسئله را بر مبناي حكمت متعاليه صدرالمتألهين بررسي نماييم:
1. امكان شناخت مسائل ماوراي طبيعي
اولاً هيچ چيز وجود ندارد... ثانياً اگر چيزي وجود هم داشته باشد نميتواند شناخته شود. ثالثاً حتي اگر وجود شناختني باشد نميتواند به ديگران منتقل شود.([5])
گذشته از نظريه سوفسطاييان و شكاكان، برخي از فيلسوفاني كه شناخت را ممكن ميدانند ميگويند ما فقط خواص و عوارض اشياء را ميتوانيم بشناسيم اما به حقيقت آنها دسترسي نداريم چنان كه ابن سينا در تعليقات مينويسد:
ان الوقوف علي حقائق الاشياء ليس في قدرة البشر و نحن لا نعرف من الاشياء الاّ الخواص و اللّوازم و الاعراض و لا نعرف الفصول المقومة لكل واحد منها الدالة علي حقيقته... فانا لا نعرف حقيقة الاول و لا العقل و لا النفس... .([6])
آگاهي بر حقايق اشياء در توان آدمي نيست و ما از اشياء جز خواص و لوازم و اعراض چيزي نميدانيم و به فصول مقومه آنها كه بر حقيقتشان دلالت دارد آگاهي نداريم. پس ما حقيقت اول [تعالي] و عقل و نفس را نميشناسيم...
ملاصدرا پس از نقل اين سخن از ابن سينا در ادامه بحث در تأييد سخن ابن سينا ميگويد:
تأويل كلامه ما اومأنا اليه و اقمنا البرهان عليه في مباحث الوجود من انّ افراد الوجود لا برهان عليها الّا علي ضربٍ من الحيلة برهاناً شبيهاً باللّم... . ([7]) تأويل كلام شيخ الرئيس همان چيزي است كه به آن اشاره نموديم و در مباحث وجود بر آن برهان اقامه كرديم مبني بر اينكه افراد وجود برهانپذير نيستند مگر اينكه با نوعي ترفند برهان شبيه به لّم بياورم.
اما خردمندان و حكيمان اين را دليل بر انكار هر نوع معرفتي قرار ندادند، بلكه گفتند اگر چه به حقايق اشياء دسترسي نداريم به خواص و عوارض و لوازم وجودي آنها ميتوان پي برد و صدرالمتألهين معتقد است كه ما حقايق وجودي را با مفاهيم و عناويني كه بر آنها صادق است ميشناسيم، ([8]) و در عنوان اين بحث ميگويد:
اَن حقائق الاشياء اي الامور الغير الممتنعة بالذات يمكن اَن تکون معلومةً للبشر.([9]) حقايق اشياء يعني اموري كه امتناع ذاتي ندارند ميتوانند در تيررس علم بشري قرار گرفته و شناخته گردند.
البته مراد صدرالمتألهين اين نيست كه كنه ذات اشياء را ميتوان شناخت چون در ذيل همين بحث در تفسير سخن برخي محققين كه گفتند بسيط را جز به لوازم و آثارش نميتوان شناخت([10]) مينويسد:
فان اراد بها اَن العقل لا يعرف الوجود الخارجي بهويته الشخصيه بصورةٍ مطابقةٍ لَهُ فذلك مِمّا له وجه ... و ان اراد اَن العقل لا يعرف مفهوماً من المفهومات البسيطه فهو ظاهر البطلان، فان العقل يدرك مفهوم «الكون المصدري» و الشّيئية و... فاما اَن يكون المعقول لهُ من كلِّ شيءٍ مفهوماً مركباً او بسيطاً فان كان مفهوماً بسيطاً فهو اما كنه شيءٍ بسيط او وجهه فعلي الاول عقل كنه ذلك الشيء البسيط و علي الثاني ايضاً عقل كنه ذلك الوجه بعينه و إن لم يعقل كنه ذي الوجه. ([11]) اگر مرادش اين باشد كه عقل وجود خارجي را با هويت شخصيش با صورتي مطابق او نميشناسد اين سخن وجهي دارد. اما اگر مرادش اين باشد كه عقل مفاهيم بسيط را هم ميشناسد اين سخن بطلانش بديهي است، زيرا عقل مفهوم هستي و شيئيت و... را درك ميكند پس مفهوم معقول از هر چيزي يا مركب است يا بسيط، اگر مفهومي بسيط باشد پس يا بيان كننده كنه ذات شيء و بسيط است يا وجهي از آن، در حالت اول عقل كنه آن شيء را مييابد و در حالت دوم كنه آن وجه را مييابد اگر چه به كنه ذيالوجه نرسيده باشد.
نتيجه اينكه اگر چه بالجمله به حقايق اشياء بويژه مجردات كه حقايق بسيطند نميتوان دست يافت في الجمله به كمك مفاهيم ميتوانيم به حقايق ماوراي طبيعي معرفت پيدا كنيم چنان كه امام اميرالمؤمنين (ع) ميفرمايد:
لم يطلع العقول علي تحديد صفته، و لم يحجبها عن واجب معرفته فهو الذّي تشهد لَه اعلام الوجود([12]) عقلها را نرسد كه با يقين حدود بر صفات او آگاهي پيدا كنند اما از مقدار لازمش منع نشدهاند. پس او كسي است كه مظاهر هستي بر وجود او شهادت ميدهند.
اما همين مقدار از معرفت كه در تيررس عقل قرار داده شده چگونه و براي چه كساني قابل حصول است؟ بديهي است كه با پيمودن روش صحيح معرفت و كسب شرايط وجودي لازم و رفع موانع ميتوانيم آن حقايق قدسي را تا حدّي دريابيم. اينك بر اساس حكمت متعاليه اين منهج را طي مينماييم.
2. روش صدرالمتألهين در كسب معارف ماوراي طبيعي
القائلون بجواز اعادة المعدومات، جمهور اهل الكلام المخالفين لكافة الحكماء في ذلك، ظناً منهم اَن القول بتجويز الاعادة في الاشياء بعد بطلانها يصح الحشر الجسماني الناطق بوقوعه السنة الشرائع و الكتب الالهية النازلة علي اهل السفارة و اصحاب الزلفي صلوات الله عليهم اجمعين، و لم يعلموا أن اسرار الشريعة الالهية لايمكن اَن تستفاده من الابحاث الكلامية و الاَراء الجدلية، بل الطريق الي معرفة تلك الاسرار منحصر في سبيلين: اما سبيل الابرار من اقامة جوامع العبادة و ادامة مراسم العدالة و ازالة وساوس العادة. و اما سبيل المقربين من الرياضات العلميه، و توجيه القوي الادراكيه الي' جانب القدس، و تصقيل مرآة النفس الناطقة و لئلا يتدنس بالاخلاق الرديّة... فانها حينئذٍٍ يترائي صور الحقائق الايمانية و يشاهد الامور الغائبة عن حواسها و تعقلها بصفاء جوهرها. ([13])
قائلان به جواز اعادة معدوم يعني همه متكلمان كه در اين مسئله مخالف همة حكما هستند، گمان كردند با اين سخن (تجويز اعادة اشياء بعد از نابود شدنشان) معاد جسماني كه شرايع آسماني و كتابهاي الهي نازل شده بر سفراي الهي و مقربان ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ بدان خبر دادهاند ثابت ميشود، اما ندانستند كه اسرار شريعت الهي با بحثهاي كلامي و آراء جدلي تحصيل نميگردد. بلكه روش معرفت آن اسرار تنها از دو راه بدست ميآيد:
1. روش نيكوكاران،كه با برپاداشتن اقسام عبادات [نظير نماز و روزه، دعا و...] و تداوم در شيوههاي عدالت و زايل نمودن وسوسههاي عادت فراهم ميآيد.
2. روش مقربان الهي،كه با رياضتهاي علمي و جهت دادن نيروهاي ادراكي به سوي انوار قدسي و صيقل دادن آينة نفس ناطقه و آراستن آن ـ تا با اخلاق فاسد آلوده نگردد ـ حاصل ميشود، پس وقتي انسان اين راهها را طي كرد نفس او صورتهاي حقايق ايماني را ميبيند و اموري را كه از حواس پنهان هستند مشاهده ميكند و با صفاي ذاتيش آنها را تعقل ميكند.البته اين توضيح لازم است كه انحصار معرفت به اين دو راه در اين عبارت نافي روش وحياني از ديدگاه ملاصدرا نيست چرا كه ايشان در مقدمه اسفار عاليترين طريقه معرفت خداي تعالي و علم معاد و طريقه آخرت را زانو زدن در مكتب انبيا ميداند و ميگويد:
اني لأستغفر اللهَ كثيراً مِمّا ضيّعتُ شطراً من عمري في تتبع آراء المتفلسفة و المجادلين من اهل الكلام... حتي تبيّنَ لي آخر الامر بنور الايمان و تأييد اللهِ المنّان اَن قياسهم عقيم و صراطهم غير مستقيم فالقينا زمام امرنا اليه و الي رسوله النذير المنذر، فكل مابلغنا منه آمنّا به و صدَّقناه و لم نحتل اَن نخيّل لَهُ وجهاً عقلياً اومسلكاً بحثياً بل اقتدينا بهداهُ و انتهينا بنهيه امتثالاً لقوله تعالي: ما آتاكُمُ الرسول فخذوه و ما نهيكُمْ عنهُ فانتهوا، حتيّ فتح الله علي قلبنا ما فتح فافلح ببركة متابعته و انجح.([14]) من از اينكه پارهاي از ايام عمرم را در پيگيري آراء متفلسفان و متكلمان [اشاعره و معتزله] سپري نمودم در درگاه خداوند استغفار كردم... تا اينكه بالاخره به نور ايمان و تأييد خداي منان برايم آشكار شد كه قياسشان بينتيجه و راهشان غيرمستقيم است پس زمام امورمان را به او و به رسول نذير و منذرش سپرديم، در نتيجه به آنچه كه از آنها به ما رسيد ايمان آورديم و تصديق كرديم و دنبال اين نبوديم كه براي آن توجيهي خيالي ببافيم يا مسلكي بحثي بسازيم بلكه به هدايت او اقتدا نموديم و از آنچه كه نهي كرد باز ايستاديم تا امتثال امر خداي سبحان كرده باشيم كه فرمود: «آنچه رسول [خدا] به شما داد بگيريد و از آنچه نهي كرد باز ايستيد، تا اينكه خداوند آنچه كه ميبايست بر ما بگشايد گشود، پس به بركت متابعت از او ما را پيروز و رستگار كرد.
اين بيان صدرالمتألهين به صراحت ديدگاه او را در معارفي كه از راه وحي ميرسد آشكار ميسازد و تسليم بودن او را نسبت به شريعت الهي اعلام ميدارد.
پينوشتها:
1. محمد شيرازي، صدرالدين، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة ، الطبعة الرابعة، بيروت، دارالاحياء التراث العربي، 1410 ، ج 1, ص 2.
2. ر.ك: همان ، ج 6، ص 4.
3. «و مَن يُؤتِ الحِكمةَ فَقَد اوُتيَ خيراً كثيراً» كسي كه به او حكمت داده شد همانا به او خير فراواني عطا شده است. بقره 269.
4. همان ، ج 1، ص 3.
5. فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه يونان و روم ، ج اول، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1368، ص 112.
6. اسفار ، ج 1، ص 391.
7. همان ، ص 392.
8. فحق انهالا تعرف الاّ بمفهوماتِ و عنوانات صادقة عليها، همان ، ص 362.
9. همان ، ص 388.
10. همانجا .
11. همان ، ص 291.
12. نهج البلاغة ، محمد عبده، بيروت، دارالبلاغة، خطبة 49، ص 153.
13. اسفار ، ج 1، ص 361.
14. همان ، ص 11, 12.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}