حقيقت علم از نظر صدرالمتألهين(2)


 

نويسنده:ناصر عرب مؤمني




 

اختلاف نظر ملاصدرا و ابن سينا در ادراك
 

پس از قول به صدوري و وجودي بودن علم، تفاوت نظر صدرالمتألهين با نظر ابن سينا بخوبي روشن ميگردد. ابن سينا و همچنين بسياري ديگر از حكما معتقدند كه وقتي ذهن با شيء خارجي روبرو گردد، صورتي از آن شيء در ذهن نقش ميبندد، سپس قوة خيال، اين صورت را تجريد ميكند و بعضي از خصوصيات آن را حذف كرده و صورت خيالي بدست ميآيد، بعد قوة عاقله از طريق تجريد بيشتر، خصوصيات ديگري از آن را حذف نموده و صورت عقلاني را كه همان مفاهيم كلي ماهوي يا معقولات اوليه هستند حاصل ميكند.
صدرالمتألهين گرچه در اين حدّ با آنها موافق است كه علم با حس شروع ميشود و اگر حس نباشد علميدر كار نخواهد بود([24])، ولي نظرية «تجريد» را بهيچ عنوان قبول ندارد بلكه ـ همانگونه كه از بيانات گذشته معلوم شد ـ نظر او بر صدور است نه تجريد; به اينصورت كه وقتي ذهن انسان ـ كه يكي از قوا و مراتب نفس است ـ با شيء خارجي مواجه شود، صورتي از آن را ميسازد وابداع ميكند بدون اينكه در شيء خارجي، دخل و تصرفي بوجود آيد، اينك صورت حسي در ذهن ايجاد شده است. سپس قوة خيال از آن صورت حسي، بدون اينكه در آن دخل و تصرفي كند، صورتي مماثل يا مشابه، ابداع ميكند و سرانجام قوة عاقله، صورتي عاليتر از صورت خيالي را با توجه به آن صورت خيالي، اما بدون هيچگونه دخل و تصرفي در آن، خلق ميكند و بدين ترتيب معقولات اوليه يا صور عقلي بوجود ميآيند.([25])
شايان ذكر است كه بعقيدة صدرا، نفس انسان گرچه نسبت به ادراكات حسي و خيالي از همان آغاز، مبدع و خلاّق است ولي نسبت به صور عقلي در بدو سلوك، چون ضعيف است، سمت خلاقيت ندارد و چنان است كه گويي كسي شيئي را از دور در هوايي غبار آلود و تاريك ميبيند، ولي هنگاميكه نفس در سلوك عقلي قوّت گرفت با عقول مفارقه و صور عقليه يا عقل فعال متحد گشته و آنها از شئون وجودي نفس ميگردند (در مورد اتحاد با عقل فعال در مبحث جداگانهيي سخن خواهيم گفت) و سرانجام در آخرين مرحله، نسبت به صورت آنها سمت خلاقيّت پيدا ميكند.([26])
البته اين موضوع، قابل بحث و مناقشه است كه چگونه نفس در آغاز، عقول مفارقه را از دور مشاهده ميكند؟ آيا ارتباط آن با اين عقول از نوع اتحاد است يا ارتسام؟ فرضاً كه بپذيريم ارتباط آنها اتحادي است، چون در اين مرحله، نفس ضعيف است و نميتواند عقولي را كه قويتر از آن هستند ادراك كند (همانگونه كه از صدرالمتألهين شنيديم) در اينصورت مشكل مطابقت خارج با نفس يا ذهن به قوت خود باقي است ومطمئن نيستيم كه صورت عقلي در نفس با صورت خارجي مطابق است يا نه؟ و حتي از كلام صدرا چنين برميآيد كه اين صورت ذهني يا صورت عقلي واقع در نفس، كاملاً با امر خارجي مطابق نيست بلكه شبح و مثالي از آن است در حاليكه بنظر ملاصدرا قول به شبح، مساوي با انكار وجود ذهني و كلاً انكار علم و معرفت است.
حتي يكي از معاصران در توضيح بيانات صدرالمتألهين در باب كيفيت حصول صور عقلي ميگويد اين صور در آغاز، نسبت به نفس، قيام حلولي دارند و نفس، مَظهر (اسم مكان) آنهاست نه مُظهرشان (اسم فاعل)، و پس از اينكه نفس، كمال يافت و عقول مفارقه، از شئون وجودي آن شدند، نسبت به صور عقلي، مقام خلاقيّت پيدا ميكند (مُظهر) و آنها را در صقع ذات خود ايجاد مينمايد.([27]) البته كاري نداريم كه اين برداشت تا چه اندازه صحيح است، فقط ميخواستيم نشان دهيم كه بيان صدرا بگونهيي است كه چنين برداشتهايي از آن ميشود و اگر چنين برداشتي صحيح باشد، مشكل ارتساميبودن ادراك كه صدرا آن را بكلي مردود ميداند بقوت خود باقي مي ماند.

كيفيت و مراحل ادراك از نظر صدرالمتألهين
 

كيفيت و مراحل ادراك از ديدگاه صدرالمتـألهين را مي توان به اين صورت خلاصه كرد:
1ـ انسان بايد با شيء خارجي روبرو گردد و تا با آن مواجه نشود بهيچوجه ادراك، امكان ندارد وحتي ادراكات غير مطابق با واقع نيز نميتوانند خود بخود حاصل شوند و در هر حال مايههاي آنها از خارج است.
2ـ بايد بين شيء خارجي و نفس مدرِك، شرايط جسماني مثل هوا، نور، فاصلة مناسب و غير آن موجود باشد.
3ـ پس از مواجهه با شيء خارجي و گذشت از دو مرحلة قبل و فعل و انفعالات مغزي و عصبي كه اينها همگي معدّ هستند، قواي نفساني بواسطة جنبة غير مادي خود، صورتي مشابه و مماثل با صورت اشياء خارجي را در خود ميسازند كه اين صورت حسي است و نفس به آن علم حضوري دارد.
4ـ پس از ايجاد صورت حسي، بواسطة قوة خيال صورتي شبيه به اين صورت حسي ساخته ميشود و سپس بر اساس اين صورت خيالي، صورت عقلاني، كه به آن معقول اول گفته ميشود، در نفس ايجاد ميگردد. البته با در نظر داشتن تفاوت مراحل استكمال نفس بايد بگوييم كه در آغاز تكامل نفس، اين صورت عقلي بطرزي خفيف از عقول مفارقه، مشاهده شده و در اواسط استكمال نفس، با آنها متحد گشته و بصورت واضحتر و قويتر آنها را تعقل ميكند و سرانجام بمرحلهيي ميرسد كه صورت آن عقول را در صقع ذات خود انشاء مينمايد و پس از ايجاد معقولات اوليه، نفس با توجه به اين صور، معقولات ثانيه را بوجود مي آورد.
بدين ترتيب مراحل يا اقسام ادراك از نظر صدرالمتألهين عبارت است از: احساس، تخيّل و تعقّل. ضمناً او از قسم ديگري بنام «توهّم» نيز نام ميبرد ولي سرانجام آن را از اقسام ادراك حذف كرده و ميگويد اين قسم از ادراك در واقع جداي از ادراك عقلي نيست و فرق آن با ادراك عقلي در اين است كه ادراك عقلي، اضافهيي به امر جزئي ندارد ولي ادراك وهميدارد و بنابرين نميتوان ادراك وهميرا از اقسام جداگانة ادراك بحساب آورد.([28])
احساس عبارت است از شيئي كه با هيئتها و عوارض مخصوص بخود، موجود در ماده و حاضر نزد مدرِك است و توأم با أين، متي، وضع، كيف و كم و غير اينهاست و البته احساس و محسوس بالذات، صورت شيء خارجي است نه خود آن، زيرا بايد از شيء محسوس، در قوّه حاسّه، اثري ايجاد شود تا آن را از حالت قوه به فعل درآورد و هنگاميكه اين اثر بوجود آيد لازم است كه احساس بلحاظ ماهيت، مناسب با محسوس باشد چرا كه در غير اينصورت، احساس رخ نداده است و بنابرين لازم است امري كه در حس، حصول يافته، صورت مجرد شيء محسوس باشد كه البته در اين مرحله تجريد تامّ انجام نگرفته است.
تخيّل عبارت است از ادراك صورتي موجود با هيئتها و عوارض مخصوص، بدون شرط حضور ماده در برابر مدرِك (لابشرط است); توهّم عبارت است از... و تعقل عبارت است از ادراك شيء از حيث ماهيّت و حدّ آن، نه از جهت ديگري، خواه بتنهايي و خواه اينكه مقارن با ماهيت و حقيقت كلي ديگري باشد. در هر ادراكي ناگزير از نوعي تجريد هستيم. (اين تجريد با تجريدي كه قبلاً از سوي صدرا مردود دانسته شد، متفاوت است.) ادراك حسي، مشروط به سه چيز است: حضور ماده در مقابل آلت ادراك، توأم بودن با عوارض و هيئتها، جزئي بودن مدرَك. ادراك خيالي از شرط اول تجريد شده است و ادراك وهمياز دو شرط اول و دوم و ادراك عقلي از همة شرايط.([29])
در نتيجه، نفس انسان پس از طي اين مراحل (ادراك محسوسات، مخيلات و معقولات) و بواسطة آنها تبديل به عالم عقلاني ميگردد كه تمام مراتب وجود از مبدأ اول گرفته تا پايينترين مراحل وجودي يعني عالم مادّي و طبيعي در آن مترتب است،([30]) عالم محسوس، مطابق است با ادراك حسي، عالم خيال و مثال، مطابق با ادراك خيالي و عالم معقول، مطابق با ادراك عقلي.

نظرية ابداعي ملاصدرا و مشكل مطابقت
 

در مبحث «وجود ذهني» و در بحث «حقيقت علم و ادراك» كه در آن ملاصدرا راه ديگري را برگزيد، بوضوح دريافتيم كه باعتقاد او تنها پل ممكني كه بين ذهن و عين وجود دارد و بواسطة آن، رابطة واقعبينانه بين دو عالم عين و ذهن معني پيدا ميكند، رابطة ماهوي بين آنهاست، يعني حضور و حصول ماهيت خارجي در ذهن، در غير اينصورت نميتوانيم بگوييم كه علم، ارزش و اعتبار دارد و حتي نميتوان گفت كه احساس و علمي پديد آمده است.([31]) بهمين جهت صدرا هم، مانند بسياري از فلاسفة اسلامي ديگر ميگويد بهر اندازه علم به ماهيت پيدا كنيم معرفت پيدا كرده ايم و بهر اندازه كه علم به ماهيت نداشته باشيم معرفت هم نداريم و در واقع علم واقعي، علم به ماهيت است و از همين علم است كه ميتوانيم تعريف حدي از اشياء بيروني ارائه دهيم.
در جاي خود نشان داده ايم كه اين ادعا نه از طريق براهين وجود ذهني، بنحو عقلي و استدلالي اثبات شده([32]) و نه از طريق ديگري. ما اميد خود را متوجه نظرية خاص و ابداعي صدرا كه تحت عنوان «حقيقت علم از نظر صدرا» از آن ياد شد، گردانيديم. اينك پس از بررسي آن مبحث ببينيم كه آن نظريه تا چه اندازه ميتواند مسئلة مطابقت علم و معلوم را جوابگو باشد. در آنجا ديديم كه صدرالمتألهين ميگويد نفس انسان كه مثال اعظم خداوند است صورتي شبيه به صورت شيء عيني را انشاء ميكند همچنانكه خداوند وجود خارجي آن را ايجاد كرده است و از اين بالاتر همين صورت علمي، در واقع نوعي وجود ـ آنهم وجودي مجرد و خالي از حجابها و موانع مادّي و شوائب فقدان و عدم ـ است و در نتيجه حقيقت آن، عبارت است از كشف و ظهور و نور; و چيزي كه عين نور و ظهور باشد ترديد در يقيني بودن آن بيمعني است بلكه هر آنچه با آن مرتبط باشد، مكشوف و معلوم آن نيز هست، پس بعد از اين نظر، چه جاي سؤال از مطابقت علم و معلوم؟ همچنين اگر نفس مدركه طبق اصل «كل عاقل مجرد» و بتأكيد صدرا «كل مدرك مجرد»، وجودي مجرد و عاليتر و قويتر از عالم طبيعت باشد و بر اشياء احاطة وجودي داشته باشد و با اشراف تمام بتواند اشياء را بطور مستقيم و بدون هيچ واسطهيي درك كند اين اعتقاد «مطابقت»، بيشتر و بيشتر تأييد ميگردد، مخصوصاً اگر عقيدة او را - كه همة علوم از جانب خداوند افاضه شده اند و نفس، حكم آلت و واسطة فيض را دارد - به آن بيفزاييم، ديگر جاي هيچگونه ترديدي در مورد مطابقت باقي نخواهد ماند.
اما متأسفانه هنوز ترديد نسبت به كارايي اين مبحث در حل مشكل مطابقت بر جاي خود باقي و حل آن برايمان مشكل است و علت آن، اين واقعيت است كه مشكل ما از جهت مطابقت و معلوم بودن خود صورتهاي ادراكي براي نفس و همچنين از جهت تطابق صورتهاي عقلي و خيالي با صورتهاي حسي نيست بلكه از جهت مطابقت صورتهاي ادراكي با خود اشياء خارجي و باصطلاح، معلومات بالعرض است، و اتفاقاً صدرالمتألهين اصرار و تأكيد دارد بر اينكه آنچه صادر از نفس و معلول آن و مكشوف و حاضر در نزد آن است، معلوم بالذات و خود صورت ادراكي است نه هيئتها و اشكال و عوارض مادي خارجي، و چنانكه ديديم برهان اقامه كرد بر اينكه اجسام و عوارض آنها نميتوانند براي نفس حضور داشته باشند:
لكن ما به الإحساس و المحسوس بالذات و الحاضر بالذات عند المدرك، هو صورة ذلك الشيء لا نفسه([33]).
اگر بگوييم نفس بواسطة احاطهيي كه بر اشياء خارجي دارد آنها را بعينه شهود ميكند و بنابرين صورتي را كه از آنها ميسازد كاملاً مطابق با واقع خارجي است، بيان منقول از ملاصدرا كه علم ما به اجسام و عوارض مادي و جسماني نميتواند تعلق گيرد، اين ادعا را، باطل ميگرداند و از اين بالاتر، ابطال آن از اشكالاتي كه او بقول منسوب به شيخ الاشراق در خصوص احساس و ابصار گرفته است، بخوبي معلوم ميگردد.
نظر شيخ الاشراق اين بود كه وقتي نفس با اشياء خارجي مواجه شود بواسطة اشراف و احاطهيي كه نسبت به آنها دارد به آنها علم اشراقي حضوري پيدا ميكند. ولي صدرالمتألهين چند اشكال بر اين نظريه ميگيرد: 1ـ به برهان ثابت شده است كه ممكن نيست جسم مادي و عوارض آن مورد ادراك قرار گيرند مگر بالعرض. 2ـ احول دو صورت را ميبيند و اگر عيناً همان امر خارجي باشد لازم ميآيد چيزي كه در خارج وجود ندارد مورد ادراك قرار گيرد و قول باينكه يكي از آنها در خارج است و ديگري در خيال يا در عالم مثال، بيوجه است. مهمترين اشكال، اشكال سوم است كه ادعاي ما را بهتر تأييد ميكند([34]) ولي بدليلي آن را به بحث «علم حضوري» موكول خواهيم كرد.

پي نوشت ها :
 

[24]. اسفار اربعه ، ج 8، ص 199، و نيز ر.ك: همان، ج 3، ص360.
[25]. همان، ج3، ص 290 و 366، همان، ج1، ص 289 و الشواهد الربوبية، تهران، مركز نشر دانشگاهي، ص 33 و مفاتيح الغيب، ص 112.
همچنين ضمن اينكه قول مشهور را كه مبتني بر حذف زوايد است مردود ميشمرد، كل ادراكات بشر را افاضه از جانب خداوند ميداند: «و قلنا انّ الاحساس مطلقاً ليس كما هو المشهور من عامة الحكما ان الحس يُجرد صورة المحسوس بعينه من مادته و يصادفها مع عوارضها المكتنفة، و كذا الخيال يجرّدها تجريداً اكثر، لما علم من امتناع انتقال المنطبعات، بل الإدراك مطلقاً انما يحصل بأن يفيض من الواهب صورة اخري نورية ادراكية يحصل بها الادراك و الشعور، فهي الحاسّة بالفعل والمحسوسة بالفعل. و امّا وجود صورة في مادة فلا حسّ و لا محسوس الاّ انها من المعدّات لفيضان تلك الصورة مع تحقق الشرائط». اسفار اربعه، تهران، انتشارات بنياد حكمت اسلامي صدرا، ج8، ص 212 و 213 و ر.ك: الشواهد الربوبية، ص 242 و مفاتيح الغيب، ص 581 و 582.
در جاي ديگر از كتاب اسفار، صورت حسي را مادة صورت خيالي و صورت خيالي را مادة صورت عقلي كه از معقولات اوليه است ميداند و اين صورت عقلي را ماده معقولات ثانيه بشمار ميآورد.(اسفار اربعه، قم، منشورات مصطفوي، ج3، ص331.
[26]. الشواهد الربوبية، ص 32، و نيز ر.ك: مفاتيح الغيب، ص 112 و 113; اسفار اربعه، ج 1، ص 287 و 288; و تعليقات صدرالمتألهين بر شفا، ص 130، نقل از حسنزاده آملي، حسن، اتحاد عاقل و معقول، انتشارات حكمت، ص 155.
[27]. همان، ص152، 156، 333.
[28]. اسفار اربعه، ج 3، ص 361 و 362.
[29]. همان، ج 3، ص 362 و 361.
[30]. همان، ج 3، ص 362.
[31]. همان، ج3، ص 360 و مشاعر، ص 15.
[32]. مقاله «نقدي بر وجود ذهني ازديدگاه صدرالمتألهين.»
[33]. اسفار اربعه، تهران، انتشارات بنياد حكمت اسلامي صدرا، ج3، ص 393.
[34]. همان، قم، منشورات مصطفوي، ج8، ص 182.
 

منبع: www.mullasadra.org