مقايسه نگرش صدرالمتألهين و ابنسينا در مسئله اتّحاد عاقل و معقول(1)
مقايسه نگرش صدرالمتألهين و ابنسينا در مسئله اتّحاد عاقل و معقول(1)
مقايسه نگرش صدرالمتألهين و ابنسينا در مسئله اتّحاد عاقل و معقول(1)
نويسنده:زهرا مصطفوي
در بسياري از مسائل فلسفه اين سؤال مطرح است كه آيا نگرش فيلسوفان به مسائل يكسان و هماهنگ است؟ يا نظرياتي كه مورد نقد و اثبات قرار ميگيرد بطور دقيق با هم هماهنگ نيست؟ هنگامي كه به مسائل مختلف فلسفه دقت ميكنيم و در گفتار فلاسفه كنكاش مينماييم، اين ترديد بيشتر ميشود. براي مثال ميتوان از ترديد در مسئله «مثل افلاطوني» نام برد كه آيا نظريه مثل در نظر ملاصدرا همان است كه ابن سينا آن را منكر است؟ آيا نظريه نفي اعاده معدوم بعقيده فلاسفه مطابق همان نظريهاي است كه توسط متكلمين اثبات شده است؟ آيا اصالت وجود صدرايي همان نظريهاي است كه شيخ اشراق منكر شده است؟ و حتي اين ترديد مطرح است كه آيا خدايي كه توسط صدرا اثبات ميشود همان است كه توسط ابن سينا يا حاج ملا هادي سبزواري اثبات ميشود؟
اين سؤالات زمينه ساز بررسيهاي گسترده در تاريخ فلسفه و مسائل فلسفي است كه بيتوجهي به آن موجب اشتباه در فهم روند و نظريات فلسفي ميگردد.
مقاله حاضر كوششي است تا نشان دهد نظريه اتحاد عاقل و معقول در نظر ابن سينا و ملاصدرا مختلف بوده و نگاه آنها به اين بحث متفاوت است. بنابرين، حتي اگر ابن سينا را مدافع نظريه اتحاد عاقل و معقول بدانيم، نميتوانيم او را موافق نظر ملاصدرا بحساب آوريم. در ابتدا لازم است بطور مختصر درباره روند اين نظريه در ميان فلاسفه توضيحي داده شود، و سپس با شرح معناي تعقل و اتحاد به اختلاف نظر دو حكيم بپردازيم.
البته نظريه اتحاد با تفاسير متفاوتي مواجه است كه اتحاد عاقل با عقل فعال، اتحاد عاقل با معقول، اتحاد مدرِك با مدرُك و... از اين جملهاند.
اين نظريه در يونان مورد قبول حكمايي چون افلوطين واقع شده([1]) و در دوره اسلامي نيز در كلمات معلم ثاني ابونصر فارابي اشاراتي موافق اين نظريه ميتوان يافت.([2]) ولي در عين حال صدرالمتألهين به شرح و تفسير و تنقيح اين نظريه پرداخته و پايههاي آن را استوار ساخته است. وي ميفرمايد،([3]) مسئله اتحاد عاقل و معقول براي هيچكدام از حكماي اسلامي تا زمان وي حل نشده و در كتب مسلمين هيچ نكته با ارزشي نميتوان در شرح اين نظريه يافت، و ايشان با توجه خاصّي بسوي مسبب الاسباب، و طلب كرامت از وي، از الهامات الهي برخوردار گرديده و خداوند متعال از فيض كرم خويش بر ايشان باريده، و از خزائن علم خود علمي جديد به ايشان مرحمت فرموده، تا آنچه را كه وقف گذشتگان بوده،([4])و متأخرين از نعمت آن بيبهره بودهاند، دريافته و منقح نمايد.
در مقابل، ابن سينا سخت از در انكار درآمده است و سخن فرفوريوس را جملگي، حشو و زايد خوانده، ميفرمايد: فرفوريوس هوس سروري و رياست مشا را در سر ميپرورانده، و سخناني گزاف رانده، كه نه خود آن را فهميده، نه ديگر حكماي مشا. حكماي مشا نيز واقفند كه هيچ از آن نميفهمند، ولي حب رياست و جاه طلبي ايشان مانع از اعتراف است.([5]) در هر حال آنچه بايد مورد دقت قرار گيرد، برداشت دو حكيم بزرگ اسلامي، ابن سينا و صدرالمتألهين از نظريه اتحاد عاقل و معقول است. اميد است در پرتو اين بررسي خوانندگان محترم بتوانند مقايسهاي دقيق ميان نظرات دو فيلسوف بزرگ اسلامي كه رياست دو مكتب عمده فلسفي را بر عهده دارند، بجا آورند. بررسي استدلالها و اشكالات هر كدام از دو حكيم بر نظر ديگري نيازمند مقالهاي جداگانه است كه از موضوع اين مقاله خارج ميباشد.
همچنين بايد توجه داشت كه تعقل بعنوان يكي از شعبههاي علم، بايد بگونهاي متناسب با تعاريفي كه از علم ارائه ميشود، ملاحظه شود. بهمين جهت، صدرالمتألهين در كتاب كبير الاسفار([6]) در آغاز بحث اتحاد عاقل و معقول به نظريات گوناگون فلاسفه از علم پرداخته و آن را مورد توجه و نقد قرار داده است.
صدرالمتألهين بطور كلّي، درباره تعريف علم ميفرمايد:([7]) علم از حقايقي است كه ماهيت آن عين انيت اوست. و چنين حقايقي را نميتوان با حد و رسم تعريف نمود، زيرا داراي جنس و فصل نيست تا با حد تعريف شود، و چيزي اعرف از علم نيست تا آن را تبيين كند، بلكه از امور بديهي و آشكاري است كه لازم است درباره درك صحيح آن تذكرات و تنبيهاتي آورده شود.
شيخ الرئيس درباره تعقل و علم ميفرمايد:
كلّ صورة اُدركها فانّما اُدركها اذا وجد مثالها في([8])
هر صورتي را كه درك ميكنم، هنگامي ادراك من محقق ميشود كه مثال و صورت آن شيء در من موجود شود.ان النفس تعقل، بان تأخذ في ذاتها صورة المعقولات. ([9])
تعقّل نفس، به اين نحو است كه صورت معقولات را ميگيرد.
بنابرين، تعقل بنظر ابن سينا، همانا حصول صورت معقول در عاقل است، وي اين نظر را حتي درباره باري تعالي نيز صحيح ميداند. البته ابن سينا درباره چگونگي حصول صور معقوله در نفس عاقل، نظرات متفاوتي را بيان نموده است.
از برخي كلمات ايشان چنين بر ميآيد كه نفس عاقل با تجريد صورتها، از ماده و عوارض و لواحق ماده، از مرحله حس و خيال و وهم خارج شده، به مرحله عقل ميرسد. و از برخي از عبارات وي بدست ميآيد كه نفس عاقل با اتصال به عقل فعال، از فيض عقل فعال، صور معقوله را كسب ميكند. ما در اينباره توضيح بيشتري خواهيم داد.
اما صدرالمتألهين درباره تعقل ميفرمايد:
التعقل هو ادراك للشيء، من حيث ماهيته و حده([10])
تعقل يعني درك ماهيت و حد شيء.
ايشان در ادامه عبارت فوق ميفرمايد: در تعقل نياز به تجريد است، تجريد از ماده و عوارض و لواحق آن. و توضيح ميدهد: تجريد در صورتي است كه علم را از مواد بگيريم، يعني بعد از احساس يك شيء و يك وجود، آن را از ماده مجرد ميكنيم و مرحله جديدي از علم در ما ايجاد ميشود. سپس آن را از عوارض و لواحق ماده تجريد ميكنيم و مرحله ديگري از علم ايجاد ميشود كه به آن تعقل گويند. ولي اگر موجودي خود بذاته عقل باشد و مجرد از ماده و عوارض و لواحق آن باشد، در هنگام تعقل، نياز به تجريد ندارد. بلكه نفس بواسطه وجود آن عقول يك عالم عقلي ميشود.
وي درباره چگونگي اكتساب علوم عقلي ميفرمايد:
اما حق اين است كه صور عقليه جواهر، همانا معاني آن حقايق و ذوات آن جواهر است. به اين معني كه، صورت محسوس از هر جسم همان جوهر حسي آن بوده، وصورت عقلي آن جسم همان معناي جوهري و عقلي آن است. ([11])
با توجه به مباني ملاصدرا، بسهولت ميتوان فهميد كه مقصود وي از معناي عقلي جوهر و صورت عقلي جسم، صورت ذهني يا تصوري آن نيست. بلكه، مقصود وي همانا صورت عقلاني مستقل و مثل نوريه افلاطوني است و بعقيده صدرا، تعقل يعني درك صورت عقلاني و مستقل جسم. چنانچه در عباراتي فرموده است:
فالنفس عند ادراكها للمعقولات الكلية، تشاهد ذواتا نورية مجردة. ([12])
و به عقيده ملاصدرا، تعقل يعني مشاهده حقايق و صورتهاي حقيقي مجرد از ماده و لواحق آن كه بنحو مستقل متحققند.
به نظر ملاصدرا، علم همان حضور و وجود شيء مدرَك در نزد مدرِك است. وجودي خالص و غيرمشوب به عدم و فقدان. بهمين جهت، اشياء مادي و غيرمجرد نميتوانند تعقل داشته باشند، و به حقيقت تعقل دست يابند. زيرا، ماده همواره با فقدان و عدم آميخته است. بلكه بعقيده صدرا، علم عبارت است از وجود، بشرط آنكه حجابي در ميان نباشد، و ماده و عدم و نقص حجابند و مانع علم.([13])
اين سؤالات زمينه ساز بررسيهاي گسترده در تاريخ فلسفه و مسائل فلسفي است كه بيتوجهي به آن موجب اشتباه در فهم روند و نظريات فلسفي ميگردد.
مقاله حاضر كوششي است تا نشان دهد نظريه اتحاد عاقل و معقول در نظر ابن سينا و ملاصدرا مختلف بوده و نگاه آنها به اين بحث متفاوت است. بنابرين، حتي اگر ابن سينا را مدافع نظريه اتحاد عاقل و معقول بدانيم، نميتوانيم او را موافق نظر ملاصدرا بحساب آوريم. در ابتدا لازم است بطور مختصر درباره روند اين نظريه در ميان فلاسفه توضيحي داده شود، و سپس با شرح معناي تعقل و اتحاد به اختلاف نظر دو حكيم بپردازيم.
پيشگفتار
البته نظريه اتحاد با تفاسير متفاوتي مواجه است كه اتحاد عاقل با عقل فعال، اتحاد عاقل با معقول، اتحاد مدرِك با مدرُك و... از اين جملهاند.
اين نظريه در يونان مورد قبول حكمايي چون افلوطين واقع شده([1]) و در دوره اسلامي نيز در كلمات معلم ثاني ابونصر فارابي اشاراتي موافق اين نظريه ميتوان يافت.([2]) ولي در عين حال صدرالمتألهين به شرح و تفسير و تنقيح اين نظريه پرداخته و پايههاي آن را استوار ساخته است. وي ميفرمايد،([3]) مسئله اتحاد عاقل و معقول براي هيچكدام از حكماي اسلامي تا زمان وي حل نشده و در كتب مسلمين هيچ نكته با ارزشي نميتوان در شرح اين نظريه يافت، و ايشان با توجه خاصّي بسوي مسبب الاسباب، و طلب كرامت از وي، از الهامات الهي برخوردار گرديده و خداوند متعال از فيض كرم خويش بر ايشان باريده، و از خزائن علم خود علمي جديد به ايشان مرحمت فرموده، تا آنچه را كه وقف گذشتگان بوده،([4])و متأخرين از نعمت آن بيبهره بودهاند، دريافته و منقح نمايد.
در مقابل، ابن سينا سخت از در انكار درآمده است و سخن فرفوريوس را جملگي، حشو و زايد خوانده، ميفرمايد: فرفوريوس هوس سروري و رياست مشا را در سر ميپرورانده، و سخناني گزاف رانده، كه نه خود آن را فهميده، نه ديگر حكماي مشا. حكماي مشا نيز واقفند كه هيچ از آن نميفهمند، ولي حب رياست و جاه طلبي ايشان مانع از اعتراف است.([5]) در هر حال آنچه بايد مورد دقت قرار گيرد، برداشت دو حكيم بزرگ اسلامي، ابن سينا و صدرالمتألهين از نظريه اتحاد عاقل و معقول است. اميد است در پرتو اين بررسي خوانندگان محترم بتوانند مقايسهاي دقيق ميان نظرات دو فيلسوف بزرگ اسلامي كه رياست دو مكتب عمده فلسفي را بر عهده دارند، بجا آورند. بررسي استدلالها و اشكالات هر كدام از دو حكيم بر نظر ديگري نيازمند مقالهاي جداگانه است كه از موضوع اين مقاله خارج ميباشد.
فصل اول: تعقّل
بخش اول: معناي تعقل
همچنين بايد توجه داشت كه تعقل بعنوان يكي از شعبههاي علم، بايد بگونهاي متناسب با تعاريفي كه از علم ارائه ميشود، ملاحظه شود. بهمين جهت، صدرالمتألهين در كتاب كبير الاسفار([6]) در آغاز بحث اتحاد عاقل و معقول به نظريات گوناگون فلاسفه از علم پرداخته و آن را مورد توجه و نقد قرار داده است.
صدرالمتألهين بطور كلّي، درباره تعريف علم ميفرمايد:([7]) علم از حقايقي است كه ماهيت آن عين انيت اوست. و چنين حقايقي را نميتوان با حد و رسم تعريف نمود، زيرا داراي جنس و فصل نيست تا با حد تعريف شود، و چيزي اعرف از علم نيست تا آن را تبيين كند، بلكه از امور بديهي و آشكاري است كه لازم است درباره درك صحيح آن تذكرات و تنبيهاتي آورده شود.
شيخ الرئيس درباره تعقل و علم ميفرمايد:
كلّ صورة اُدركها فانّما اُدركها اذا وجد مثالها في([8])
هر صورتي را كه درك ميكنم، هنگامي ادراك من محقق ميشود كه مثال و صورت آن شيء در من موجود شود.ان النفس تعقل، بان تأخذ في ذاتها صورة المعقولات. ([9])
تعقّل نفس، به اين نحو است كه صورت معقولات را ميگيرد.
بنابرين، تعقل بنظر ابن سينا، همانا حصول صورت معقول در عاقل است، وي اين نظر را حتي درباره باري تعالي نيز صحيح ميداند. البته ابن سينا درباره چگونگي حصول صور معقوله در نفس عاقل، نظرات متفاوتي را بيان نموده است.
از برخي كلمات ايشان چنين بر ميآيد كه نفس عاقل با تجريد صورتها، از ماده و عوارض و لواحق ماده، از مرحله حس و خيال و وهم خارج شده، به مرحله عقل ميرسد. و از برخي از عبارات وي بدست ميآيد كه نفس عاقل با اتصال به عقل فعال، از فيض عقل فعال، صور معقوله را كسب ميكند. ما در اينباره توضيح بيشتري خواهيم داد.
اما صدرالمتألهين درباره تعقل ميفرمايد:
التعقل هو ادراك للشيء، من حيث ماهيته و حده([10])
تعقل يعني درك ماهيت و حد شيء.
ايشان در ادامه عبارت فوق ميفرمايد: در تعقل نياز به تجريد است، تجريد از ماده و عوارض و لواحق آن. و توضيح ميدهد: تجريد در صورتي است كه علم را از مواد بگيريم، يعني بعد از احساس يك شيء و يك وجود، آن را از ماده مجرد ميكنيم و مرحله جديدي از علم در ما ايجاد ميشود. سپس آن را از عوارض و لواحق ماده تجريد ميكنيم و مرحله ديگري از علم ايجاد ميشود كه به آن تعقل گويند. ولي اگر موجودي خود بذاته عقل باشد و مجرد از ماده و عوارض و لواحق آن باشد، در هنگام تعقل، نياز به تجريد ندارد. بلكه نفس بواسطه وجود آن عقول يك عالم عقلي ميشود.
وي درباره چگونگي اكتساب علوم عقلي ميفرمايد:
اما حق اين است كه صور عقليه جواهر، همانا معاني آن حقايق و ذوات آن جواهر است. به اين معني كه، صورت محسوس از هر جسم همان جوهر حسي آن بوده، وصورت عقلي آن جسم همان معناي جوهري و عقلي آن است. ([11])
با توجه به مباني ملاصدرا، بسهولت ميتوان فهميد كه مقصود وي از معناي عقلي جوهر و صورت عقلي جسم، صورت ذهني يا تصوري آن نيست. بلكه، مقصود وي همانا صورت عقلاني مستقل و مثل نوريه افلاطوني است و بعقيده صدرا، تعقل يعني درك صورت عقلاني و مستقل جسم. چنانچه در عباراتي فرموده است:
فالنفس عند ادراكها للمعقولات الكلية، تشاهد ذواتا نورية مجردة. ([12])
مقايسه
و به عقيده ملاصدرا، تعقل يعني مشاهده حقايق و صورتهاي حقيقي مجرد از ماده و لواحق آن كه بنحو مستقل متحققند.
به نظر ملاصدرا، علم همان حضور و وجود شيء مدرَك در نزد مدرِك است. وجودي خالص و غيرمشوب به عدم و فقدان. بهمين جهت، اشياء مادي و غيرمجرد نميتوانند تعقل داشته باشند، و به حقيقت تعقل دست يابند. زيرا، ماده همواره با فقدان و عدم آميخته است. بلكه بعقيده صدرا، علم عبارت است از وجود، بشرط آنكه حجابي در ميان نباشد، و ماده و عدم و نقص حجابند و مانع علم.([13])
پي نوشت ها :
1. افلوطين، اثولوجيا, ص50.
2. ر.ك. فارابي, ابونصر محمد, الدعاوي القلبيه, ص 9، در ضمن رسائل الفارابي.
3. ر.ك. ملاصدرا، الاسفار, ج 3, ص 312.
4. همان, ص 335.
5. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، شرح الاشارات و التنبيهات, ج 3, ص 293 و الشفاء، الطبيعيات، النفس, ص 213.
6. الاسفار، السفر الاول، المرحلة العاشرة ج 3, ص 278 ببعد.
7. الاسفار, ج 3, ص 278.
8. ابن سينا، التعليقات, ص79.
9. الشفاء، الطبيعيات، النفس, ص 212.
10. اسفار, ج 3, ص 361.
11. همان, ص 305 و 307.
12. ملاصدرا، الشواهد الربوبية, ص 33.
13. الاسفار ج 3, ص 447 و 448.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}