امام حسن عسكري(عليه‌السلام)


 





 
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
كم‌كم دارد سال 89 تمام مي‌شود. بحث را بيننده‌ها در آستانه‌ي روزها و شب‌هايي مي‌بينند كه مربوط به آقا امام حسن عسكري(ع) است. راجع به امامت ما سه تا اصل را بايد در نظر بگيريم. پس موضوع: امام عسكري(ع). وظيفه‌ي ما: 1- معرفت، 2- مودت 3- اطاعت
بيش از اين ما وظيفه‌اي نداريم. متأسفانه گاهي آدم نگاه مي‌كند، يك كلماتي را از بعضي‌ها مي‌شنود، كه روي آن هم اصرار دارند. غير از اين سه جمله اگر جمله‌ي ديگري باشد خلاف است. ما اذان كه مي‌خواهيم بگوييم، مثلاً بايد بگوييم: الله اكبر! حالا بگوييم: «الله اكبر كبيرا والحمدلله كثيرا» اين حرف‌ها، حرف‌هاي درستي است. اما به ما نگفتند اينها را در اذان بگوييد. يا بايد قبل از اذان بگوييم، يا بعد از اذان! در اذان همان را كه گفتند بگوييد. مي‌خواهيم قرآن سر بگيريم، گفتند: بگوييد «بالحسين». ده مرتبه «بالحسين، بالحسين، بالحسين»! آنوقت ما وسطش روضه هم مي‌خوانيم. اين قرآن سنگين است، هي خوابش مي‌گيرد و هي قرآن از دستش پايين مي‌افتد. مردم زجر كش مي‌شوند. و حال آنكه نه واجب است و نه مستحب. شما عزاي امام حسين را اقامه كن، عزاداري كن، يا قبل از قرآن سر گرفتن، يا بعد از، اينها را در هم ادغام نكنيد. لا به لاي اذان چيزي نگوييد. همان كه گفتند بگوييد. من اين را چند بار گفتم، ولي مثل اينكه بايد صد بار گفت تا اين قصه فرهنگ شود و جا بيافتد.
امام فرمود: «يُحْيِي وَ يُمِيت‏» (كافي/ج2/ص518) خدايا تو زنده مي‌كني و مي‌ميراني. طرف گفت: خدايا، «يُحْيِي وَ يُمِيت‏ُ وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِي» امام فرمود: جمله‌ي دوم شما را نگفتيم. امام فرمود: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوب‏» طرف كه دعا مي‌خواند گفت: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ» (بحارالانوار/ج12/ص277) امام فرمود: ما «ابصار» نگفتيم.
حالا يك كسي به هر دليلي گفته من مثلاً سگ امام رضا هستم. سگ امام حسين هستم. سؤال: دين ما از دو منبع است، منبع سوم ممنوع! «كِتَابَ اللَّهِ» دومي را هم شما بگوييد... «وَ عِتْرَتِي» (بحارالانوار/ج2/ص99) قرآن و اهل بيت! اگر در قرآن گفته روي چشم، اهل بيت هم گفته‌اند، روي چشم! فلان عالم اسم خودش را گذاشته سگ اهل بيت، فلان مرشد، فلان عارف، فلان صوفي، فلان... نمي‌دانم. هركس هركاري مي‌خواهد بكند، بكند. ما دينمان را از «كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي» مي‌گيريم. و چون «كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي» را ممكن است نفهميم، گفتند: مرجع تقليد، يعني فقيه عادل بي‌هوس! سه شرط دارد: 1- فقيه 2- عادل 3- بي هوس. ما كه نمي‌توانيم مردم را به سمتي ببريم، كه نه در قرآن آيه داريم، نه در روايات، نه هيچ مرجعي به آن فتوا مي‌دهد. بنابراين بايد مواظب باشيم مقدم نرويم. جلو نيافتيم.
يك خرده درباره‌ي معرفت امام عسكري چند جمله بگويم و بعد هم درباره‌ي مودت و اطاعت.

1- معرفت به علم غيب امامان معصوم(عليهم‌السلام)
 

بسم الله الرحمن الرحيم. ابوهاشم نامي است، مي‌گويد: از امام شنيدم كه در بهشت دري است به نام معروف. اهل معروف از آن در وارد مي‌شوند. يك خاطره از مطهري بگويم.
شهيد مطهري در فيضيه‌ي قم نهج‌البلاغه مي‌گفت. رسيد به اينكه بهشت دري به نام «باب‌المجاهدين» دارد. يكي از شاگردهايش مي‌گفت: مرحوم مطهري كه اين جمله را خواند، نهج‌البلاغه را زمين گذاشت. گفت: من يك دعا مي‌كنم آمين بگوييد. خدايا مرا از اين در شهدا وارد كن. مي‌گفت: ما هم گفتيم: الهي آمين!
يك دري در بهشت است به نام «باب‌المعروف». آنهايي كه اهل خير هستند. ابوهاشم گفت: من گفتم ما الحمدلله گاهي مشكل مردم را حل مي‌كنيم. حاجت مردم را برمي‌آوريم. اين در دلم گذشت. تا امام مرا ديد يك نگاهي كرد و فرمود: بله! تو هم حاجت مردم را برمي‌آوري. تو هم اهل معروف هستي، تو هم از همان در بهشت مي‌روي. يعني آنچه من به ذهنم آمد، امام يازدهم به زبان آورد. يعني امام باطن مرا خواند.
امام حسن عسكري خانه‌اش در پادگان حكومت بود كه تحت كنترل باشد. گاهي از پادگان بيرون مي‌رفت. به يارانش مي‌گفت: خانه‌ي فلاني جمع شويد من مي‌آيم اطلاعات را به شما مي‌دهم. يعني گاهي يك جاهايي قرار مي‌گذاشتند. از زمان امام حسن عسكري نمايندگي شعله كشيد. از امام جواد شروع شد، در زمان امام دهم... چون اين بني‌عباس ظلمشان كمتر از بني اميه نبود. بني اميه دو سه امام را كشتند، بني عباس باقي امامان را كشتند. همه هم جوان شهيد شدند. امام هادي چهل ساله شهيد شد. امام جواد 25 ساله شهيد شد. امام عسكري 28 ساله شهيد شد. يعني امامان ما را اينها در جواني با سم شهيد مي‌كردند. يعني با جنگ سرد، با سم!
گاهي امام وقتي مي‌خواست اصحابش را ببيند، در خانه‌هاي افراد اين رقمي قرار مي‌گذاشت... ما يكوقت مسئول تبليغات حج بوديم، وهابي‌ها نمي گذاشتند ما تبليغ كنيم. آنجا بعضي جاها هست كه مثلاً حاجي‌ها مي‌روند مي‌خوابند. در كنارهاي مسجد! اين يك حاجي پيدا مي‌كرد، مي‌گفت: اگر ما دو تا با هم صحبت كنيم اين وهابي‌ها مي‌آيند نمي‌گذارند. برويم بخوابيم! آنوقت مي‌رفت مي‌خوابيد اين يك بادبزن زير دهانش مي‌گذاشت، از زير باد بزن حرف‌هايش را به او مي‌زد. او هم خُر خُر مي‌كرد، ولي حرف‌ها را گوش مي‌داد. يعني در اين قالب مثلاً در سعودي به نفع شيعه تبليغ مي‌شد.

2- رسيدگي امام عسكري(عليه‌السلام) به درماندگان
 

شخصي به نام «محمد‌بن علي» مي‌گويد كه: خيلي فقير بودم و زندگي بر ما سخت مي‌گذشت. گفتيم: با پدرم خدمت امام عسكري برويم، مي‌گفت: همانطور كه مي‌رفتيم، پدر گفت: اگر امام امروز به دلش برات شود پانصد درهم به ما بدهد، ما مشكلاتمان حل مي‌شود. پسر گفت: اگر امام سيصد درهم به من بدهد، من هم مشكلاتم حل مي‌شود. اينها همينطور مي‌گفتند و به خانه امام مي‌رفتند. رفتند خدمت امام رسيدند و امام احوالپرسي كرد و فرمود: چرا نمي‌آييد؟ گفتند: مشكلاتي داريم و فلان... بعد امام دو تا كيسه آورد. يك پانصد تومان به پدر داد، يك سيصد درهم هم به پسر داد. مي‌گفت: عين آنچه كه گفتيم عملي شد. اين چيست؟ يعني ائمه‌ي ما علم غيب دارند.
يك روايت داريم: «َلَ اللَّهُ لَهُ عَمُوداً مِنْ نُورٍ يُبْصِرُ بِهِ مَا يَعْمَلُ أَهْلُ كُلِّ بَلْدَةٍ» (كافي/ج1/ص387) چطور الآن شما به اينترنت وصل مي‌شوي، از هرجاي دنيا خبر مي‌گيري، عكس مي‌گيري، پيام مي‌گيري. اينها يك عمود الهي دارند. حديث داريم. اينكه مي‌گويم حديث است. تحليل سياسي و عرفاني نيست. حديث داريم امامان ما فرمودند: ما يك عمود نوري داريم، يك ستون نوري داريم، كه به آن كه مراجعه مي‌كنيم اطلاعاتي كسب مي‌كنيم.
شخص ديگري به نام «محمد بن حمزه» مي‌گويد: نامه‌اي به امام حسن عسكري نوشتم، كه دعا كن، وضع ما بهتر شود. امام فرمود: تو يك پسرعمو داري مي‌ميرد. سرمايه‌دار است. وارثي هم ندارد. فلان مقدار ارثش را به تو مي‌دهند. وضعت خوب مي‌شود. مي‌گفت: هنوز پسرعمويم نمرده بود. بعداً پسرعمويم مرد، وارث هم نداشت و همان مقداري كه امام فرموده بود به ما دادند. اينها نشان دهنده‌ي اين است كه امامان غير از ما هستند.

3- معناي درست تقوا و پرهيزكاري
 

دو تا برادر بودند، يكي از آنها با امام زاويه گرفته بود. يك خرده با امام فاصله داشت. يكي مريد امام بود. آن مريد امام خدمت امام رسيد، اين كه مي‌خواهم بگويم، ظاهرا! براي امام صادق(ع) است. براي امام حسن عسكري نيست. امام فرمود: برادرت كجاست؟ گفت: والله ايشان اهل تقوا است. سعي مي‌كند از خانه بيرون نيايد. امام فرمود: تقوا اين نيست كه نزد ما نيايند، از ما فاصله بگيرند. به او بگو: اگر مي‌خواهي تقوا بگيري، پشت در بايد تقوا بگيري كه دست بردي در سينه‌ي كنيز! رفت به برادرش گفت: شما پشت دري، جايي بوده‌اي، در را زدي، كنيز آمده در را باز كرده، تو ديدي كنيز خوشگل است، دست در سينه‌اش كردي. جا خورد! چه كسي به تو گفت؟ گفت: امام صادق فرمود: اگر خيلي مي‌خواهي تقوا بگيري، آنجا تقوا داشته باش. فاصله از امامت تقوا نيست. تقوا نيست كه شما خطت از خط امام جدا شود. آخر بعضي‌ها تقوا دارند، فكر مي‌كنند تقوا اين است كه كنار بروند. معناي تقوا كنار رفتن نيست. تقواي پا اين است كه پايت را در كفش كني، تيغ در پايت نرود. تقوا يعني خودت را حفظ كن. پايت را حفظ كن. تيغ در آن نرود. معنايش اين نيست از خانه بيرون نيا. بايد از خانه بيرون بيايي، بدوي، كار هم بكني، منتهي خودت را هم حفظ كني كه تيغ در پايت نرود. گناه نكن اما از مردم فاصله نگير.
امام حسن عسكري را هم زندان كردند. امام رضا هم زندان رفت. فقط اين زنداني شدن مو‌سي بن‌ جعفر در بورس است. امام رضا را نمي‌گفتند: زندان است. مي‌گفتند: ممنوع الملاقات است منتهي براي اينكه نگويند، ما امام را زندان كرديم، هارون الرشيد مي‌گفت: به خاطر اينكه فتنه نشود، و بين مردم اختلاف نشود ما امام را زنداني مي‌كنيم. امام رضا را زنداني كردند، منتهي گفتند: امام رضا فرموده كسي با ما ملاقات نكند، من مي‌خواهم با خدا مناجات كنم. مي‌خواهم نماز بخوانم. چون مي‌خواهم نماز بخوانم كسي با من ملاقات نكند. يعني به مردم مي‌گفتند: ملاقات نكردن زير سر خود امام رضا است. زندانش مي‌كردند، اما نمي‌گفتند: ما زنداني‌اش كرديم. مي‌گفتند: ملاقات ممنوع! امام حسن عسكري هم همينطور. يك مدتي در محاصره بود، يك عده از طرفدارانش هم در محاصره بودند. يك روز يكي از آنها بيرون رفت. امام عسكري فرمود: اينكه بيرون رفت از ما نيست. اين عامل نفوذي دشمن است در بين ما آمده است. الان هم يك گزارش تهيه كرده است، لاي لباسش كُك زده است. برويد او را بگيريد، فلان قسمت از پيراهنش را پاره كنيد. آن نامه را از داخلش دربياوريد. دويدند رفتند او را گرفتند. آن قسمت را شكافتند. نامه را بيرون آوردند و ديدند عجب گزارش تلخي تهيه كرده است. يعني امام حسن عسكري هم در زندان بود. هم يارانش در زندان بودند، هم عامل نفوذي مي فرستادند و هم عامل نفوذي از داخل زندان گزارش تهيه مي‌كرد، كه امام حسن عسكري به اينها چه مي‌گويد؟

4- نامه‌هاي امام عسكري(عليه‌السلام) براي روشنگري
 

امام حسن عسكري تقريباً دويست صفحه نامه دارد. خدا آيت الله احمدي ميانه‌اي را رحمت كند. از محققين و از علما و مجتهدين بسيار وارسته و زاهد و پارسا و انقلابي و مخلص، هرچه بگويم برايش كم است. در اين مدت سي سال دو سه نفر از علما به من تلفن زدند. يكي علامه‌ي عسكري بود، يك روز زنگ زد و گفت: اينكه خواندي بسيار خوب خواندي. فرمود: سه سه بار، نه بار لبت را ببوسم. گفتم: متشكرم! يكبار ديگر زنگ زد گفت: اَه چرا اين حرف را گفتي؟ گفتم: آقا حديث است. گفت: نه، نبايد اين حديث‌ها را بگويي. اين حديث سندش چنين است. گفتم: آقا من اصلاً سندش را نمي‌دانستم. يعني هم يك تلفن كرد و مرا توبيخ كرد، هم يك تلفن كرد و تشويق كرد. يكبار هم آقاي احمدي ميانه‌اي زنگ زد گفت: آقاي قرائتي سه تا حديث مي‌گويم در تلويزيون بگو. خدا رحمتش كند. 1- حديث داريم پيغمبر اسلام تابستان، لباس‌هايش را در ديگ مي‌جوشاند كه ضد عفوني شود. هزار و چهارصد سال پيش پيغمبر ما لباس‌هايش را در ديگ مي جوشانده. حالا نمي‌دانم دكترها الآن يك چنين دكتري داريم يا نه؟ كه لباس‌ها را در ديگ بجوشانيم. حديث دوم: گفت اين هم براي نهضت سواد آموزي است. حديث داريم پيغمبر مي‌فرمود: در هرخانه‌اي يك باسواد است، معلم شود و در هر خانه‌اي كه بي‌سواد است، بي‌سواد شاگرد شود و اين به او درس بدهد، و الا اگر او استادي نكند، او هم شاگردي نكند، «عاقِبَتَهُما» هردو را تحت تعقيب قرار مي‌دهم. آموزش فرد به فرد و تن به تن. ايشان چند جلد كتاب نوشتند مكاتيب‌الرسول، نامه‌هايي كه پيغمبر فرستاده و نامه‌هاي ائمه. چند جلد كتاب است، نامه‌هاي امام عسكري را ديروز كتابش را ديديم، دويست صفحه نامه به اطراف نوشته بود.
شخصي از منحرفين عليه اسلام قلم مي‌زد. امام عسكري فرمود: يك نفر نيست برود جواب اين را بدهد. بالاخره به يك نفر گفت: بيا، تو برو به او بگو: چنين، چنين، چنين، چنين، اين رقمي با او بحث كن و رفت با او بحث كرد، هستند آدم‌هايي كه الآن هم قلم دست گرفتند چيزهايي مي‌نويسند. اگر يك افراد مصلحي بروند بگويند: آقا اين كه مي‌نويسي به اين دليل درست نيست، به اين دليل درست نيست، به اين دليل درست نيست. اين حرف‌ها را نگو. خيلي وقت ها انسان روي هوا افراد را هوا مي‌كند. امام عسكري يك چيزهايي ياد او داد و گفت: برو اين چيزها را به او بگو. رفت و به او گفت و طرف گفت: اين حرف‌ها، حرف‌هاي درستي است. من تا به حال از كسي نشنيدم. ولي اين حرف‌ها از تو نيست، يك كسي به تو گفته بيايي به من بگويي. حرف‌ها منطقي است، من چون حرف‌ها منطقي است، قلم را كنار گذاشتم و ديگر عليه اسلام چيزي نمي‌نويسم.

5- مبارزه پنهاني امام عسكري(عليه‌السلام) عليه حكومت
 

زمان شاه علماي قم و علماي شهرهاي ديگر را كه تبعيد مي‌كردند، بايد هر روز خودشان را به كلانتري معرفي مي‌كرد، مي‌رفت امضا مي‌كرد و مي‌آمد. امام عسكري هم روزهاي دوشنبه و پنج‌شنبه بايد در دارالخلافه حاضر شود و بگويد: من از شهر بيرون نرفتم. يعني اين رقمي اينها تحت نظر بودند. يك روز امام عسكري يك عصايي را به يك نفر داد و گفت: اين عصا را در فلان منطقه، به فلاني بده. اين همانطور كه مي‌رفت يك حيواني در كوچه راهبندان كرده بود، اين عصا را به حيوان زد، چوب دو تا شد و نامه‌ها بيرون ريخت. بعد امام فرمود: چرا زدي؟ گفت: آخر من نمي‌دانستم. فرمود: آخر ما در شرايطي زندگي مي‌كنيم كه نمي‌توانيم نامه اين طرف و آن طرف كنيم. من داخل اين عصا را سوراخ كرده بودم، نامه را داخل عصا جاسازي كرده بودم، كه اين عصا را به فلاني بدهي. يعني امام عسكري در قالب جاسازي در درون عصا، به يارانش دستور مي‌داد. يعني امامان ما در چه خفقاني زندگي مي كردند. ما نمي‌فهميم. محسن قرائتي كه يك ميلياردم امام حسن عسكري سواد ندارم، الآن دوربين دستم است براي ميليونها نفر حرف‌ مي‌زنم. نمي‌فهميم! اينهايي كه با انقلاب كج مي‌آيند نمي‌فهمند. نمي‌فهمند كه چطور بود. دو ركعت نماز در پادگان نمي‌شد خواند. مطهري‌ها گرفتار بودند، ولي افراد ديگر... گفت: سگ‌ها را رها كرده بودند و سنگ‌ها را بسته بودند. امام عسكري مي خواست نامه بنويسد، بايد در عصا بگذارد. اين شرايط خفقان بود.
امام فرمود: اگر شنيدي كسي به ما توهين مي‌كند، اعتنا نكن. چون وقتي اعتنا مي‌كني مي‌فهمند شيعه هستي، حساس مي‌شوند. حتي اگر به ما ناسزا گفتند، شما به روي خودت نياور. بنشين و ساكت باش. چون اگر غيظ كني... اصلاً دليل اينكه امام كاظم كه شهيد شد، جنازه‌اش را سه روز، روي پل بغداد گذاشتند. اين بود كه گفتند: سه روز روي پل بغداد بگذاريم، مردم كه مي‌آيند، هركس جيغ زد، مي‌فهميم اين شيعه است، برويد او را بگيريد. براي شناسايي شيعه، چون شيعه تحمل نمي‌كند كه جنازه‌ي امام روي پل باشد و تشييع نشود. اين رقمي شناسايي كردند، گاهي به ما جسارت مي‌كنند، كه شما حساس شوي، وقتي حساس شدي، شما را تحت تعقيب آوردند. اگر به ما هم ناسزا گفتند، براي حفظ جان خودتان!

6- بخشش خمس، امري مصلحتي براي حفظ شيعه
 

حتي يكبار امام كاظم خمس را يك سال بخشيد. امام كاظم زندان بود، مردم مي‌خواستند خمس برسانند گرفتار مي‌شدند. از آنها بازرسي مي‌شد، لو مي‌رفتند. يكسال امام كاظم فرمود: من خمس را بخشيدم. اصلاً به كسي خمس واجب نيست ندهيد. براي حفظ جان مردم! امام هفتم كه شهيد شد، امام رضا امام شد. مردم يك استاني نامه نوشتند اي امام رضا، پدر شما خمس را بخشيد، خواهش مي‌كنيم شما هم ببخش! گفت: مگر خمس بخشيدني است؟ مال چه كسي است من ببخشم؟گفتند: پدرت بخشيد! گفت: پدرم بخشيد كه شما گير نكني. ولي خمس بخشيدني نيست. آن يكسال به دليل مصلحتي كه بود، آخر گاهي وقت‌ها مي‌گويند: اين مصلحت نظام چيست؟ ما يا حلال داريم يا حرام. ديگر مصلحت نظام چيست؟ مصلحت نظام اين است. خمس واجب است و بخشيدني نيست. اما اگر به خاطر پرداخت خمس عده‌اي گير مي‌كنند، مصلحتاً مي‌گوييم: شما امسال خمس را ندهيد. ما از خير خمس مي‌گذريم كه شما گرفتار نشويد. اين را مصلحت مي‌گويند.
گاهي وقت‌ها مي‌گويند: آقا فلاني و فلاني و فلاني و فلاني و فلاني و فلاني و فلاني كه مجرم هستند. چرا اينها را نمي‌گيرند؟ بابا يك مصلحت‌هايي هم هست. اميرالمؤمنين(ع) حدود سي كار را مي‌خواست بكند و به خاطر مصلحت نكرد. يكي از اين سي تا اين نماز تراويح بود. نماز تراويح از نظر شيعه حرام است. اميرالمؤمنين فرمود: نماز واجب را مي‌توان با جماعت خواند. نماز مستحبي را نمي‌شود با جماعت خواند. نماز تراويح از نظر شيعه حرام است. اميرالمؤمنين فرمود: حرام است. اوه... راهپيمايي راه انداختند. وا خليفتا! وا خليفتا! فرمود: خوب برويد بخوانيد. اگر جامعه دارد به خاطر يك نماز مستحبي گسسته مي‌شود... گاهي وقت‌ها مي‌گويند: آقا مگر حكومت اسلامي نيست؟ مي‌گوييم: چرا. مي‌گويد: پس چرا مثلاً وضع حجاب اينطور است؟ پس چرا نمي‌دانم در اداره اينطور است. پس چرا فلاني، نمي‌دانم بگويم يا نه، بگذاريد بگويم.
قرآن راجع به خدا مي‌گويد كه: «لَهُ الْمُلْك‏» (تغابن/1) يعني حكومت براي خداست. بعد مي‌گويد: «وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير» (تغابن/1) خدا هم حكومت دارد، هم هركاري بخواهد مي‌تواند بكند. ما «لَهُ الْمُلْك‏» هستيم. اما «وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير» نيستيم. حكومت دست ما است...
يك كسي خدمت امام آمد. خوشمزه است گوش بدهيد. گفت: آقا فلان نماينده‌ي شما در فلان منطقه هست، ولي اين غلط شد، اين غلط شد، اين غلط شد، اين چه نماينده‌اي است شما داري؟ اين نماينده را بردار. امام يك خرده نگاه كرد، ديد اين دارد از نماينده‌ي امام شكايت مي‌كند. امام فرمود: خوب حرفتان تمام شد؟ گفت: بله. گفت: من قوي‌تر هستم يا نماينده‌ام؟ گفت: آقا شما امام هستي! او نماينده‌ي شما است. گفت: خوب پس زور من از او بيشتر است؟ گفت: بله. گفت: حسينيه‌ي جماران بزرگتر است يا منطقه‌ي ايشان؟ گفت: منطقه‌ي او يك استان است. حسينيه‌ي جماران يك حسينيه است. گفت: من كه امام هستم و زورم از او بيشتر است، در يك منطقه‌ي كوچك، حسينيه‌ي جماران دارم حرف مي‌زنم. يك كسي الكي وسط حرف من تكبير مي‌گويد. و حال آنكه آنجا جاي تكبير نبود. حالا بگو: من چه كنم؟ بگويم: بيرونش كنيد. بيايم پايين در سرش بزنم. سخنراني‌ام را قطع كنم. اينطور نيست كه حالا چون من امام هستم، همه‌ي نفس‌ها در اختيار من باشد. من امام هستم، در يك حسينيه‌ي كوچك حرف من را به هم مي‌زند، الكي تكبير مي‌گويد، هيچ‌كاري هم نمي‌توانم بكنم. يعني «لَهُ الْمُلْك‏» هستم «وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير» نيستم.
يك دادستاني بود خيلي حرف‌هاي انقلابي مي‌زد. اعدام بايد گردد. ما برخورد قاطعانه مي‌كنيم. اوه... چقدر گرد و خاك مي‌كرد. اينكه در سخنراني‌هايش گرد و خاك مي‌كرد، و خيلي شعارهاي تند و قاطعيت و انقلابي و... انقلابي هم بود. يك مدتي يك پستي در قوه‌ي قضاييه به او دادند. ديدند فلاني را گرفت، اما كارش ندارد. گفتند: به! اين هم قوه‌ي قضاييه... من نزد او رفتم. گفت: آقا من خودم از اين شعارهاي داغ مي‌دادم. اما وقتي قاضي شدم، حساب قاضي با غير قاضي... مي‌گفت: ما يك زن و مرد نامحرم را زير لحاف پيدا كرديم. لخت زير لحاف! او را بيرون آورديم، مي‌گويد: ثابت كنيد من خلاف كردم. شلاقم بزنيد. مي گفت: نتوانستيم ثابت كنيم. (خنده حضار) مي‌گفت: لخت بودنش را ديديم. زير لحافش را هم ديديم. اما نمي‌توانستيم ثابت كنيم كاري كرده‌اند. دو تا سيلي به او زديم، دو سه شلاقش مي‌زنيم، آزادش مي‌كنيم، مي‌گويند: اين هم دادستان بي‌عرضه‌ي ما. مي‌گفت: حالا چه خاكي بر سرم كنم. همه‌ي مردم مي‌گويند: بي‌عرضه، ولي دين جلوي مرا گرفته است. تا ثابت نشود، من نمي‌توانم.
گاهي وقت‌ها آدم حرف كه مي‌زند يك طور حرف مي‌زند، در عمل طور ديگر مي‌شود. قرآن مي‌گويد: برادرهاي يوسف گفتند: يوسف را در چاه پرت كنيم. «أَلْقُوه‏» (يوسف/10) «أَلْقُوه‏» يعني او را در چاه بياندازيم. ولي وقتي كنار چاه آمدند، نگاه به يوسف كردند، سيزده ساله پرتش كنند، دلشان نيامد. قرآن مي‌گويد: «يَجْعَلُوهُ في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ» (يوسف/15) اول مي‌گويد: «أَلْقُوه‏» بعد مي‌گويد: «يَجْعَلُوهُ» يعني طرح اين بود كه او را پرت كنيم. عمل اين شد كه نه پرتش نكنيم، او را ببريم در چاه بگذاريم. يعني گاهي وقت‌ها آدم در نقشه يك چيزي مي‌گويد، در عمل چيز ديگري از آب درمي‌آيد. همه‌ي اينهايي كه زنشان را طلاق مي‌دهند، روز اول قربان هم مي‌رفتند. بعد از يك مدت مي‌گويد: چه خاكي بر سرم شد. دو سه ماه رفتند و آمدند. خواستگاري، بستني خوردند، سينما رفتند، نمي‌دانم نشستند گفتند، خيلي با دقت گزينش كردند. در عين حال اينطور نيست كه شناخت ما كامل باشد. اينطور نيست كه هركاري را بخواهيم، بتوانيم بكنيم. امام فرمود: در حسينيه‌ي جماران جلوي يك نفر را من نمي‌توانم بگيرم، حالا چطور نماينده‌ي من در يك استان جلوي همه‌ي مفاسد را بگيرد؟ خيلي‌ها به من مي‌رسند مي‌گويند: آقاي قرائتي! تو كه در تلويزيون هستي چرا چنين شد، چرا چنين شد؟ مي‌گويم: آقا من در تلويزيون هستم، سي سال است در تلويزيون هستم. اما پياز را كيلويي يك قران نمي‌توانم ارزان كنم. اصلاً پياز فروش كلاه سر خودم هم مي‌گذارد. (خنده حضار) اينطور نيست من كه در تلويزيون هستم بتوانم همه‌ي مفاسد را... البته تا آنجايي كه مي‌شود بايد كار كرد. ولي اينطور نيست. اين را مي‌خواهم بگويم كه اينطور نيست كه حضرت امير هم انچه مي‌خواست بشود، بشود.
شخصيت‌هاي مهم شيعه در فشار بودند. امام عسكري با اينكه خودش هم در فشار بود، در عين حال براي هركدام يك نامه مي‌نوشت، دلداري مي‌داد. حالا يك دو سه دقيقه‌ي ديگر كه مانده است، دو سه حديث هم از امام حسن عسكري بگويم.

7- خطر رياست طلبي در سخن امام عسكري(عليه‌السلام)
 

امام حسن عسكري(ع) فرمودند: «وَ إِيَّاكَ وَ الْإِذَاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّئَاسَةِ فَإِنَّهُمَا يَدْعُوَانِ إِلَى الْهَلَكَة» (بحارالانوار/ج50/ص296) حواست جمع باشد. سراغ افشاگري نروي.
ما گاهي وقت‌ها مثلاً يك مسئولي مي‌گويد: عيب‌هايش را نگه داريد، يك زماني به درد ما مي‌خورد. فتوكپي‌‌اش را تكثير مي‌كنيم پخش مي‌كنيم. مي‌گويد: واي به حال كسي كه اسنادي را نگه دارد، كه روز مبادا اينها را تكثير كند و واي به حال كسي كه دنبال رياست برود. اگر رياست آمد، الحمدلله! تو سراغ رياست نرو. سوزن نبايد عقب نخ برود. اگر نخ عقب سوزن آمد يك وظيفه‌اي پيدا مي‌كند. سوزن وقتي نخ باشد، وظيفه‌اش اين است كه در پارچه‌ها شيرجه برود. ولي وقتي ندارد، آرام مي‌نشيند. تو سراغش نرو.
«وَ طَلَبَ الرِّئَاسَةِ» سراغ رياست نرو. مثل مقام معظم رهبري، ايشان من يادم است كه چقدر از جامعه‌ي مدرسين و علما و شهرستان‌ها اصرار كردند به امام كه ايشان رييس جمهور شود. امام فرمود: نه! چون آخوندها انقلاب كردند، نمي‌خواهيم آخوند رييس جمهور شود كه بگويند: اينها براي رياست خودشان دست و پا مي‌زدند. ولي خوب بني صدر آمد رفت و رجايي آمد شهيد شد. ديگر بالاخره بعد از دو تا رييس جمهور كت و شلواري گفتند: باز مقام معظم رهبري. براي رهبري خودشان مفصل در جلسه‌ي خبرگان صحبت كرد كه من را رهبر نكنيد. ولي خبرگان گفتند: ما بهتر از تو بين خودمان و خدا، بين خودمان و خون شهدا بهتر از تو سراغ نداريم. ايشان نه سراغ رييس جمهوري رفت، نه سراغ رهبري. اما آدم‌هايي هستند كه مي‌گويند: اگر رييس جمهور نشوم مملكت را به آتش مي‌كشم. فرق مي‌كند كسي كه فرار مي‌كند از رياست، طبق وظيفه‌ي شرعي رييس‌اش مي‌كنند. يا كسي كه دلش براي رياست لك مي‌زند. مي‌گويد: الا و لابد من بايد رييس شوم. حضرت فرمود: اخلاص مشكل است. شرك دقيق‌تر از اين است كه «دَبِيبِ النَّمْل‏» (بحارالانوار/ج69/ص298) مورچه حركت كند، «عَلَى الْمِسْحِ» روي روسري «الْمِسْحِ الْأَسْوَدِ» روسري زن سياه باشد، در شب تاريك خوب گوش بدهيد. مورچه‌ي سياه روي روسري سياه در شب تاريك، اصلاً آدم مي‌فهمد؟ مي‌گفت: خيلي‌وقت‌ها آدم به سراغ غير خدا مي‌رود و متوجه نمي‌شود كه كارش الهي نيست. يعني شرك خيلي خفي است. بايد مواظب باشيم.

8- نصيحت پنهاني، نه افشاي عيوب مردم
 

اگر انتقاد مي‌كنيد يواشكي بكنيد. «مَنْ وَعَظَ أَخَاهُ سِرّاً» (بحارالانوار/71/ص166) اگر طرف شما عيبي دارد، يواشكي به او بگوييد. «وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلَانِيَة..» عيب مردم را تنگ گوشش بگو. داد نزنيد. مثل آينه، آينه وقتي مقابلش ايستادي به تو مي‌گويد: اينجا سياه است. آينه وقتي عيبت را مي‌گويد داد نمي‌زني. مي‌گويد: مؤمن مثل آينه است. «الْمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْمُؤْمِن‏» (بحارالانوار/ج71/ص268) يعني آينه داد نمي‌زند. تو هم عيب مردم را يواشكي به خودش بگو. پشت سرش نگو. داد هم نزن!
هركس حق را كنار بگذارد، ذليل مي‌شود اگرچه عزيز است. عزيزي كه حق را كنار بگذارد، ذليل مي‌شود. ذليلي كه حق را محكم بگيرد، عزيز مي‌شود. از سخنان امام عسكري است. دو كمال است كه بهتر از اين‌ها نيست. «خَصْلَتَانِ لَيْسَ فَوْقَهُمَا شَيْ‏ءٌ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ وَ نَفْعُ الْإِخْوَان‏» (بحارالأنوار/ج75/ص374)، يكي ايمان به خدا، يكي كمك رساندن به برادران ديني. در آستانه‌ي عيد است، كمك برسانيم. با لباس، با بيان، يا اگر زندان است آزادش كنيم. يا و يا و يا... بالاخره شما سال تحويل، مثلاً فرض كنيد كه يا خارج مي‌رويد، يا كربلا مي‌روند، يا عمره مي‌روند. يا سوريه مي‌روند يا شهرهاي بزرگ مي‌روند. حالا ايشان لااقل دو كيلو شيريني در خانه‌اش داشته باشد.
اگر بچه به پدر و مادرش پررويي كند، «جُرْأَةُ الْوَلَدِ عَلَى وَالِدِهِ فِي صِغَرِهِ تَدْعُو إِلَى الْعُقُوقِ فِي كِبَرِهِ» (بحارالانوار/ج75/ص374) بچه‌اي كه در كوچكي در صورت پدر و مادرش پرخاش كند، اين بزرگ شود عاق والدين مي‌شود. كوچولوها بايد مواظب باشيم.
قرآن نسبت به باقي مردم مي‌گويد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان‏» (نحل/90) عدل يعني عدالت و تعادل. اگر كسي به شما چيزي گفت، مي‌تواني بگويي خودت هستي. احمق! خودتي. نفهم، خودتي! ابتر! «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (كوثر/3) خودش ابتر است. گفتند: ما ايمان بياوريم؟ اينهايي كه ايمان آوردند خل هستند. فرمود: «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ» (بقره/13) خودش خل است. اگر كسي گفت: خل هستي، مي‌شود گفت: خودت خُلي، ابتري... اما اگر پدر به بچه‌اش گفت: احمق! بچه نمي‌تواند بگويد: بابا خودت احمقي! نسبت به مردم «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان‏»، نسبت به مردم عدل و احسان است. اما نسبت به والدين «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» (بقره/83) عدل ديگر نيست. يعني چه؟ يعني اگر به شما گفتند: نفهم! مي‌شود گفت: خودت نفهمي! اما اگر پدر و مادر به بچه‌شان گفتند: نفهم، نمي‌شود گفت: خودت نفهمي! يكبار ديگر مي‌گويم. خدا در قرآن نسبت به مردم مي‌گويد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان‏»، عدل يعني مقابله به مثل. گفت: نفهم، بگو: نفهم. ابتر، ابتر! خُل، خُل! عدل يعني عدالت، تعادل، مقابله به مثل. نسبت به مردم مقابله به مثل بكن، اما نسبت به والدين، وَ بِالْوالِدَيْنِ عدل و إِحْساناً نيست «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً»! يعني نسبت به پدر و مادر اگر سيلي هم به تو زدند، سرت را پايين بيانداز و هيچ نگو. جرأت بچه در كوچكي، باعث عاق والدين در بزرگي مي‌شود.
«مَا مِنْ بَلِيَّةٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِيهَا نِعْمَةٌ تُحِيطُ بِهَا» (بحارالانوار/ج75/ص374) هر بلايي در درونش يك خيري هست، يعني همين دردها خيرش اين است كه علم داروسازي در انسان داد. سرما مي‌خوري، گرمكن درست مي‌كني. گرما مي‌خوري، ابزار سرد كن درست مي‌كني. همين دشمن و صدام بعثي كه به ما حمله كرد در اين هشت سال بسيار قواي مسلح ما دست به ابتكار زد. همين محاصره‌‌هاي اقتصادي آمريكا و ممنوعيت‌هايي كه هست، بيشتر استعدادهاي ما را شكوفا مي‌كند. يعني هر بلايي يك خيري در درونش هست. مثل درد زايمان! درد زايمان درونش يك نوزاد سالم هم هست. زخمت كشاورزي درونش ميوه هست. زحمت تحصيل درونش افتخار است. وقت ما تمام شد.
امام عسكري كه بود؟ امام يازدهم. بيست و هشت ساله، شهيد شد، عمود از نور كه خدا در اختيارش گذاشته است، با توجه به اين عمود درون افراد را مي‌دانستند. با آنكه خودشان در محاصره بودند، گاهي به خانه‌ي اصحاب مي‌آمدند و جلسه‌ي سري مي‌گرفتند. گاهي نامه‌ها را در عصا جاسازي مي‌كردند و پيام مي‌دادند. گاهي در شهرها نماينده محسوب مي‌كردند. گاهي به افراد شيعه‌ي دانه درشتي كه تحت فشار بودند، دلداري مي‌كردند. لابه لاي حرف‌هايشان پيام مي‌دادند. دويست صفحه نامه‌اش فقط دست آيت‌الله احمدي ميانه‌اي رسيده است. پدر عزيز امام زمان ما است. خدايا روز به روز بر معرفت ما، مودت ما، اطاعت ما نسبت به خودت و قرآنت و پيغمبرت و اهل بيت پيغمبر بيفزا. ما را از ياران باوفاي پسرش حضرت مهدي قرار بده.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

« پاسخ سؤالات مسابقه »
 

1- وظيفه‌ي ما در برابر امامان معصوم(عليهم‌السلام) چيست؟
 

1) معرفت و مودت
2) مودت و اطاعت

2- بيش‌تر امامان به دست كدام حاكمان شهيد شدند؟
 

1) بني‌اميه
3) مروانيان

3- امام حسن عسكري(عليه‌السلام) را در چند سالگي شهيد كردند؟
 

2) 38 سالگي
3) 48 سالگي

4- امام حسن عسكري(عليه‌السلام) چه امري را عامل هلاكت شمرد؟
 

1) افشاي عيوب ديگران
2) رياست طلبي

5- قرآن، شيوه‌ي رفتار فرزندان با والدين را چه مي‌داند؟
 

1) عدالت
3) عدل و احسان
لینک شرکت در مسابقه : www.gharaati.ir/quiz/index.php
منبع: پایگاه اطلاعات قرآنی و مذهبی