همانطور که ميدانيم در تاريخ همه کشورها از جمله تاريخ کشورهاي اسلامي و به ويژه کشور خودمان، هميشه درگيريها و کشمکشهايي وجود داشته است. حتي از عصر پيغمبر اکرم(ص) به بعد، در بين صحابة نزديک آن حضرت، همان کساني که ساليان متمادي پاي منبر و در مکتب ايشان تربيت شده بودند، اختلافهايي پيش آمد که به جنگهايي از جمله چند جنگ در زمان حکومت کوتاه اميرالمؤمنين(ع) منتهي شد.
اما آنچه مشهود است اين است كه در همه اين جريانات، چه در عالم اسلام و چه در کشورهاي ديگر، خصومتهايي شيطاني، غيرعقلاني و غيرقابل توجيه و صرفاً براساس تضاد منافع شخصي و گروهي وجود داشته است. چنانكه در عربستان جنگ بين قبايل معروف بود؛ بهطوري که زندگي بسياري از آنان با جنگ ميگذشت. و روشن است که اين اختلافات و کشمکشها بر سر منافع شخصي و در اثر تضاد در منافع پيش ميآمد؛ اما در کنار اينها اختلافات، نزاعها و کشمکشهايي وجود دارد که از اين قبيل نيست يا دست کم چهره ظاهري آنها اينگونه نيست. به عنوان مثال کساني که طي چند سال در رکاب پيغمبر اکرم(ص) در جنگ عليه کفار و مشرکين شرکت کردند، جان و مال خود را به ميدان کارزار آوردند و آماده شهادت بودند، از چنين كساني انتظار ميرفت که بعد از رحلت پيغمبر اکرم(ص) براي حفظ اساس اسلام، ديني که اين همه برايش فداکاري کردند، با هم همکاري بيشتري داشته باشند و در زماني كه نتيجه زحمتها و فداکاريها به برقراري يک نظام اسلامي منتهي شده و جنگها، خونريزيها و فسادهايي که قبل از اسلام بود از بين رفته و کشوري بهشتگونه به رهبري پيغمبر اکرم(ص) شکل گرفته، بايد كساني که براي نظام اسلامي زحمت کشيدند، قدر اين نعمت را بيشتر بدانند و براي پيشرفت اهداف آن با هم، همکاري داشته باشند. اما جريان به صورت ديگري واقع شد: وقتي پيغمبر اکرم(ص) رحلت ميکنند، همان کساني که با هم همسنگر بودند، به اختلاف، نزاع و کشمکش ميپردازند تا آنجا که به روي هم شمشير ميکشند. جنگهايي چون: صفين و جمل و ... حکايت از نزاع ميان اصحاب پيامبر(ص) دارد.
اكنون پرسش اين است كه راز اين اختلافات چيست؟ اگر اصحاب فقط به فکر منافع شخصي بودند، چرا اسلام آوردند و براي دفاع از آن، برخي از ايشان حتي از جان و مال خود هم گذشتند و تا مرز شهادت و جانبازي پيش رفتند؟
اين يک پرسش جدي است: چرا صحابه به جان هم افتادند و اين جنگهاي خونين را در ظرف چند سال حکومت اميرالمؤمنين(ع) برپا کردند؟ در طول 1400 سال که از تاريخ اسلام ميگذرد، در کشورهاي اسلامي، امثال اينگونه کشمکشها بسيار رخ داده است. توجه داشته باشيم كه گاهي جنگ مسلمانان با کفار و مشرکين قسمخورده مطرح است. در اينصورت دفاع و جنگ، قابل فهم است؛ اما گاهي جنگ و اختلاف در بين کساني که سالها دوست، همسنگر و همفکر بودهاند رخ ميدهد. چنانكه نمونهاش در صدر اسلام، بعد از رحلت پيغمبر اکرم(ص) اتفاق افتاد. اين مسأله چگونه توجيهپذير است؟
در کشور خود ما نيز بعد از رحلت امام(ره) چنين اختلافات و كشمكشهايي رخ داده است. وقتي که ما با مزدوران استکبار جهاني مبارزه ميکنيم ـ کساني که رسماً مخالف اسلام، خدا و دين هستند و در کتابها، بحثها، سخنرانيها و سايتهايشان رسماً به دين بد ميگويند و فحش ميدهندـ چنين مبازرهاي قابل فهم است. اما چگونه کساني که سالها در يک سنگر عليه همان کفار، مشرکين و منافقين مبارزه ميکردند، به جان هم ميافتند؟ و گاهي مسائل آنچنان پيچيده و ابهامات افزوده و آب گلآلود ميشود که چشم، چشم را نميبيند؛ نميشود فهميد که راست کدام است و چپ کدام، حق کجاست و باطل کدام است؟ آنچنان مسائل در هم آميخته ميشود که زيرکترين افراد هم در تشخيص آنها دچار اشتباه ميشوند. در فرهنگ ما، چنين وقايعي که به اين اندازه مبهم و در هم آميخته ميشود که در آنها تشخيص حق و باطل مشکل ميگردد، «فتنه» نام دارد. کتابي هم نام «الفتن» در باره چنين جرياناتي که بعد از رحلت پيغمبر اکرم(ص) اتفاق افتاد، نوشته شده است. در فرمايشات اميرالمؤمنين(ع) نيز بارها به اين مسأله پرداخته شده است. حتي پيغمبر اکرم(ص) قبل از رحلت، در باره وقوع فتنهها پيشبينيهايي کرده و رهنمودهايي داده بودند. پرسشي که طبعاً براي هرکسي مطرح ميشود اين است که تحليل اين فتنهها چيست؟ نبرد دو دشمن قسم خورده، در يک ميدان، قابل فهم است؛ اما فهم اين مسأله که وقتي دوستاني، همسنگراني، کساني که در يک خط حرکت ميکردند و چه بسا در زندان همسلول بودند، با هم نزاع و اختلاف ميکنند، بسيار دشوار ميشود.
در خانواده بنيهاشم شخص بسيار محترمي به نام زبير بود که پسر عمه پيغمبر اکرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) بود. نقل کردهاند که حضرت زهرا(س) وقتي ميخواستند به اميرالمؤمنين(ع) وصيت کنند، فرمودند: اگر شما نميخواهيد به وصيت من عمل کنيد، به زبير وصيت کنم! زبير از جمله اولين کساني بود که بعد از خليفه سوم، با اميرالمؤمنين(ع) بيعت کرد. اما چگونه ميشود چنين کسي بعد از مدتي کوتاه، در جبهه مقابل علي(ع) صفآرايي ميكند و رسماً شمشير ميکشد و جنگ جمل راه مياندازد؟
در خانواده بنيهاشم شخص بسيار محترمي به نام زبير بود که پسر عمه پيغمبر اکرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) بود. نقل کردهاند که حضرت زهرا(س) وقتي ميخواستند به اميرالمؤمنين(ع) وصيت کنند، فرمودند: اگر شما نميخواهيد به وصيت من عمل کنيد، به زبير وصيت کنم! زبير از جمله اولين کساني بود که بعد از خليفه سوم، با اميرالمؤمنين(ع) بيعت کرد. اما چگونه ميشود چنين کسي بعد از مدتي کوتاه، در جبهه مقابل علي(ع) صفآرايي ميكند و رسماً شمشير ميکشد و جنگ جمل راه مياندازد؟
ميدانيم که پديدههاي اجتماعي تک عاملي نيست و به طور دقيق نميشود گفت اين پديده اجتماعي تنها معلول يك عامل بود. معمولاً براي حوادث اجتماعي دهها و گاهي صدها عامل دست به دست هم ميدهد تا پديدهاي اتفاق ميافتد. بنابراين، ما هم توقع نداريم که وقتي اين سؤال را مطرح ميکنيم، فقط يک جواب بشنويم.
بيشک، در هر فتنهاي نيز دهها و صدها عامل مختلف وجود دارد که زمينه را براي وقوع آن فراهم ميآورد. اينگونه بحثها مربوط به علوم اجتماعي است. به راستي اين پديدههاي اجتماعي را چگونه بايد تحليل کرد و چه عواملي در آن دخالت دارد؟ متأسفانه انگيزه براي تحقيق در اينگونه مسائل بسيار کمتر از انگيزه براي تحقيق در علوم طبيعي است. براي نمونه، در مورد انرژي هستهاي، انگيزه دانشمندان ما براي تحقيق بسيار است. اما براي يک پديده اجتماعي، چند نفر از دانشمندان حاضرند عمري را صرف تحليل علت وقوع آن کنند؟ خوشبختانه، انبيا و اولياي خدا يکي از خدمتهايي که به بشريت کردند اين است که براي اينگونه مسائل ضروري که بشر نيازمند حل آن است، اما انگيزه کمي براي تحقيق در باره آنها وجود دارد، سرخط و سرنخهايي را نشان دادهاند تا اگر کساني دنبال تحقيق باشند، بتوانند از اينها استفاده کنند و راه را براي کشف علل و عوامل اين پديدههاي سرنوشتساز باز کنند.
ترديدي نيست، اگر حوادث پس از رحلت پيغمبر(ص) به صورت ديگري اتفاق ميافتاد، وضعيت ما اينگونه نبود. آيا انديشيدهايد اگر واقعاً همانطور که 70 روز قبل از رحلت پيغمبر اکرم(ص)، ايشان، علي(ع) را جانشين خود خواند و فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَولاه فَهَذا عَلِي مَولاه»، اين کار عملي شده بود، اسلام چقدر رشد ميکرد، چه اندازه ملتهاي دنيا از برکت اسلام بهرهمند ميشدند و چقدر گناهان، فسادها و انحرافها کمتر ميشد؟
به هر روي، اين امر رخ نداد و فتنهاي واقع شد. به راستي علت اين فتنه چه بود، تا ما هم در زمان خود، اگر مشابهي پيدا کرديم، سعي کنيم به اندازه توان نگذاريم چنين فتنهاي برپا شود. اين کار کمي نيست و فکر نميکنم ارزشش کمتر از انرژي هستهاي باشد. اميرالمؤمنين(ع) در نهجالبلاغه به اينگونه مسائل پرداختند؛ اما استفاده از فرمايشات حضرت امير(ع) قدري دقت ميخواهد تا انسان به راز و رمزهايي که در کلام ايشان است، پي ببرد و براي زندگيش درس بگيرد و از مفاسد و فتنههايي که در هر زماني ممکن است اتفاق بيفتد، جلوگيري کند. آن حضرت در خطبهاي ميفرمايد: «إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّه‏ »
حضرت امير(ع) دو دسته عامل را به عنوان منشأ پيدايش فتنهها معرفي ميكنند. به نظر ميرسد ما هم نتوانيم عامل سومي را به فرمايش اميرالمؤمنين(ع) اضافه کنيم. علت خصومتها، دشمني و جنگ بر سر منافع شخصي روشن است و احتياج به تحقيق ندارد. اما جايي که «فتنه» است، يعني مسائلي در هم تنيده ميشود، ابهامهايي به وجود ميآيد، حق و باطل مشتبه و تشخيص راه صحيح از راه غيرصحيح مشکل ميشود و حتي افراد هوشيار و زيرک هم فريب ميخورند، مسأله تفاوت ميکند. بنابراين، لازم است بدانيم منشأ «فتنه» از کجا شروع ميشود كه به چنين پديده اجتماعي ميانجامد و کار را بر مردم دشوار ميکند، عدهاي را به فساد ميکشاند، خونها ريخته ميشود، ظلم و فساد بر پا ميشود و کساني ناخواسته، به سمت آن کشيده ميشوند. اگر بدانيم آغاز «فتنه» از کجاست، آنگاه ميتوانيم با مشاهده علايم آن در برابر آن بياستيم و نگذاريم به بحران تبديل شود.
حضرت امیر(ع) دو دسته عامل را به عنوان منشأ پیدایش فتنهها معرفی میكنند. به نظر میرسد ما هم نتوانیم عامل سومی را به فرمایش امیرالمؤمنین(ع) اضافه کنیم. علت خصومتها، دشمنی و جنگ بر سر منافع شخصی روشن است و احتیاج به تحقیق ندارد. اما جایی که «فتنه» است، یعنی مسائلی در هم تنیده میشود، ابهامهایی به وجود میآید، حق و باطل مشتبه و تشخیص راه صحیح از راه غیرصحیح مشکل میشود و حتی افراد هوشیار و زیرک هم فریب میخورند، مسأله تفاوت میکند. بنابراین، لازم است بدانیم منشأ «فتنه» از کجا شروع میشود كه به چنین پدیده اجتماعی میانجامد و کار را بر مردم دشوار میکند، عدهای را به فساد میکشاند، خونها ریخته میشود، ظلم و فساد بر پا میشود و کسانی ناخواسته، به سمت آن کشیده میشوند. اگر بدانیم آغاز «فتنه» از کجاست، آنگاه میتوانیم با مشاهده علایم آن در برابر آن بیاستیم و نگذاریم به بحران تبدیل شود.
حضرت در این خطبه دو دسته عامل را معرفی کردند که عبارت است: عامل شناختی و عامل احساسی ـ عاطفی.
همه میدانید که کارهای اختیاری انسان از دو منشأ سرچشمه میگیرد. نخست، انسان باید «بداند» تا کاری را انتخاب کند و دوم غیر از دانستن، باید «بخواهد» تا آن کار انجام گیرد. انسانی که میداند، اما دلش نمیخواهد، کاری را جدی نمیگیرد. گاهی شعار را هم میدهد و قدمهای ابتدایی را هم برمیدارد، اما چون عزم جدی برای کار ندارد، از انجام آن بازمیایستد. وقتی کاری جدی تلقی میشود که نخست، انسان نسبت به كار، «شناخت» کافی داشته باشد و دوم اینکه دلش بخواهد و «انگیزه» قوی برای انجام آن کار را داشته باشد.
بر این اساس، هر فتنهای که در عالم رخ میدهد، معلول دو عامل است: یکی نقص شناخت و به تعبیر کلی جهل و ندانستن است و دیگری هوسها و خواستههای شخصی یا گروهی است. اگر انسان یک قضیه را درست نفهمد، حکم ارزشی آن را درست تشخیص ندهد یا موضوع را درست نشناسد و برایش مشتبه شود و به گونهای شناخت انسان ضعیف باشد، به فتنهها مبتلا میشود. نمونههای اینگونه موارد هم در زندگی شخصی و هم در فعالیتهای اجتماعی بسیار است. اگر لغزشی کردیم، یا به این دلیل است که شناخت درستی نداشتیم، و یا این كه شناخت ما درست بوده و ما موضوع را میدانستیم، اما دلمان نمیخواست و عادت به امور دیگری کرده بودیم، یا حوصله درگیری نداشتیم و بهگونهای دیگر قضیه را تفسیر کردیم که درگیر نشویم، تا به نفع و راحتی خودمان بیانجامد. به هر حال، سخن این است: فتنههای عالم از این دو منشأ پدید میآید: نقص در شناخت، و نقص در انگیزه صحیح.
اما شناخت، حوزههای مختلفی دارد. ما برای اینکه یک جامعه صالح و امام زمانپسند داشته باشیم، باید آگاهیهای فراوانی داشته باشیم، علوم بسیاری کسب کنیم و بسیاری از مسائل اجتماعی را حل کنیم. دانستن مسائل دینی، اعتقادی، اخلاقی، ارزشی، تهذیب اخلاق و تهذیب نفس و تقویت اراده، در چنین جامعه فرض است. وقتی هم فهمیدیم كه یک کاری را باید انجام بدهیم، نباید کوتاهی و کمکاری کنیم. به طور کلی این دو فعالیت لازم است: یک بخش «شناخت» است و دیگری «اراده».
اما گستره شناختهای ما گسترده است. سالهاست که مقام معظم رهبری درباره تولید علم و نهضت نرم افزاری سفارشاتی فرموده و رهنمودهایی دادهاند. دولتها و دانشمندان هم در حوزههای مختلف تلاش کردهاند؛ اما این تلاش به وقوع فتنههایی از جنس فتنههای صدر اسلام ربطی ندارد. فتنهای که در صدر اسلام اتفاق افتاد، برای این نبود که مردم صنعت نداشتند یا علوم مادیشان ضعیف بود، در پزشکی نقص داشتند، یا انرژیهای طبیعی را درست نمیشناختند. البته در جنگها میبایست از ابزارهای گوناگون در مقابل دشمن استفاده کرد. ولی این فتنهها به طور مستقیم مربوط به این مسائل نبود. اینجا اگر جهلی هست، از سنخ دیگری است؛ آن جهلی است که بر رفتارهای ارزشی ما اثر میگذارد؛ آیا این کار را انجام بدهیم یا نه؛ آیا این كار ارزش مثبت دارد یا منفی. این پرسشها در علوم طبیعی و حتی علوم اجتماعی، به معنای عام، پاسخ داده نمیشود؛ بلکه این موارد در حوزه دین قرار میگیرد.
یکی از مسائلی که ما در این عصر، یعنی در این صد سال اخیر، با آن روبهرو هستیم این پرسش است که اسلام دربارة حکومت چه نظری دارد؟ چه کنیم تا حکومت، اسلامی باشد؟ پیشتر برای این پرسش، در عالم اسلام پاسخ روشنی وجود نداشت، جز آنچه پیشینیان اهل سنت گفته بودند و در زمان خلفای ثلاثه هم اعمال شده بود؛ یعنی، به عنوان مثال مردم باید یک شورای شش نفری را برای تعیین خلیفه بعدی انتخاب کنند. تحولات این روش به اینجا رسید که امروزه نیز ما باید همان روش دموکراسی را اعمال کنیم و دین هم غیر از این چیزی نمیگوید.
یکی از مسائلی که ما در این عصر، یعنی در این صد سال اخیر، با آن روبهرو هستیم این پرسش است که اسلام درباره حکومت چه نظری دارد؟ چه کنیم تا حکومت، اسلامی باشد؟ پیشتر برای این پرسش، در عالم اسلام پاسخ روشنی وجود نداشت، جز آنچه پیشینیان اهل سنت گفته بودند و در زمان خلفای ثلاثه هم اعمال شده بود؛ یعنی، به عنوان مثال مردم باید یک شورای شش نفری را برای تعیین خلیفه بعدی انتخاب کنند. تحولات این روش به اینجا رسید که امروزه نیز ما باید همان روش دموکراسی را اعمال کنیم و دین هم غیر از این چیزی نمیگوید.
اما شیعه از ابتدا درباره این مسأله حساسیت خاصی داشت؛ چراکه قوام تفکر شیعی به امامت است. ما اگر مسأله امامت را از شیعه بگیریم، با سایر مذاهب، چندان اختلافی نداریم. اصلی که مشخصکنندة هویت شیعی است، مسأله امامت است؛ این اصل که براساس فرمایش پیغمبر اکرم(ص)، حاکم باید از طرف خدا تعیین شود. وقتی مردم با خلیفه اول و دوم بیعت کردند، کسانی چون سلمان و ابوذر مخالفت کردند و گفتند: این کسی نیست که خدا تعیین کرده؛ کسی را که خداوند تعیین کرده، پیغمبر(ص) 70 روز قبل از رحلت معرفی کرد. ولی به هرحال، آنچه عملی شد غیر از آن بود. این مسأله همینطور در عالم تشیع به عنوان یک مسأله اصولی و ستون فقرات تفکر شیعی باقی ماند.
این تفکر آنقدر ریشه داشت که گاهی سلاطینی که میخواستند وانمود کنند که ما به اسلام و تشیع پایبند هستیم، برای مشروعیت حكومتشان از مراجعی مثل محقق كركی و کاشف الغطاء اجازه میگرفتند. این مسأله هر چند امر مسلّمی بود، اما تا 30 سال پیش تحقق عینی پیدا نکرده بود. آنچه امام(ره) انجام داد این بود که ایشان این فکر ثابت را عملی کرد. امام آنچه را که 1400 سال فقهای شیعه و علمای متکلمین دربارهاش بحث و تحقیق کرده بودند، جامه عمل پوشاند و انقلاب اسلامی ایران، به نام حکومت ولایت فقیه تحقق عینی پیدا کرد. اما سؤال این است که ما به چه اندازه به این مسأله علم راسخ داریم، یعنی این مسأله چقدر برای خود ما روشن است؟ متأسفانه بسیاری از کسانی که خودشان حامی ولایت فقیه بودند، از نظر علمی و نظری ضعیف بودند و نمیتوانستند از این نظریه دفاع و آن را تبیین کنند و بالاخره با مسامحه آن را گذراندند. بسیاری از کسانی که پس از انقلاب مسؤولیتهایی پیدا کردند، در عین حالی که اصولگرا، طرفدار ولایت فقیه و پیرو خط امام(ره) بودند، این مسأله از نظر علمی برای ایشان روشن نبود. همچنین، تبیین مبانی فکری این مسأله، اعم از فقهی و کلامی نیز از سوی متفکران، آنطوری که باید صورت نگرفته است.
درباره فتنهای که اخیراً اتفاق افتاد باید گفت: بخشی از آن مربوط به دشمان قسم خورده این مردم و نظام است. دشمن باید دشمنی کند. اگر آمریکا نخواهد نظام ایران را براندازد پس چه کار کند؟ آیا توقع ما از آمریکا این است که نظام ما را تقویت یا تأیید کند؟ آمریکا سایه نظام اسلامی را هم نمیتواند ببیند. اما سخن از کسان دیگری است. واقعاً چگونه شد کسانی که روزی همسنگر بودند با هم اختلاف پیدا کردند؟ فراموش نکنیم پدیدههای اجتماعی تکعاملی نیست. ولی میتوان گفت: یکی از سببهای این فتنه این بود که مسأله ولایت فقیه از نظر علمی و فکری برای خود آنان روشن نبود. مسؤولانی را سراغ داریم که بارها گفتهاند: ما ولایت فقیه را قبول داریم چون در قانون اساسی آمده است! یعنی اگر در قانون نیامده بود، قبول نداشتیم و اگر قانون اساسی تغییر كند تغییر آن را میپذیریم! این یک نوع برخورد با مسأله ولایت فقیه است که آن را قبول داریم چون در قانون اساسی آمده است. اما اعتبار قانون اساسی به چیست؟ اعتبارش به این است كه مردم رأی دادند. بر همین اساس این پرسش را مطرح میکنند که اگر رأی مردم تغییر کرد و گفتند ما ولایت فقیه را قبول نداریم، چه باید كرد؟
راستی اگر اعتبار ولایت فقیه به این است که در قانون اساسی آمده و اعتبار قانون اساسی به این است که مردم به آن رأی دادند، میتوان گفت که میشود یک روز هم آن را تغییر داد. به عقیده چنین كسانی این بحث از نظر استدلالی هیچ اشکالی ندارد. آنان عقیده دارند: همچنانکه در زمان خود امام(ره) بعضی از مواد قانون اساسی تغییر کرد، میتوان بار دیگر هم آن را تغییر داد. آنگاه بر این اساس، چند نفری شورش میکنند و به اصطلاح انقلاب مخملی راه میاندازند و بعد هم میگویند قانون اساسی باید تغییر کند.
وقتی انسان چنین تفکری داشته باشد، دیگر خود را ملزم نمیداند که وقتی ولی فقیه امری فرمود حتماً اطاعت کند؛ میگوید: حکم ولی فقیه هم چیزی شبیه قانون مجلس است؛ از آنکه بالاتر نیست! ما با قانون مجلس هم مخالفت میکنیم، تغییرش میدهیم، اعتصاب و تظاهرات راه میاندازیم، تا خود مجلس قانونش را تغییر بدهد. برای احکام ولی فقیه هم سر و صدا راه میاندازیم و شورش میکنیم تا رهبری مجبور به تسلیم شود!
راستی اگر اعتبار ولایت فقیه به این است که در قانون اساسی آمده و اعتبار قانون اساسی به این است که مردم به آن رأی دادند، میتوان گفت که میشود یک روز هم آن را تغییر داد. به عقیده چنین كسانی این بحث از نظر استدلالی هیچ اشکالی ندارد. آنان عقیده دارند: همچنانکه در زمان خود امام(ره) بعضی از مواد قانون اساسی تغییر کرد، میتوان بار دیگر هم آن را تغییر داد. آنگاه بر این اساس، چند نفری شورش میکنند و به اصطلاح انقلاب مخملی راه میاندازند و بعد هم میگویند قانون اساسی باید تغییر کند.
وقتی انسان چنین تفکری داشته باشد، دیگر خود را ملزم نمیداند که وقتی ولی فقیه امری فرمود حتماً اطاعت کند؛ میگوید: حکم ولی فقیه هم چیزی شبیه قانون مجلس است؛ از آنکه بالاتر نیست! ما با قانون مجلس هم مخالفت میکنیم، تغییرش میدهیم، اعتصاب و تظاهرات راه میاندازیم، تا خود مجلس قانونش را تغییر بدهد. برای احکام ولی فقیه هم سر و صدا راه میاندازیم و شورش میکنیم تا رهبری مجبور به تسلیم شود!
با اندکی تأمل میتوان دریافت که جان کلام كسانی که میگفتند انتخابات را ابطال کنید همین بود. آنان میخواستند با فشارهای گوناگون رهبری را وادار کنند که برخلاف قانون عمل کند. مسأله این است که ما بسیاری از مطالب اساسی دینی، ارزشی و انقلابی خود را آنطور که باید و شاید از نظر فکری و نظری حل نکردهایم. وقتی برای کسانی که جایگاهی دارند، در جمع پیشگامان انقلاب هستند و سالها در درس امام(ره) هم شرکت کردند، هنوز مسأله ولایت فقیه حل نشده و خود آنان هم همت نکردند که آن را به درستی دریابند، دیگر از عموم مردم چه توقعی میتوان داشت؟ وقتی چنین شبهاتی در دانشگاه، در جلسات و در تریبونهای آزاد توسط استادان مطرح میشود، دانشجو در برابر این شبهات چه دارد که بگوید؟ به این ترتیب خواه، ناخواه در فکرش اثر میگذارد، یا دست کم به شک میافتد. شک یعنی «یقَدِّمُ رِجْلاً وَ یؤَخِّرُ أُخْری»، یک قدم پیش و یک قدم پس میگذارد. یعنی خنثی و بیاثر میشود.
اگر ما معتقدیم که باید اسلام باقی باشد و اسلام حکومت دارد و قوام حکومت اسلامی به امام معصوم(ع)، و در زمان غیبت، به ولی فقیه است، باید سعی کنیم این مبانی و معانی را آنگونه که شایسته است بفهمیم و باور کنیم و به لوازمش ملتزم باشیم.
این عالم، عالم امتحان است. برخی که امروز امتحان شدند، شاید در 20 سال پیش باور نمیکردید که آنان چنین امتحانی بدهند. امتحان یعنی اینکه از محتوای پرسشها آگاهی نداشته باشی. یعنی چیزهایی پیش میآید که خود انسان هم باور نمیکند. امتحان آن است که سؤالش معلوم نباشد. خداوند هم حوادثی پیش میآورد که برای اشخاص آشکار نباشد؛ تا مشخص گردد هر كسی چه سرنوشتی دارد و چه موضعی خواهد گرفت. اینجاست که خطر متوجه همه میشود. آیا همه میدانید که در آینده در چه پستی قرار خواهید گرفت؟ شاید مسؤول یک وزارتخانه یا نماینده مجلس یا پست دیگری چون رئیس جمهور شوید. مگر رئیس جمهور چه کاره بود؟ یک آهنگرزاده که موقعیت اجتماعی بالایی نداشت. اما به برکت انقلاب اسلامی از چنین قشری کسی برخاست و رئیس جمهور شد. شاید یک روز هم شما رئیس جمهور شوید. وقتی میتوانید امتحان را با موفقیت بگذرانید که پایههای فکریتان محکم باشد. این پایههای فکری نه در دبیرستان درست شده است، نه در دانشگاه. متأسفانه این پایههای فکری حتی در مساجد و مجالس دینی هم درست تقویت نمیشود. اما الحمدلله به برکت زحمات بسیاری از برادران، در طول این 13– 14 سال بخشی از این خلأ پر شده است و زمینهای فراهم شده که دانشجویی که 4 و گاهی 6 تا 8 سال در دانشگاه است، دست کم 20 روز برای تقویت مبانی فکری و دینیش مجال داشته باشد. ما برای دانشجویان برنامهریزیهای دراز مدت میکنیم تا علوم مختلف را بیاموزند، اما آیا لازم نیست دست کم 20 روز هم برای تقویت مبانی اعتقادیشان وقت بگذارند؟!. خوشبختانه این برنامه (طرح ولایت) نتایجش فوقالعاده مطلوب و بیش از حد انتظار بوده است. دانشجویان فارغالتحصیل طرح ولایت، توانستهاند اثر قابل توجهی در شهر، دانشگاه و حتی در استان خود بگذراند. البته شاید جایی نامی از اسم و رسم آنان نباشد؛ برای اینکه دنبال نام و نشان نیستند. اما بسیاری از کارهای عمده مملکت را همینها اداره میکنند. امید آنکه خدای متعال به شما توفیق دهد که از جمله کسانی باشید که در جوار حضرت رضا(ع) این فرصت را داشته باشید که در جهت تقویت مبانی فکری و دینیتان تلاش کنید. از خدای متعال درخواست میکنیم که به برکت حضرت رضا(ع) همه شما را موفق و مؤید بدارد و به ما هم توفیق خدمتگزاری مرحمت کند.
منبع:www.bangdad.com
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت :hojat20