پيشگفتار:
انسان، اين جزء كوچك جهان هستي، تن بر بستر خاك دارد و جان در هواي پرواز به ملكوت اعلا. از آغاز، زيستگاهش را تنگ يافت و درخواستي فراتر از كيهان داشت.
نه در زيستگاهش آسوده بود و نه توان كوچ به جايگاهي برتر از خاك داشت. از يورش ددان، ترسان بود و از خشم طبيعت بيمناك. اما در دامان طبيعت آزاد بود و دشمن عيان. از ترس گرسنگي به انبان كردن آذوقه پرداخت و از بيم درندگان حصار ساخت. روستاها شكل گرفت و قبيله ها تشكيل شد. و اين آغاز اسارت انسان بود در زنداني كه تمدنش مي ناميم و امروز در اوج پيشرفت و شكوفايي آن هستيم
نخست قبيله ها به غارت يكديگر پرداختند و كشتار جمعي همنوعان شروع شد. حكومتها شكل گرفتند، مانع يورش قبايل به يكديگر شدند. اما خود به تجاوزاتي گسترده تر پرداختند و خون ريزي ها بيشتر شد. هرچند بهانه ها متفاوت بود، اما انگيزه ها يكي بود، چپاول دارايي ها و بهره كشي از مغلوب. هرگاه مغلوب از پرداخت خراج باز مي ايستاد، به تيغ خشم غالب نزديكتر مي شد
اين سنت شوم در روند تاريخ بر انسان تحميل شد و آسايش و آرامش از زندگاني او رخت بر بست. روزي ديگر قدرتمند ضيعف شد و سرنوشتش از باجگير به خراج پرداز بدل گشت. نه قدرمتدان آرامش و امنيت داشتند نه مردم عادي به آسودگي زندگي سپري مي كردند. تمام اين نگون بختيها زاييده ي تفسير نادرست از تمدن و برداشت غير واقعي از قدرت و عدم شناخت انسان و توانايي ها و نياز هاي واقعي انسان است. اما توضيح و تشريح موارد ياد شده از حوصله ي اين نوشته ي كوتاه خارج است.
هدف اين نوشته، اشاره اي كوتاه به تمدن و نقش آن در زندگي انسان و حقوق انسانها، مستقل از مليت، نژاد و اعتقادات مذهبي آنها است. در اينجا بدون در نظر داشتن حكومتي خاص و مستقل از هرگونه گرايش ايدئولوژيكي در يكطرف پديده اي به نام تمدن داريم و در طرف ديگر موجودي به نام انسان كه وارث، تداوم بخش و تكميل كننده ي آن است. بايد ديد اين تمدن (بويژه بخش فناوري آن) چه حقوق و امكاناتي را از انسان امروزي و آيندگان سلب كرده و در قبال آن چه وظايفي دارد و چگونه بايد حقوق پايمال شده ي انسان را جبران كند.
زمين از آن كيست؟
زمين و تمامي امكانات موجود در آن متعلق به همه موجودات اعم از جاندار و بيجان است. جانداران در بطن طبيعت بيجان شكل مي گيرند و خود را مالك آن مي پندارند. هرچه را كه نياز و توان تصرف داشته باشند، از آن خود دانسته و به هر نحوي كه تشخيص دهند، مورد بهره برداري قرار مي دهند. جانداران از قوانين تنازع بقا تبعيت مي كنند كه خود ضامن تداوم بقا و تنظيم گونه هاي مختلف حيات است.
اما در ميان جانداران انسان خود را تافته اي جدا بافته مي داند و با اتكا به كشفيات و فناوري خود، براي رفع نيازهايش هيچ مرزي را رعايت نمي كند. از استخراج معادن گرفته تا تخريب منابع طبيعي، نابودي جنگلها و صيد و شكار بي رويه حيوانات، همه و همه را حق مسلم خود مي پندارد. كوه ها را تخريب كرده و ساختمانهاي بزرگ مي سازد. مسير رودخانه را تغيير مي دهد يا در مقابل آنها موانعي ايجاد مي كند و درياچه هاي مصنوعي مي سازد و گاه زيستگاه برخي موجودات را نابود مي كند تا خود از امكانات بيشري برخوردار گردد.
منابع فسيلي را از دل زمين بيرون مي كشد و جو را آلوده مي كند. با چنين شيوه اي امكانات بقاي همه موجودات زنده را با خطر نابودي مواجه مي سازد. آيا انسان چنين حقي را دارد؟ اينكه آيا انسان مجاز به چنين رفتاري با طبيعت است، مقوله اي ديگر است كه در اينجا مجال سخن آن نيست. اما مسئله اين است كه اگرانسان را در اين بهره برداري از طبيعت مجاز بدانيم، آيا امكانات متعلق به همه ي آدميان است يا نه؟ محيط زيستي كه تخريب مي شود، هوايي كه آلوده مي شود، جنگلهايي كه نابود مي شود، كوه هايي كه تخريب مي شود، در زندگي و سلامت همه ي انسانها و نسل هاي بعدي موثر است. آيا همه ي انسانها به يك اندازه از اين تجاوز به زيستگاه انسان بهره مي برند؟
كودكي كه در آن روستاي دور افتاده متولد مي شود، رشد مي كند، پير مي شود و سرانجام مي ميرد و هيچ بهره اي از اين تمدن نمي برد، چه گناهي كرده كه ديگران با تخريب محيط زيستش، با امكانات افسانه اي زندگي مي كنند؟ اگر زمين زيستگاه همه آدميان و نسل هاي آتي است، بهره مندان از اين تمدن و فناوري در مقابل اين بهره برداري چه ديني نسبت به سايرين دارند؟
تبعيض
اين واقعيتي انكار ناپذير است كه رنج تبعيض ازخود كمبودها دردآورتر است. يكي چنان به گونه اي افسانه اي از مواهب تمدن برخوردار است و ديگري براي سرپناهي يا غذايي اندك در رنج است. توزيع امكانات با تخصيص امتيازات هماهنگ شده و عده ي كثيري از ابتدايي ترين امكانات زندگي محرومند و برخي ديگر با اصراف سرسام آور، امكانات را هدر مي دهند. چه بسيار كودكاني كه از روي فقر و استيصال به فروش مي روند و عده اي ديگر با مفهوم گرسنگي بيگانه اند
واقعيت تلخ اينجاست كه صاحبان امكانات با بهره گيري از امتيازات مختلف به اين پايه رسيده اند و محرومان تهي دست، قرباني تبعيض و رياكاري صاحبان قدرتند. خيل عظيم توده هاي محروم روز به روز بيشتر مي شود. اين محروميت ها بستري گسترده براي رشد ناهنجاري ها و طغيان مردمي است كه تبعيض را با تمامي وجود خود حس مي كنند و در رفع ابتدايي ترين نيازهاي حياتي خود عاجزند.
بانيان تمدن
تمدن امروزين بشر محصول تلاش و جانفشاني نوآوراني است كه در طول تاريخ مسير ناهموار تكامل آن را طي كرده اند. معمولاً صاحبان قدرت سد راه پيشرفت آن بودند يا در جهت حمايت از نوآوران سهم چنداني نداشتند. اصولاً حمايت هنگامي صورت مي گرفت كه امكان بهره برداري از آن وجود داشت. تاريخ تمدن بخوبي گوياي درد و رنجي است كه صاحبان قدرت به نوآوران تحميل كرده اند. در واقع رنج پيدايي و شكوفايي تمدن را نوآوران كشيدند و بهره ي آن را صاحبان قدرت و دارندگان امتيازات اجتماعي و سياسي بردند و مي برند
در حاليكه تمدن انساني يك پديده ي موجود در جهان است و مانند همه ي امكانات ديگر متعلق به همه ي انسانها است. هرچند ظاهراً چنين وانمود مي شود كه هركس مي تواند به اندازه استعداد و توانايي خود از آن بهره مند شود، اما محدوديت هاي مختلف موجود در جوامع بشري مانع بهره مندي از امكانات برمبناي تلاش و استعداد افراد مي باشد
انسان از آزادي تا اسارت
انسان از روي نياز به زندگي اجتماعي روي آورد و تمام آزادي هاي خود را از دست داد. انسان اوليه خودش بود و نيازهايش و موانع و خطرات طبيعي در مقابل او. در اين مرحله كسي امكان بقا داشت كه از توانايي و هوش و ذكاوت بيشتري برخوردار بود. در آن زمان با احساس مبهم و برداشتي خام، آزادي هاي طبيعي خود را رها كرد و براي آسودگي و آرامش بيشتر، به تشكيل اجتماع روي آورد و در گسترش هرچه بيشتر آن تلاش كرد. با شكل گيري و رشد اجتماع، روابط انسانها پيچيده تر شد و بتدريج آزاديهاي فردي و حتي اختيار جان انسانها به قدرت مسلط تفويض گرديد. و آنچه را كه قدرت مسلط حق مي ناميد، همگان موظف به رعايت آن بودند و متمردين با مجازات رو به رو مي شدند.
همه از اين رفتارها و خصلت ظالمانه كه بر جوامع انساني حكمفرما شد، در رنج و عذاب بودند. زندگي انسان ترسناكتر از پيش و دشمن بي رحمتر از گذشته بود. آنكه در قاعده ي هرم اجتماع بود، به تصور آنكه هر كس در راس باشد، آسوده تر است، تلاش مي كرد خود را به راس برساند يا به آن نزديكتر شود. آنكس كه در راس بود، از همرديفان و سران ساير جوامع در خوف دائم بود. در نردبان قدرت، هرچه بالاتر، ترس بيشتر، امكانات بيشتر و آرامش كمتر. آنگاه كين افزون و مهر كم مي شد. چاپلوسي ها و بزرگنمايي ها همه براي ايجاد آرامش كاذب قدرتمندان بود. كشور گشايي ها بيش از آنكه براي توسعه ي قدرت باشد، براي گريز از ترس دروني بود. سردار فاتح با غرور و تكبر به كشور باز مي گشت تا زهر چشم از رقيبان گيرد. انگيزه ي توسعه ي قدرت، بيش از هرچيز ناشي از ترس از دست دادن آن بود. خون ريزهاي بيشمار و قتل عامهاي لجام گسيخته، همه ناشي از ترس بود. ترس هر چه بيشتر، كشتار افزون تر و اين سنت تاريخ قدرت است
نسان آزادي طبيعي خود را از دست داد تا در پناه قدرت جامعه، آرامش و امنيت يابد، اما به اسارت قدرت در آمد . و ترس جاي آزادي نشست.
تلاش براي آزادي
انسان، آزادي را سودا كرد تا در پناه جامعه، ايمن باشد، اما اسير قدرت شد. يا شريك قدرت بود و به اسارت نياز براي توسعه ي قدرت درآمد، يا محكوم به اطاعت براي رفع نياز قدرتمندان بود. پس ناخودآگاه در پي يافتن گمشده ي خود بود. آنگاه همه آزادي خواه شدند. هر كس به تعبير خود، طرفدار آزادي شد. شيفتگان آزادي چون به قدرت رسيدند، تلاش كردند همه ي آن را به نفع خود مصادره كنند. چرا كه انسان آزاد آفريده شده و آزادي، نياز فطري و حياتي اوست. حركتهاي آزاديخواهي هرچند بصورتي خام و تعريف نشده، از آغاز تشكيل اجتماع با زندگي اجتماعي انسان درآميخته است.
با توسعه دانش، بينش انسان نيز تغيير كرد و تلاش كرد برخي از امتيازات از دست داده را بازآوري كند. حركتهاي آزاديخواهانه هرچند بهايي سنگين داشت، اما به نتايج درخشاني رسيد. انسان بخش عمده ي آزادي هاي موجود امروزي را مديون رشد فناوري و پيشرفت علم است تا مبارزات آزادي خواهانه.
امروز اطلاعات بسرعت برق منتقل مي شود و ذهنيت آدمي تحت تاثير اطلاعات دريافتي دايماً در حال دگرگوني است. مهاجرت هاي گسترده و اختياري از كشوري به كشور ديگر كه در طول تاريخ بيسابقه است، نشانگر آن است كه فرد توان بيشتري نسبت به گذشته دارد تا سرنوشت خويش را تغيير دهد.
با وجود همه ي اين پيشرفتها، جاي يك عنصر اساسي براي آرامش و بهروزي انسان خالي است و همان موجب سلب آزاديها و بروز بزهكاريهاي گسترده و پيچيده و حتي جنگهاي خانمانسوز مي شود
عنصر فراموش شده ي آزادي
عنصر فراموش شده ي آزادي، حداقل امنيت اقتصادي براي همه مردم در سراسر جهان است. شركتهاي فرامليتي و كنسرسيوم هاي غول آسا، بطور روز افزون منابع طبيعي را استخراج و محيط زيست را تخريب مي كنند. و خيل عظيم مردم از اين تمدن به جز تبعيض و حسرت نصيبي ندارند. هر چند بيمه هاي مختلف و برخي سازمانهاي خيريه و موقوفه تلاش مي كنند كه از درد و رنج اين محرومان بكاهند، اما اين نه آن چيزي است كه در مقابل تخريب محيط زيست به آنان پرداخت مي شود. سودهاي نجومي و بادآورده ي اين شركتها ناشي از استخراج منابع طبيعي و تخريب محيط زيست است
اين نوشتار در جهت نفي مالكيت هيچ ملتي بر منابع طبيعي خود نيست و افزون بر آن منكر مالكيت خصوصي نيست. بلكه نكته اي را ياداور مي شود كه در تمام بحثهاي اقتصادي و حقوقي ناديده گرفته مي شود. نكته ي مهم فراموش شده اين است كه آيا طبيعت متعلق به همگان است يا نه؟ اگر منابع و معادن طبيعي تحليل مي رود و جو آلوده مي شود، كسي امكان مقابله با مشكلات ناشي از آن را دارد كه از توان اقتصادي برخوردار باشد. تمدن حاضر را انديشمندان و نوآوران بوجود آورند و اين تمدن با تمام ويژگيهاي مثبت و منفي اش، متعلق به بشريت است. قدرتمندان و متمولين با استفاده از محصولات اين تمدن، در تخريب محيط زيستي كه متعلق به همه مردم است، نقش قابل توجهي دارند و اين دور از انصاف است كه عده اي براي نفع شخصي و گروهي، چيزي را منهدم كنند كه متعلق به همگان است.
حرمت طبيعت
انسان توانست صداي خود را شكل دهد و از اين روش بهره جست و كلملات را براي انتقال اطلاعات اختراع كرد. ابزار ساخت و خود را از ساير حيوانات جدا كرد. شيفته ي خود شد و هرچه امتياز بود، همه را انساني خواند. احساس، انديشه، دفاع و حتي عشق و محبت را از ويژگيهاي انساني پنداشت. گياهان و حيوانات را موجوداتي فاقد هرگونه احساس و ادراك پنداشت. از اين نيز فراتر رفت و همه چيز را وابسته به قدرت پنداشت. حتي اعضاي قاعده ي هرم اجتماعي را بي شعور و احساس پنداشت. غافل از آنكه همه ي موجودات در مقابل رويدادها واكنش نشان مي دهد. گياهي كه برگهايش با نيش دندان گوسفندي از شاخه جدا مي شود، واكنش نشان مي دهد و به توليد نوعي مواد مي پردازد تا طعم برگ تغيير كند و به مزاق چارپا خوش نيايد. گل در مقابل آواي خوش، رفتار و رشدي متفاوت از هنگامي دارد كه با اصوات ناهنجار مواجه مي شود
تحقيقات انجام شده در ژاپن نشان مي دهد كه ملكولهاي آب در مقابل اصوات مختلف شكلهاي متفاوتي پيدا مي كنند. حتي كلمات بر شكل بلورهاي آب اثر دارد. اين موارد نشان مي دهد طبيعت آن چيزي نيست كه قبلاً تصور مي شد و از يك ويژگي خاصي برخوردار است كه واكنش آن در مقابل رويدادها در چاچوب قوانين فيزيكي محض قابل توجيه نيست.
تخريب طبيعت و انهدام منابع زيست محيطي جانداران بويژه انسان در دراز مدت، بشريت را با بحراني غير قابل تصور مواجه خواهد كرد. اين مسئله را مي توان از دو ديدگاه مذهبي و ماترياليستي مورد توجه قرار داد. از ديدگاه مذهبي، انسان آفريده اي ممتاز در بين ساير آفريده ها است كه در مقابل اعمال و رفتارش مسئول و پاسخگو است. بنابراين در مقابل سوء استفاده از طبيعت جوابگو مي باشد. از ديدگاه ماترياليستي، انسان در روندي تكاملي در بطن طبيعت شكل گرفته و مراحل تكاملي را طي كرده و به دليل هوشمندي، كاملترين موجود طبيعي است. در هر صورت و از نظر هردو ديدگاه ايده آليسيتي و ماترياليستي حفظ حرمت طبيعت بر وي واجب است و عدم رعايت آن بي جواب نخواهد بود و چه بسا كه روزي فرا رسد كه بسختي تاوان بي حرمتي به طبيعت را بپردازد
حرمت انسان
انسان در ميان تمام موجودات، ويژگيهاي ممتاز و غير قابل انكاري دارد. اين ويژگيها ناشي از انديشه است كه همه ي انسانها، كم و بيش از آن برخوردارند. فروپاشي حكومتهاي مقتدر و حتي امپراطوري هاي بزرگ و مبارزات مردمي براي تغيير وضع كه با طبيعت آزاد منشي انسان ناسازگار بوده، نشانگر آن است كه ظلم و تبعيض چيزي نيست كه در دراز مدت قابل دوام باشد. اگر حكومتهاي خودكامه با اين واقعيت كنار مي آمدند، با روشي مسالمت آميز مشكلات جوامع بر طرف مي شد و كار به اغتشاش و انقلاب نمي كشيد. برخي از جوامع چنين روندي را طي كردند و بجاي هزينه هاي وحشتناك انساني و مادي، به منافع مادي و معنوي همراه با آرامش و امنيت رسيدند. اما برخي ديگر گرفتار انواع و اقسام مشكلات خانمانسوز و حتي با نسل كشي مواجه شدند و هزينه ي سنگين آن را پرداختند
توريع ناعادلانه ي امكانات و اختلاف شديد طبقاتي كه با تفاخر اربابان امكانات و تحقير محرومان همراه است، پيامدهاي شوم و اجتناب ناپذيري را به همراه خواهد داشت. هنگاميكه يك بوته ي گل يا بلور آب در مقابل اصوات مختلف واكنش هاي متفاوتي را بروز مي دهند، چگونه مي توان انتظار داشت كه انسان محروم كه باهوشترين جاندار روي زمين است، از كنار تمام محروميت ها و تحقيرها بي تفاوت بگذرد؟ رشد فزاينده نابسامانيها، بزهكاريها، تروريسم و بسياري از ناهنجاريهاي ديگر نشان مي دهد كه انسان محروم و تحقير شده تاب تحمل اين تبعيض و بهره برداري بيرويه از منابع طبيعي را كه در آن هيچ سهمي براي آنان منظور نشده ، ندارد.
تا زمانيكه حرمت انسان رعايت نشود و از تمدن حاضر بي نصيب باشد، كل جامعه ي بشري روي خوش نخواهد ديد.
آزادي هوشمندانه
انسان از ترس خطراتي كه زندگي او را تهديد مي كرد، تلاش مي كرد جامعه خود را گسترش دهد. هرچند آزادي هاي طبيعي خود را از دست داد، اما در قبال آن، از برخي جهات احساس امنيت مي كرد. چون راه نجات و آرامش خويش را در قدرت اجتماعي مي ديد، فراموش كرد كه چه گهر پرارزشي (آزادي) را از دست داده و در مقابل آن چه چيزي به دست آورده است. بتدريج تلاش كرد قسمتي از آزادي هاي از دست داده را دوباره به دست آورد. بينش انسان نسبت به آزادي و سطح آن بتدريج رشد كرد تا جاييكه همه را متساوي الحقوق و در مقابل قانون برابر دانست. هرچند صاحبان قدرت با اين خواست مردم مخالف بودند، اما ولو به ظاهر آن را پذيرفتند و امروز مي توان ادعا كرد كه از نظر قانوني همه با هم برابرند. بديهي است كه سوء استفاده هاي زيادي از قانون مي شود و گاه آن را ناديده مي گيرند، اما تساوي حقوق رسميت نسبي پيدا كرده است.
همين تساوي حقوقي نيز براي رفع نيازهاي ابتدايي و طبيعي انسانهاي محروم، به بهايي نازل در بازار مكاره ي سياست و اقتصاد به حراج مي رود. انسان محروم و تحقير شده، به وسوسه ي بهره مندي از امكانات بازيچه ي ارباب قدرت مي شود. آزادي زماني مفهوم واقعي خود را خواهد يافت كه قبل از آن عدالت اقتصادي در شريان جامعه جاري باشد. انساني كه امروز پا به عرصه ي زندگي مي گذارد، وارث تمام مواهب و مشكلات موجود در طبيعت و جامعه مي باشد. مشكلات موجود خواه ناخواه گريبانگير همه است و همگان كم و بيش از آن صدمه مي بينند. اما مواهب و امكانات قبل از ولادت وي، بگونه اي غيرعادلانه تقسيم شده و عده ي كثيري از آن محرومند. و اين با سرشت و فلسفه ي زندگي متمدنانه ناسازگار است. عدالت حكم مي كند كه انسان هنگام تولد از امكاناتي كه ناشي از رشد تمدن است، از يك حداقل برخوردار باشد و اين حداقل در تمام مراحل زندگي شامل همه ي مردم گردد.
بشريت در پيشرفت دانش و فناوري موفقيت چشمگيري داشته است، اما در زمينه ي محروميت زدايي و مبارزه با تبعيض و فقر، متاسفانه كارنامه ي درخشاني ندارد. هنگاميكه همه ي انسانها، مستقل از موقعيت جغرافيايي، سياسي، مذهبي و نژادي، از يك حداقل امكانات زندگي برخوردار باشند، آنگاه مي توان از عدالت و آزادي سخن گفت و در جهت رشد و شكوفايي كل جامعه ي بشري گامهايي استوار برداشت و اينجا است كه انسان به آزادي هوشمندانه خواهد رسيد. آزادي انسان قبل از تشكيل جامعه، خام بود و انسان درك روشني از آن نداشت و ارزش آن را نيز نمي دانست. بهمين دليل به بهانه ي كسب قدرت، آزادي خود را از دست داد و به اسارت قدرت در آمد. در حاليكه در اين عصر، با توجه به تسلط انسان بر طبيعت و بار عظيم تجارب تلخ تاريخي كه به دليل از دست دادن آزادي كسب شد، ارزش آزادي را خواهد دانست و هوشمندانه از آن پاسداري خواهد كرد.
در تمام موارد پيشگيري، ساده تر و كم هزينه تر از درمان است. تخصيص حق تمدن به همگان نه تنها هزينه ساز نيست، بلكه صرفه جويي در هزينه ها است. تمام گروه هاي تبهكاري، توليد و توزيع مواد مخدر، حكومتهاي غير مردمي و حتي جنگهاي خانمانسوز و تروريزم جهاني در بستر تبعيض و محروميتها رشد مي كنند. خيل عظيم زندانيان، عدم امنيت رواني جوامع و حتي لشگركشي هاي منطقه اي و فرامنطقه اي به نوعي وابسته به همين تبعيض در بهره مندي از مواهب تمدن است. هرچند به ظاهر تخصيص حق تمدن به همگان، هزينه بر به نظر آيد، اما در عمل و در دراز مدت به صرفه جويي در هزينه ها خواهد انجاميد.
علاوه بر آن اگر هزينه ساز است، اين هزينه حق كساني است كه در عصر انفجار اطلاعات و فراصنعتي زندگي مي كنند و از حداقل امكانات براي رفع نيازهاي طبيعي و انساني خود محرومند. تخصيص حق تمدن، انسان را با آرامش و امنيت ناشي از زندگي اجتماعي آشنا و موجب تعميم آزادي ها فطري و طبيعي او خواهد شد. ضمن آنكه در اين مرحله، انسان هوشمندانه و نه از روي ترس، به زندگي اجتماعي دل خواهد بست و در اعتلاي آن خواهد كوشيد.
منبع: سي پي اچ تئوري
http://cph-theory.persiangig.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت : sabamm
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}