مهندسى فرهنگ و نقش نخبگان در آن


 

نويسنده: محمّد فولادى




 

چكيده
 

انسان موجودى اجتماعى است و داراى افكار، ارزشها، باورها و دستاوردهاى مادى و معنوى است كه مجموعه آن، فرهنگ نام دارند. اين موجود اجتماعى، داراى نظام فرهنگى است و تنها انسان است كه قادر به فرهنگسازى است. فرهنگسازى از طريق نظام جامعهپذيرى و سازوكار فراگيرى شيوه زيست اجتماعى صورت مىگيرد. نظام جامعهپذيرى نيز به انتقال، نهادينهشدن و ماندگارى باورها، ارزشها، هنجارها و آداب و رسوم اجتماعى يارى مىرساند. فقدان و يا ضعف مديريت در اين حوزه نيز مىتواند به نوعى به از همگسيختگى فرهنگى منجر شود. در اين صورت، نهادهاى متولى فرهنگ دچار نوعى روزمرهگى مىشوند. نتيجه طبيعى چنين وضعيتى، بحران هويت اجتماعى و تعارض در عرصه فرهنگى كشور است.
نهادهاى متولى فرهنگ، به ويژه نخبگان عرصه علوم اجتماعى در پى نهادينه كردن فرهنگ مىباشند. ارزشها و رفتارهاى متعارض ناشى از كانونهاى متعدد، و نيز تنوع نهادهاى متولى فرهنگ در جامعه و همچنين ناهمسويى و موازىكارى آنها، فقدان مديريت واحد و منسجم و... زمينهساز بحران هويت، ارائه الگوهاى نادرست و متعارض با آموزههاى ملّى، بومى و دينى خواهد بود. از اينرو، مديريت و مهندسى فرهنگ در جامعه ضرورت مىيابد.
اين نوشتار، با رويكردى نظرى و تحليلى به بررسى كارآمدى نهادهاى متولى فرهنگ، مديريت و مهندسى فرهنگ و نقش نخبگان در آن مىپردازد.
كليدواژه ها : فرهنگ، جامعهپذيرى، فرهنگپذيرى، مهندسى فرهنگى، مهندسى فرهنگ، نخبگان، نظام فرهنگى.

مقدّمه
 

شخصيت آدمى از طريق تعامل و كنش متقابل با ديگران ساخته مىشود و از طريق اين كنش، ما مىآموزيم كه چگونه خود را با جامعه هماهنگ ساخته، زندگى خويش را قاعدهمند كنيم. اين فرايند اجتماعىشدنِ در فرهنگ و ساخت اجتماعى، براى فرد و جامعه حياتى است. بدون اجتماعىشدن، نمىتوان ارزشها را شناخت، انديشيد، تفكر و تأمّل كرد، سخن گفت، و در مقابل ديگران پاسخ داد. بدون اين فرايند، شخصيت انسانى هرگز به كمال نمىرسد. انسان در پرتو اجتماع، و آموزش و اكتساب قوانين، ارزشها و هنجارهاى اجتماعى است كه به موجودى اجتماعى تبديل شده و شخصيت انسانى كسب مىكند؛ چراكه انسان برخلاف ساير موجودات زنده، از تعامل با همنوعان خود تأثير پذيرفته و بر اساس اين تأثيرات، سبك زندگى، انديشه و رفتار اجتماعى وى تعيين مىشود. از اينرو، مىتوان گفت: مهمترين ويژگى انسانِ اجتماعى، جامعهپذيرى وى است. انسان از طريق فرايند جامعهپذيرى، از موجودى خام و شكل نايافته، و با ذهن و استعدادهاى تكامل نيافته، به موجودى خلّاق، متفكر، تصميمساز، سازنده و مجهز به مهارتهاى ارتباطى فردى و اجتماعى تبديل مىشود. مجموعه ويژگىهاى يادشده، انسان را براى زندگى در يك جامعه توسعهيافته، قانونمند و عقلانى آماده مىسازد.
بنابراين، بنيادىترين ظرفيتهاى انسانى ما از جمله تشخيص صداها، ديدن و به كار بردن حركات و اشارات، راه رفتن، صحبت كردن و پاسخ به ديگران تا حدّ زيادى اكتسابىاند. سرشت ژنتيكى ما توانايى يادگيرى اين رفتارها را فراهم مىآورد و حتى ممكن است ما را در يادگيرى نقشها نيز هدايت كند. ما از طريق تعامل با ديگران، در بسترهاى گوناگون فرهنگ، اجتماع و سياست رشد مىكنيم. چيزى كه به ما امكان رشد اين توانايىها را در جامعه مىدهد، «اجتماعىشدن» و يا «جامعهپذيرى» ناميده مىشود.1
«انسان به واسطه جامعه پذيرى، مهارتها و سازوكارهاى ارتباطى، سازگارى، شغليابى و شناسايى خود و اجتماع را به دست مىآورد.»2 اين موجود اجتماعى، داراى فرهنگ است كه شامل افكار، ارزشها، باورها و
دستاوردهاى مادى و معنوى است. انسان در پرتو اجتماع و اكتساب مجموعه ارزشها، باورها، هنجارها، و... به موجودى اجتماعى و فرهنگى تبديل مىشود. از اينرو، فرهنگ به معناى خاص، ارتباط نزديكى با جامعهپذيرى دارد. در هر جامعه، ساماندهى و نظمبخشى به رفتارها و تعاملات فردى و اجتماعى، موجب بهبود بخشى نظامهاى فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى جامعه خواهد بود.

طرح مسئله
 

فرهنگ ميراث هزاران سال تلاش فكرى، هنرى و صنعتى نسلهاى گذشته يك ملت است. هر نسلى اندوختههاى فرهنگى و تجارب زندگى خويش را با شيوههاى گوناگون به نسل بعدى منتقل مىسازد، نسل بعد نيز اندوختههاى خود را بر آن مىافزايد و آن را به نسل پس از خويش انتقال مىدهد. اين جريان همواره در طول تاريخ ادامه داشته است. «همانگونه كه شخصيت يك فرد حاصل تجربيات فردى او است و موجب امتيازش از ديگر افراد مىگردد، فرهنگ يك جامعه نيز حاصل هزاران سال تجربه تلخ و شيرين آن جامعه مىباشد و اين فرهنگ جامعه است كه هويت آن را شكل داده و آن جامعه را از جوامع ديگر متمايز مىسازد. از سوى ديگر، فرهنگ چگونگى زندگى كردن را به افراد مىآموزد. انديشهها و رفتارها را جهت مىدهد؛ روابط ميان افراد، طبقات و اقشار گوناگون جامعه را تنظيم مىكند و حتى نزاعها و درگيرىهاى قومى و ملّى را نيز تحت قاعده در مىآورد و حدود و ثغور آن را مشخص مىكند. در واقع، فرهنگ و فضاى فرهنگى چونان فضاى اطراف، ما را كاملا احاطه كرده و ما در تمام صحنههاى حيات فردى و اجتماعى خود، آن را لمس كرده و از آن تأثير مىپذيريم.»3
بنابراين، بايد گفت: انسان به عنوان يك موجود اجتماعى، داراى نظام فرهنگى است. تنها انسان است كه قادر به فرهنگسازى است. به دليل فرهنگمحور بودن زندگى اجتماعى انسان، كيفيت رفتارى افراد به جايگاه فرهنگى او و جامعهاى كه در آن زندگى مىكند نسبت داده مىشود.
فرهنگ، با مجموعهاى از ويژگىها مشخص مىشود. مهمترين ويژگىهاى فرهنگ را اينگونه بيان كردهاند :4
1. فرهنگ آموختنى است، نه غريزى و ذاتى و پيرو قانون يادگيرى است.
2. فرهنگ آموخته مىشود.
3. فرهنگ اجتماعى است؛ ريشه اجتماعى دارد و شمارى از مردم، كه در گروهها و جوامع زندگى مىكنند، در آن شريكند و بر پايه همين ريشه اجتماعى، نوعى همگونى نسبى در آن به چشم مىخورد.
4. فرهنگ پديدهاى ذهنى و تصورى است.
5. فرهنگ خشنودىبخش است.
6. فرهنگ سازگارى مىيابد.
7. فرهنگ يگانهساز است.
به عبارت ديگر، فرهنگ اكتسابى، اجتماعى، ذهنى، بهجتآفرين، انطباقپذير و وحدتآفرين است. همانگونه كه هرسكويتس5 مىگويد: فرهنگ آموختنى، قابل اشاعه و پويا است. توسعه فرهنگى، به عنوان بخش مهمى از فرايند توسعه، در نظريههاى مربوط به توسعه از اهميت ويژهاى برخوردار است.6
هرسكويتس زيربخشهاى توسعه فرهنگى را شامل دسترسى همگان به فرهنگ، آموزش فرهنگى و هنرى، ترويج خلّاقيت، تشويق صنايع دستى، تقويت هويت فرهنگى، ترويج مبادلات فرهنگى و حفظ ميراث فرهنگى مىداند.
جامعهپذيرى و آموزش ارزشها و عناصر فرهنگى يك جامعه و به عبارت ديگر، آموزش فرهنگ از راههاى گوناگونى صورت مىگيرد. تعامل و تبادل فرهنگها و اخذ جنبههاى مادى و معنوى فرهنگ، تجارت، مبادله تكنولوژى و گسترش ايدئولوژىها از جمله راههاى تماس و مبادله فرهنگى محسوب مىشوند. شيوههاى غيرمستقيم تماس و ارتباط نيز از طريق ارتباطات و انتقال دانش صورت مىگيرد.
آموزش فرهنگ از طريق نظامهاى جامعهپذيرى رسمى و غيررسمى نيز از مهمترين ابزارهاى فرهنگپذيرى در يك جامعه است. فرهنگپذيرى ممكن است داوطلبانه و يا اجبارى باشد. فرهنگپذيرى داوطلبانه زمانى است كه اعضاى گروه در تماس با ديگر گروهها برخى عناصر، هنجارها، مشخصهها، ارزشهاى گروه ديگر را بدون هيچ نيرو يا فشارى بپذيرد. اين وضعيت زمانى است كه هيچ گروهى براى ديگرى مسلط ارزيابى نشود. فرهنگپذيرى اجبارى از نوع ديگر رايجتر است.7
به هرحال، توسعه فرهنگى و جامعهپذيرى و يا آموزش فراگير عناصر فرهنگى در يك جامعه، در پرتوى فناورىهاى نوين امكان حصول مىيابد. توسعه و تكامل علوم، همواره منجر به پيدايش شيوهها، ابزارهاى نوين و متعددى در زمينه ترويج و اشاعه توليدات، رفتارها و انديشههاى فرهنگى و اجتماعى شده است. تنوع و دامنه نفوذ اين شيوهها تا حدى است كه مرزهاى ملى و منطقهاى را درنورديده و به تعبير مك لوهان،8 جهان
را به «دهكده جهانى» تبديل نموده است. دهكده جهانى با پيشرفت علوم و فنون گوناگون، كه خود مرهون توسعه فرهنگ مىباشد، زمينههاى فكرى و نوع نگرش جوامع نيز دستخوش دگرگونى مىشود. اين تحولات و دگرگونىها، به نوبه خود، تغييراتى را در ساحت باورها و نگرشها موجب مىشود. در اين فرايند نوپديد، سازوكارهاى جامعهپذيرى و فرهنگپذيرى نيز دچار دگرگونىهاى عميقى مىشوند. شرايط جديد، فرايند فرهنگپذيرى را مبهم و پيچيده مىسازد.
از اينرو، ارتباط وثيقى ميان نظام جامعهپذيرى و فرهنگپذيرى با مديريت و مهندسى فرهنگى يك جامعه وجود دارد. همه سخن اين نوشتار اين است كه چگونه مديريت و برنامهريزى در فرهنگ يك جامعه و به اصطلاح، مهندسى فرهنگ در جامعه صورت مىگيرد. به عبارت ديگر، هدف اين نوشتار، بررسى و شناسايى جايگاه نظام مهندسى و مديريت فرهنگ يك جامعه است.

اهميت و ضرورت بحث
 

امروزه و در عصر ارتباطات و تسهيل روابط بين ملتها، كشورها و فرهنگها، تبادل، تعامل و ارتباط بين فرهنگها بسيار راحت و آسان صورت مىگيرد. به گونهاى كه يك نفر در دوردستترين نقطه كره خاكى مىتواند از طريق ماهواره و يا رايانه شخصى خود، از طريق اينترنت، با صرفكمترين هزينه، جديدترين اخبار سياسى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى را پىگيرى و تحولات منطقهاى و بين قارهاى را پيشبينى كرده، از جديدترين اخبار و اطلاعات مربوط به آن آگاه باشد. اين فرايند، كه در عصر انفجار اطلاعات به وقوع پيوسته، موجبات تسهيل ارتباطات، حذف و كاهش فاصله و شكاف طبقاتى بين كشورها و فرهنگها، همگونگى و يكدستى فرهنگها شده است. طبيعى است كه همگونى فرهنگها در سطح جهانى، پيامدهاى زيانبارى براى فرهنگهاى ملى، بومى و دينى در پى خواهد داشت؛ بسيارى از ارزشها، هنجارهاى فرهنگهاى بومى دچار تغيير خواهد شد. ابرازها و سازوكارهاى جامعهپذيرى نيز دستخوش دگرگونى مىشوند. از اينرو، در عصر اطلاعات ضرورت اين مطالعه بيش از بيش از چند منظر حائز اهميت است :
1. باورها، ارزشها و هنجارهاى دينى، كه از پس قرنها به دست ما رسيده، رهاورد مجاهدتها و جانفشانىهاى بىدريغ و رنجهاى طاقتفرساى انبيا و اولياى الهى بوده است. بىشك، اگر تاكنون باورها و ارزشهاى دينى در جهان پويا و زندهاند، به همت و تلاش مجاهدان در راه دين و فرهنگ دينى بوده است كه به شايستگى از آن پاسدارى كرده و به امانت آن را به نسل حاضر سپردهاند. براى حفظ عناصر غنى و جان مايههاى اصيل فرهنگ ملى و دينى، مديريت و برنامهريزى و مهندسى فرهنگ جامعه امرى بايسته و ضرورى است.
2. پيشرفت علم و دانش تجربى، گسترش فوقالعاده وسايل ارتباطجمعى و اطلاعات از قبيل روزنامهها، مجلات، كتابها، امواج راديويى، تلويزيونى، ماهوارهاى، ايجاد شبكههاى جهانى، شاهراههاى اطلاعاتى، و... از يكسو، چنان ارتباطات جهانى را گسترش داده است كه جهان را به دهكدهاى كوچك تبديل كرده است، و از سوى ديگر، غرب در اين تهاجم گسترده و يك طرفه، چنان فرهنگ غربى خود را ترويج و تبليغ مىكند كه گويا تنها يك فرهنگ، سياست، اقتصاد و... بر جهان حاكم است و آنهم فرهنگ غربى است. در اين فرايند، امكان عزلتگزينى براى هيچ جامعهاى وجود ندارد. انزوا و عزلتگزينى در عمل به نابودى، و محو هويت فرهنگى چنين جامعهاى مىانجامد؛ زيرا در چنين تبادل و تعامل ميان فرهنگها، فرهنگ حاشيهنشين و عزلتگزين، هويت اصيل خويش را تغيير خواهد داد و تسليم محض فرهنگ حاكم خواهد شد.
بنابراين، در عصر سلطه جهانى فرهنگ مادى غربى، حضور فعال فرهنگهاى بومى و ملى در عرصههاى جهانى براى حفظ هويت خويش و برنامهريزى براى بقا، حيات، پويايى و برنامهريزى و مهندسى فرهنگ براى نهادينهكردن فرهنگ امرى ضرورى و اجتنابناپذير است.
3. هرگونه برنامهريزى درست توسط مديران، برنامهريزان و دستاندركاران امور فرهنگى كشور و به اصطلاح، مهندسى فرهنگ، نيازمند شناسايى وضعيت موجود، امكانات، ظرفيتها، نقاط قوت و ضعف و نيز عوامل تأثيرگذار بر فرهنگ و جامعهپذيرى فرهنگى مىباشد. به ويژه در عرصه بسيار ظريف و حساس فرهنگ اين مهم ضرورت دوچندان مىباشد.
بنابراين، بررسى مديريت، برنامهريزى و مهندسى فرهنگى از چند بعد داراى اهميت است :
الف. با توجه به تحولات وسيع، گسترده و سريع در حوزههاى علم، فناورى و ارتباطات و تأثير اين تحولات بر حوزههاى فرهنگى و اجتماعى، توجه به عناصر و مؤلفههاى فرهنگ در ارتباط با حوزه مديريت فرهنگى ضرورت دارد.
ب. زندگى در عصر ارتباطات، نيازمند توجه به دگرگونىها، شيوهها و تنوعات فرهنگى و ساماندهى و مديريت فرهنگ با ملاحظه دگرگونىهاى سريع در زمينههاى فرهنگى و اجتماعى مىباشد. بدين منظور، شناخت ابعاد فرهنگ و جامعهپذيرى فرهنگى ضرورت مىيابد.

جامعه، فرهنگ و جامعه پذيرى
 

الف. جامعه
 

اساسآ دانشمندان در اصل ضرورت وجود جامعه و تأثير آن بر شكلگيرى شخصيت انسانى اتفاقنظر دارند، هرچند در تعيين ميزان اين تأثير اختلافنظر وجود دارد. «گروهى بر اين گمانند كه افراد انسانى در حكم ياختهها و اعضايى هستند كه پيكر جامعه را مىسازند و ماهيت انسانى انسان در ظرف جامعه و زندگى اجتماعى تحقق مىيابد و انسان محصول و فرآورده جامعه است. همانگونه كه، ياختهها و اعضاى بدن آدمى هويت مستقلى ندارد، فرد هم هويت مستقل ندارد، بلكه وابسته و تابع جامعه است و همه آنچه را به عنوان يك انسان دارد، از آن دريافت كرده است.»
اما گروهى ديگر بر اين باورند كه جامعه چيزى جز جمع جبرى افراد نبوده و تأثيرش اولا، بيش از تأثير اكثر افراد جامعه در فرد يا افراد خاص نبوده و ثانيآ، جامعه تنها در به فعليت رساندن قواى فطرى فرد سهيم است و بيش از اين در فرد تأثير ندارد. آيتاللّه مصباح با تأكيد بر اين مطلب معتقد است :
جامعه دو گونه از دانستنىها را به فرد مىآموزد: 1. آنهايى كه جنبه ابزارى دارند، مانند زبان و خط و اعتباريات صرف؛ 2. آنهايى كه در تكوين شخصيت آدمى تأثير دارند، مانند علوم و معارف حقيقى و معارفى كه اعتباريات داراى منشأ حقيقى را مىشناسانند. به علاوه، جامعه در به فعليت رساندن قواى فطرى فرد سهم بسزايى دارد.9
به هرحال، انديشمندان در وجود جامعه و تأثير آن بر افراد و زندگى اجتماعى او اتفاقنظر دارند و بر سعادتبخشى جامعه نسبت به افراد تأكيد دارند. از سوى ديگر، احكام و دستورات فراوانى در اسلام و آموزههاى دينى درباره حفظ و سلامت جامعه آمده است؛ زيرا جامعه محل پرورش آدمى و نيل او به كمالات انسانى است. از اينرو، اسلام نيز بر ضرورت عقلانى زندگى اجتماعى صحّه گذارده و ضمن تأييد آن، بر جامعهاى سالم، امن و مناسب جهت پرورش فضايل انسانى و اسلامى تأكيد مىكند.

ب. فرهنگ
 

فرهنگ در علوم اجتماعى كاربردهاى فراوانى دارد و بر معانى و اصطلاحات گوناگونى اطلاق مىشود. جامعه و فرهنگ دو مفهوم كاملا مرتبط به هم بوده و به كارگيرى هر يك از آنها بدون توجه به ديگرى، كارى بيهوده خواهد بود. چنانكه گيدنز فرهنگ و جامعه را اينگونه تعريف و ارتباط آنها را يادآور مىشود :
فرهنگ به شيوه زندگى اعضاى يك جامعه معين، عادات و رسوم آنها ـ همراه با كالاهاى مادى كه توليد مىكنند ـ مربوط مىشود. جامعه به نظام روابط متقابلى اطلاق مىگردد كه افرادى را كه داراى فرهنگ مشترك هستند، به همديگر مربوط مىسازد. هيچ فرهنگى نمىتواند بدون جامعه وجود داشته باشد. همانگونه كه هيچ جامعهاى بدون فرهنگ وجود ندارد.10
اما براى فرهنگ تعاريفى بس متنوع و متعددى ارائه شده است؛ چراكه فرهنگ واژهاى است، تا حدودى مبهم و در حوزههاى مختلف علمى بار معنايى خاص خود را دارد. هرسكويتس، از حدود دويستوپنجاهتعريف ياد مىكند، كروبر به سيصد تعريف اشاره مىكند و گاه نيز رقم چهار صد و بلكه پانصد را براى تعاريف فرهنگ ذكر كردهاند.11
براى روشن شدن مطلب و رعايت اختصار، تنها به بيان چند تعريف عمده، كه تقريبآ جامعترين تعريف در اين زمينه است، اكتفا مىكنيم. اين واژه، از مصدر فرهيختن به معناى ادب و هنر و علم آموختن است. در دائرةالمعارف لاروس در معناى اصطلاحى فرهنگ آمده است :
فرهنگ عبارت است از مجموعه امورى كه به تمدن خاص يك گروه اجتماعى مربوط مىشود. به بيان ديگر، فرهنگ به مجموعهاى اطلاق مىشود كه شامل معارف، اعتقادات، هنر، اخلاق، قوانين، آداب و رسوم و هر نوع مقرّرات و عادات ديگرى باشد كه انسان به عنوان عضوى از جامعه آن را كسب كرده است.12
تايلر13 در كتاب فرهنگ ابتدايى، فرهنگ را اينگونه تعريف مىكند :
فرهنگ مجموعه پيچيدهاى است كه شامل معارف، معتقدات، هنرها، صنايع، فنون، اخلاق، قوانين، سنن و بالاخره، تمام عادات و رفتار و ضوابطى است كه فرد به عنوان عضو جامعه از جامعه خود فرامىگيرد و در برابر آن جامعه، وظايف و تعهداتى را بر عهده دارد.14
فرهنگ عبارت است از ارزشهايى كه اعضاى يك گروه معين دارند. هنجارهايى كه از آن پيروى مىكنند و كالاهاى مادى كه توليد مىكنند. فرهنگ به مجموعه شيوه زندگى اعضاى يك جامعه معين، عادات و رسوم آنها، همراه با كالاهاى مادى كه توليد مىكنند، اطلاق مىشود.15
به هر حال، شايعترين تعريفى كه از فرهنگ ارائه شده اين است كه: «فرهنگ به شيوههاى زندگى كه افراد يك جامعه مىآموزند، در آن مشاركت دارند، و از نسلى به نسل ديگر انتقال مىيابد، اطلاق مىشود.»16
در واقع، فرهنگ عبارت است از مجموعهاى از سنتها و قوانين و مقرّرات و آداب و رسوم و ارزشها و باورهايى كه احساسات، افكار و رفتار گروهى از مردم را شكل مىدهد. «فرهنگ راه و روش زندگى است كه افراد يك جامعه همه با هم آن را فراگرفتهاند و در پيروى از آن سهيم و شريك هستند. اين راه و روش، كه از جمع و ارتباط ابزار، فنون نهادهاى اجتماعى، نگرشها، باورها، انگيزهها و ارزشهاى مورد قبول مردم حاصل مىگردد، نظام فرهنگى جامعه است.»17
علاوه بر اين، خود فرهنگ را مىتوان به چهار حوزه، فرهنگ اقتصادى، فرهنگ دينى، فرهنگ سياسى، و فرهنگ اجتماعى تقسيم نمود و براى هركدام از حوزهها، شاخص در نظر گرفت. در فرهنگ دينى؛ اعتقادات، باورها، ارزشها و نگرشها؛ در فرهنگ سياسى؛ احساس آزادى، امنيت و عدالت؛ در فرهنگ اقتصادى؛ سلامت، رفاه، كار و تلاش، درستگارى و قناعت و در فرهنگ اجتماعى؛ ارزشهاى اجتماعى، رفتار اجتماعى و هويت جمعى مطرح مىشوند.

ج. جامعه پذيرى
 

جامعهپذيرى به فرآيند كسب مهارتها، آگاهىها و شيوههاى زندگى اطلاق مىگردد.18 به تعبيرى ديگر، «فرآيندى است كه طى آن كودك ناتوان به تدريج، به شخصى خودآگاه، دانا و ورزيده در شيوههاى فرهنگى، كه در آن متولد گرديده است، تبديل مىشود. اجتماعىشدن، نوعى "برنامهريزى فرهنگى " نيست كه در آن كودك تأثيراتى را كه با آنها برخورد مىكند، به طور انفعالى جذب نمايد.»19 اين فرايند نسلهاى مختلف را به
يكديگر پيوند مىدهد. از طريق فرايند جامعهپذيرى است كه فرهنگ جامعه و ارزشهاى فرهنگى در جامعه نهادينه مىشود.

د. فرهنگ پذيرى
 

فرهنگپذيرى و يا پذيرش ارزشها و هنجارهاى فرهنگى در يك جامعه امرى است كه معمولا در اثر تبادل و تماس ميان فرهنگها و يا آموزشهاى رسمى و يا غيررسمى پديدار مىشود. هر جامعهاى با توجه به قوت و يا ضعف سازوكارهاى جامعهپذيرى در آن، ممكن است در اثر تماس با ساير فرهنگها، عناصرى از فرهنگ بيگانه را جذب و يا طرد نمايد. «از آنجا كه فرهنگها كليتى واحد و در همتافتهاند، صرفآ به وامگيرى عناصر فرهنگى از فرهنگهاى ديگر اكتفا نمىكنند، بلكه در جريان پذيرش، تغييراتى در آنها به وجود مىآورند تا با مجموعه فرهنگپذيرنده سازگار افتد.»20 در فرهنگپذيرى توجه به چند نكته حايز اهميت است :
الف. فرهنگپذيرى گاهى خودانگيخته، طبيعى و آزاد مىباشد كه به آن «تبادل فرهنگى» اطلاق مىشود؛ اين نوع فرهنگپذيرى زمانى رخ مىدهد كه دو فرهنگ در شرايط برابر در ارتباط و تماس باشند، به گونهاى كه هيچيك از آنها از نظر سياسى، تكنولوژيكى، مادى و يا معنوى در موقعيتى برتر قرار نداشته باشد. اينگونه فرهنگپذيرى، دو جانبه و در واقع نوعى تبادل فرهنگى است.
ب. فرهنگپذيرى گاهى نيز تحميلى است كه به تهاجم فرهنگى معروف است؛ اين نوع فرهنگپذيرى در شرايط تماس نابرابر و در سايه برترى فناورى، قدرت نظامى، امكانات اقتصادى و فنى، سياستهاى توسعه طلبانه و سلطهجويى فرهنگى و سياسى انجام مىگيرد.21
فرهنگپذيرى، بىارتباط با جامعهپذيرى نيست. در واقع، بخشى از آن مىباشد. فرهنگپذيرى فرايند پذيرش ويژگىهاى فرهنگى از افراد، گروهها و جوامع مىباشد. اين مفهوم در ارتباط نزديك با مفاهيم اشاعه فرهنگ، انتقال فرهنگى مىباشد، اگرچه معناى نسبتآ متمايزى نسبت به آنها دارد. فرهنگپذيرى از طريق سه مفهوم يادشده اخير امكانپذير مىگردد. مفهوم تهاجم فرهنگى از نظر كلى و شيوه تأثير با مفاهيم فرهنگپذيرى، اشاعه، انتقال و تبادل فرهنگى متفاوت است؛ چراكه تهاجم بدون خواست و اراده گروه تأثيرپذير انجام مىشود و بيشتر شكل توطئه و پروژه يكسويه دارد. در حالى كه، فرهنگپذيرى يك فرايند است.
جامعهشناسان تأكيد زيادى بر نقش فرهنگپذيرى و جامعهپذيرى بر رفتار و نگرش انسانها دارند. اينگلهارت،22 در فرضيه جامعهپذيرى خود تأكيد مىكند كه «جهتگيرىهاى ارزشى فرد، وابسته به نوع جامعهپذيرى وى در دوران كودكى و پس از آن مىباشد.»23
از آنجايى كه نظام جامعهپذيرى، افراد را براى حضور فعالانه در زندگى اجتماعى آماده مىسازد و اين سازوكار، از طريق نهادهاى گوناگون و به اشكال رسمى و غيررسمى انجام مىشود، همسويى، وحدت رويه، هماهنگى و همدلى سازمانها و نهادهاى متولى فرهنگ امرى ضرورى است. بىسازمانى، ناهمسويى، فقدان وحدت رويه در سازوكارهاى جامعهپذيرى و نهادهاى متولى فرهنگپذيرى، زمينههاى نگرشى و رفتارى جامعه را دچار كژتابى و اعوجاج مىكند. جامعهپذيرى افراد ابتدا از كانون خانواده آغاز، و پس از آن با گروههاى دوستان، مدرسه، دانشگاه، نهادها، تشكلهاى دولتى و غيردولتى و رسانههاى جمعى تداوم مىيابد. طبيعى است در هر مرحلهاى، نهاد و شيوه خاصى در جامعهپذيرى مؤثر مىباشد. براى مثال، در مقطع كودكى بيشترين تأثير را بر فرد خانواده ايفا مىكند. در حالى كه، در مقطع نوجوانى مدرسه و معلم جايگزين والدين و در اواخر نوجوانى و جوانى، از ميزان تأثير خانواده، به دليل ارتباط فرد با گروه همسالان و مدرسه، كمتر مىشود و نقش دوستان پررنگتر مىگردد. با وجود اين، اهميت نهاد خانواده در جامعهپذيرى همچنان به قوت خود باقى است.
بديهى است به دليل تنوع نهادهاى مؤثر بر جامعهپذيرى و متولى فرهنگ و فرهنگپذيرى، هماهنگى ساختارهاى فرهنگى، اجتماعى و سياسى جامعه، موجب همگرايى نسبى آموزههاى آنها در شكلگيرى شخصيت فردى و اجتماعى مىشود و هرگونه تعارض، ناهمسويى، واگرايى و تفرق در آموزههاى اجتماعىشدن، موجب بحرانهاى هويت فردى و اجتماعى، تعارض شخصيتى افراد و... مىشود. از اينرو، مديريت فرهنگى، برنامهريزى و مهندسى فرهنگ و آموزش جامعه بايد به گونهاى باشد كه تنشها و تعارضها و به دنبال آن، مسائل فردى و اجتماعى را به حداقل ممكن كاهش دهد.
امروزه بزرگترين و مهمترين چالش فراروى مديريت، برنامهريزى و مهندسى فرهنگى در جامعه ايران، تأثيرپذيرى زمينههاى جامعهپذيرى و فرهنگىپذيرى از عوامل و كانونهاى متنوع، اعم از داخلى و خارجى است. جامعه ايران، در شرايط كنونى از چهار حوزه و يا سطح فرهنگى تأثير مىپذيرد. به عبارت ديگر، مىتوان گفت: ويژگىهاى فرهنگى و اجتماعى ايران داراى چهار سطح جهانى، ملى، دينى و قومى محلى است. البته، سطح قومى ـ محلى خود در برخى موارد مىتواند به دو بخش مجزا تقسيم گردد. عدم هماهنگى بين اين سطوح و يا غفلت از نقش هريك از آنها، مىتواند نابسامانىهايى را در دوران گذار از ساخت سنتى به مدرن پديد آورد.24

فرهنگ و مهندسى فرهنگى
 

معمولا متبادر از واژه «مهندسى» علومى است كه جنبه تكنيكى و فنى دارد؛ يعنى آنچه كه به عنوان رشتههاى مهندسى شناخته مىشود؛ مثل مهندسى برق، مهندسى معدن، مهندسى سازه و... . از اينرو، پرداختن به اين علوم شاخهاى از علم رياضى است. به اين ترتيب، «مهندس» كسى است كه با پشتوانه علم رياضى مىكوشد در محدوده خاصى از طبيعت و در مواد، براى حصول به نتيجهاى عملى تصرف نمايد: «يك "مهندس سازنده " به محاسبه سازههاى مختلف، به ويژه سازههاى ساختمانى مىپردازد تا بتواند از آنها براى ساختمانسازى بهره بگيرد. يك "مهندس معدن " به اكتشاف و استخراج مواد معدنى و آماده كردن آنها براى مصارف مورد نياز مىپردازد و... البته، اين معنا از مهندسى، به نوعى ترجمه واژه انگليسى (Engineer) است كه براى اينگونه امور به كار گرفته مىشود. اگر واژه "مهندس " را به لحاظ ريشه آن يعنى هندسه لحاظ كنيم و به معادل انگليسى آن مراجعه كنيم، درخواهيم يافت كه اين واژه ناظر به معناى سنجيدن و اندازه گرفتن مىباشد.»25 از اينرو، مهندسى به معناى فناورانه آن، نوعى طراحى و برنامهريزى كردن است كه معنى قدر، سنجش و اندازهگيرى را نيز در بطن خود دارد و در معناى عام خود به عمل سنجيدن و اندازه گرفتن دلالت دارد. از واژه «قدر» واژههاى ديگرى نيز ساخته شده است: براى مثال، «تقدير» به معناى اندازهگيرى و اندازه كردن آمده است.
طبرسى در ذيل آيه (إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ) (قمر: 49) مىنويسد: « "كل شىء " منصوب به فعل مقدرى است كه اين فعل ظاهر آن را تفسير مىكند و منظور از قدر تقدير است؛ يعنى هر چيزى را به اندازه استوار و مترتب بر مقتضاى حكمت آفريديم.»26
واژه "قدر " در حوزههاى مختلف لغت، قرآن، حديث، حكمت، عرفان و كلام همواره به معنايى از اندازه، حدود و تعيين تعبير شده و "تقدى " به معناى "به اندازه كردن " آمده است.»27
با توجه به آنچه گذشت، «مهندسى» كردن در عرصههاى گوناگونان، تعيين حدود و قدر و اندازهگيرى كردن است. در اين صورت، مهندسى معنايى اعم از كميت صرف يا تنها رجوع به عينيات خارجى ندارد، بلكه به طور كلى تطبيق حكم كلى بر جزئيات را افاده مىنمايد. اگر «مهندسى» كردن را با اين پشتوانه فرهنگى ملاحظه كنيم، صرفآ صورت مادى و كمى اشيا را لحاظ نخواهيم كرد. گرچه اين معنا، بخشى را كه متعلق به بحثهاى جديد مهندسى است دربر مىگيرد. بنابراين، مهندسى اعم از يك امر فناورانه است و به معناى اندازه كردن مفاهيم جامع و كلى است بر تن امور جزيى. در اين معنا كار مهندس، بسان خياطى است كه با لباسى كه براى شخص تهيه و بر تن او مىكند، معناى كلى لباس و يا پوشش را عينيت خارجى جزيى مىدهد و به صورت نوعى جامه خاص بر قامت شخص خاص مىپوشاند.
بدين ترتيب، هرگاه سخن از مهندسى فرهنگى همچون مهندسى اجتماعى، مهندسى سياسى و... به ميان مىآيد، در واقع، به امورى اشاره مىشود كه درصدد تعيّنبخشى مفاهيم فرهنگى است. به بيان ديگر، درصدد طراحى براى تحقق يك امر كلى در شرايط واقعى موجود است. البته، اين برنامهريزى به معناى تعيين حدّ و اندازه براى تحقق احكام كلىترى است كه در جاى ديگرى نسبت به صحت و سقم آن گفتوگو مىشود. به عبارت ديگر، «مهندسى فرهنگى عهدهدار مجموعهاى از تصميمات، اهداف، روشها و راههايى است كه در جهت تحقق خارجى احكام كلىتر فرهنگى مىباشد.»28 بنابراين، مىتوان مهندسى فرهنگ را به مجموعهاى از طرحها و برنامهها جهت تعريف، تبيين، ساماندهى، مديريت و بهينهسازى فعاليتها و باورهاى فرهنگى تعريف كرد.
مهندسى فرهنگى، به دليل اهميت و جايگاه رفيع متعلق خود، يعنى «فرهنگ» در زندگى اجتماعى، بايد در يك فرايند مستمر طراحى، برنامهريزى، نظارت و اجرا در آن صورت گيرد؛ زيرا همواره نيازمند بررسى، بازبينى، شناسايى، نقد و ارزيابى و عكسالعمل مناسب در برابر عوامل تأثيرگذار بر آن است.
در عرصه فرهنگ، مهندسى شناسايى فرصتها، تهديدها، ظرفيتها، امكانات و... و به طور كلى شناسايى وضع موجود، براى مقابله با تهديدها، نهادينه كردن عناصر فرهنگى، مقابله با ورود ارزشها و نمادها و... بيگانه و رسوخ آن در فرهنگ خودى، و به طور كلى پالايش فرهنگ و نيل به وضعيت مطلوب فرهنگى و حفظ هويت خويش است. بر اين اساس، مهندسى و مديريت فرهنگ جامعه مىبايست توجه لازم را به ماهيت و جايگاه نظام جامعهپذيرى در توسعه فرهنگى داشته باشد. توسعه فرهنگى بىارتباط با توسعه همهجانبه جامعه نيست، بلكه جزء مهم و لاينفك آن مىباشد. اهميت توجه به توسعه فرهنگى در مديريت و مهندسى فرهنگ، به نقش آن در ابعاد مختلف اقتصادى، اجتماعى و سياسى جامعه برمىگردد. بررسى و تحليل الگوهاى فرهنگى يك جامعه، و تغيير و تحول در آنها مىتواند بخشى از زمينههاى كاركردى مديريت فرهنگى جامعه باشد.
بنابراين، در مهندسى فرهنگى، فرهنگ به معناى روش زندگى، شيوه رفتار و نظاير آن حضور جدى دارد. مهندسى به معناى طراحى و محاسبات است. مهندسى فرهنگ عبارت است از: طراحى، محاسبه، اجرا و الگوسازى. از اينرو، مهندسى فرهنگ به معناى طراحى، تعيين اصول و ضوابط و تنظيم نقشهها مىباشد. به عبارت ديگر، در مهندسى فرهنگ، با توجه به اهداف و كاركردهاى موردانتظار نظام فرهنگى، يعنى ايجاد ثبات از طريق حفظ الگوهاى هنجارى در كلان نظام اجتماعى، كيفيت تعامل بين نظام فرهنگى با ساير نظامهاى اقتصادى، سياسى و اجتماعى مورد مطالعه، طراحى و بازسازى قرار مىگيرد. فلسفه مهندسى فرهنگ اين است كه با ايجاد يك سرى تغييرات و ارزشهاى ابزارى و بازشناسى ارزشهاى بنيادى، جامعه بتواند راه كمالش را پيدا كند. از اينرو، در مهندسى فرهنگ، ارزشها، باورها و مفروضات مهندسى شده را بايد به ساير خردهنظامهاى اقتصادى، سياسى و اجتماعى داد تا يك تعامل پويا ميان آنها ايجاد شود. در مهندسى فرهنگ هدف اين است كه اين ارزشها را هماهنگ كنيم به گونهاى كه برآيند روابط آن، يك رابطهسيستماتيكشودومنجربهتعالىجامعه گردد.
زمانى كه از مديريت بر فرهنگ و به اصطلاح مهندسى فرهنگ بحث مىشود، بايد در سه عرصه راهبردى، پشتيبانى و اجرايى مديريت معنا و مفهوم پيدا كند. عرصه پشتيبانى به سياستگذارىها و برنامههاى كلان مىپردازد كه به دنبال آن، بحث تخصيص منابع، تدوين نظامها، پشتيبانى مالى و تداركاتى و ارزيابى سنجشها مطرح مىشود. در عرصه اجرا، بحث اجرا و پيادهسازى، برنامهسازى برنامههاى تدوين شده پىگيرى مىشود. بايد مديران استراتژيك فرهنگى، كه در عرصه راهبردى نظام و در نظامهاى اقتصادى، سياسى، اجتماعى و فرهنگى فعاليت مىكنند، با رويكرد مديريت فرهنگى آشنايى كافى داشته باشند.

يادآورى
 

لازم به يادآورى است كه تفاوت ظريفى در اينجا ميان مهندسى فرهنگ و مديريت فرهنگ وجود دارد. بدين معنا كه مهندسى فرهنگ، طراحى و بازطراحى سيستم است، يعنى تعيين مقصد مىكند. ولى در مديريت فرهنگ، يك سيستم طراحى شده است، فقط مركب را تعيين مىكنند. در مهندسى فرهنگ، ما ترسيم بازده مىكنيم و در مديريت فرهنگ ترسيم فرآيند.29
علاوه بر اين، توجه به اين مسئله نيز حايز اهميت است كه ميان مهندسى فرهنگ و مهندسى فرهنگى نيز تمايز و تفاوت وجود دارد؛ چراكه «اگر مهندسى سيستم به معناى تعيين اجزاى اصلى سيستم، تعيين روابط نظاممند بين اجزاى اصلى، چينش موزون و برقرارى ارتباط منطقى بين اجزاى سيستم به گونهاى كه كاركرد سيستم با كارايى، يعنى انجام درست كارها و اثربخشى، يعنى انجام كارهاى درست، همراه باشد.»30 به عبارت ديگر، «مهندسى سيستم به معناى نوسازى، بازسازى و طراحى مجدد سيستم مىباشد. از اينرو، مهندسى فرهنگ به معناى مهندسى سيستم فرهنگ است.»31
به عبارت ديگر: «مهندسى فرهنگ، يعنى شناخت دقيق اجزاى سهگانه فرهنگ، و طراحى، نوسازى و بازسازى مجدد آنها به گونهاى كه ارتباط منطقى و موزون بين ارزشها و نگرشها با مفروضات اساسى، باورها، نمادها و رفتارها برقرار باشد. اما مهندسى فرهنگى كشور، به معناى نوسازى و بازسازى كلان نظام كشور، نظامها و دستگاهها، سياستها، قوانين و سازوكارهاى لازم براى تحقق فرهنگ آرمانى مىباشد.»32
بنابراين، با عنايت به مفهوم فرهنگ و مهندسى فرهنگ بايد گفت: قدر مسلم اين است كه همانگونه كه فرهنگ و فعاليتهاى فرهنگى را نمىتوان محدود به تهيه فيلم، كتاب، نرمافزار، نشريه، تبليغات و... كرد، همچنين مديريت و مهندسى فرهنگى را هم نمىتوان محدود به مديريت دستگاههاى فرهنگى كرد. مهندسى فرهنگى نوعى مديريت بر سازمانها و نهادهاى خرد و كلانى است كه با رويكرد و اهداف فرهنگى مهندسى شده باشند و اين مديريت نيز با رويكرد فرهنگى صورت پذيرد. در هر مديريت و مهندسى اگر هدف اصلى، اقتصادى باشد، بديهى است كه در اين حالت، مديريت و مهندسى دستگاه نيز بايد اقتصادى باشد. در صورتى كه، هدف اصلى فرهنگى باشد، طبعآ نوع مديريت و مهندسى آن هم بايد فرهنگى باشد. در صورتى كه مهندسى فرهنگ، مديريت و هدايت نهادهاى متولى فرهنگ و نيز شناخت اجزاى سهگانه فرهنگ و طراحى و نوسازى و بازسازى مجدد آنهاست.
هرگاه يك نظام فرعى همچون نظام فرهنگى جامعه، به واسطه عوامل درون و برونسيستمى، كاركردهاى خويش را به درستى انجام ندهد، در نتيجه پويايى، تعادل نظاموار و عملكرد آن دچار نقصان و نوعى بىنظمى يا عدم تعادل مىشود، و نيازمند نوعى جهتدهى و يا اصطلاحآ مهندسى مجدد مىباشد. بنابراين، با توجه به اهداف و كاركردهاى مورد انتظار نظام، عناصر و روابط و تعامل بين آنها مورد مطالعه، طراحى و بازسازى قرار مىگيرد. اين طراحى مجدد به شكلگيرى تعادلى پويا در سطحى بالاتر مىانجامد كه از يكسو، كاركردهاى موردانتظار و پيشبينى شده آن نظام را توليد مىكند و از سوى ديگر، در نظام فرعى مربوط ظرفيت و آمادگى لازم را فراهم مىكند تا تعاملى پايدار و پويا با ساير خردهنظامهاى ايجاد كند.
به عبارت ديگر، مهندسى فرهنگ در واقع ايجاد تعادل نظاموار بين اجزاى خردهنظام فرهنگ مىباشد. در اين زمينه مسئله اساسى، چگونگى ايجاد تعامل اثربخش و پويا بين نظام فرهنگى، به عنوان سيستم هادى و جهتبخش با نظامهاى فرعى اقتصادى، سياسى و اجتماعى عام مىباشد.
به عبارت ديگر، هدف مهندسى فرهنگ، برقرارى انسجام محتوايى (باورها و ارزشهاى هنجارى شده) بين خردهنظام فرهنگ با ساير خردهنظامهاست. براى نمونه، باورها و ارزشهاى حاكم بر نظام اقتصادى و نظام سياسى، مىبايست هماهنگ با ارزشهاى نظام فرهنگى جامعه باشد. بدين ترتيب، مهندسى فرهنگ عبارت است از: فرايند بازطراحى وحدتبخش و هدفمند بين نظام فرهنگى مهندسى شده با ساير نظامهاى همعرض به عنوان يك نظام يكپارچه و واحد.

اهداف مهندسى فرهنگى كشور
 

همانگونه كه گذشت، كاركرد اساسى مهندسى فرهنگى كشور شناسايى و برقرارى تناسب و تعادل اثربخش، بين ارزشها از طريق ايجاد يكپارچگى و وحدت ساختارى و محتوايى در فرهنگ كشور مىباشد. اين فرايند در چهار حوزه فرهنگى، سياسى، اقتصادى، و اجتماعى با محوريت نظام فرهنگى تحقق مىيابد. از اينرو، مىتوان اهداف كلان طراحى مهندسى فرهنگى كشور را اينگونه بيان كرد :
فراهم آوردن بستر فرهنگى لازم براى تحقق اهداف سند چشمانداز كشور در افق 1404؛ تسريع توسعه اقتصادى اجتماعى كشور از طريق ايجاد سازگارى با هويت و فرهنگ خودى؛ حفظ، تقويت و ارتقاى وحدت و هويت ملى و امنيت اجتماعى؛ كاهش پيامدها و كاركردهاى ناخواسته و منفى فرهنگى بخشهاى اقتصادى و سياسى؛ ايجاد وحدت و يكپارچگى در عرصههاى مختلف فرهنگى كشور؛ زمينهسازى جهت استمرار و توسعه دستاورهاى انقلاب اسلامى؛ تعالى معنوى و اخلاقى جامعه از طريق فراهم آوردن بستر و فضاى سالم فرهنگى.33
تهيه و تدوين سياستهاى لازم براى حركت از وضع موجود به وضع مطلوب؛
ارزيابى مستمر نسبت به چگونگى فعاليتهاى دستگاههاى فرهنگى در راستاى تحقق اهداف سند چشمانداز؛
بررسى و تحليل بسترهاى و جريانهاى تأثيرگذار فرهنگى جهانى بر بستر فرهنگى كشور؛
تبيين و تعيين شاخصهاى كمى و كيفى براى ارزيابى وضع موجود فرهنگى كشور؛
تهيه و تصويب سياستهاى لازم براى رشد و تقويت باورها و گرايشهاى دينى، معنوى، و فرهنگى كشور؛
بنابراين، هدف اصلى در مهندسى فرهنگ، برنامهريزى هدفمند و مديريت آگاهانه و با برنامهريزى قبلى، در عرصه فرهنگ و همسانسازى و همسو كردن نظام فرهنگى با ساير نظامها و بعكس.

چالشهاى فراروى فرهنگ و مهندسى فرهنگى
 

فرهنگ داراى دو بعد مادى و غيرمادى است؛ به عبارت ديگر، برخى عناصر فرهنگ مادى و برخى غير مادى است. «در مديريت و برنامهريزى و مهندسى فرهنگ بايد به همه ابعاد فرهنگ توجه ويژه شود. عدم همراهى بُعد فرهنگى و غيرمادى فرهنگ با ساير ابعاد، به ويژه ابعاد مادى جامعه به عنوان تأخر فرهنگى34 شناخته مىشود.»35 يكى از پيامدهاى اين بىتوجهى، تأخر فرهنگى در حوزه فرهنگ است كه ممكن است اينگونه رخ دهد: براى مثال، اگر تكنولوژى در يك جامعهاى تغيير كند، در عين حال، در نظام آموزشى هيچگونه تغييرات رخ ندهد، و دوره تحصيلى و آموزشى با فرايند تغييرات تكنولوژيكى و آثار و تبعات آن تطبيق نكند، دانشآموزان به دليل بيگانه بودن با فرايند تغييرات موجود، ديگر قادر نخواهند بود تا در جامعه شاغل شوند و عملا آنان بيكار خواهند ماند. اين بيكارى همواره و در هر جامعهاى مشكلساز خواهد بود مگر اينكه دوره آموزشى مكانيزه شود. در واقع، «تأخر فرهنگى در يك جامعه زمانى رخ مىدهد كه يكى از دو بخش فرهنگى كه به هم پيوسته بودند، زودتر از بخش ديگر تغيير يابد.»36 در اين ميان، بايد گفت كه فرايند تغيير در بعد مادى فرهنگ بيش از بعد غير مادى آن است. فرهنگ مادى و به عبارت ديگر، بعد مادى فرهنگ زودتر از بعد غير مادى آن تغيير مىكند و اين به دليل استانداردهايى است كه نوآورىهاى مادى و كمى را مىتوان دقيقتر ارزيابى كرد.
اما در ابعاد غيرمادى فرهنگ از جمله ارزشها، باورها و هنجارها استانداردهاى پذيرفتهشدهاى وجود ندارد و مشخصه كمى، عينى و قابل اندازهگيرى وجود ندارد، فرايند تغيير در اينجا محسوس و سريع نيست، بلكه تغييرات آن تابع تغييرات عرصه مادى فرهنگ است.
فرايند تحقق تأخرفرهنگى ازنظراگبورن اينگونه است :
به دليل رشد سريع و شتابان فرهنگ مادى و كندى تغيير در فرهنگ غيرمادى، اين امر موجبات تأخر فرهنگى را فراهم مىآورد. البته، بيشتر اوقات نوآورىهاى مادى تغييراتى را در زندگى اجتماعى فراهم مىكند كه كمكم اين امر موجب مىشود كه فرهنگ غيرمادى نيز با آن سازگار افتد. براى مثال، اختراع اتومبيل با آزادى جوانان و عدم دخالت مستقيم والدين در ازدواج آنان همراه بوده، و اين امكان را كه افراد دور از خانه خود كار كنند را فراهم ساخته است.37
قطعآ چنين چيزى با فرهنگ سنتى حاكم ناسازگار است. مقاومت در برابر اين فرايند، و نفى مطلق آن، و يا پذيرش بدون قيد و شرط تغييرات اجتماعى، هر دو آثار و تبعات زيانبارى به دنبال دارد. در چنين فرايندى، به سبب شكاف بين حوزههاى شناختى فرهنگى و مادى جامعه، نابسامانى و بىسازمانىهاى رفتارى و اجتماعى يكى پس از ديگرى در جامعه بروز مىكند. توسعه فرهنگى در شرايطى به عنوان محور توسعه مطرح مىشود كه كشورهاى در حال توسعهاى چون ايران، به ويژه كشورهاى داراى جانمايههاى غنى فرهنگ بومى، ملى و دينى، در معرض تهديدها، تهاجم و جريانهاى نوين و پرشتاب فرهنگى جهانى مىباشند.
با وجود اهميت بنيانى فرهنگ و توسعه فرهنگى در جامعه، به لحاظ تعاريف مبنايى و ماهوى، جهتگيرىها، ابزارها و كارگزاران حوزه فرهنگى، وحدت رويهاى بين بخشهاى تصميمساز در حوزه فرهنگى وجود ندارد. اين وضعيت در خوشبينانهترين حالت، به انفعال فرهنگى و در بدترين حالت، به تشتت و چالشهاى مخرّب در حوزه فرهنگى منجر مىشود.
آسيب ديگر در ارتباط با سياستهاى توسعه فرهنگى در جامعه، نگاه محض مادى و ادارى به فرهنگ مىباشد. چنين رويكردى به حوزه فرهنگ، آن را از رسيدن به سرمنزل مطلوب بازمىدارد. «بنابراين، مديريت و مهندسى فرهنگى مىبايست تفاوت ماهوى بخشهاى فرهنگى و غيرفرهنگى را از نظر نوع تصميمگيرى و اجرا مدنظر داشته باشد و بخشهاى اجرايى را از نگاه صرف مادى به اين حوزه بار دارد.»38 از اينرو، مهمترين چالشهاى پيشروى مهندسى فرهنگى را مىتوان چنين برشمرد:
«فقدان مديريت راهبردى در تدوين اهداف و برنامههاى فرهنگى كشور؛
عدم وجود ارتباط بين برنامهها و چشمانداز كشور در حوزه فرهنگ؛
فقدان اهداف استراتژيك در حوزه فرهنگ؛
عدم وجود ارتباط بين شاخصها و اهداف در حوزه فرهنگ؛
مشخص نبودن اقدامات لازم براى تحقق اهداف و تقويت هر يك از شاخصها؛
فقدان نظام پالايش و نظارت مناسب براى جلوگيرى از انحراف در اهداف.»39
از نگاهى ديگر، مىتوان گفت: امروزه فرهنگ ايران عمدتآبادوچالشمواجهاست:درونفرهنگى؛برونفرهنگى.
در مهندسى فرهنگ، بايد توجه داشت كه به لحاظ درونفرهنگى، فرهنگ موجود داراى سه لايه است : لايه بومى و باستانى؛ لايه اسلامى و لايه جهانى و غربى.
بخشى از چالش در قلمرو فرهنگ در جامعه ما، ناشى از فعال شدن گسل اين سه لايه است. يكى هم چالش برونفرهنگى است كه مربوط به چگونگى تعامل اين سه لايه، با ساير ساختهاى اقتصادى و سياسى است كه اگر اين تعامل درست مديريت نشود، اين گسل آسيبزا و بحرانزا خواهد بود. همه سخن در بحثمهندسى فرهنگ اين است كه بتوان فرهنگ را از درون و بيرون و از لحاظ نقاط قوت، ضعف، آسيبها، بحرانهاوهنجارها شناسايى تا از وضع موجود به وضع مطلوب فرهنگى نائل آمد.

نقش نخبگان در مهندسى فرهنگ
 

اين مقاله در پى پاسخ به اين پرسش است كه نقش نخبگان جامعه، به ويژه نخبگان علوم اجتماعى در برنامهريزى و مهندسى كردن فرهنگ چيست؟ به نظر مىرسد، در ميان نخبگان بيش از هر چيز، نقش نخبگان علوم اجتماعى در عرصه فرهنگ بسيار برجسته و حايز اهميت است؛ چراكه مقوله فرهنگ زيرمجموعهاى از علوم اجتماعى، بخصوص جامعهشناسى، مطالعات فرهنگى و مردمشناسى، و تا حدودى علوم تربيتى و... است. در كشور ما، عملا مطالعات فرهنگى و فرهنگشناسى بخشى از جامعهشناسى است. از اينرو، بايد گفت: نخبگان علوم اجتماعى مىتوانند در مطالعات راهبردى فرهنگ، بسيار نقشآفرين باشند.
اما پيش از هر چيز لازم است واژه «نخبه» تعريف شود. نخبگان و يا برگزيدگان، در نظر پارهتو كسانى هستند كه داراى خصوصياتى استثنايى و منحصر به فرد بوده، و يا داراى استعداد و قابليتهايى عالى در زمينه كار خود و يا در بعضى فعاليتها باشند. به عبارت ديگر، لفظ برگزيده به كسانى اطلاق مىگردد كه با توجه به نقشى كه در جامعه به عهده دارند، و كارى كه انجام مىدهند و استعدادهاى طبيعى كه دارند، موقعيتهاى برترى نسبت به متوسط افراد دارند. از نظر پارهتو، نخبگان اعضاى ممتاز جامعه محسوب مىشوند؛ يعنى افرادى كه بر اثر خصوصيات ممتازشان صاحب قدرت و يا شخصيت مىگردند.40
بنابراين، نخبگان اشخاص و گروههايى هستند كه در نتيجه قدرتى كه به دست مىآورند و تأثيرى كه برجاى مىگذارند، يا به وسيله تصميماتى كه اتخاذ مىنمايند و يا به وسيله ايدهها و يا هيجاناتى كه به وجود مىآورند، در كنش تاريخى جامعه مؤثر واقع مىشوند.41 از سوى ديگر، موسكا و پارهتو، در تعريفى مشترك، برگزيدگان را به معناى گروهى از مردم به كار مىبرند كه يا مستقيمآ اعمال قدرت مىكنند و يا در موقعيتى هستند كه نفوذ زيادى بر اعمال قدرت سياسى دارند.42 طبيعى است كه در اين تعريف، مراد از نخبگان، بيشتر نخبگان سياسى و حكومتى است.
مراد از نخبگان در اينجا، نخبگان علوم اجتماعى است. هرچند نخبگان ساير رشتهها و گرايشهاى علمى هم مىتوانند در اين زمينه نقشآفرين باشند، اما از آنجايى كه فرهنگ بخشى از مطالعات علوم اجتماعى است، از اينرو، نخبگان اين عرصه مىتوانند نقش پررنگترى در اين زمينه ايفا كنند. از سوى ديگر، نخبگان علوم اجتماعى ممكن است در عرصه قدرت هم حضور داشته باشند، اما لزومآ اينگونه نيست كه نخبگان علوم اجتماعى صاحب قدرت بوده و در عرصه قدرت سياسى حضور فعال داشته باشند.
حال سؤال اين است كه نخبگان علوم اجتماعى، يعنى كسانى كه به وسيله تصميماتى كه اتخاذ مىكنند و يا به واسطه نقش و جايگاهى كه در جامعه دارند و در پرتو ايدهها و افكارى كه دارند، و رفتار و موضعگيرىهايى كه در قبال تحولات اجتماعى مىكنند، در كنش تاريخى جامعه و در بحث ما، برنامهريزى و مهندسى كردن و هدايت فرهنگ، چگونه مىتوانند مؤثر واقع شوند؟
همانگونه كه گذشت، مقوله فرهنگ و مديريت و مهندسى آن، از مباحث جذاب، پردامنه و دورانساز عصر ماست. از آنجايى كه ويژگى ممتاز اين انقلاب اسلامى، بعد فرهنگى آن است، پس از پيروزى انقلاب اسلامى تا به امروز، همواره اين نگرانى وجود داشته كه در باب فرهنگ، چگونه بايد برنامهريزى كرد؟ آيا به راستى امكان مهندسى براى فرهنگ وجود دارد؟ اين معضل، درمانى مناسب، ظريف و اساسى طلب مىكند و ديگر زمان ارائه راهحلهاى كوتاه برد و مسكّنهاى موقت به پايان رسيده است. امروزه انتظار حركتهاى اصولى و ارائه برنامههاى راهبردى فراهم آمده است. به نظر مىرسد، به تعبير رهبر فرزانه انقلاب، بايد در اين باب نهضتى درانداخت و با بسيج همه امكانات و ظرفيتها دست به «نهضت نرمافزارى» و «راههاى ميانبر علمى» زد43 و همه نخبگان و صاحبان خرد و مديران مربوط، دست در دست هم و با همدلى، عزم ملى و همت بلند مسئولان و نخبگان دلسوز جامعه، به ويژه در عرصه علوم اجتماعى اقدامات مناسب را براى فائق آمدن بر اين مشكل به انجام رسانند.
اقدامات زيربنايى متعددى را مىتوان در اين زمينه برشمرد، اما در اين ميان، شايد تحوّل در نظام آموزشى كشور، به طور عام، و در آموزش و پرورش رسمى كشور به طور خاص، كليد موفقيت تحوّلات بزرگ آينده فرهنگ را در اختيار ما قرار دهد. در واقع، تغيير و تحوّل اساسى در حوزه نظام تعليم و تربيت كشور، زيربنايىترين اقدام ميانبرى است كه براى دستيابى به تحوّل در عرصه فرهنگ، مورد نياز جامعه كنونى ما مىباشد. بدين منظور، شناخت وضع موجود و ترسيم راههاى نيل به وضع مطلوب، از جمله اقدامات اساسى در عرصه فرهنگ، به معناى عام مىباشد.
در واقع، مهمترين وظيفهاى كه امروز نخبگان علوم اجتماعى بر عهده دارند اين است كه در باب برنامهريزى بنيادين و مهندسى فرهنگ جامعه، بايد نهضتى در انداخت و اين نهضت، همانا انجام مطالعات بنيادين در عرضه فرهنگ به طور عام و نظام آموزشى به طور خاص مىباشد. در اين باب، به نظر مىرسد، انجام چند مطالعه زير ضرورى است :

1. شناسايى وضع موجود نظام فرهنگى
 

اصولا هر طرح و پروژهاى كلان، بنيادين، راهبردى و استراتژيك، زمانى مىتواند مبتنى بر واقعيتهاى موجود بوده و جامه واقعيت بپوشد كه قرين مطالعات ميدانى، نيازسنجى و شناسايى وضعيت موجود باشد. تعيين دقيق جايگاه و موقعيتى كه اكنون نظام فرهنگى و آموزشى كشور ما در آن قرار دارد، نيازمند جمعآورى دقيق اطلاعات و انجام تحقيقات وسيع و گسترده نظرى و ميدانى مىباشد تا بتوان اطلاعات جامعى از فرصتهاى حقيقى نظام فرهنگى موجود، توانمندىها و نقاط ضعف آن به دست آورد. تعيين موقعيت و جايگاه موجود، مجموعهاى از اطلاعات و آمارهايى خواهد بود كه با تجزيه و تحليل آنها، مىتوان موضوعات مرتبط با فرهنگ و نظام فرهنگى و آموزشى را به عنوان شاخصهاى شناختى ترسيم نمود. ترسيم اين وضعيت، نقاط ابهام وضع موجود را روشن مىكند. آنگاه، حركت واقعبينانه براساس تنظيم يك برنامه جامع و همهجانبه امكانپذير مىگردد.
بيان واقعيتهاى موجود فرهنگ و نظام فرهنگى كشور به صورت شفاف، همزمان با شناخت جايگاه آن در جهان، ترسيمكننده وضعيت و جايگاه موجود عرصه فرهنگ ما خواهد بود كه از يكسو، فرصتها و تهديدهاى آن در اين محيط بينالمللى به دست خواهد آمد و از سوى ديگر، نسبت مؤلفهها و آرمانهاى اسلامى در عرصه فرهنگ روشن خواهد شد. بديهى است كه عوامل تأثيرگذار بسيارى در ترسيم نقشه جامع اين واقعيت نقش ايفا مىكنند. اين امر مستلزم انجام مجموعهاى از پروژههاى تحقيقاتى برنامهريزى شده، نظرى و ميدانى مىباشد.
مهمترين هدف در انجام اينگونه تحقيقات، يافتن پاسخ اين سؤال مىباشد كه به راستى وضعيت موجود نظام فرهنگى كشور ما چيست و در چه جايگاهى قرار دارد؟ نقش علم و فرهنگ در توسعه، پيشرفت و آبادانى كشور به چه ميزان است؟ مطالعات بنيادين و راهبردى فرهنگ و نهضت علمى در اين زمينه، به چه ميزان در تعالى و پيشرفت كشور مفيد مىباشد؟ اگر نقش برجسته بازى مىكند كه چنين نيز هست، هر مطالعه جامعى، بدون نيازسنجى و شناسايى واقعيتهاى موجود ابتر خواهد بود. از اينرو، ضرورى است كه به طور جامع وضعيت علمى و فرهنگى كشور مورد مطالعه و شناسايى قرار گيرد. از آنجايى كه فرهنگ، بخش جدايىناپذير علم جامعهشناسى و مطالعات فرهنگى است، از اينرو، در اين زمينه، نخبگان علوم اجتماعى، به ويژه جامعهشناسى نقش كليدى و اصلى را بازى مىكنند.

2. ترسيم وضع مطلوب فرهنگ جامعه دينى
 

فرهنگ ميراث هزاران سال تلاش فكرى، هنرى و صنعتى نسلهاى گذشته يك ملت است. هر نسلى اندوختههاى فرهنگى و تجارب زندگى و نيز عناصر فرهنگى خويش را، كه معمولا برگرفته از ارزشها و هنجارهاى حاكم مىباشد، با شيوههاى گوناگون به نسل بعدى منتقل مىسازد، نسل بعد نيز اندوختههاى خود را بر آن مىافزايد و آن را به نسل پس از خويش انتقال مىدهد. اين جريان همواره در طول تاريخ ادامه داشته است. همانگونه كه شخصيت يك فرد حاصل تجربيات فردى او است و موجب امتياز او از ديگر افراد مىگردد، فرهنگ يك جامعه نيز حاصل هزاران سال تجربه تلخ و شيرين آن جامعه مىباشد و اين فرهنگ جامعه است كه هويت آن را شكل داده و آن جامعه را از جوامع ديگر متمايز مىسازد. در يك جامعه دينى فرهنگ جامعه، برگرفته از دين و آموزههاى دينى است. در واقع، فرهنگ در يك جامعه دينى، همان فرهنگ دينى است كه برخى از عناصر آن فرهنگ رايج جامعه است و بخشى نيز ارزشها و هنجارهاى دينى برگرفته از آموزههاى دينى است.
طبيعى است كه در ترسيم وضعيت مطلوب فرهنگى كشور، علاوه بر شناسايى وضعيت موجود فرهنگى كشور، به عنوان مجموعهاى از آداب، سنن، رسوم، هنرها، صنايع فرهنگى، و... كه حاصل تلاش هزاران سال فكرى، هنرى، صنعتى و به طور كلى، مجموعه محصولات فرهنگى يك ملت است، شناسايى باورها، ارزشها و هنجارهاى دينى مردم مسلمان ايران نيز، كه برگرفته از دين و آموزههاى دينى آنان است و به طور كلى، شناسايى فرهنگ دينى آنان ضرورى است.
بدينترتيب، در ترسيم وضعيت مطلوب فرهنگى جامعه دينى، استخراج عناصر فرهنگ دينى از منابع اصيل دينى، و نيز مراجعه به سيره نبوى و علوى در جامعه دينى صدر اسلام و نيز سيره حضرات معصومان : در باب فرهنگ و عناصر فرهنگدينىامرىبايستهوضرورى است.

3. تعيين فاصله وضع موجود با وضع مطلوب
 

شناخت و درك فاصله حقيقى بين وضع موجود، و حالت مطلوبى كه مقصد اين حركت ميانبر است، از مهمترين عناصر شناختى اين حركت مىباشد. حركت ميانبر نبايد به حركت شتابزده و غيرمنطقى تعبير شود. بايد اينگونه تصور كرد كه اگر فاصله يك قرن بين وضع مطلوب فرهنگى جامعه دينى ما، با وضعيت موجود آن در ايران، بتوان در يك فرايند زمانى بيست الى سى سال كار محققانه و پرتلاش و شبانهروزى توأم با انگيزه بالا طى نمود، زمان ممكن و معقولى خواهد بود. چنين نگاه واقعبينانهاى گوياى آن است كه بايد انتظار داشت تا پس از حداقل يك نسل كارى، بتوان به وضع مطلوب فرهنگى جامعه دينى دست يافت. اگر به اين موضوع، عمر كوتاه دولتها را اضافه كنيم، كه معمولا براى يك دوره چهارساله و يا دو دوره چهارساله بر سر كارند، و امور جارى آن چنان آنها را درگير مىكند كه عملا فرصتى براى پرداختن به امور استراتژيك بلندمدت دهساله و يا بالاتر را پيدا نمىكنند، اوج مشكلات بيشتر آشكار خواهد شد. لذاست كه عملا كارهاى مهمى از اين دست، از عهده دولتها برنمىآيد. نخبگان علوم اجتماعى كه در عرصه فرهنگ فعاليت علمى و كارشناسى كردهاند، و نيز عالمان دينى كه در عرصه علم، فرهنگ، ارتباطات و علوم اجتماعى به صورت كارشناسى فعاليت علمى داشتهاند، بهترين نامزد و گزينه براى اينگونه مطالعات راهبردى هستند.
با فراهم آوردن اين دو دانش مقدمى، يعنى شناسايى و ترسيم وضع موجود فرهنگى، و وضع مطلوب فرهنگ و فرهنگى دينى در جامعه دينى، زمان ترسيم و تعيين فاصله فرامىرسد. اگر اين فاصله، به منزله شكاف و فاصله بين وضع موجود و مطلوب فرهنگى، بايد بر پيمودن اين فاصله، به نحو معقول از نظر زمان موردنياز، امكانات، و ملزومات اين حركت، تصميمگيرى شود. بنابراين، احصاء، انتخاب و گزينش راهكارهاى ممكن و انتخاب بهترين آنها امرى ضرورى است.

4. تبيين اهداف و سياستهاى كلان فرهنگى
 

مهمترين بخش اين مرحله، تبيين و تنظيم سياستهاى كلان و اهدافى است كه با دستيابى به آنها، نتيجه مطلوب حاصل مىگردد. از اينرو، اهميت فوقالعاده اين بخش، در گرو مستنداتى عالمانه و محققانه است كه صحت انتخاب آنها را بدون خدشه اثبات نمايد تا بتوان بر اساس آن، يك فرهنگ همگانى و عزم ملى را در اين زمينه ايجاد نمود. چنين سياستها و اهدافى دقيق، موجب مىگردند تا در طول مسير، تضمين كافى براى جلوگيرى از تزلزل، توقف و انحراف فراهم آيد.
علاوه بر اين، تعيين اهداف و سياستهاى كلان فرهنگى نظام اسلامى در يك چشمانداز بلندزمانى، منزلت و جايگاهى بسيار بلندتر از وضعيت فرهنگى موجود دارد؛ زيرا از يكسو، وضع موجود در اين زمينه ثابت نيست و در كورهراههاى روزمرگى گرفتار آمده است، هرچند همواره رو به كمال بيشتر است، اما تا رسيدن به وضع مطلوب فاصلهها دارد. از اينرو، بايستى با رهگيرى وضع مطلوب جايگاه علم و فرهنگ در يك جامعه دينى، آينده حركتهاى علمى و فرهنگى را با ترسيم و تبيين اهداف و سياستهاى كلان، در يك زمان واقعبينانه به گونهاى انتخاب نمود كه امكانات لازم را براى رسيدن به صف مقدّم علم، به نحوى تنظيم نمود كه برآيند آن، بتواند در اين حركت رو به جلو جايگاه مناسب را به دست آورد.
از سوى ديگر، بحث علم و فرهنگ از جمله موضوعات بسيار مهم و ريشهاى است كه اسلام و آموزههاى دين مبين اسلام، نه تنها در آرمانها، مبانى، اهداف، اصول، روش، محتوى، كه حتى در جزئيات بسيار ريز آن هم وارد شده است. با اين وصف، دريافت فرهنگ مطلوب دينى، هنگامى مىتواند در اين محيط و جامعه دينى مورد عمل واقع گردد كه علاوه بر همخوانى كامل، بتواند كليه خواستهاى آن را نيز تأمين نمايد.
لحاظ سابقه درخشان تاريخ تمدن و فرهنگ اسلامى و ايرانى نيز از جمله ملاكهاى ديگرى است كه در اين مجموعه بازشناسى و بازانديشى، بايد نقش مناسب و ويژه خود را در ترسيم نظام فرهنگى، علمى و فرهنگى مطلوب ايفا نمايد.

5. انتخاب راهكار مناسب
 

در ادبيات مديريت، برنامهريزى شامل احصاء راهكارها، و انتخاب مناسبترين آنها، با در نظر داشتن راههاى بديل، به عنوان جانشينهاى احتمالى مىباشد. با توجه به آنچه گذشت، توجه به اصول زير در تنظيم حركت ميانبر، حايز اهميت است :
الف. تأمين نيروى انسانى مجرب، كارآمد و هوشمند در عرصههاى گوناگون علوم انسانى، به ويژه علوم اجتماعى و بخصوص جامعهشناسى و مطالعات فرهنگى، با استفاده از ظرفيت علمى موجود كشور؛
ب. شناخت و تعيين دقيق وضعيت موجود جايگاه علم و فرهنگ در ايران؛
ج. شناخت عميق و فراگير وضعيت مطلوب علم، فرهنگ و تمدن اسلامى و دينى در همه عرصه ها؛
د. تعيين دقيق سياستها و اهداف كلان فرهنگى در همه عرصهها در يك جامعه دينى؛
ه . بازخوانى مجدّد نقش علم و فرهنگ در تاريخ تمدن و فرهنگ درخشان ايران و تعيين نقش آن در افقهاى آينده.
بدين ترتيب، تعيين فاصله دقيق و جامع شامل فاصله وضع موجود علم و فرهنگ در كشور، با وضع مطلوب آن در جامعه دينى، و نيز فاصله آن با آنچه در آموزههاى دينى و در اسلام بدان تأكيد و توصيه شده است، و نيز با فرهنگ و تمدّن ايران خواهد بود. پس از كسب اين مؤلفهها و بر اساس آن، مديريت و برنامهريزى جامع براى پيمودن اين فاصله آغاز مىگردد. بديهى است كه توجه تام و كامل به فرهنگ ايرانى، اسلامى و برنامهريزى راهبردى و بنيادين براى نيل به اهداف بلند آن و بازسازى فرهنگ و تمدن كهن ايرانى، اسلامى در همين قالب معنا و مفهوم مىيابد.

6. شناسايى عوامل تغيير فرهنگ
 

در فرايند مطالعه، مديريت و مهندسى فرهنگ، شناسايى عوامل تأثيرگذار بر تغيير فرهنگ نيز امرى لازم و ضرورى است؛ چراكه در طول تاريخ حيات بشر، فرهنگ كالاى گرانبهايى بوده است كه همواره در معرض خطر دستبرد راهزنان و شيادان قرار داشته است. به راستى علل و عواملى كه موجب مىشود يك فرهنگ در طول قرون متمادى يكدست، يكنواخت و دست نخورده باقى بماند و دستخوش تغيير و تحولات قرار نگيرد و يا به سادگى و با اندك تحولى در محيط پيرامون، دستخوش تغيير و دگرگونى شود چيست؟
سهم عوامل داخلى در مقايسه با عوامل خارجى در ثبات و تغيير فرهنگها چيست؟ اصولا رابطهاى ميان تغيير فرهنگها با تغيير خودباورى فرهنگى وجود دارد و يا نه؟ خودباورى فرهنگى و عوامل، سازوكارها و فرايند تغيير و تحول آن چيست؟ اصولا مىتوان بدون تغيير خودباورى فرهنگى، و يا احساس شك و ترديد در مثبت بودن فرهنگ ملى و دينى خود، و عدم اعتقاد نسبت به قوت و كارايى فرهنگ خودى و نيز تمايل و جذب به فرهنگ بيگانه ـ دستكم به جنبههايى از آن، فرهنگ يك كشور و ملتى را تغيير داد؟ عواملى كه موجب يأس و سرخوردگى يك ملت از فرهنگ شده و موجب تغيير نگرش افراد نسبت به فرهنگ خودى مىشود، چيست؟
از سوى ديگر، فرايند تغيير خودباورى فرهنگى چيست و چگونه تضعيف شده و به خودباختگى تبديل مىگردد؟ اين تغيير و تحولات در جوامع بسته و با ثبات و جوامع باز و يا جديد چه تفاوتى با هم دارند؟ سازوكارهاى صحيح تبادل و تعامل فرهنگها چيست؟ چگونه انتقال فرهنگ صورت مىگيرد، انتقال فرهنگ چگونه دچار ضعف و اختلال مىشود؟ در اين ميان، نقش و ميزان تأثير عواملى همچون ايدئولوژى، تكنولوژى و نوآورى، اقتصاد و سياست و حاكميت، رقابت و تضاد و مهاجرت و... در تثبيت و يا تضعيف فرهنگ و عناصر فرهنگى به چه ميزان است؟
فرهنگ هر جامعه، كه ركن ركين آن محسوب مىشود، و بخش اعظم يك جامعه و رفتار مردمان آن متأثر از فرهنگ آن جامعه است، ثبات، و يا تغيير و تحولات فرهنگى، تبعات و پيامدهاى فرهنگى متناسب با خود را در آن جامعه به دنبال دارد. ثبات نظامهاى سياسى، همبستگى و انسجام اجتماعى در هر جامعهاى عمدتآ به نظام فرهنگى و مجموعه باورها، ارزشها، هنجارها و نمادهاى آن وابسته است. همواره بزرگترين مصلحان اجتماعى، مصلحان فرهنگى بودهاند، تحولات و تغييرات ماندگار در جوامع نيز تغييرات و تحولات فرهنگى بوده است، بزرگترين انقلابها در جهان، انقلابهاى فرهنگى بوده است. انقلابهايى كه مصلحان درصدد بودهاند تا اوضاع را به نحو مطلوب تغيير دهند، و اقدامات اصلاحى خويش را نيز از فعاليت در عرصه فرهنگ آغاز كنند؛ زيرا با اصلاح فرهنگ جامعه و التزام نظرى و عملى به آن نظم اجتماعى استقرار يافته و روابط فردى و اجتماعى به شكل كاملا هنجارمندانهاى تجلى مىيابد.
در مطالعات و مهندسى و مديريت فرهنگها، از جمله مباحث بسيار مهم، بهروزرسانى سازوكارهاى اشعه فرهنگ است؛ چراكه در جامعه جداى ما همواره صحبت از نسل جديد، تحولات فرهنگى و ارزشى آن در بخشهايى از جامعه رايج است. در اين بحثها، صحبت از مفاهيمى چون جوانان و نسل جديد، و يا تغييرات اجتماعى و دگرگونى نسلى، فروپاشى اجتماعى، تعارض فرهنگى و نتايج و پيامدهاى حاصل از آن، شكاف نسلى، تفاوت نسلى، فاصله نسلى و... مىشود.
تغييرات فرهنگى همواره پتانسيل دو نوع نگرش نسبت به خود را داراست: از يكسو، برخى از افراد نسبت به آن خوشبين بوده و آن را در راستاى فرهنگ يا ارزشها و هنجارهاى گذشته مىدانند. از سوى ديگر، عدهاى ديگر به اين دگرگونىها بدبين بوده و معتقدند كه اين تغييرات در راستاى فرهنگ گذشته نمىباشد، بلكه گسستى در ارزشها و هنجارهاى گذشته است. به تعبير كاستلز «تغيير شكل فرهنگ جامعه به ناچار بايد در چندين سطح رخ دهد، اگر فقط در ذهن افراد جامعه حادث شود، قدرتى ندارد. اگر فقط زائده اقدامات دولت باشد جابرانه است، تغيير و دگرگونى شخصى براى عدهاى كثير لازم و حياتى است و نبايد تنها دگرگونى در آگاهى باشد بلكه بايد شامل كنش فردى نيز باشد.»44
تغييرات فرهنگى كه در جامعه ايران به وجود آمده است، همواره نسل گذشته را نگران كرده كه شايد به گونهاى جامعه دچار فروپاشى اجتماعى شده است و اين خود ناشى از عدم اعتماد به نسل نو با ويژگىهاى خاص خويش است.
به هرحال، آنچه واقعيت دارد، اين است كه در جامعه ايران ما در حال تغيير و تحولات فرهنگى هستيم، اين تغيير در مقاطعى پرشتاب و در مقاطعى كند بوده است. علل و عوامل و پيامدهاى اينگونه تغييرات چيست؟ در مطالعات راهبردى در عرصه فرهنگ بايد حتمآ نيمنگاهى هم به علل و عوامل تأثيرگذار و تغييردهنده فرهنگ داشت و به تغيير و تحولات فرهنگى جهت داد.

7. برنامهريزى واقعبينانه
 

با عنايت به شناسايى وضع موجود، مطلوب، اهداف، سياستها و نيز تبيين مناسبترين راهكارها، بايد شناسايى عوامل تغييردهنده، به برنامهريزى واقعبينانه بر اساس توانمندىها، امكانات، ظرفيتها، و محدوديتها پرداخت. هرچند نگاه بلندپروازانه در تبيين اهداف، سياستها، مطلوب و پسنديده است، ولى به هنگام تدوين برنامه اجرايى در صورتى كه امكانات بر اساس نيازهاى واقعى و يا نزديكى به واقع برآورد نگردند، حركت مدبرانه را از مسير اصلى خارج، و دستخوش حوادث گوناگونى نظير تأخير، توقف، جابجايى اهداف، يا شكست خواهد نمود. بزرگترين انگيزه حركتهاى بزرگ در نيل به اهداف از پيش تعيينشده، در زمانهاى پيشبينى شده و يا حتى پيش از آن است، و اين زمانى ممكن خواهد بود كه برنامهريزى واقعبينانه صورت گرفته باشد. البته واقعبينانه بودن، منافاتى با ريسكپذيرى و قبول مخاطرات، سختىها، و جانفشانىهاى لازم ندارد، بلكه يك برنامهريزى خوب، برنامهاى است كه بتواند كليه عوامل مؤثر در حركت، از جمله ريسكپذيرى را مدنظر داشته باشد.
حاصل آنكه به نظر مىرسد، تا كارها، برنامهها و فعاليتهاى زيربنايى در عرصه فرهنگ صورت نگيرد و برنامهريزى و مهندسى دقيق و همهجانبهاى در اين عرصه به انجام نرسد، همه تلاشها و اقدامات كوتاهمدت و روزمره بيهوده خواهد بود. اتخاذ استراتژى مناسب در عرصه فرهنگ، جهتدهى، مديريت، برنامهريزى، و مهندسى در اين عرصه امرى بايسته و لازم است. نخبگان عرصه فرهنگ و نيز سازمانها و نهادهاى متولى فرهنگ در اين حوزه، همچون شوراى عالى انقلاب فرهنگى، حوزههاى علميه، دانشگاهها، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه، سازمان تبليغات اسلامى، سازمان فرهنگ و ارتباطات، مساجد، ائمه جمعه، حسينيهها، تكايا، ستادهاى نماز جمعه، رسانههاى سمعى، بصرى و مكتوب، مراكز علمى و پژوهشى و... در اين عرصه صاحب نقش هستند.
عرصه فرهنگ نيازمند برنامهريزى، ساماندهى، هدايت و مهندسى است. بيش از همه در اين زمينه، نخبگان مسئوليت سنگين دارند و نيز بيش از همه، ما نيازمند برنامههاى كارشناسى بلندمدت، استراتژيك و راهبردى هستيم. با برنامهريزى جامع توسط نخبگان كشور، به ويژه نخبگان علوم اجتماعى مىتوان اهداف بلند زير را تعقيب نمود :
1. تعين شاخصها، شيوهها و روشهاى ارزيابى متغيرهاى استراتژيك فرهنگى؛
2. شناسايى عميق و گسترده وضعيت موجود فرهنگى كشور بر اساس هريك از اين شاخصها؛
3. طراحى وضعيت مطلوب فرهنگى كشور بر اساس شاخصهاى مزبور، با عنايت به مجموعه شرايط و مقتضيات رصد فرهنگى كشور و جهان؛
4. تعيين سياستها، اهداف و استراتژىهاى لازم براى حركت از وضع موجود به وضع مطلوب؛
5. تعيين فاصله زمانى براى طى اين بستر و مسير حركت؛
6. شناسايى عوامل تغييردهنده فرهنگ و تأثيرگذار بر عناصر فرهنگى؛
7. تعيين سهم هريك از سازمانها و نهادهاى متولى عرصه فرهنگ در كشور، به تناسب ظرفيتها، امكانات، منابع انسانىومالى،اهداف،سياستهاوخطمشىهاى آنان؛
8. بازخوردگيرى و ارزيابى مستمر نسبت به هريك از شاخصها، شيوههاى ارزيابى وضع موجود، وضع مطلوب، استراتژىها، سياستها، برنامهها، و نيز مجريان، نخبگان، برنامهريزان و سازمانهاى متولى فرهنگ در حركت به سمت وضع مطلوب؛

نتيجه گيرى
 

حاصل اينكه فرهنگ و مهندسى فرهنگى تأكيد بر دو عنصر دارد: اول، توجه به فرهنگ، اهميت و جايگاه آن و رويكرد نقشآفرينى فرهنگ. دوم، توجه به هندسه درونى عناصر فرهنگى، نظم، انسجام و يكپارچگى درون عناصر فرهنگى و اينكه در مطالعات و برنامهريزىها بايد به فرهنگ به عنوان يك عامل كليدى و برجسته توجه شود. به بيان ديگر، مهندسى فرهنگى، برنامهريزى، نوسازى و بازسازى فرهنگ جامعه است. زمانى مىتوان به اين مهم نائل آمد كه با ايجاد تغييرات گسترده، هدفمند و نظاموار در عوامل تأثيرگذار بر فرهنگ، تغيير و تحولات تدريجى را به سمتوسوى تحقق اهداف فرهنگى تعريف شده سوق داد؛ زيرا امروزه تغيير و تحولات بسيارى همه عرصههاى زندگى بشر را در پرتو پديده جهانىشدن درنورديده و فرهنگهاى بومى و ملى را در معرض تغيير و تحولات جدى قرار داده است. هدايت تحولات فرهنگى به سمتوسوى اهداف ملى و دينى و به اصطلاح، مهندسى كردن فرهنگ در جامعه امروز تنها راه حفظ هويت ملى و دينى ماست.
در فرايند مهندسى كردن فرهنگ، بايد رويكرد اصلى جهتدهى به تغيير و تحولات باشد. عوامل تأثيرگذار بر فرهنگ را به گونهاى هدايت نمود كه مسير حركت فرهنگ، همسو با ساير تحولات جامعه و در مسير تحقق اهداف جامعه باشد.
در عين حال، بايد دو مفهوم را از هم تفكيك و متمايز كرد: مهندسى فرهنگ و مهندسى فرهنگى دو مقوله كاملا متفاوتاند؛ مهندسى فرهنگ، يعنى بازسازى و برنامهريزى براى فرهنگ و هدايت سمتوسوى حركت و تحولات فرهنگ جامعه. اما مهندسى فرهنگى، برنامهريزى و مهندسى و هدايت از نوع فرهنگى است، نه برنامهريزى، مديريت و بازسازى از نوع اقتصادى و يا سياسى و... . در مهندسى فرهنگ توجه به چالشها و آسيبهاى فراروى فرهنگ امرى ضرورى است. علىرغم جايگاه رفيع فرهنگ در جامعه و نيز ضرورت مهندسى فرهنگ، اتخاذ سياست واحد در برنامهريزىها و همسويى و وحدت رويه از سوى برنامهريزان و تصميمسازان و نخبگان عرصه فرهنگ، هدايت سمتوسوى تحولات به سوى اهداف تعيين شده در برنامه سند چشمانداز 20 ساله، توجه به ظرفيتها، پتانسيلها و ظرافتهاى فرهنگ، توجه به اهداف و كاركردهاى مورد انتظار نظام فرهنگى، شناسايى فرصتها و تهديدهاى عرصه فرهنگ، ضرورت توجه به توسعه فرهنگى در مديريت و مهندسى فرهنگ از جمله بايستهها و ضرورتهاى اين حوزه است.
همه سخن در اين نوشتار اين بود كه برنامهريزى راهبردى در عرصه فرهنگ متوليان خاص خود را مىطلبد. شايسته ترين متوليان مديريت و مهندسى فرهنگ، نخبگان علوم اجتماعى، به ويژه جامعه شناسى مىباشد.

پي نوشت ها :
 

* عضو هيئت علمى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى „. دريافت: 12/5/88 ـ پذيرش: 10/10/88.
1 ـ جاناتان اچ. ترنر، مفاهيم و كاربردهاى جامعهشناسى، ترجمه محمد فولادى و محمّدعزيز بختيارى، ص 153.
2 ـ ر.ك: بروس كوئن، مبانى جامعهشناسى، ترجمه غلامعباس توسلى و رضا فاضل.
3 ـ محمّد فولادى، بررسى علل و عوامل ثبات و تغييرات فرهنگى در ايران، ص 8.
4 ـ محمدعلى طوسى، فرهنگ سازمانى، ص 61ـ69.
5 . M.J. HersKovits.
6 ـ ژرژ تومه، «توسعه فرهنگى و محيط زيست»، ترجمه محمد شارعپور، نامه پژوهش، ش 1، ص 169ـ214.
7 ـ احمدرضا غروىزاد، درآمدى بر تئورىها و مدلهاى تغييرات اجتماعى، ص 9.
8 . Mc Luhan.
9 ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاريخ در قرآن، ص 174.
10 ـ آنتونى گيدنز، جامعهشناسى، ترجمه منوچهر صبورى، ص 36.
11 ـ محمود روحالامينى، مبانى انسانشناسى، ص 147.
12 ـ جلال رفيع، فرهنگ مهاجم، فرهنگ مولد، ص 266.
13 . Taylor.
14 ـ ر. ك: محمود روحالامينى، زمينه فرهنگشناسى.
15 ـ آنتونى گيدنز، جامعهشناسى، ص 36.
16 ـ بروس كوئن، مبانى جامعهشناسى، ص 72.
17 ـ هدايتاللّه ستوده و ايرج كمالى، جامعهشناسى با تأكيد بر ديدگاههاى كاركردگرايى، تضاد و كنش متقبل اجتماعى، ص 18ـ19.
18 ـ بروس كوئن، مبانى جامعهشناسى، ص 16.
19 ـ همان.
20 ـ چنگيز پهلوان، زمينه فرهنگشناسى، ص 104.
21 ـ محمود روحالامينى، زمينه فرهنگشناسى، ص 101.
22 . Ingelhart.
23 ـ ر.ك: رونالد اينگلهارت، تحول فرهنگى در جامعه پيشرفت صنعتى، ترجمه مريم وتر، به نقل از: «جامعهپذيرى و فرهنگپذيرى ومهندسى فرهنگ»، در: مجموعه مقالات اولين همايش ملى مهندسى فرهنگى، ج 1، ص 47.
24 ـ اصغر ميرفردى، «جامعهپذيرى، فرهنگپذيرى و مهندسى»، در : مجموعه مقالات اولين همايش ملى مهندسى فرهنگى، ج 1، ص 49.
25 ـ علىاكبر عربى، فرهنگ تحليلى واژههاى انگليسى، ص 77، 124 و 529.
26 ـ عزيزاللّه جوينى، تفسير مفردات قرآن، ص 190.
27 ـ محمود ارژمند، «تأمّلى در مفهوم مهندسى فرهنگى»، در: مجموعه مقالات اولين همايش ملى مهندسى فرهنگى، ص 160.
28 ـ همان، ص 161.
29 ـ ر.ك: جمشيد جعفرپور، مهندسى فرهنگى، ش 6ـ7، ص 39.
30 ـ برزو فرهى، «درآمدى بر تفكر مهندسى فرهنگ و مهندسى فرهنگى كشور»، در: نخستين همايش ملى مهندسى فرهنگى كشور، ص 9.
31 ـ مهدى ناظمى، «نقشه مهندسى فرهنگى كشور»، در: نخستين همايش ملى مهندسى فرهنگى كشور، ص 28.
32 ـ همان، ص 45.
33 ـ فيروز رازنهان، «پيششرط تحقق سند چشمانداز جمهورى اسلامى»، مهندسى فرهنگى، ش 7و8، ص 44.
34 . Cultural Lag.
35 ـ ر.ك: و. نيمكف اگبرن، زمينه جامعهشناسى، ترجمه و اقتباس ا. ح آريانپور.
36 ـ احمدرضا غروىزاد، درآمدى بر تئورىها و مدلهاى تغييرات اجتماعى، ص 60.
37 ـ همان، ص 61.
38 ـ ر.ك: اصغر ميرفردى، «جامعهپذيرى، فرهنگپذيرى و مهندسى»، در : مجموعه مقالات اولين همايش ملى مهندسى فرهنگى، ج 1، ص50.
39 ـ اميررضا خادم، «مديريت راهبردى فرهنگ و چالشهاى برنامهريزى فرهنگى در ايران»، در: مجموعه مقالات اولين همايش ملىمهندسى فرهنگى، ص 32.
40 ـ گى روشه، تغييرات اجتماعى، ترجمه منصور وثوقى، ص 146.
41 ـ همان، ص 153.
42 ـ تى، بى، باتومور، برگزيدگان و جامعه، ترجمه على هاشمى، ص 12.
43 ـ براى نمونه :1) ما «راههاى ميانبر» را پيدا مىكنيم، ما علم را از دست اروپايىها مىقاپيم. (پايگاه ا-ر، دفتر نشر آثار، مورخ 21/4/1383، صpa2c1of5)2) ميدان اصلى شكستن مرزهاى دانش و جلو رفتن در علم «راههاى ميانبر» است. (نهاد نمايندگى ولىفقيه در دانشگاهها، نشريه اطلاعرسانى معارف، دىماه 1381، ص 2)3) در توليد علم «راههاى ميانبر» را پيدا كنيم، جنبش توليد علم، كه بنده دو سال است در دانشگاه تكرار مىكنم، ناظر به اين قضيه است.(دانشگاه شهيد بهشتى، روزنامه جوان، ش 199، ص 8، مورخ 3/3/1382.)4) مرزهاى دانش را بشكنيد، اين ميسر نيست، مگر با استفاده از «راههاى ميانبر» (سخنرانى در قزوين، كيهان، مورخ 27/9/1382، ص2).
44 ـ ر.ك: م. كاستلز، عصر اطلاعات، ترجمه ح. چاوشيان، ج 2.
 

ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : samsam