ويژگيهاى اخلاقى دو جبهه حق و باطل در واقعه كربلا


 

نويسنده:على اصغر الهامى ‏نيا




 

الف. ويژگى‏هاى حق‏پويان
 

1. غيرت و حماسه
2. ژرف‏انديشى
3. عرفان
4. پرستش و نيايش
5. جانبازى بر سر پيمان

ب. ويژگى‏هاى ياوه‏جويان
 

1. پستى و زبونى
2. چندچهرگى
3. حرام‏خوارى
4. فساد و فحشا
5. بى‏حرمتى به مقدسات
6. پرخاشگرى
7. بحران هويت

ويژگيهاى اخلاقى دو جبهه حق و باطل در كربلا
 

داستان كربلا نمايشگاهى است كه از يك سو بيان‏گر عظمت، شجاعت وحق‏خواهى و حق‏پرستى و تمام فضائل و مكارم انسانى است كه در سرورشهيدان و ياران فداكار وى تبلور يافته و در سخت‏ترين شرايط از آنروى‏گردانى نشده است و از سوى ديگر مبين دنائت، سنگدلى و خونخوارىامويان و سپاهيان يزيد كه حاكى از آلودگى‏هاى روحى و اخلاقى آنان و نشاندهنده عاقبت باطل‏گرايى و بى ايمانى است.
در اين مقاله از ميان فضائل بى‏شمار، غيرت و حماسه، ژرف انديشى، عرفان،پرستش و نيايش و جانبازى در حق‏پويان از يك سو، و پستى و زبونى، چندچهره‏گى، حرام‏خوارى، فساد و فحشاء، بى حرمتى به مقدسات، پرخاشگرى وبحران هويت از جمله رذائل جبهه باطل شمرده شده است كه در صحنهعاشورا به ظهور رسيده‏اند.
تهذيب و تزكيه اخلاقى انسانها از رذايل و آراستن ايشان بهفضايل اخلاقى از اصول شرايع آسمانى و اهداف غايى انبياى الهىعليهم السلام به شمار مى‏رود و قرآن مجيد نيز در چندين مورد ازچنين رسالتى براى پيامبر اسلام(ص) ياد مى‏كند؛ از جمله مى‏فرمايد:
هُوَ الَّذى‏ بَعَثَ فِى اْلاُمّيينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ
وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى‏ ضَلالٍ مُبينٍ؛[1]
او كسى است كه در ميان جمعيت درس‏نخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را برآنان مى‏خواند و آنان را تزكيه مى‏كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مى‏آموزد هر چند پيش ازآن در گمراهى آشكارى بودند.
رسول گرامى اسلام، خود نيز در اين باره مى‏فرمايد:
إنِّما بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَكارِمَ الْاَخْلاقِ؛[2]
همانا برانگيخته شدم تا مكرمتهاى اخلاقى را تكميل كنم.
متّصف بودن انبياى گرامى و پيروان راستين آنان به صفات ارزشمند اخلاقى نيز بيانگراين حقيقت است كه بندگان مؤمن خدا همواره كوشيده‏اند كه در پرتو اعتقادات صحيح واعمال صالح، از ويژگيهاى بارز اخلاقى نيز برخوردار باشند و درون و بيرون خويش را ازآلوده شدن به رذايل اخلاقى منزه دارند.
اهميت چنين اتصافى آنگاه دو چندان مى‏گردد كه به اين موضوع توجه كنيم كه چندينمفهوم اخلاقى در شمار اسما و صفات حسناى الهى قرار دارد مانند؛ حليم، صبّار، شكور،غنىّ، رؤوف، رحيم، غافر، كريم و ...
از سوى ديگر، كافران، منافقان و كسانى كه جبهه مخالف دين و دينداران را تشكيلمى‏دهند، نوعاً از فضايل اخلاقى، عارى و بيشتر به رذايل تمايل دارند. برخى از اوصافى كهقرآن مجيد براى اين عده ياد مى‏كند عبارت است از؛ دروغ، كشتن بى‏گناهان، بخل، فساد وفحشا، پيمان‏شكنى، حرام‏خوارى، ستمكارى، فخرفروشى، دنياپرستى، ياوه‏گويى، سوگنددروغ، تجاوز و ...
طرفداران حق، همواره بر سه مؤلفه مهم اعتقاد صحيح، عمل صالح و اخلاق نيكو ملتزمهستند و در هيچ شرايطى نسبت به آنها اهمال نمى‏ورزند و در برابر، باطل‏گرايان، افزون براعتقاد فاسد و اعمال زشت، همواره از آلودگى‏هاى روحى و اخلاقى رنج مى‏بردند و ازفضايل انسانى كمترين بهره را داشتند و طرفين درگير در حادثه عاشورا نيز از اين قانونمستثنا نيستند كه در اين فرصت به بيان ويژگى‏هاى حق‏جويان جبهه حسينى(ع) و ياوه‏پويانجبهه اموى مى‏پردازيم.

الف. ويژگى‏هاى حق‏پويان
 

اين بخش را با سخن مردى از تبار عاشوراييان - شهيد مطهرى(ره) - آغاز مى‏كنيم كه‏فرمود:
داستان كربلا ... يك داستان دو صفحه‏اى است كه از نظر آن صفحه ديگر بيشتر قابل مطالعهاست. از نظر آن صفحه، جنبه مثبت دارد، صورت فعّالى دارد، نمايشگاهى است از عظمت وعلوّ بشريت، از رفعت بشريت، نمايشگاه معالى و مكارم انسانيت است، سراسر حماسه است،عظمت و شجاعت و حق‏خواهى و حق‏پرستى در آن موج مى‏زند. از اين نظر، ديگر قهرمانداستان ما پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد و ديگران نيستند. از اين نظر قهرمان داستان،پسران على(ع) هستند. حسين بن‏على(ع) است، عباس بن‏على است، دختر على، زينباست، يك عده از مردان فداكار درجه اولى هستند كه خود حسين(ع) كه حاضر نيست يككلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد، آنها را ستايش مى‏كند. [3]
آنچه در اين راستا شمار مى‏شود، قطره‏اى از دريا و نمونه‏اى از بى‏شمار فضايلى استكه‏در سرور شهيدان و ياران فداكار او تبلور يافته است و برشمردن همه خوبى‏هاى آنپاكان‏كم‏نظير به ويژه سيدالشهدا(ع)، آرزويى است دست‏نايافتنى كه تنها از عهدهمعصوم‏برمى‏آيد.

1. غيرت و حماسه
 

در دوران حكومت بنى‏اميه - كه سايه شوم ارعاب و اختناق و ترور و وحشت بر همهسرزمينهاى اسلامى سايه افكنده بود و نفس هر نفس‏كشى به راحتى قطع مى‏شد، اظهارمخالفت و گفتن نه به حاكمان سنگدل و خونخوار اموى، زهره شير مى‏طلبيد و تاريخ،چنين روحيه و شجاعت را جز در حسين بن‏على(ع)، سراغ ندارد. اين حميّت و غيرتحسينى بود كه در برابر قدرت شيطانى بنى‏اميه به فرياد بدل شد و لرزه بر كاخ سبز دمشقانداخت و اسوه جاويد و حماسه‏سازى را رقم زد. به گفته ابن‏ابى‏الحديد:
سَيّدُ اَهْلِ اْلاِباءِ الَّذى‏ عَلَّمَ النَّاسَ الْحَمِيَّةَ وَ الْمَوْتَ تَحْتَ ظِلالِ السُّيوُفِ اخْتِياراً لَهُ عَلَى الدَّنِيَّةِ،اَبُوعَبْدِاللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ‏عَلِّىِ بْنِ‏اَبى‏طالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ؛ عُرِضَ عَلَيْهِ الْاَمانُ وَ اَصْحابِهِ فَاَنِف مِنَالذُّلِّ وَ خافَ مِنْ اِبْنِ زِيادٍ اَنْ يَنالَهُ بِنَوْعٍ مِنَ الْهَوانِ اِنْ لَمْ يَقْتُلْهُ فَاخْتارَ الْمَوْتَ عَلى‏ ذلِكَ؛
[4]
سرور غيرت‏ورزان عالم، كه به مردم حميت و مرگ اختيارى زير سايه‏هاى شمشيرها راآموخت حضرت ابوعبداللَّه حسين بن‏على(ع) است كه به آن جناب و يارانش، امان عرضه شدولى او تن به خوارى نداد و بيم آن داشت كه پسر زياد گرچه او را نكشد ولى به زبونى بِكشد،پس مرگ با عزت را بر چنين زندگى‏اى ترجيح داد.
شهيد مطهرى(ره) از حماسه حسينى با عنوان مطلق و مقدس ياد مى‏كند؛ به اين معنا كهاين حماسه قومى و ملّى نيست بلكه انسانى و جهانى و جاويد است و زمين و زمان رادرمى‏نوردد و به همه انسانها مى‏آموزد كه هرگاه حاكمى چون يزيد بر اريكه قدرت قرارگرفت و عزت و كرامت انسانى و مقدسات را به بازى گرفت بايد در برابر او ايستاد و به هر
قيمتى مبارزه كرد و حاكمان ستمگر را از ستمگرى باز داشت و چنين اقدامى در راه خدا واحياى انسانيت و هماهنگ با ناموس آفرينش است و به همين دليل نيز مقدس و آرمانى استو هيچ گونه سود مادى و انگيزه شخصى در آن دخيل نيست، بلكه براى رهايى بندگان خدا وبرقرارى خواست خدا مبنى بر آزادى معنوى و تأمين امنيت در جامعه توحيدى است؛ وقتىهدف، چنين آرمانى و مقدس شد؛ بايد اقدام كرد و فرياد برآورد:
سَاَمْضى‏ وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى‏ اِذا ما نَوى‏ حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً .[5]
اصحاب امام نيز، جملگى از چنين روحيه‏اى برخوردار بودند و يا آن را كسب كردندچنانكه وقتى امام در راه كوفه، با زهير بن‏قين ملاقات مى‏كند و او را به شركت درنهضت‏دعوت مى‏نمايد، دعوت امام را مى‏پذيرد و تا آخرين قطره خون خود پاى آنمى‏ايستد. در روز تاسوعا گفتگويى ميان غررة بن‏قيس - از لشكر يزيد - و زهير اتفاق افتاد؛غرره به زهير گفت:
اى زهير تا آنجا كه من سراغ‏دارم، تو از شيعيان اهل بيت نبودى، تو فردى عثمانى‏بودى!
زهير در پاسخ او گفت:
اينك نمى‏بينى كه به آنان پيوسته‏ام؟ من با اينكه براى امام حسين(ع) نامه ننوشته‏ام وفرستاده‏اى را به سويش نفرستاده‏ام، ولى در راه كه به چهره او نظر كردم، به ياد رسولخدا(ص) و مقام او افتادم و تشخيص دادم كه بايد در حزب او قرار گيرم و يارى‏اش نمايم و جانمرا فدايش كنم چرا كه شما حق خدا و پيامبرش را پايمال كرده‏ايد. [6]
شب عاشورا اوج نمايش روحيه حماسى ياران امام است، آن‏چنان كه به تعبير شهيدمطهرى؛ چنين روحيه‏اى فرشتگان را از گفتن جمله اَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُالدِّماءَ
[7] شرمنده كردند! در شب عاشورا امام اصحاب خود را آزاد گذاشت و فرمود:
هر كسى دوست دارد در تاريكى شب، راه خود را پيش گيرد و به شهر و ديار خويش باز گردد،چرا كه اين لشكر در طلب من گرد آمده‏اند و اگر به من دسترسى بيابند، با ديگرانشان كارىنيست. [8]
پس از اداى اين سخنان، شور و ولوله‏اى در ميان ياران امام برپا شد، به ناچار گروهى يافردى برخاستند و به امام خويش چنين پاسخ دادند؛
بنى‏هاشم جملگى ابراز داشتند: آيا ما چنين كنيم تا پس از تو زنده بمانيم، خدا نيارد چنينروزى را.
بنى‏عقيل گفتند: به خدا سوگند چنين ننگى را به گردن نخواهيم گرفت، بلكه جان و مال وهمه كسانمان را نثارت مى‏كنيم، همراهت مى‏جنگيم تا به جايگاه ابدى خويش درآييم،زندگى بعد از شما ننگين است.
مسلم بن‏عوسجه: آيا ممكن است ما دست از يارى شما برداريم؟ آنگاه به خدا چه پاسخىخواهيم داد؟ به خدا سوگند دست از همراهى‏ات نمى‏كشم تا نيزه‏ام را در سينه‏هاى دشمنانتخرد كنم و آن قدر شمشير بزنم كه از تيغه‏اش چيزى باقى نماند، پس از آن نيز با سنگ و چنگو دندان از شما حمايت مى‏كنم تا كشته شوم.
سعد بن‏عبداللَّه حنفى: به خدا سوگند تو را تنها نخواهيم گذاشت تا خدا ببيند كه ما حرمتپيامبر(ص) را در غيبتش حفظ كرده‏ايم، به پروردگار قسم، اگر بدانم كه هفتاد مرتبه كشته ياسوخته مى‏شوم و زنده مى‏گردم باز تو را تنها نخواهم گذاشت، اينكه يك بار كشته شدن استو كرامتى است كه پايان ندارد.
زهير بن‏قين نيز اظهار داشت: من نيز به خدا سوگند، مايلم هزار بار در دفاع از شما و اهلبيتت كشته گردم و ... ديگر اصحاب نيز سخنانى اين گونه ادا كردند
[9] كه نشان‏دهنده روحيهعالى و حماسى آن مردان حق‏طلب و مبارز است و در روز عاشورا نشان دادند كه به آنچهگفته‏اند ايمان دارند و آنان در ايمان و اعتقاد خود راستين و راسخ‏اند و حاضرند در ركابامام‏زمانشان، دست به هر كارى بزنند و براى رسيدن به هدف مقدسشان همه هستى خود رافدا كنند.

2. ژرف‏انديشى
 

بينش ژرف و گرايش صادقانه، خصلت ديگر حماسه‏آفرينان كربلا بود؛ آنان به نيكىمى‏دانستند چه مى‏خواهند، چه مى‏كنند، در چه راهى گام نهاده‏اند و با چه كسانى سر ستيزدارند، ايشان بيشتر نسل دوم اسلام بودند كه پيام خدا را در دل نشانده بودند و بسان مجاهدانزمان پيامبر(ص) با توصيف امير مؤمنان صلوات اللَّه عليه؛
حَمَلُوا بَصائِرَهُمْ عَلى‏ اَسْيافِهِمْ؛[10]
بينش ژرف خويش را بر تيغه شمشيرهايشان حمل مى‏كردند.
آنان جملگى چنان بودند كه سيدالشهدا(ع) فرمود:
اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا يُنْتَهى عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فى‏ لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّا فَاِنّى‏لااَرى الْمَوْتَ اِلاَّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ اِلاَّ بَرَماً؛[11]
آيا نمى‏بينيد كه به حق عمل نمى‏شود و كسى از باطل جلوگيرى نمى‏كند؟ حقيقتاً مؤمن
بايد به ديدار خدا مشتاق باشد. من، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جزخسران‏نمى‏بينم.
آنان به خوبى مى‏ديدند كه اگر حكومت اموى پرچمدار اسلام باشد و نسل دوم و سوممسلمانان از داخل و نامسلمانان از خارج، اسلام را از زبان و اعمال امويان فرا گيرند، به تعبيرامام حسين(ع) فاتحه اسلام خوانده خواهد شد.
[12] و اگر دست به اقدام نزنند اصل اسلام چونفرعش بر باد خواهد رفت، حقايق و معارف آن، واژگونه خواهد شد، قرآنى كه در جنگصفين با تزوير معاويه بر نيزه رفته بود با نيرنگ و ابلهى يزيد به محاق خواهد رفت و يابسان‏كتابهاى آسمانى پيشين تحريف خواهد شد و در نهايت، نه از تاك نشان مانَد و نه ازتاكنشان ... اين بود كه با تيزبينى و فراست دريافتند كه بايد كارى كرد كارستان تا چنين اتفاق شومى رخ ندهد.
هر يك از اصحاب امام، ستاره درخشانى بودند كه در ظلمت عصر اموى درخشيدند وحقانيت ايمان و اعتقاد خويش را به منصه ظهور رساندند؛
وقتى خبر خروج امام(ع) به بصره رسيد، شيعيان در منزل بانويى به نام ماريه دختر سعداجتماع كردند و در اين باره به گفتگو پرداختند. در آن ميان يزيد بن‏نبيط برخاست و اعلامداشت، من اينك به سوى حسين(ع) خواهم شتافت و از پسران دهگانه او دو نفر همراه پدرشدند، به او گفتند، ابن‏زياد راهها را بسته و بر آنها مأمور گمارده است. اظهار داشت منتصميم جدى گرفته‏ام كه امام را همراهى كنم، هر چه بادا باد! سپس با صلابت و قاطعيت ازبصره خارج شد و با چالاكى خود را به امام رساند و همراه دو فرزندش در رديف شهداىكربلا قرار گرفت.[13]
مسلم بن‏عقيل پس از تلاش فراوان و جنگ با نيروهاى ابن‏زياد، وقتى با او روبه‏رو شد،سياست شيطانى حكومت اموى را چنين تشريح كرد؛
شما ضد ارزشها را ظاهر و ارزشها را دفن كرده‏ايد، بدون رضايت مردم بر آنان حكومتمى‏كنيد و بر خلاف دستور خدا بر آنان فرمان مى‏رانيد، بسان كسرى و قيصر رفتار مى‏كنيد ولىما به ميدان آمده‏ايم تا مردم را به احياى ارزشها بخوانيم و از ضد ارزشها دور كنيم و ايشان رابه فرمان كتاب خدا و سنت پيامبر فرا خوانيم. [14]
حنظلة بن‏اسعد شبامى، در روز عاشورا خود را سپر تيرها و نيزه‏هايى كرد كه به سوى امامپرتاب مى‏شد و با صداى بلند آيات 30 - 33 سوره غافر را تلاوت كرد[15] و گفت: مردم!حسين را نكشيد كه خدا بر شما عذاب خواهد كرد. امام(ع) نيز او را دعا كرد و فرمود: اينان
چون سخن حق تو را نمى‏پذيرند، سزاوار عذاب الهى خواهند شد. حنظله در ميان چكاچكشمشيرها و برق نيزه‏ها شجاعانه از امام دفاع مى‏كرد و همچنان در شوق لقاى معشوق واقعىبود و گويا منتظر اجازه امام و اذن ورود بود، از اين‏رو خطاب به سيدالشهدا عرض كرد: آيا مابه سوى پروردگارمان نمى‏رويم و به خيل يارانمان نمى‏پيونديم؟ امام پاسخ داد: چرا! برو بهسوى كسى كه از دنيا و آنچه در آن است برايت بهتر است. و ... پس از لحظاتى حنظله به فوزشهادت نايل شد.[16]
حضرت على‏اكبر(ع) نيز وقتى در نزديكى كربلا، كلمه استرجاع را از پدر مى‏شنود و اماممى‏فرمايد: هاتف غيبى خبر داد كه مرگ در كمين شماست تا به سوى بهشت روانتان سازد ،از پدر مى‏پرسد: مگر ما برحق نيستيم؟! امام فرمود: به خدايى كه بازگشت همه به سوىاوست ما برحقيم . على‏اكبر گفت: اى پدرجان! پس باكى از مرگ نيست! [17]
حضرت قاسم نيز - كه در عاشورا سيزده ساله است - در پاسخ پرسش امام كه از او پرسيد: مرگ در نظر تو چگونه است؟ پاسخ داد: اَحْلى‏ مِنَ الْعَسَلِ ؛ مرگ از عسل نيزشيرين‏تراست![18]

3. عرفان
 

بوعلى‏سينا(ره) در تعريف عرفان فرموده است:
توجه مستمر درونى و انصراف فكرى به طرف قدس جبروت به منظور تابش نور حق،عرفان‏است. [19]
رسيدن به چنين حالتى، آرزوى همه سالكان راه حق است، همت عالى آنان اين است كههمه حجابهاى ظلمانى و نورانى عالم ملك و ملكوت را پشت سر نهند و با چشم دل خويش،بدون واسطه، رخ زيباى يار را ببينند و خود را فداى او كنند؛
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست
روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم
در مناجات شعبانيه، كه نوعاً زمزمه همه امامان بوده است، آمده است:
اِلهى‏ وَ اَلْحِقْنى‏ بِنُورِ عِزِّكَ الْاَبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خائِفاً مُراقِباً ياذَااْلجَلالِ وَ الْاِكْرامِ؛[20]
معبودا، مرا به نور گرانقدر خويش رسان تا نسبت به تو عارف گردم و از جز تو رخ برتابم و از توترسم و فرمانت برم، اى دارنده جلالت و كرامت.
اين حالت عالى روحى در اثر تقواى الهى، پرهيز از گناهان و انجام وظايف و پيشرفتدرسير و سلوك اخلاقى پديد مى‏آيد چنانكه سالار شهيدان در دعاى عرفه از خداچنين‏مى‏خواهد؛
اَللَّهُمَّ اجْعَلْنى‏ اَخْشاكَ كَاَنّى‏ اَراكَ؛[21]
خدايا مرا در مرتبه‏اى از خوف از خودت قرار ده كه گويا تو را مى‏بينم.
آن امام همام و ياران او آن قدر خود را به خدا نزديك مى‏ديدند كه از همه هستى خويشگذشتند و هر گونه سختى و تلخى را به جان خريدند و هر چه در راه جانبازى و جهاد جلوترمى‏رفتند، آثار شيرين اين حالت عرفانى بر ايشان بيشتر جلوه‏گر مى‏شد. در شب عاشورا پساز سخنان امام و اعلام وفادارى اصحاب، امام آنان را دعا كرد، سپس؛
كَشَفَ عَنْ اَبْصارِهِمْ فَرَأَوْا ما حَباهُمُ اللَّهُ مِنْ نَعيمِ الْجِنانِ وَ عَرَّفَهُمْ مَنازِلَهُمْ فيها؛[22]
پرده از چشمانشان برداشت و آنان نعمتهاى بهشتى را - كه خدا عطايشان كرده بود - ديدند وجايگاه خويش را شناختند.
همچنين پس از نماز ظهر عاشورا به آنان فرمود:
يا كِرامُ هذِهِ الْجَنَّةُ فُتِحَتْ اَبْوابُها وَ اتَّصَلَتْ اَنْهارُها وَ انْبَعَتْ ثِمارُها وَ هَذا رَسُولُ اللَّهِ وَ الشُّهَداءُالَّذينَ قُتِلوُا فى‏ سَبيلِ اللَّهِ يَتَوَقَّعُونَ قُدُومَكُمْ وَ يَتَباشَروُنَ بِكُمْ فَحاموُا عَنْ دينِ اللَّهِ وَ دينِ نَبيّهِ وَذُبُّوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ؛[23]
اى بزرگواران! اين بهشت است كه دروازه‏هايش به رويتان گشوده شده و رودهايش به همپيوسته و ميوه‏هايش شيرين گشته است و اين، رسول خدا(ص) و شهدايى كه در راه خدا كشتهشده‏اند هستند كه منتظر ورود شما هستند تا خوش‏آمدتان گويند، بنابراين از دين خدا وپيامبرش دفاع كنيد و از ناموس پيامبر پاسدارى نماييد.
حماسه‏سازان عارف كربلا آنچه را كه ديگران در آينه نمى‏ديدند، در خشت خام مى‏ديدندو بصيرت و عرفانشان پرده‏هاى زمين و زمان را درنورديده بود و بر بام دنيا گام نهاده بودند وچنين مقام ارجمندى را در پرتو همراهى با حضرت اباعبداللَّه(ع) به دست آورده بودند:
زهير بن‏قين آن‏گاه كه آهنگ ميدان كرد، دست بر دوش امام نهاد و گفت؛
اينك راه خويش را به نيكى يافته‏ام و عارفانه قدم به ميدان مى‏نهم و يقين دارم كه به ملاقاتنياكان بى‏نظير تو - يعنى پيامبر و على و حسن و جعفر طيار و حمزه عليهم‏السلام -مى‏شتابم. [24]
حضرت على‏اكبر(ع) نيز يك بار از ميدان برگشت و در ظاهر از امام(ع) طلب آب نمودولى در واقع آب حيات مى‏طلبيد، امام(ع) به او فرمود:
پسرم، به ميدان باز گرد كه پس از اندكى جنگيدن، جدت - محمد صلى‏اللَّه عليه و آله - راملاقات خواهى كرد و او چنان تو را سيراب خواهد كرد كه پس از آن، هرگز تشنه نخواهى شد!
پس از سخنان امام(ع) آن مجاهد عارف به صف دشمن زد و حماسه آفريد، در آنميان‏منقذ بن‏عروه، او را هدف قرار داد و بر زمين افكند، على‏اكبر در ميان خاك و خون،فريادبرآورد:
پدر عزيزم، درود بر تو، اين، جدم پيامبر است كه بر تو سلام مى‏فرستد و پيام مى‏دهد كه هرچه زودتر به سوى ما بشتاب! [25]
راستى در عرفانگاه كربلا چه رخ داده است كه پدر از پسر، پسر از پدر، برادر از برادر وخواهر از برادر به سادگى دل مى‏كند و خود را تسليم امواج بلا مى‏نمايد؟ جز اينكه جملگىتصميم گرفته‏اند از آوردگاه نينوا به بارگاه دَنى فَتَدلَّى پر بكشند و با زبان حال و قال بگويند؛
تَرَكْتُ الْخَلقَ طُرّاً فى‏ رِضاكا وَ اَيْتَمْتُ الْعَيالَ لِكَنى اراكا فَلَوْ قَطَّعْتَنى‏ اِرْباً فَاِربا لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلى‏ سِواكا؟[26]
همه عاشوراييان در واقع، مست رحيق مختوم حسينى شدند كه ختام مسك آن راپيام‏آور كربلا، حضرت زينب(س)، در كوفه ابراز داشت. وقتى اهل بيت(ع) به عنوان اسراىجنگى وارد مجلس عبيداللَّه شدند، او با نخوت و غرور از حضرت زينب(ع) پرسيد: خدا باخاندان تو چه كرد؟ دختر پيامبر با اطمينان و صلابت پاسخ داد:
ما رَأَيْتُ إلاَّ جَميلاً، هؤُلاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرزوُا اِلى‏ مَضاجِعِهِمْ ...؛[27]
من جز زيبايى نديدم! اين خيل (شهدا) كسانى هستند كه خدا شهادت را برايشان مقرر كردهبود و آنان به مشهد خويش شتافتند.

4. پرستش و نيايش
 

دعا و عبادت، زيباترين حالتى است كه انسان پيدا مى‏كند و در خلوت انس خداى خويشمى‏نشيند و از نظر قرآن مجيد، هدف نهايى آفرينش محسوب مى‏شود؛
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلاَّ لِيَعْبُدوُنِ؛[28]
و جن و انسان را نيافريدم جز آنكه مرا بپرستند.
نيايش و پرستش خالصانه از ويژگى‏هاى دايمى امام و ياران فداكار او بود. امامسجاد(ع)فرمود:
پدرم در شبانه‏روز هزار ركعت نماز مى‏خواند. [29]
همين طور آن حضرت، در طول سفر، حتى در صبح و ظهر روز عاشورا نمازهاى واجبرا همراه اصحابش به جماعت برگزار مى‏كرد. عصر تاسوعا نيز وقتى جنب و جوش دشمن راملاحظه كرد، حضرت عباس(ع) را فرستاد تا از آنان خبر بياورد، به او گفتند، قصد حملهدارند، امام براى بار دوم برادر را به سوى عمر سعد فرستاد تا از او مهلت بگيرد، جنگ را بهفردا موكول كند تا يك شب ديگر را به درگاه خدا عبادت كنند، آنگاه فرمود:
خدا مى‏داند كه من نماز، قرائت قرآن و فراوانى دعا و استغفار را دوست‏دارم. [30]
و شب عاشورا تا صبح، مشغول نماز و دعا و استغفار و مناجات و تلاوت قرآن بودند.[31]
حضرت مسلم(ع) هنگام عزيمت به سوى كوفه، براى وداع به مسجد النبى رفت ودوركعت نماز به جاى آورد.
[32] در باره يكى ديگر از شهدا به نام سويد بن‏عمر نوشته‏اند: انسانى شريف و پرنماز بود.
[33] حبيب بن‏مظاهر عصر تاسوعا خطاب به نيروهاىيزيد گفت:
چه بد گروهى هستيد شما؛ فرداى رستاخيز در حالى به پيشگاه خدا حضور مى‏يابيد كه نسلو عترت پيامبرش را كشته‏ايد، كسانى كه عُبّاد اين ديار و نمازشب‏خوان و ذاكر خدا بودند. [34]
همچنين امام(ع) غلامِ تركى داشت كه قارى قرآن بود، وقتى شهيد شد، آن حضرت بربالينش حاضر شد و صورت بر صورتش نهاد.[35]
شهيد بزرگوار، برير بن‏خضير، نيز معلم و قارى قرآن بود. قاتل او كعب بن‏جابر وقتى ازكربلا به خانه خويش بازگشت، همسر او، نوار، گفت:
واى بر تو، در قتل پسر فاطمه(ع) شركت كردى و سيدالقرا - برير - را كشتى! به خدا سوگنداز اين پس يك كلمه با تو سخن نخواهم گفت. [36]

5. جانبازى بر سر پيمان
 

در طول نهضت كربلا، امام حسين(ع) به مناسبت شنيدن خبر شهادت ياران خود، آيهشريف مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ...
[37] را تلاوت مى‏كرد كه نشان ازاستوارى و پايمردى و وفادارى دلاورمردان كربلا داشت؛ آنان تا آخرين نفس بر عهد و پيمانجانبازى در راه خدا پاى فشردند و لحظه‏اى در ادامه راه، ترديد نكردند و هيچ شمشير ونيزه‏اى در عزم آهنين آنان رخنه نكرد و تاريخ، كمترين مسامحه‏اى از ايشان به ياد ندارد.
حضرت مسلم آنگاه كه در چنگال نيروهاى عبيداللَّه اسير شد و او را خلع سلاح كردند، از |129| آينده نااميد شد و اشك در چشمانش حلقه زد و با بغض در گلو گفت:
به خدا سوگند به حال خود گريه نمى‏كنم، من براى حسين و خاندان او مى‏گريم كه امروز و فرداروانه اين ديار مى‏شوند [و از سوى شما مورد حمايت قرار نمى‏گيرند.] و رو به سوى محمدبن‏اشعث كرد و گفت: اگر امكان دارد كسى را به خدمت ابى‏عبداللَّه(ع) بفرست تا او را آگاه كندكه به كوفه نيايد و گرنه كشته خواهد شد. [38]
قيس بن‏مسهّر صيداوى، نامه‏اى از امام حسين(ع) براى مردم كوفه آورد ولى به دستحصين بن‏نمير، فرمانده دژبان عبيداللَّه، دستگير شد، او پيش از دستگيرى، نامه امام را نابودكرد تا به دست دشمن نيفتد. وقتى او را نزد عبيداللَّه آوردند، با صراحت و جرأت از امام وحريم ولايت دفاع كرد و هر چه از سوى عبيداللَّه تحت فشار قرار گرفت، هيچ رازى را فاشنساخت، در نهايت، عبيداللَّه او را وادار ساخت كه بر فراز منبر به اميرمؤمنان(ع) و امامحسين(ع)، بد بگويد، با تعجب حاضران، قيس اين پيشنهاد را پذيرفت و بر فراز منبر رفت وپس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر، تا آنجا كه مهلت يافت از اهل بيت به نيكى ياد كرد وپيام امام را به مردم كوفه رساند و بنى‏اميه‏وعبيداللَّه و پدرش را لعنت كرد! عبيداللَّه نيز دستورداد او را از بالاى‏قصر دارالاماره به پايين پرتاب كردند و به شهادت رسيد، رحمةاللَّه‏عليه.[39]
عبداللَّه بن‏يقطر نيز كه حامل نامه‏اى از امام براى مسلم بود، به دست حصين اسير شد وسرنوشتى چون قيس پيدا كرد و بر فراز منبر پيام امام را به مردم رساند و از عبيداللَّه بدگويىكرد، او نيز از بالاى بام به زمين پرتاب شد و به شهادت رسيد.[40]
هلال بن‏نافع همراه حضرت عباس(ع) و تعدادى از اصحاب امام، خود را به شريعهفرات‏رساندند، ولى عمرو بن‏الحجاج و نيروهايش مانع برداشتن آب شدند، عمرو به هلال‏گفت: تو مى‏توانى به اندازه رفع تشنگى آب بنوشى. هلال گفت: واى بر تو، من سيرابگردم در حالى كه امام حسين(ع) و همراهانش عطشانند؟ پس از آن با نيروهاى عمرو درگيرشدند، چند تن را كشتند و توانستند مقدارى آب با خود به سوى خيمه‏هاى امام ببرند.[41]
حضرت عباس و برخى از برادرانش، از سوى مادر با شمر بن‏ذى‏الجوشن خويشاوندىداشتند، در شب عاشورا، شمر نزديك خيمه‏هاى اباعبداللَّه(ع) آمد و صدا زد: خواهرزاده‏هاى ما كجا هستند؟ حضرت عباس و برادرانش، عثمان و جعفر، به او نزديكشدند و پرسيدند: چه مى‏خواهى؟ گفت: شما خويشان من هستيد و من به شما امان مى‏دهم‏[ به شرطى كه از اردوگاه حسين(ع) جدا شويد و راه خود گيريد.] آن جوانمردان، چنين امان
ذلت‏بارى را نپذيرفتند و اعلام كردند:
خداوند تو و امان‏نامه‏ات را لعنت كند! آيا تو به ما امان مى‏دهى و حال آنكه امام ما، پسرپيغمبر، امان ندارد؟! [42]
اين وفادارى خالصانه، دو طرفه بود و حضرت سيدالشهدا(ع) همين احساس را نسبت بهياران خود داشت؛ هنگامى كه حرّ بن‏يزيد رياحى، در نخستين برخورد، تصميم گرفت باامام(ع) مدارا كند، ولى برخى از ياران امام را كه از كوفه به آن حضرت پيوسته بودند استثناكرد، امام با قاطعيت فرمود:
اينان ياران من هستند و من، از جان ايشان، همانند جان خود دفاع خواهم كرد. [43]

ب. ويژگى‏هاى ياوه‏جويان
 

قلم از ترسيم اين بخش، احساس شرمندگى مى‏كند چرا كه سياه‏كارى‏ها و سياه‏دلى‏هاىبنى‏اميه و مزدوران آنها بسيار گسترده است و چهره تاريخ را شرمنده كرده است، عباسمحمود العقاد، نويسنده مصرى، در باره آنان مى‏نويسد:
به طور خلاصه مى‏توان گفت: حقيقتاً در اردوگاه يزيد، مردى نبود كه در برابر حسين بايستدجز آنكه چشمداشت ثروت داشت و چنان در آزمندى غوطه‏ور شده بود كه حاضر بود تماممقدسات را زير پا نهد ... و ياران يزيد، دژخيمان و سگهاى دست‏آموزى بودند در طلب شكار.
سپس مقايسه‏اى اين‏چنينى ارائه مى‏دهد:
يزيد يارانى داشت كه در نهايت مى‏توان گفت هر يك جلادى بود كه تيغ و تازيانه را در راهماديت به كار مى‏گرفت و حسين(ع) يارانى داشت كه در آرزوى شهادت آماده بودند همه دنيا رادر راه معنويت فدا كنند، بنابراين جنگ كربلا، جنگ ميان دژخيمان و شهيدان بود. [44]
آن روى سكه كربلا كه يزيديان آفريدند چيزى جز جرم و جنايت، ذبح انسانيت، ضديتبا خدا و ارزشهاى والا نبود و آنچه در كربلا به دست امويان رقم خورد يك تراژدى مخوفانسانى بود كه بيان ابعاد گوناگون آن، تدوين كتابهاى متعددى مى‏طلبد كه به تناسب حال،برخى از سرفصلهاى كتاب جنايت اموى را در اين مقال به اختصار شماره مى‏كنيم.

1. پستى و زبونى
 

تاريخ بر اين نكته تأكيد كرده است كه امويان و هواداران آنها كسانى بودند كه از پستى ودنائت، عقده حقارت و كمبود شخصيت رنج مى‏برده‏اند.
زيد بن‏ارقم در مجلس عبيداللَّه بن‏زياد حضور يافت، وقتى مشاهده كرد او با چوب بر لبو دندان امام حسين(ع) مى‏كوبد، به حالت اعتراض آنجا را ترك كرد و گفت:
برده‏اى، به برده ديگر امارت بخشيده است، اى مسلمانان از اين پس شما نيز چون بردگانخواهيد بود. پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه بدكاره را امير خويش كرده‏ايد، او خوبانرامى‏كشد و بدان را به بردگى مى‏گيرد، شما به زبونى تن داده‏ايد و نفرين بر هر كس كه چنين‏باشد. [45]
پس از بازگشت عمر سعد از كربلا و درخواست حكم فرمانروايى رى، ميان او وعبيداللَّه‏مشاجره لفظى رخ داد، عثمان - برادر عبيداللَّه - با ناراحتى اظهار داشت، به خداسوگندمايل بودم تا قيامت بر سر و دهان فرزندان زياد افسار مى‏زدند ولى حسين بن‏على(ع)كشته نمى‏شد![46]
عقّاد تصريح مى‏كند كسانى چون شمر، عبيداللَّه، مسلم بن‏عقبه و عمر سعد علاوه بر منعسيرت انسانى، برخى از آنها از زشتى صورت و پستى نسب و شرافت ظاهرى نيز محرومبودند و با احساس حقارت همه‏جانبه تلاش مى‏كردند با قتل و غارت و جنايت، كيششخصيت خود را جبران كنند و حاضر بودند ايمان خويش را فداى حقد و كينه و مال و منالدنيا نمايند، به همين دليل مسلم بن‏عقبه وقتى به مدينه حمله كرد، حرم پيامبر(ص) را درمدت سه روز براى هر كارى آزاد اعلام كرد، اهل مدينه را قصابى كرد و در آنجا حمام خونجارى ساخت، فرزندان مهاجران و انصار و بدريّون را قتل عام كرد و از همه اصحاب پيامبر وتابعان تعهد گرفت كه برده حلقه به گوش يزيد باشند![47]
طبرى نيز مى‏نويسد: اصحاب عمر سعد نوعاً افرادى فاسق، فاجر و با سوء سابقه بودند.[48]
پس از شهادت سيدالشهدا(ع)، ده نفر داوطلب شدند بر بدن مطهرش اسب بتازند واستخوانهايش را خرد كنند، آنها نزد عبيداللَّه به اين عمل ننگين خود افتخار كردند و جايزهناچيزى دريافت كردند. ابوعمرو زاهر مى‏گويد ما در باره اين ده نفر تحقيق كرديم، معلومشد همگى فرزندان نامشروع هستند! [49]
چنانكه سركرده آنان، عبيداللَّه بن‏زياد، و پدرش نيز چنين بودند و حضرت اباعبداللَّه(ع)در باره او فرمود:
اَلا وَ اِنَّ الدَّعِىّ ابْنَ الدَعِىّ قَدْ تَرَكَنى‏ بَيْنَ السِلَّةِ وَ الذِلَّةِ وَ هَيْهاتَ لَهُ ذلِكَ؛[50]
آگاه باشيد كه ناپاك فرزند ناپاك، مرا ميان كشتن و خوارى قرار داده و هرگز او به خواسته‏اشنخواهد رسيد.

2. چندچهرگى
 

ابوسفيان، معاويه و ديگر اعضاى خاندان اموى تا سال هشتم بعثت - كهفتح مكه اتفاق افتاد - بر كفر و الحاد خود پاى فشردند، در جريان فتح مكه آنانبه قدرت اسلام پى بردند و خود را ناتوان‏تر از آن ديدند كه سد راه پيشرفتاسلام شوند، از اين‏رو در ظاهر به اسلام گرويدند و در واقع، بر كفر خويشباقى ماندند و هرگز ايمان نياوردند تا اينكه نخست در صفين سر در آوردند ودر كربلا پاره جگر اسلام را نيش زدند و زهر خود را ريختند و به تعبير امامخمينى(قدس سره(
به اسم خلافت رسول‏اللَّه، بر ضد رسول‏اللَّه قيام كرده بودند، فريادشان لااله‏الااللَّه بود و بر ضدالوهيت قيام كرده بودند، اعمالشان، رفتارشان، رفتار شيطانى، لكن فريادشان فرياد خليفهرسول‏اللَّه! [51]
اين واقعيت مثل روز روشن بود و از سوى معصومين عليهم‏السلام نيز به صراحتبيان‏شده است. در جريان جنگ صفين، اميرمؤمنان صلوات‏اللَّه‏عليه در باره معاويه ويارانش‏فرمود:
... ما اَسْلَمُوا وَ لكِنَ اسْتَسْلَموُا وَ اَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا عَلَيْهِ اَعْواناً اَظْهَرُوا؛[52]
اسلام را نپذيرفتند ولى در برابر آن تسليم شدند و كفر خويش را پنهان داشتند و چونياورانى يافتند آن را آشكار ساختند.
امام صادق(ع) نيز فرموده است:
اِنَّا وَ آلَ اَبى‏سُفْيانَ اَهْلُ بَيْتَيْنِ تَعادَيْنا فِى اللَّهِ؛ قُلْنا: صَدَقَ اللَّهُ وَ قالوُا كَذِبَ اللَّهُ؛[53]
ما و دودمان ابوسفيان اهل دو خاندانيم كه به خاطر خدا به دشمنى برخاستيم؛ ما گفتيم خداراست مى‏گويد و آنان گفتند خدا دروغ مى‏گويد!
ابوسفيان خود، خطاب به بنى‏اميه گفته است:
تَلَقَفُّوها تَلَقُّفَ الْكُرَةِ اَما وَ الَّذى‏ يَحْلِفُ بِهِ اَبوُسُفْيانَ لا جَنَّةَ وَ لا نارَ؛[54]
خلافت را چون توپ به يكديگر پاس دهيد؛ سوگند به آن كه ابوسفيان بدان سوگند مى‏خورد،نه بهشتى در كار است و نه دوزخى!
در روز عاشورا حضرت سيدالشهدا(ع)، كفر و نفاق حزب اموى را صريحاً به آنان اعلامكرد و فرمود:
لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ فَاَنساكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِما تُريدوُنَ ... هؤلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَايمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ؛[55]
شيطان بر شما چيره گشته و ياد خدا را فراموشتان كرده است، نفرين بر شما و هدفتان باد!اينان گروهى هستند كه پس از ايمان، كفر ورزيده‏اند، پس دورى (از رحمت خدا) برستمكاران.

3. حرام‏خوارى
 

روابط نامشروع اقتصادى، نشانه بيمارى جامعه و تباهى اخلاقى افراد است و اين بيمارىبه طور آشكار در ميان حزب اموى خودنمايى مى‏كرد. امام حسين(ع) در روز عاشورا هر چهكوشيد تا با نصيحت و موعظه حسنه، سپاه يزيد را از انحراف و تبهكارى باز دارد، آنان باغوغاسالارى و جنجال‏آفرينى مانع شدند و امام به آنان فرمود:
كُلُّكُمْ عاصٍ لِاَمْرى‏ غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلى‏ فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِكُمْ،وَيْلَكُمْ اَلا تَنْصِتُونَ؟ اَلا تَسْمَعُونَ؟؛[56]
همه شما فرمان مرا سرپيچى مى‏كنيد، به سخنم گوش نمى‏دهيد؛ زيرا شكمهايتان ازحرام‏پرشده و بر دلهايتان مهر خورده است. واى بر شما چرا ساكت نمى‏شويد؟چرانمى‏شنويد؟
نقل است چهار نفر از شيعيان، نزديك كوفه به امام پيوستند، امام اخبار كوفه را از آنانجويا شد، در پاسخ گفتند: رؤساى قبايل و سرشناسان شهر، رشوه‏هاى كلان دريافت كرده‏اندوبه شدت طرفدار بنى‏اميه شده‏اند و اميد نمى‏رود كه به شما مدد رسانند و مردم عادى نيزگرچه در دل به شما علاقه‏مندند ولى به روز حادثه به رويتان شمشير خواهند كشيد و چنيننيز شد.[57]
اعصم كوفى مى‏نويسد:
عبيداللَّه در مسجد كوفه بسيار از يزيد تعريف و تمجيد كرد و اعلام داشت يزيدچهارهزاردينار و دويست هزار درهم فرستاده كه ميان شما پخش كنم تا به جنگدشمنش-حسين بن‏على(ع) - برويد، سپس از منبر فرود آمد و آن مبلغ را ميان مردمتقسيم‏كرد. [58]
همچنين مى‏نويسد:
پس از كشتن اباعبداللَّه(ع) يزيد يك ميليون درهم به عبيداللَّه جايزه داد. [59]
عبيداللَّه پس از شهادت مسلم و هانى، سرهايشان را از بدن جدا كرد و براى يزيد فرستاد،او نيز آنها را بر دروازه دمشق آويخت و به دو نفرى كه سرها را حمل كرده بودند، به هر يك دههزار درهم جايزه داد.[60]

4. فساد و فحشا
 

ابوسعيد خدرى گفته است؛ پيامبر(ص) پس از تلاوت آيه 59 سوره مريم فرمود:
شصت سال ديگر، كسانى خواهند آمد كه نماز را تباه كنند و در پى شهوات روند. اينان قرآن راتلاوت مى‏كنند، ولى قرآن از حنجره آنان فراتر نمى‏رود. [61]
تاريخ گواه است كه در نيمه دوم قرن اول، بنيانهاى اخلاقى جامعه به دست حزب اموىويران شده است چرا كه معاويه در خانه‏اى به دنيا آمده است كه پيش از اسلام مركز فساد وفحشا بوده و مادر او، هند جگرخوار، از زنان بدنام آن زمان بوده است و معاويه جز ابوسفيانبه چهار نفر ديگر منسوب بوده كه با هند زنا كرده بودند.[62]
يزيد نيز عاشق زنى شوهردار به نام ارينب، دختر اسحاق، شد و معاويه با مكر و فريب، اورا از شوهرش، عبداللَّه بن‏سلام، جدا كرد تا به وصال فرزندش برساند ولى امام حسين(ع) بادرايت از اين دزدى ناموسى، جلوگيرى كرد.[63]
پرواضح است در حكومتى كه سران آن چنين باشند، عمال و مزدوران آنان حال بهترىنخواهند داشت. به تعبير رهبر ژرف‏انديش انقلاب - حضرت آيت‏اللَّه خامنه‏اى مدظله -: هركس كه دنياطلب‏تر، شهوتران‏تر و براى به دست آوردن منافع شخصى، زرنگ‏تر و با صدق وراستى بيگانه‏تر است، سر كار مى‏آيد؛ آن وقت نتيجه اين مى‏شود كه امثال عمر بن‏سعد و شمرو عبيداللَّه بن‏زياد مى‏شوند رؤسا و مثل حسين بن‏على(ع) به مذبح مى‏رود و در كربلا بهشهادت مى‏رسد. [64]

5. بى‏حرمتى به مقدسات
 

امام صادق(ع) در سخن نغزى مى‏فرمايد:
مملكتِ خداوند بزرگ را پنج حريم است؛ حريم پيامبر(ص)، حريم آل پيغمبر، حريم كتابخدا، حريم كعبه و حريم مؤمن. [65]
حكومت بنى‏اميه نسبت به همه اين مقدسات و فراتر از آنها نيز بى‏حرمتى روا داشت.
معاويه در جنگ صفين در برابر نيروهاى امام على(ع) تاب نياورد و در نهايت به استفادهابزارى از قرآن روى آورد و پانصد قرآن را به نيزه كرد و ياران امام را به داورى قرآن فراخواند، امام وقتى اين شگرد معاويه را مشاهده كرد، فرمود:
خدايا تو نيك مى‏دانى كه اينان هرگز تمايل به قرآن ندارند. [66]
و با اينكه دوستى آل پيغمبر(ص) در قرآن مجيد لازم شمرده شده است، معاويه پس ازجنگ صفين در قنوت نمازش، امام على، امام حسن، امام حسين عليهم‏السلام و برخى ازياران امام را نفرين مى‏كرد![67]
در رخداد عاشورا بنى‏اميه و مزدوران آنها بى‏حرمتى نسبت به امام و اهل بيت را به انتهارساندند و ننگ و عار ابدى را براى خويش به ثبت رساندند.
در ميان راه مكه به كوفه در منزلگاه رُهَيمَه ابوهرم كوفى با امام ملاقات كرد و پرسيد: اى فرزند رسول خدا، چرا حرم جدت - مدينه - را ترك گفته‏اى؟ امام در پاسخ فرمود:
اى ابوهرم، بنى‏اميه، حرمت ما را ناديده گرفتند، اموال ما را به يغما بردند و اينك قصد جانم راكرده‏اند، به خدا قسم آنان مرا خواهند كشت. [68]
بنى‏اميه همچنين حرمت نماز را پاس نداشتند و در ظهر عاشورا كه امام و يارانش بهنمازايستادند، امويان حمله را ادامه دادند و يك نفر از ياران امام به نام سعيد بن‏عبداللَّه حنفى-كه از امام حفاظت كرد تا نماز را اقامه نمود - بر اثر حملات دشمن از پاى در آمد.
[69]همين‏طور يزيد در سال 64 لشكرى فرستاد و كعبه مقدس را با منجيق ويران كردند و سپسآتش زدند.[70]

6. پرخاشگرى
 

در اين رذيله نيز حزب اموى گوى سبقت را از ديگران ربودند و صفحه سياه ديگرى بهسياه‏كارى‏هاى خويش افزودند؛ آنان طفل شش ماهه امام حسين(ع) را در آغوش پدر به طرزدلخراشى با لب تشنه به شهادت رساندند. همين طور طبرى نقل مى‏كند كه نافع بن‏هلال درحين مبارزه در حالى كه دو بازويش شكسته بود به دست شمر اسير شد و پس از سخنانى كهميان او و عمر سعد رد و بدل شد، به قتل رسيد.[71]
آنگاه كه امام بر اثر شدت جراحات، زمينگير شد، شخصى به نام مالك بن‏نسر بر بالين امامحاضر شد و با ناسزاگويى شمشيرش را بر سر آن حضرت فرود آورد به گونه‏اى كه كلاه‏خودرا دريد و به سر اصابت كرد و كلاه‏خود پر از خون شد.[72]
در همان زمان، شمر بن‏ذى‏الجوشن به سوى خيمه‏هاى امام حسين(ع) هجوم آورد وبانيزه آنها را دريد و فرياد زد؛ آتش بياوريد تا اهل اين خيمه را بسوزانم. آنان حتى عمامهولباس و لوازم انفرادى امام را به يغما بردند و بدن مطهر او را عريان در ميان خاك و خون |136| رهاكردند.[73]
فرماندهان لشكر يزيد پس از كشتن امام حسين(ع) و يارانش، سرهاى آنان را از بدن جداكردند و بر نيزه زدند و طبرى مى‏نويسد، نخستين سرى كه بر فراز نيزه زده شد، سر مقدسامام حسين صلوات‏اللَّه‏عليه بود.
[74] چنان كه عبيداللَّه اهل‏بيت(ع) را در كوفه زندانى كرد و امامچهارم حضرت زين‏العابدين(ع) را به غل و زنجير كشيد.[75]
به اسارت بردن و در كوى و برزن گرداندن دختران پيامبر(ص)، بى‏حرمتى بى‏سابقه‏اىبود كه تنها از دست فرزندان هند جگرخوار برآمد و اين رخداد آن قدر سوزنده و طاقت‏فرسابود كه وقتى دعبل خزاعى در قصيده تائيه خود سرود:
بَناتُ زِيادٍ فىِ الْخُدُورِ مَصُونَةٌ وَ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ فىِ الْفَلَواتِ اَذا وَتَرُوا مَدَّوا اِلى‏ واتِريهِمُ اَكُفّاً عَنِ الْاَوْتارِ مُنْقَبِضاتِ
امام رضا(ع) آن چنان گريست كه سه مرتبه از حال رفت.[76]
چنان كه همه بازماندگان كربلا و امام سجاد(ع) وقتى وارد مجلس يزيد شدند، همگى را باطناب بسته بودند، امام سجاد(ع) به يزيد فرمود: راستى اگر رسول خدا ما را در چنين حالىببيند چه خواهد كرد؟! [77]
امويان، خشونت و سنگدلى را به آنجا رساندند كه حتى به بانويى داغديده كه بر بالينشوهر شهيدش در كربلا حضور يافت رحم نكردند. آن بانوى كلبى از خيمه‏گاه اباعبداللَّه(ع)خارج شد و به سوى قتلگاه شوهرش رفت، خاك و خون از چهره‏اش زدود و گفت: بهشت برتو گوارا باد، در اين اثنا شمر به رستم - غلام خويش - دستور داد گرزى بر سر آن بانو زد وسرش شكافت و در كنار شويش به شهادت رسيد.[78]

7. بحران هويت
 

سياست كلى رهبران اسلامى در اين آيه قرآن ترسيم شده است:
اَلَّذينَ اِنْ مَكَنَّاهُمْ فىِ الْاَرْضِ اَقامُوا الصَّلوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكوةَ وَ اَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَللَّهِ عاقِبَةُ الْاُمُورِ. [79]
ولى دستگاه سلطنتى اموى دقيقاً برعكس اين سياست، عمل مى‏كرد؛ آنان به جاى رويكردعالمانه به دين و عملكرد عادلانه در جامعه، در ابعاد گوناگون به انهدام فرهنگ دينى و بهتعبير قرآن به استهزاى آيات الهى پرداختند، چنان كه حضرت زينب(س) در مجلس يزيد باتلاوت آيه ده از سوره روم به همين حقيقت اشاره كرد و اعلام داشت كه بنى‏اميه و طرفدارانآنها در نقض احكام الهى و ناديده گرفتن مقررات اسلامى و بى‏تقوايى و گناه، به مرز استهزاىآيات الهى و كفر و بى‏هويتى رسيده‏اند.
[80] آنان با آنكه ادعاى جانشينى پيامبر را داشتند و نامخليفه بر خود نهاده بودند، افكار و كردار و گفتارشان نه تنها شبيه پيامبر نبود بلكه مخالفدين و سنت رسول خدا(ص) بود و امام حسين(ع) در وصفشان فرمود:
اَلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدوُدَ وَاسْتَأَثَرُوا بِالْفَى‏ءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ؛[81]
آگاه باشيد كه اينان، ملتزم فرمان شيطان شده‏اند و اطاعت يزدان را ترك گفته‏اند تباهى راآشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل كرده‏اند، بيت‏المال را به يغما برده‏اند و حرام الهى راحلال و حلالش را حرام كرده‏اند.
و در پاسخ برخى، كه پيشنهاد دادند امام با يزيد بيعت كند، فرمود:
اَنَّى اُبايِعُ يَزيدَ وَ يَزيدُ فاسِقٌ مُعْلِنُ الْفِسْقِ يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَلْعَبُ بِالْكِلابِ وَ الْفُهُودِ وَ يُبْغِضُ بَقِيَّةَآلِ الرَّسُولِ؛[82]
من چگونه با يزيد بيعت كنم در حالى كه يزيد، مردى تبهكار است و فسق و فجور را علنى كردهاست؛ شراب مى‏نوشد و با سگ و يوزپلنگ بازى مى‏كند و به بازماندگان خاندان پيامبردشمنى‏مى‏كند؟!
چنين كارها و خصلتهايى انسان را از هويت انسانى خويش نيز تهى مى‏كند تا چه رسدبه‏مسلمانى و رهبرى جامعه اسلامى، كه مقامى بس رفيع است و برازنده كسى است كهدرعمل و اخلاق به نقطه اوج رسيده باشد و سرآمد نيكان جامعه باشد ولى تاريخ، سوگوارانهگواهى مى‏دهد كه در حكومت اموى، حاكمان و محكومان به طور كامل از هويت اسلامىبيگانه شده بودند و به جاى نظام اسلامى و برنامه‏هاى قرآنى و سنت محمدىصلى‏اللَّه‏عليه‏وآله به نظام سلطنتى جاهلى روى آورده بودند كه تنها اسمى از اسلام بر خودنهاده بود و رسم اسلام به كلى به فراموشى سپرده شده بود و چنان در جهل مركب و ناآگاهىكشنده فرو رفته بودند كه كشتن قرآن ناطق و اسلام مجسم، حضرت ابوعبداللَّه(ع)، را عينديانت خودساخته مى‏پنداشتند و يكى از فرماندهان ارشد آنها به نام عمرو بن‏حجاج بهنيروهاى خود مى‏گويد:
يا اَهْلَ الْكُوفَة! اِلْزِمُوا طاعَتَكُمْ وَ لا تَرْتابُوا فى‏ قَتْلِ مَنْ مَرَقَ مِنَ الدّينِ وَ خالَفَ الْاِمامَ؛[83]
اى كوفيان! ملتزم فرمان و گروه خويش باشيد در كشتن كسى كه از دين خارج شده و مخالفپيشوا (يزيد) شده هيچ ترديد نكنيد!

پي نوشت :
 

[1]. سوره جمعه، آيه 2 و نيز ر.ك: بقره، 151 و 129 و آل‏عمران، 164.
[2]. مجمع‏البيان فى تفسير القرآن، طبرسى، ج‏9 - 10، ص‏500، دار المعرفه، بيروت، 1408ق.
[3]. حماسه حسينى، شهيد مطهرى، ج‏1، ص‏135 - 134، صدرا، 1363.
[4]. شرح نهج‏البلاغه، ابن‏ابى‏الحديد، ج‏3، ص‏249، بيروت.
[5]. مقتل الحسين، ابومخنف، با حاشيه غفارى، ص‏87، علميه قم، 1364. (به زودى اقدام خواهم كرد و مرگ بر جوانمرد ننگ نيست هرگاه آهنگ حق داشته باشد و در راه عقيده، جهاد كند.)
[6]. همان، ص‏106 - 105.
[7]. بقره، آيه 30 (آيا در زمين، كسى را قرار مى‏دهى كه در آن فساد كند و خون بريزد؟(
[8]. مقتل ابومخنف، ص‏109.
[9]. همان، ص‏110 - 109.
[10]. نهج‏البلاغه، خطبه 150.
[11]. تحف العقول، ابن‏شعبه، تصحيح على‏اكبر غفارى، ص‏249، اسلاميه، 1400ق.
[12]. وَ عَلَى الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدَ. بحارالانوار، ج‏44، ص‏326.
[13]. مقتل ابومخنف، ص‏18.
[14]. الفتوح، ابن‏اعثم، ص‏101.
[15]. اين آيات را مؤمن آل‏فرعون در مقام دفاع از حضرت موسى و در برابر فرعونيان مطرح كرد.
[16]. تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏443؛ لهوف، ص‏165 - 164.
[17]. لهوف، سيد بن‏طاووس، تحقيق تبريزيان، ص‏132 - 131، دار الاسوه، قم، 1375.
[18]. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، ص‏208، دار المحجة البيضاء، بيروت، 1412ق.
[19]. عرفان و حماسه، آيت‏اللَّه جوادى آملى، ص‏35، نشر رجاء، 1372، به نقل از نمط نهم اشارات و تنبيهات.
[20]. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
[21]. همان، دعاى عرفه.
[22]. مقتل الحسين، مقرّم، ص‏261، بصيرتى، قم، 1394ق.
[23]. همان، ص‏304.
[24]. همان، ص‏306.
[25]. لهوف، ص‏166، 167.
[26]. جامع الاسرار و منبع الانوار، سيد حيدر آملى، ص‏11 مقدمه، تهران، 1347. (همه مردم را در راه خشنودى تو ترك گفتم، و خانوادهام را رها كردم تا تو را بينم، اگر مرا قطعه قطعه كنى، باز هم دلم به سوى ديگرى مشتاق نخواهد شد.)
[27]. نفس المهموم، ص‏371.
[28]. سوره ذاريات، آيه 56.
[29]. بحارالانوار، مجلسى، ج‏44، ص‏196.
[30]. مقتل، ابومخنف، ص‏106.
[31]. همان، ص‏112.
[32]. الفتوح، ص‏53.
[33]. لهوف، ص‏165.
[34]. مقتل، ابومخنف، ص‏105.
[35]. نفس المهموم، ص‏266؛ بحارالانوار، ج‏45، ص‏30.
[36]. مقتل، مقرّم، ص‏310؛ مقتل، ابومخنف، ص‏129.
[37]. سوره احزاب، آيه 23؛ ر.ك: مقتل، ابومخنف، ص‏88؛ لهوف، ص‏161.
[38]. مقتل، ابومخنف، ص‏50.
[39]. نفس المهموم، ص‏161 - 160؛ مقتل، ابومخنف، ص‏72؛ الفتوح، ص‏146.
[40]. مقتل، ابومخنف، ص‏78.
[41]. مقتل، خوارزمى، ج‏1، ص‏347؛ مقتل، ابومخنف، ص‏98. (به جاى هلال بن‏نافع، نافع بن‏هلال آورده است).
[42]. مقتل، ابومخنف، ص‏104.
[43]. همان، ص‏88.
[44]. ابوالشهداء الحسين بن‏على، ص‏75 و 81، شريف رضى.
[45]. تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏456.
[46]. همان، ص‏467.
[47]. ابوالشهداء الحسين بن‏على، ص‏77 - 76.
[48]. تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏412.
[49]. الملهوف، ص‏183 - 182.
[50]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏83.
[51]. صحيفه نور، ج‏7، ص‏230.
[52]. شرح نهج‏البلاغه، ج‏4، ص‏31.
[53]. بحارالانوار، ج‏33، ص‏165.
[54]. حماسه حسينى، ج‏3، ص‏219.
[55]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏6.
[56]. همان، ص‏8.
[57]. تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏405 و مقتل مقرّم، ص‏221.
[58]. الفتوح، ص‏157.
[59]. همان، ص‏252.
[60]. همان، ص‏109 - 108.
[61]. الميزان، ج‏14، ص‏80.
[62]. شرح نهج‏البلاغه، ج‏1، ص‏336.
[63]. الامامة و السياسة، ابن‏قتيبه دينورى، جزء 1، ص‏173 - 166، دار المنتظر، بيروت.
[64]. انقلاب و عبرتها (سخنان مقام معظم رهبرى در جمع بسيجيان)، ص‏12، تبليغات و انتشارات سپاه.
[65]. بحارالانوار، ج‏24، ص‏186.
[66]. وقعه صفين، نصر بن‏مزاحم، ص‏478.
[67]. همان.
[68]. مقتل، مقرّم، ص‏219 - 218.
[69]. همان، ص‏304.
[70]. تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏498.
[71] همان، ص‏442 - 441.
[72]. الملهوف، ص‏172.
[73]. همان، ص‏174 - 173.
[74]. تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏394.
[75]. همان، ص‏463 و 460.
[76]. الغدير، علامه امينى، ج‏2، ص‏350، دار الكتب الاسلاميه، 1366.
(دخترا زياد پرده‏نشين بودند ولى دختر پيامبر بيابان‏گرد شد چون از اين خاندان كسى كشته مى‏شد دستى كه به انتقام گشوده مى‏شد از ستم بسته مى‏گشت.)
[77]. الملهوف، ص‏213.
[78]. تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏438.
[79]. سوره حج، آيه 41.
[80]. ر.ك: الملهوف، ص‏215.
[81]. مقتل، مقرّم، ص‏218.
[82]. الفتوح، ج‏5، ص‏14.
[83]. تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏435.
 

ارسال توسط کاربر محترم:amindadadad