دعاهاى حضرت یوسف (علیه السلام) و دعاى بلقیس؛ ملكه سبا در قرآن


 

نويسنده:حسین واثقى




 
- یكى از پیامبران الهى یوسف است. داستان حضرت یوسف در قرآن كریم، بلند و پر نكته است. حسد، برادران را وادار مى‌كند كه او را به چاه بیندازند. قافله‏اى سر مى‌رسد و دلو را در چاه مى‌افكنند تا آب بكشند و استفاده كنند. ناباورانه مى‌نگرند به جاى آب، نوجوانى زیبا از چاه سر برآورد. او را به بردگى مى‌گیرند و در مصر به فروش مى‌رسانند. یوسف به عنوان برده به كاخ عزیز مصر راه مى‌یابد و زلیخا همسر عزیز، شیفته یوسف مى‌شود و مى‌خواهد از او كام گیرد.
یوسف پاكدامنِ پیغمبرزاده، به گناه تن نمى‌دهد. او را تهدید به زندان مى‌كنند. یوسف دست به دعا برمى‌دارد و مى‌گوید:
رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَى مِمّا یَدْعُونَنى إِلَیْهِ وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنّى كَیْدهُنَّ أصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلینَ(1)؛ بارالها، زندان براى من دوست داشتنى‌تر است از گناهى كه مرا به سوى آن فرا مى‌خوانند، اگر مكر زنان را از من مگردانى با آنان درآمیزم و از جاهلان خواهم بود.
خداوند هم دعاى او را مستجاب فرمود و مكر زنان دربار را از او بگرداند. پس یوسف را زندانى كردند.
- یوسف مدتى را در زندان مى‌گذراند. سال‏ها و حكایت‏ها مى‌گذرد تا آن كه براى تعبیر خواب پادشاه مصر در زندان به نزد او مى‌آیند. یوسف از موقعیت استفاده مى‌كند، از بى‌گناهى خود مى‌گوید، و از سبب زندانى شدن خود جویا مى‌شود.
پیام او را به پادشاه مى‌رسانند. پادشاه زنان را احضار مى‌كند. همه زنان، به‏ ویژه زلیخا همسر پادشاه، بر گناهكارى خود و بى‌گناهى یوسف گواهى مى‌دهند. یوسف از زندان آزاد، مقرّب دربار و وزیر دارایى و اقتصاد مى‌شود.
در كنعان مردم دچار قحطى مى‌شوند و براى تهیّه آذوقه به سوى مصر رو مى‌آورند. مصر كه با تدبیر یوسف داراى انبارهاى بزرگ غلّه شده است پذیراى فرزندان یعقوب مى‌شود.
باز هم حكایت‏ها مى‌گذرد تا آنگاه كه خبر یوسف به یعقوب مى‌رسد و یعقوب و خاندانش راهى مصر و بر سراى بزرگ یوسف وارد مى‌شوند.
یوسف، پدر و مادرش را احترام مى‌كند و بر تخت مى‌نشاند و برادرانش در برابر او به خاك در مى‌افتند و براى خداوند سجده مى‌گزارند. با پدید آمدن چنین صحنه‏اى، خوابى كه یوسف در نوجوانى دیده بود و به پدرش بازگو كرده بود تعبیر مى‌شود. در چنین شرایطى یوسف دست به دعا بر مى‌دارد و با خداوند چنین مناجات مى‌كند:
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِى مِنَ المُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِى مِنْ تَأْوِیلِ الأَحادِیثِ فاطِرَ السَّمـواتِ وَالأَرضِ أَنْتَ وَلِیّى فِى الدُّنْیا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنى مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِى بِالصّالِحینَ(2)؛ بارالها، تو به من ریاست دادى، و تعبیر خواب را تو به من آموختى، اى آفریننده آسمان‏ها و زمین، تو ولى و سرپرست من در دنیا و آخرت هستی، مرا مسلمان بمیران و به نیكوكارانم بپیوند. 

دعاى بلقیس؛ ملكه سبا
 

خداوند به سلیمان حكومتى بى‌نظیر عطا كرد. پرندگان نیز در تسخیر سلیمان بودند. روزى سلیمان در میان پرندگان، هدهد را ندید. زمانى نگذشت كه هدهد باز آمد و گفت: از سرزمین سبا براى تو خبرى آورده‏ام. در آن ‏جا زنى با امكانات بسیار و تختى عظیم حكم مى‌راند و مردم آن در برابر خورشید سجده مى‌كنند.
سلیمان نامه‏اى به ملكه آن سرزمین مى‌نویسد و هدهد آن را به مقصد مى‌رساند. ملكه پس از رایزنى و مشورت با سران، هدیه‏اى براى سلیمان مى‌فرستد كه سلیمان آن را نمى‌پذیرد.
پس از گذشت زمان و مراحلى، ملكه به سوى دربار سلیمان بار سفر مى‌بندد و وارد كاخ سلیمان مى‌شود و به نشانه توبه و ایمان مى‌گوید:
رَبِّ اِنّى ظَلَمْتُ نَفْسى وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ(3)؛ بارالها، من بر خودم ستم كردم و با سلیمان به خداوند عالمیان ایمان آوردم.

پي نوشت ها :
 

1- یوسف/ آیه 33.
2- یوسف، آیه 101.
3- نمل/ آیه 44.
 

منبع:كتاب دعاهاى قرآن
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : mohammad_43