چگونه يک ارتش، مخفي مي شود؟


 

نويسنده: احسان رضايي




 
مورخان به سال هاي 1941تا1945، يعني تقريبا نيمه دوم جنگ جهاني دوم لقب داده اند:«سال هاي سخت»ياHard times اين دوراني است که جنگ حالتي فرسايشي پيدا کرده است، هيچ کدام از طرفين نمي توانند پيروزي قاطع و تأثير گذاري به دست بياورند و در عين حال اميد به صلح کاملا از بين رفته است. داستان سريال «ارتش سري» در چنين دوراني مي گذرد.
تا قبل از سال 1941- به عبارت دقيق تر تا قبل از حمله آلمان به شوروي-وضعيت جنگ تقريبا مشخص و با ثبات بود. آلمان هيتلري توانسته بود در سايه نظم آهنينش، افسانه «جنگ برق آسا»را به جهانيان نشان بدهد و در عرض نه ماه (از دسامبر1939تا ژوئن1940) بخش عمده اروپا را مطيع خود سازد.ارتش المان موسوم به «لوفت اشتراخت» در سپتامبر1939لهستان و در آوريل 1940دانمارک و نروژ را تصرف کرده بود. در ماه مي 1940هلند و بلژيک(که قبلا اعلام بي طرفي کرده بودند)ظرف چند ساعت به تصرف درآمدند و بالاخره بزرگ ترين پيروزي نازي ها در ژوئن1940با تصرف پاريس حاصل شد. فرانسوي ها فقط28روز توانستند مقاومت کنند. در ماه هاي بعدي، هيتلر با مستقر کردن حکومت هاي دست نشانده خودش در اين کشورها و درخواست صلح با باقي اروپا خودش را در موقعيت مناسبي نگه داشته بود ايتاليا، فنلاند، رومانيف مجارستان و چکسلواکي هم (از ترس آلمان يا به دليل خصومت با شوروي)با آلمان متحد شده بودند چمبرلين، نخست وزير انگلستان هم با اين تصور که هيتلر چندان سرکار نخواهد ماند، به صلح رضايت داده بود و ظاهرا چندان مانع سختي پيش پاي هيتلر نبود. در اين وضعيت، بازگشت يک سياستمدار کهنه کار به اسم وينستون چرچيل سرنوشت اروپا و کل جهان را تغيير داد. چرچيل توانست پارلمان و دولت انگلستان را به ناپايداري چنين صلحي متقاعد کند. هيتلر اولين اشتباهش را در برابر چرچيل مرتکب شد. زيردريايي هاي آلمان به سمت جزيره به راه افتادند . اما نتيجه عمليات «شير دريايي»(اکتبر1940)چيزي جز شکست نبود. چرچيل نخست وزير شد، آمريکا را به شرکت در جنگ متقاعد کرد، به دولت هاي تبعيد لهستان، هلند، بلژيک و«فرانسه آزاد»مارشال دو گل اجازه داد تا در لندن آزادانه فعاليت کنند و به قول خودش انگليس را به «زرادخانه دموکراسي»تبديل کرد.
در نخستين ماه 1941هيتلر دومين اشتباه را مرتکب شد و در عملياتي موسوم به «عمليات بارباروسا»حمله به شوروي را آغاز کرد. جنون جاه طلبي، هيتلر را به حماقتي واداشت که قبلا ناپلئون هم مرتکب شده بود. خيلي زود معلوم شد که در دشت هاي پهناور روسيه هيچ «پيروزي برق آسا»يي در کار نيست. از طرف ديگر چرچيل موفق شد در يکي از عجيب ترين توافق هاي تاريخ، حمايت دشمن اروپا يعني استالين را جلب کند تا با هم جبهه واحدي را تشکيل بدهند. رويايي که زماني در ذهن شهروندان آلماني بود خيلي زود از بين رفت و آنها ديگر از ترس انتقام جويي متفقين مي جنگيدند.
با اين حال، پيروزي متفقين هم به اين آساني ها نبود. ضربات هيتلر کاري بود و بيشتر منابع و امکانات اروپا را دولت هاي دست نشانده او در اختيار داشتند . اينجا بود که نيروهاي مقاومت وارد صحنه شدند . اين نيروها وظيفه داشتند تا زماني که رهبران متفقين براي حمله نهايي آماده مي شوند، سربازان نازي را مشغول نگه دارند.
عنوان «نيروهاي مقاومت » شامل همه افرادي مي شد که به هر نحوي با اشغالگري آلمان ها مشکل داشتند. در ميان اين افراد از مارکسيست هاي دو آتشه تا سازمان هاي مذهبي، همه جور مرام و عقيده اي پيدا مي شد. اين سياست وينستون چرچيل بود که بايد از همه نيروهاي گوناگون براي پيشبرد جنگ استفاده کرد؛ مثلا در بلژيک«لژيون بلژ»که بعدها «ارتش سري»نام گرفت به کليسا وابسته بود،«جبهه استقلال و آزادي»را کمونيست ها رهبري مي کردند و «نهضت ملي بلژيک»از محافظه کاران تشکيل شده بود.
اين روش البته مشکلات فراواني هم به همراه داشت که با نزديک شدن پايان جنگ و پيروزي متفقين تشديد هم مي شد. در لهستان درست وقتي که نيروهاي شوروي به مرز رسيدند،«ارتش ميهني» براي آنکه نيروهاي کمونيست مقاومت در قدرت سياسي بعد از جنگ سهمي نداشته باشند، دست به يک قيام بد فرجام زدند تا خودشان به تنهايي ورشو را آزاد کرده باشند(در خود سريال ارتش سري هم مکس با تصميم آلبر کشته مي شود چون وابسته به کمونيست هاست.) با اين حال چنين مواردي اندک بود. نيروهاي مقاومت در عمل عليه دشمن مشترک مي جنگيدند و باعث تقويت روحيه مردم قاره بودند. آنها نماد اين باور بودند که آلما ن هيتلري بالاخره شکست خواهد خورد.
اقدامات اين نيروها هم مثل گرايش هاي سياسي و اسم هايشان بسيار متنوع بود. اين اقدامات هرگونه کارشکني و مخالفت با آلمان ها و «نظم نوين» آنها را شامل مي شد. ممکن بود يک گروه مقاومت فقط مردم را به دير پرداخت کردن مالياتشان تشويق کند (مثل کاري که «جبهه مردمي» هلند انجام مي داد) مثل کاري که پارتيزان هاي تيتو در يوگسلاوي انجام دادند.)
در مقابل، بعضي اقدامات «مقاومت»ي، مخصوص به مناطق خاص بود؛ مثلا يکي از اقدامات اصلي گروه هاي مقاومت در بلژيک و فرانسه نجات خلبان هايي بود که در نبرد هوايي با «لوفت وافه» (نيروي هوايي افسانه اي آلمان) هواپيمايشان را از دست مي دادند و خودشان زنده مي ماندند. اهميت اين خلبان ها براي قواي متفقين بيشتر از هر اسلحه ديگري بود چرا که جنگ جهاني دوم، جنگ هواپيماها بود.
جبهه«خط نجات» (Comet Line) در بلژيک - که سريال ارتش سري با الهام از آن ساخته شده- با همين هدف و توسط يک دختر 24ساله بلژيکي به نام آندره دبون معروف به «دده»(که شخصيت «ايوت»ارتش سري از روي او ساخته شده بود) پايه گذاري شد. اندره تا همين سه سال پيش هم زنده بود و مدال شجاعت گرفت. او با کمک بخشي از نيروهاي «ارتش سري» و اطلاعات ارتش بريتانيا (MI9) خط نجات را به راه انداخت و از آگوست 1941تا آخر جنگ جهاني،400خلبان را به اين روش نجات داد (خود دده، شخصا 118خلبان را تا پيرنه اسپانيا برد.) آنها گاهي اسيران جنگي را هم که ساير گروه هاي مقاومت آزاد کرده بودند، به همين روش نجات مي دادند. مسير آنها از بروکسل يا ليل بلژيک شروع مي شد، به پاريس مي رفتند، از آنجا به تور و بور دو در جنوب فرانسه (که تا 1942هنوز دست نازي ها نيفتاده بود) و بالاخره در پيرنه يا سن سباستين اسپانيا خلبان ها آزاد مي شدند. آنها معمولا از جبل الطارق توسط کشتي به انگليس مي رفتند. تعداد زيادي از اعضاي اين جبهه در طول جنگ توسط گشتاپو دستگير، زنداني و شکنجه شدند. بعضي از آنها هم که از اعضاي اصلي جبهه يا نزديکان دده بودند در زنداني در پاريس اعدام شدند.
آلمان ها که حداکثر سعي شان را براي خوشرفتاري با مردم سرزمين هاي اشغالي مي کردند، در برخورد با نيروهاي مقاومت رفتارهاي بسيار شديدي داشتند . بارها پيش مي آمد که تعدادي از اهالي يک شهر را گروگان بگيرند. و به عوض نيروهاي مقاومتي که تسليم نمي شدند، آنها را تيرباران کنند. در دو مورد، تمامي اهالي يک روستا به دليل احتمال مخفي شدن نيروي مقاومت در آنجا کشته شدند. حتي در ماه هاي پاياني جنگ، آلمان دستگاه قديمي گيوتين را براي ترساندن بلژيکي ها به بروکسل آوردند. با اين حال، نيروهاي مقاومت تا آخر جنگ جهاني همچنان فعال ماندند تا «سال هاي سخت» به همه کمي آسان تر بگذرد.

ار.اي. اف: نيروي هوايي انگليس؛ مخفف Royal Air Forde به معني «نيروي هوايي سلطنتي.» قديمي ترين نيروي هوايي بين ارتش هاي دنياست. چرچيل به آنها لقب داده بودthe few در جنگ جهاني دوم نقش موثري داشت و با اينکه تعداد خلبان هايش يک پنجم لوفت وافه بود(550در برابر 2500)؛ اما توانست مانع از حمله المان به انگليس شود(اکتبر1940) و بعد از هم مدام با لوفت وافه درگير بود. وظيفه خط نجات، نجات خلبان هاي ار. اي. اف بود.
ارتش سري» يکي از گروه هاي مقاومت بلژيک در طول جنگ جهاني دوم. هسته اوليه اين گروه سال 1940شکل گرفت. ابتدا «لژيون بلژ» نام داشت، بعد شد «ارتش سري». دولت در تبعيد بلژيک که کابينه اش در لندن مستقر بود، اين گروه را به عنوان ارتش رسمي بلژيک مي شناخت. ارتش سري به اقدامات خرابکارانه و ايذايي اعتقادي نداشت.
اس اس:مخفف شوتز شتافل(Schutzstaffel)به معني «گردان حفاظتي». اين سازمان در 1925براي حفاظت از شخص هيتلر(که هنوز فقط رهبر حزب نازي بود )تشکيل شد؛ اما پس از قدرت گرفتن هيتلر،اين سازمان هم گسترش يافت و ظايف مختلفي پيدا کرد. عضويت در اس اس مزاياي زيادي داشت و بسياري از آلمان ها در عضويت در اس اس بوده اند؛ مثلاسه سال قبل گونتز گراس(نويسنده نوبل برده آلماني)اعتراف کرد که در جواني عضو اس اس بوده .
خط نجات: يکي از وظايف مهم نيروهاي مقاومت در بلژيک نجات خلبان هايي بود که هواپيماهايشان در نبرد هوايي از بين مي رفت و خودشان موفق به استفاده از چتر نجات مي شدند. نيروهاي مقاومت، خلبانان را قبل از دستگيري توسط گشتاپوشناسايي مي کردند و فراري مي دادند. خط نجات بلژيک 3000خلبان را فراري داد.
گشتاپو: نام اختصاري نيروي پليس مخفي آلمان نازي. اين سازمان سال او ل حکومت هيتلر(1933) زير نظر و فرماندهي اس اس فعاليت مي کرد؛ اما بعد سازماني مستقل شد. سربازان گشتاپو يونيفرم خاکستري رنگ داشتند (در مقابل يونيفرم سورمه اي سربازان ارتش) و به نظم و انضباط معروف بودند.
لوفت وافه: عبارت نيروي هوايي به زبان آلماني، خلبان هاي متفقين به جنگ لوفت وافه مي رفتند.
نازي: مخفف «حزب سوسياليست ملي کارگران آلمان»؛حزب سياسي هيتلر. تلفظ لغت ملي يا ناسيونال در زبان آلماني با «نازي»شروع مي شود و به همين خاطر به جي آن اسم طولاني، همان قسمت اولش معروف شد. هيتلر در 1920رهبر حزب نازي شد. اين حزب در انتخاب 1933توانست اکثريت پارلمان را به دست بياورد. اين آغاز قدرت هيتلر بود. صليب شکسته، نماد اين حزب بود.
منبع: همشهري جوان 283