مي دانستم يك روز مسلمان مي شود


 

نويسنده:مريم لشيني




 

اسفندماه سال گذشته يك زن جوان لهستاني در طول سفر راهيان نور در مناطق جنگي ايران مسلمان شد
 

«يك زن لهستاني در سفر راهيان نور مسلمان شده است.» اين خبري بود كه چند روز پيش به نقل از حاج حسين يكتا، رئيس ستاد راهيان نور كشور اعلام شد. اين اتفاق اسفند ماه 1388 رخ داده است،اين زن تازه مسلمان لهستان،قصد دارد به زودي به ايران بيايد و در حوزه علميه به تحصيل علوم ديني بپردازد. اما به ايران آمدن و مسلمان شدن مونيكا ماجراي جالبي دارد.
«مونيكا كاسفا شش سال پيش براي اولين بار به عنوان يك گردشگر به ايران آمد. او همراه گروهشان به چالوس رفته و در يكي از مناطق گردشگري اين شهر با يك خانواده ايراني آشنا شده بود. دختر اين خانواده كه در سفرهاي راهيان نور زياد شركت مي كرد و تسلط كاملي هم به زبان انگليسي داشت با مونيكا ارتباط برقرار كرده و در لحظه خداحافظي تسبيح خودش را به عنوان يادگاري به اين دختر لهستاني مي دهد. اين هديه مقدمه اي براي ادامه ارتباط با اين دختر لهستاني شد كه در نهايت به تحول معنوي او منجر شد.» اينها را حاج حسين يكتا، رئيس ستاد راهيان نور كشور مي گويد. اما فاطمه همان دختري كه باعث شد مونيكا به سفر راهيان نور بيايد و مسلمان شود، معتقد است كه ماجراي مسلمان شدن مونيكا آسماني بود و او نقش چنداني در اين ماجرا نداشته است. فاطمه مي گويد: «مونيكا با بقيه همكيشان خود فرق مي كرد. با مشروبات الكلي نامانوس بود و حتي قبل از ورودش به ايران هم انسان وارسته و پاكي بود. او كه حجاب زنان ايراني را ديده بود، سعي مي كرد مثل بقيه شئونات اسلامي را رعايت كند. خلاصه از بين يك گروه 20نفره مونيكا به طرفم جذب شد و تنها كسي بود كه از بين آن همه گردشگر خارجي با من ارتباط عاطفي و دوستانه برقرار كرد. مي دانيد كه اروپايي ها روحيه خاصي دارند ولي حس كردم كه اين ارتباط حسي بين من و مونيكا متقابل بود، بعد با هم عكس يادگاري گرفتيم و من براي گرفتن عكس يادگاري ام از او، آدرس پستي خودم را به مونيكا دادم. بعد تسبيحم را از كيفم درآوردم تا به مونيكا بدهم. انگار يك علامت سؤال بر چهره مونيكا نقش بست. تسبيح را از من گرفت و چند لحظه بعد يك مدال به من داد... من از چالوس تا تهران بيدار بودم و در خودم فرورفته بودم؛ انگار كه زمان را فراموش كرده بودم. در طي مسير خوابم نبرد چون مي دانستم مونيكا پنج صبح پرواز دارد. به محض بازگشت به تهران نامه اي 12صفحه اي براي مونيكا نوشتم و دو، سه روز بعد هم نامه او به دستم رسيد و نامه نگاري هاي ما ادامه پيدا كرد».

مهماني در ايران
 

فاطمه كه پدري روحاني و خانواده اي مذهبي دارد، در نامه هايش سعي مي كرد درباره مسائل اعتقادي و فرهنگ اسلامي با مونيكا صحبت كند: «بالاخره مونيكا را به خانه مان دعوت كردم. او هم اول به تركيه سفر كرد و بعد به ايران آمد. دو هفته اي كه در ايران بود برايش فرصتي پيش آمد كه با آداب و سنن اسلامي و ايراني آشنا بشود؛ مثلاً در مهماني هاي زنانه كه همراه ما مي آمد، متعجب مي شد وقتي كه ديد ما، هم حجاب و عفاف يك زن مسلمان را داشتيم و هم در مهماني هايمان لباس آراسته مي پوشيديم، فهميد كه تمام تفكراتش با واقعيت فرق مي كند.البته دوستان لهستاني اش به او گفته بودند: «ايران نرو و مواظب باش كه ايراني ها مسلمانت نكنند!» اما در طول مدتي كه مونيكا ايران بود، افكار منفي اش عوض شد تا حدي كه سعي كرد مثل ما حجاب چادر داشته باشد و ما هم چادري زيبا و آراسته برايش تهيه كرديم. زماني هم كه از ايران مي رفت هنگام جدايي اشك از چشمانش سرازير شد انگار كه دلش نمي خواست برود».اما مونيكا نتوانست از ايران دل بكند و دوباره مدتي بعد براي ديدن فاطمه به ايران آمد: «در سفر اولش به كاشان، اصفهان و شيراز رفت ولي در سفر دومش به او گفتم مي خواهم تو را به جنوب ايران ببرم».

مونيکا تغيير مي كند!
 

اما اين قسمت ماجرا را از زبان حاج يكتا بشنويد: «حدود چهار سال پيش بود كه دوست مونيكا به من زنگ زد و گفت دختر لهستاني اي كه در سفر شمال با او آشنا شده، دوست دارد ايران را ببيند. او مي خواهد به شيراز و تخت جمشيد برود و من هم مي خواهم او را به مناطق عملياتي بياورم. ما هم از اين جريان استقبال كرديم و مونيكا و دوستش با ما همسفر شدند. نگاه دختر لهستاني با نگاه عميق و خشكي كه در اروپايي ها سراغ داشتم خيلي فرق مي كرد؛ انگار خيلي وقت بود كه ايراني ها را مي شناخت؛ مانتوي قرمز رنگي به تن داشت و يك كوله پشتي هم همراهش بود. همه با هم به سمت منطقه خرمشهر راه افتاديم. روز اول در اتوبوس آرام آرام از مناطق عملياتي روايت مي كردم. مونيكا با روحيه جسور و هيجان طلب جهانگردي اش به اين روايتگري ها با دقت گوش مي داد. زماني كه به دژطلائيه رسيديم، نزديك تحويل سال بود و من شروع به روايتگري كردم. گرد و خاك، فضا را پر كرده بود ما دعاي تحويل سال را زمزمه مي كرديم. دختر خانم لهستاني هم روي زمين نشسته بود و حال به خصوصي داشت. او حتي موقع رفتن ما از جايش بلند نشد و به من گفت حاج حسين چرا اين سرزمين با همه جا فرق مي كند؟ انگار خيلي از آدم هاي آسماني اينجا كشته شده اند! اجازه بدهيد چند لحظه روي اين خاك بنشينم و با شهدا خلوت كنم».

ازدواج ايراني
 

فاطمه دوست و همراه مونيكا هم درباره آن سفر سرنوشت ساز مي گويد: «فضاي معنوي راهيان نور آن قدر براي مونيكا جالب بود كه در روز دوم وقتي كه حاج حسن يكتا از عمليات و شهادت و رزمندگان مي گفت به گريه افتاد. به فكه كه رفتيم شش شهيد را در حين تفحص تشييع كردند و مونيكا، دختري كه حتي نمي دانست شهيد يعني چه، زانوهايش را بر روي خاك فكه گذاشته بود، چشمانش از اشك پر شده بود و داشت براي رزمندگان ايراني گريه مي كرد.بعد به من گفت: «چطور حاج حسين چشمش مجروح شده ولي همه اش مي خندد».
حاج حسين هم كه شاهد تحولات روحي مونيكا بود چفيه اش را برداشت و به مونيكا هديه داد. انگار كه اين چفيه هديه اي الهي به دوست لهستاني ام بود چون اين چفيه به حرم امام حسين(ع) متبرك شده بود، مونيكا از من پرسيد امام حسين(ع) كيست و من شهادت آن سردار كربلا را براي دوست لهستاني ام توضيح دادم. او آن قدر تحت تأثير قرار گرفته بود كه وقتي دوربينش از روي شانه هايش افتاد اصلاً متوجه ماجرا نشد. دوست لهستاني ام مدام با خودش تكرار مي كرد؛ اين سرزمين با من چه كرده؟ چه اتفاق روحي و دروني برايم افتاده است؟» بعد از آن سفر عجيب، مونيكا دوباره در سال هاي 82 و 83 عازم كاروان راهيان نور شد و با يك مرد ايراني آشنا شده و ازدواج كرد. او اسفند ماه سال گذشته همراه همسر و فرزند دوساله اش دوباره به ايران آمد. فاطمه مي گويد: «با خودم مي گفتم وقتش كه برسد مونيكا مسلمان مي شود تا اينكه اسفندماه مونيكا با همسر و كودك دوساله اش به ايران آمد و گفت مي خواهم در حضور آقاي يكتا كه راهيان نور را برايم روايت كرده و مرا با فضاي معنوي اسلام آشنا كرده در حضور شهدا، مسلمان شوم و شهادتين بگويم». حاج حسين يكتا مي گويد:«ما اسفندماه راهي سفر جنوب شديم و در اين سفر من كليات و واجبات اسلام و تشيع را براي مونيكا گفتم و اين زن لهستاني شهادتين را گفت و دوباره به كشورش برگشت. در حقيقت اين سفر مونيكا فقط به خاطر مسلمان شدن بود. ابتداي ارديبهشت 89 هم تلفني به فاطمه گفته كه دلم مي خواهد به ايران بيايم و در قم مستقر شوم و درجامعه الزهرا(س) درس بخوانم».
منبع:نشريه همشهري سرنخ،شماره 47