صیانه، بانوی شایسته حکومت مهدوی


 

نویسنده : فاطمه كاووسى‏فر




 
«صيانه ماشطه»، آرايشگر دختر فرعون و همسر حزقیل (مردى كه در قرآن كريم، از او به عنوان «مؤمن آل فرعون‏» ياد شده) بود. 1
اين بانو، در ثبات ايمان و صبر و تحمل، كارى كرد كه نظير آن در تاريخ، كمتر ديده شده است. در كتاب «خصائص الفاطميه‏» روايت شده كه در دولت حقّه امام زمان(عجل الله تعالی فرج الشریف) سيزده زن براى معالجه‏ مجروحان، به دنيا رجعت مى‏كنند؛ كه يكى از آن‏ها صيانه ماشطه‏ است. در اینجا به گوشه‌ای از زندگی این بانوی بزرگوار اشاره می‌کنیم:
روزى صيانه مشغول آرايش و شانه كردن موى دختر فرعون بود. ناگاه شانه از دست او افتاد خم شد و هنگام برداشتن آن، گفت: «بسم الله‏». دختر فرعون به او گفت: «آيا پدر مرا مى‏گويى؟» صيانه گفت: «خير، بلكه كسى را مى‏گويم كه پروردگار من و پروردگار تو و پدر توست». دختر فرعون گفت: «حتماً اين حرف تو را به پدرم خواهم گفت». صيانه هم گفت: «بگو، من هيچ ترسى ندارم».
دختر فرعون اين جريان را اطلاع پدرش رساند. آتش خشم فرعون مشتعل گشت و دستور داد تا صيانه و فرزندانش را حاضر کنند. به او گفت: «پروردگار تو كيست؟» صيانه گفت: «پروردگار من و تو، «الله» است». هر چه فرعون خواست او را از اين عقيده منصرف كند، نتوانست. به او گفت: «اگر از اين عقيده‏ات دست برندارى، تو و فرزندانت را در آتش مى‏سوزانم». صيانه گفت: «بسوزان، مرا باكى نيست. فقط از تو مى‏خواهم كه پس از سوزاندن، استخوان‏هايمان را جمع كنى و آن‏ها را دفن نمايى». فرعون گفت: «اين خواسته‏ات را به خاطر حقى كه بر ما دارى اجابت مى‏كنم».
دستور داد تنورى از مس ساختند و در آن آتش افروختند. يك پسر او را در آتش انداختند تا آن که کاملاً سوخت و آن زن نگاه مى‏كرد. بقيه‏ فرزندانش را نيز در آتش انداختند؛ تا اين كه نوبت ‏به طفل شيرخواره رسيد. حال صيانه منقلب شد. در آن حال، كودك شيرخواره به زبان آمد و گفت: «اى مادر! صبر كن كه تو بر حق هستى و بين تو و بهشت، يك گام، بيشتر نيست.»
پس طفل را با مادرش در تنور انداختند و سوزاندند.
گر ببينى يك نَفَس حُسن وَدود
اندر آتش افكنى جان و وجود2
در آن حال، «آسيه‏» همسر فرعون ديد كه ملائکه، روح صيانه را به آسمان مى‏برند و چون اين صحنه را ديد، يقين و اخلاص و تصديق او زيادتر شد.
در همين هنگام، فرعون بر آسيه وارد شد و از آن چه با صيانه كرده بود، خبر داد. آسيه گفت: «واى بر تو اى فرعون! چه چيز تو را بر خداوند جلّ و علا جرأت داده و جسور نموده؟!» فرعون گفت: «شايد تو هم به جنونى كه دوستت مبتلا شده بود، گرفتار شده‏اى!» آسيه پاسخ داد: «من به جنون مبتلا نشده‏ام؛ وليكن به خداوند جلّ و علا ـ كه پروردگار من و تو و عالميان است ـ ايمان آوردم». فرعون، مادر آسيه را حاضر كرد و به او گفت: «دخترت ديوانه شده؛ به او بگو به خداى موسى(علیه السلام) كافر شود و گرنه قسم مى‏خورم كه مرگ را به او بچشانم».
مادر با دخترش خلوت كرد و از او خواست تا با خواسته‏ فرعون همراه شود و امرش را در كُفر به خداى موسى(علیه السلام) بپذيرد؛ اما آسيه نپذيرفت و گفت: «آيا به پروردگار متعال كافر شوم؟ به خدا قسم هرگز چنين كارى را نخواهم كرد».
فرعون دستور داد تا دست‏ها و پاهاى آسيه را به چهار ميخ كشيدند و آسيه هم‌چنان در عذاب و رنج بود تا روحش به اعلى عليّين و نزد خداوند پرواز كرد. 3

پي‌نوشت‌ها:
 

1. سوره مؤمن، آيه 28؛ «و قال رجل مؤمن من آل فرعون...».
2. دفتر چهارم مثنوى.
3. بحارالانوار، ج 13، ص 163و 164؛ حياة القلوب، ج 1، ص 243؛ رياحين الشريعة، ج 5، ص 153.
 

منبع : نشریه امان ،شماره 29 ،فروردین و اردیبهشت 1390