نویسنده : ریحانه رستگاری




 
تازه می‌دیدمش. زنی حدوداً چهل ساله، با وقار و خوش صحبت. چند نفری را دور خودش جمع کرده بود و برایشان با محبت حرف می‌زد. خانم‌های اطرافش نیز از مشکلاتشان می‌گفتند و او خطاب به آنها می‌گفت: «نگران نباشید. مشکلتان حل می‌شود. اگر من به انگشترم نگاه کنم، حالتی مثل وحی به من دست می‌دهد و آنوقت هر چه دعا کنم مستجاب می‌شود».
بعد همه نگاه‌های متعجب به سمت انگشترش می‌رفت. بعضی‌ها نیز جسارت به خرج می‌دادند و آن را لمس می‌کردند، سپس او می‌گفت: «این انگشتر خیلی خاصه. از جایی خاص برایم آورده‌اند که نمی‌شود گفت».
بسیار پر تحرک بود و پر انرژی؛ کم می‌خوابید؛ خوراکش نیز کم بود. توجهی خاص به اطرافیانش داشت و سعی می‌کرد به هر طریقی شده در هر مسئله‌ای اظهار نظر کند.
آرام و قرار نداشت. تسبیحی در دست می‌گرفت و ذکرهای ساخته خودش را مرتب تکرار می‌کرد. جانمازی پهن کرده بود و کتاب‌های مختلف، گلدان گل، خط‌کش، مداد و دفتر و یک‌سری وسایل عجیب و غریب را با آدابی خاص دور آن چیده بود و به قول خودش، محرابی درست کرده بود.
از کنار هر فرد غمگین که می‌گذشت با پر حرفی‌اش سعی می‌کرد ناراحتی او را کم کند. چند باری که از کنار من عبور کرد، می‌ایستاد، چشم‌هایش را باریک می‌کرد و با نگاه‌های همراه با تفکر به من می‌نگریست، سپس می‌گذشت.
برای بار چندم بود که با تردید نزدیک آمد و گفت: «شما یک غمی دارید».
پرسیدم: «فکر می‌کنید من غم دارم؟» با درنگ پاسخ داد: «آره.... از همون اول فهمیدم؛ ولی اجازه نداشتم بگم».
گفتم: «اجازه نداشتید؟!» گفت: «خب تا به من وحی نشود که نمی‌توانم اسرار را برای دیگران بگویم». گفتم: «چه وقت‌هایی فکر می‌کنی به تو وحی می‌شود؟» با حالتی عصبی و پر از هیجان گفت: «فکر نمی‌کنم. زمان‌هایی خاص، حالتی خاص دارم که نمی‌شود گفت. چیزهایی می‌فهمم و می‌بینم... همه را در کتابی نوشته‌ام».
بعد از چند روز که توانستم اعتماد او را جلب کنم، از او خواستم نوشته‌هایش ـ یا به قول خودش، کتاب الهی‌اش ـ را به من نشان دهد و...
ایشان (خانم الف ـ ع) در پائیز 1389 در بیمارستان روانپزشکی بستری شدند و تحت درمان قرار گرفتند.
علائمی که ذکر شد، از جمله، توهم دریافت وحی، مستجاب الدعوه بودن و غیره، به همراه سایر علائم، ایشان را در طبقه بیماران دو قطبی قرار می‌داد.
بیماران دو قطبی، در دو فاز خُلقی افسردگی و مانیک یا شیدایی قرار دارند که خانم الف ـ ع در فاز مانیا بوده است. این گونه بیماران، غالباً علائم ذیل را تجربه می‌کنند:
برآشفته، پرحرف، شادی‌آور، سرگرم‌کننده و پرتحرک، گاهی به وضوح روان‌پریش و نابسامان می‌شوند. صحبت آنان را نمی‌شود قطع کرد. تکلّمشان سریع، پر از جناس‌گویی، بذله‌گویی، قافیه‌پردازی، بازی با کلمات و جواب‌های بی‌ربط می‌باشد. بیمار با تشدید فعالیت، دچار سستیِ تداعی نیز می‌شود. به صورت تدریجی قدرت تمرکز خود را از دست می‌دهد و این، موجب پرش افکار، بازی با لغات و واژه سازی می‌شود.
هذیان در 75٪ از کل بیماران مانیک وجود دارد. محتوای فکر آنان را درون مایه اطمینان به خود و جاه‌طلبی تشکیل می‌دهد.
مختل شدن علامت بیماران مانیک است. آنها ممکن است قوانین مربوط به چک، فعالیت‌های جنسی و امور مالی را زیر پا بگذارند و حتی خانواده خود را نیز درگیر گرفتاری مالی نمایند. همچنین دروغگویی و تقلب در مانیک‌ها شایع است.
و اما چند نکته:
1. فرهنگ جامعه بر نحوه بروز علائم در این بیماران، تأثیر گذاشته و مطابق با عادت‌های فردی، مذهبی و رفتارهای فرهنگی آنها بروز می‌کند. این خانم رفتارهایش از روی عادت و بدون فکر، مثل نذر و انواع سفره‌های دعا و توسل برای رفع مشکلات در میان خانواده و روستایشان بسیار زیاد بوده که بخش قابل توجه این عادات، خرافی بوده است.
2. سطح سواد و تحصیلات افراد نیز در نحوه بروز علائم مؤثر است. این مسئله در نوشته‌های ایشان مشهود بوده و خود، دلیلی بر عدم تفکر عمیق در رفتارها و عادت‌های دینی می‌باشد. آنچه می‌گفت و یا می‌نوشت، همه از شنیده‌هایش بود که از صحت و اعتبار آنان نیز اطلاعی نداشت.
3. سطح اقتصادی و اجتماعی نیز در تشدید این بیماری مؤثر است.
4. اینگونه افراد، نسبت به بیماری خود آگاهی ندارند و رفتارها و سخنان آنان، هنگامی که با اعتماد به نفس زیاد همراه باشد و مطالب مربوط به باورها و اعتقادات مذهبی مردم را در هذیان‌های خود به کار برند، می‌توانند افرادی که از نظر تحصیلات، هوش، عزت نفس و حتی اعتقادات و فرهنگ دینی در مرتبة پایین‌تری هستند را به سرعت مجذوب کرده با خود و همراه کنند.

نشریه امان، شماره 29، فروردین و اردیبهشت 1390