سال سخت رسالت
سال سخت رسالت
سال سخت رسالت
نويسنده: احسان ناظم بكايي
عيد غدير خم يكي از اتفاقات آخرين سال زندگي پيامبر(ص) بود؛ سالي كه پيامبر(ص) نشانه هاي اختلافات داخلي را در آن ديد
معجزه بزرگ. يك دهه بعد از تلاش بي قفه پيامبر در مدينه در سال دهم هجري، بين اقوام و قبيله هاي عربستان، وحدت ملي ايجاد شد. فكرش را بكنيد؛ آدم هايي كه تا چند وقت قبل، سر هيچ و پوچ همديگر را تكه پاره مي كردند، كارشان كشتن و غارت هم بود، دخترهايشان را زنده زنده زير خاك مي كردند و آن قدر از مرحله تمدن و بشريت پرت بودند که هيچ كدام از دو امپراطوري بزرگ آن زمان - يعني ايران و روم- اصلا تمايلي به فتح و گرفتنش نداشتند. در اين سال حول محور پيامبر و پايتختي مدينه، متحد شدند و نظام واحدي را قبول كردند. اغتشاش و جنگ هاي داخلی جايشان را به ثبات داد. با اين حال چه اتفاقي در سال پاياني عمر پيامبر- يعني سال هاي دهم و اوايل يازدهم هجري- افتاد كه حضرت محمد(ص) بعد از بازگشت از غديرخم در قبرستان بقيع مدينه گفت خوش به حال شما كه زير خاكيد و آرامش داريد و نيستيد تا ابرهاي فتنه را ببينيد كه بر سر خواهران و برادرانتان قرار گرفته و آنها را از هم جدا كرده . ظاهر ماجرا نشان مي داد كه اوضاع بر وفق مراد است؛اما دليل اين دلگيري چه بود؟ چرا واقعه غدير به نتيجه مطلوب نرسيد؟ چه ابرها و عواملي روي جامعه اسلامي سايه انداخته بود؟
جنگ تبوك آخرين جنگ پيغمبر بود كه البته بيشتر لشكركشي بود تا جنگ. بازرگان هايي كه آرد و روغن از سوريه به مدينه مي آوردند به اهالي شهر مي گفتند كه چه نشسته ايد كه هرقل- حاكم رومي منطقه سوريه و اردن- دارد سپاه جمع مي كند تا به مدينه حمله كند مسلمان ها البته سابقه رويارويي با رومی ها را داشتند. آنها سال قبل در موته (منطقه اي در اردن) با رومي ها جنگيده بودند. پيامبر كه ماجرا را فهميد، دستور بسيج عمومي داد و برعكس بقيه مواقع كه نمي گفت مقصد سپاه كجاست اين دفعه مقصد را هم گفت؛ تبوك شهري در شمالي ترين نقطه شبه جزيره عربستان.
تبوك دورترين جايي بود كه سپاه اسلام تا به حال آنجا رفته بود و فصل حركت هم فصل گرما و تابستان بود. عده اي گفتند اگر بياييم محصولاتمان خراب مي شود چون الان فصل خرماپزان است. چند نفري هم گفتند ما آنجا دخترهاي رومي را مي بينيم، يك وقت دست و دلمان مي لرزد و به گناه مي افتيم. قريشي ها و اهالي مكه هم كه پارسال سر ماجراي فتح مكه همچنين زوركي مسلمان شده بودند، دوست نداشتند با رومي ها بجنگند چون ناسلامتي آنها شركاي تجاري شان بودند و سال ها بين مكه و شامات و رومي ها بده و بستان بود. منافقين هم كه تو دل مسلمان ها را خالي مي كردند و مي گفتند با دم شير بازي نكنيد. سپاه روم، از روي تان رد مي شود. با اين حال، با حرف هاي پيامبر و آيات تند و تيز سوره توبه، 30 هزار نفر جمع شدند. پيامبر، امام علي (ع) را در مدينه به عنوان جانشين گذاشت. سپاه اسلام ماه رجب راه افتاد و بعد از يك ماه در شعبان به تبوك رسيد؛ اما خبري از سپاه صدهزار نفري روم نبود. پيامبر هم از اين فرصت استفاده كرد و با قبيله هاي شمال عربستان، قول و قرارهاي محكمي گذاشت و به مدينه برگشت. اين اتفاق باعث شد تا بقيه قبيله هاي داخل عربستان كه هنوز مسلمان نشده بودند يا فكرهاي ناجوري در سر داشتند ماست ها را كيسه بكنند و حساب كار دستشان بيايد. با خودشان گفتند ببين محمد (ص) چقدر خيالش بابت امنيت و ثبات در مدينه راحت است و ماها برايش بي اهميت هستيم كه هزار كيلومتر راه كوبيده رفته تبوك تا با رومي ها مچ بيندازد. با اين نگاه، سران قبيله هايي كه هنوز سرتق بودند راه افتادند سمت مدينه تا با پيامبر كنار بيايند. به اين سال مي گفتند سنه الوفود يا سال نمايندگان (وفود جمع وفد به معناي گروه نماينده.) به ستوني از مسجد النبي هم كه پيامبر با نمايندگان قبيله ها، پيمان نامه امضا مي كرد مي گفتند استوان الوفود كه هنوز هم جايش در اين مسجد معلوم است.
منبع: همشهری جوان شماره 287
معجزه بزرگ. يك دهه بعد از تلاش بي قفه پيامبر در مدينه در سال دهم هجري، بين اقوام و قبيله هاي عربستان، وحدت ملي ايجاد شد. فكرش را بكنيد؛ آدم هايي كه تا چند وقت قبل، سر هيچ و پوچ همديگر را تكه پاره مي كردند، كارشان كشتن و غارت هم بود، دخترهايشان را زنده زنده زير خاك مي كردند و آن قدر از مرحله تمدن و بشريت پرت بودند که هيچ كدام از دو امپراطوري بزرگ آن زمان - يعني ايران و روم- اصلا تمايلي به فتح و گرفتنش نداشتند. در اين سال حول محور پيامبر و پايتختي مدينه، متحد شدند و نظام واحدي را قبول كردند. اغتشاش و جنگ هاي داخلی جايشان را به ثبات داد. با اين حال چه اتفاقي در سال پاياني عمر پيامبر- يعني سال هاي دهم و اوايل يازدهم هجري- افتاد كه حضرت محمد(ص) بعد از بازگشت از غديرخم در قبرستان بقيع مدينه گفت خوش به حال شما كه زير خاكيد و آرامش داريد و نيستيد تا ابرهاي فتنه را ببينيد كه بر سر خواهران و برادرانتان قرار گرفته و آنها را از هم جدا كرده . ظاهر ماجرا نشان مي داد كه اوضاع بر وفق مراد است؛اما دليل اين دلگيري چه بود؟ چرا واقعه غدير به نتيجه مطلوب نرسيد؟ چه ابرها و عواملي روي جامعه اسلامي سايه انداخته بود؟
جنگ تبوك آخرين جنگ پيغمبر بود كه البته بيشتر لشكركشي بود تا جنگ. بازرگان هايي كه آرد و روغن از سوريه به مدينه مي آوردند به اهالي شهر مي گفتند كه چه نشسته ايد كه هرقل- حاكم رومي منطقه سوريه و اردن- دارد سپاه جمع مي كند تا به مدينه حمله كند مسلمان ها البته سابقه رويارويي با رومی ها را داشتند. آنها سال قبل در موته (منطقه اي در اردن) با رومي ها جنگيده بودند. پيامبر كه ماجرا را فهميد، دستور بسيج عمومي داد و برعكس بقيه مواقع كه نمي گفت مقصد سپاه كجاست اين دفعه مقصد را هم گفت؛ تبوك شهري در شمالي ترين نقطه شبه جزيره عربستان.
تبوك دورترين جايي بود كه سپاه اسلام تا به حال آنجا رفته بود و فصل حركت هم فصل گرما و تابستان بود. عده اي گفتند اگر بياييم محصولاتمان خراب مي شود چون الان فصل خرماپزان است. چند نفري هم گفتند ما آنجا دخترهاي رومي را مي بينيم، يك وقت دست و دلمان مي لرزد و به گناه مي افتيم. قريشي ها و اهالي مكه هم كه پارسال سر ماجراي فتح مكه همچنين زوركي مسلمان شده بودند، دوست نداشتند با رومي ها بجنگند چون ناسلامتي آنها شركاي تجاري شان بودند و سال ها بين مكه و شامات و رومي ها بده و بستان بود. منافقين هم كه تو دل مسلمان ها را خالي مي كردند و مي گفتند با دم شير بازي نكنيد. سپاه روم، از روي تان رد مي شود. با اين حال، با حرف هاي پيامبر و آيات تند و تيز سوره توبه، 30 هزار نفر جمع شدند. پيامبر، امام علي (ع) را در مدينه به عنوان جانشين گذاشت. سپاه اسلام ماه رجب راه افتاد و بعد از يك ماه در شعبان به تبوك رسيد؛ اما خبري از سپاه صدهزار نفري روم نبود. پيامبر هم از اين فرصت استفاده كرد و با قبيله هاي شمال عربستان، قول و قرارهاي محكمي گذاشت و به مدينه برگشت. اين اتفاق باعث شد تا بقيه قبيله هاي داخل عربستان كه هنوز مسلمان نشده بودند يا فكرهاي ناجوري در سر داشتند ماست ها را كيسه بكنند و حساب كار دستشان بيايد. با خودشان گفتند ببين محمد (ص) چقدر خيالش بابت امنيت و ثبات در مدينه راحت است و ماها برايش بي اهميت هستيم كه هزار كيلومتر راه كوبيده رفته تبوك تا با رومي ها مچ بيندازد. با اين نگاه، سران قبيله هايي كه هنوز سرتق بودند راه افتادند سمت مدينه تا با پيامبر كنار بيايند. به اين سال مي گفتند سنه الوفود يا سال نمايندگان (وفود جمع وفد به معناي گروه نماينده.) به ستوني از مسجد النبي هم كه پيامبر با نمايندگان قبيله ها، پيمان نامه امضا مي كرد مي گفتند استوان الوفود كه هنوز هم جايش در اين مسجد معلوم است.
با ما راه بيا
منم پيغمبرم
گيس كشي در مدينه
سپاهي كه نرفت
پايان عصر جاهليت
منبع: همشهری جوان شماره 287
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}