امدادهاي غيبي الهي
امدادهاي غيبي الهي
امدادهاي غيبي الهي
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بحثي كه بينندگان عزيز ميبينند، ديگر وارد سال نود شدند، آنهايي كه تماشا ميكنند. موضوع بحث ما امدادهاي غيبي است. ما هم طرفدار ظاهر هستيم، هم طرفدار باطن، خلاص! مغز تخمه را بكاري سبز نميشود. پوست تخمه را هم بكاري سبز نميشود. اگر خواستيم كدو، كدو شود بايد تخمه كدو را كه زير خاك ميكنيم هم مغز باشد، هم پوست. مغز خالي را بكاري، كدو نميشود. پوست خالي هم كدو نميشود. هم ظاهر، هم باطن. قرآن 115 كلمهي دنيا دارد، 115 تا هم كلمهي آخرت. هم دنيا، هم آخرت، هم تلاش، هم تكيه و توكل.حالا تلاش را كه كسي حرف ندارد. ميخواهيم راجع به امدادهاي غيبي صحبت كنيم. از طبيعت بگويم.
هدهد لشگر خداست. سليمان، سليمان يك روز سان ميديد. اينكه سان ميبينند در قواي مسلح، نيبروهاي انتظامي، سپاه، ارتش، بسيج، يك كسي ميگفت: شما آخوندها از شاه ياد گرفتيد. گفتم: چه؟ گفت: شاه سان ميديد. شما آخوندها هم سان ميبينيد. گفتم: اتفاقاً شاه از آخوندها ياد گرفت. گفت: به چه دليل؟ گفتم: به دليل قرآن. قرآن ميگويد: حضرت سليمان سان ميديد. «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس» (نمل/17) سليمان ميآمدند در برابرش همه سان ميديد. يكبار در لشگر ديد كه... حالا اين «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُُ» اين معلوم ميشود كه انسان ميتواند بيايد زماني كه حيوانها را تسخير كند. حالا كي خواهد شد نميدانم. ما يكسري چيزها را در قرآن گفته ولي حالا... «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس» بعد گفت: «ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُد» (نمل/20) هدهد نبود. هدهد را نديدم. تازه نگفت: او نيست. گفت: من او را نديدم. آخر يكوقت ميگويند: كجا بودي؟ ميگويد: من بودم تو مرا نديدي. نگفت: نبودي. گفت: «ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُد» من نميبينم. بالاخره يك مدتي شد، هدهد آمد. گفت: كجا بودي؟ گفت: آقا يك چيزي بلد هستم كه تو بلد نيستي. اين خيلي درس است. يعني ميشود در مملكت هدهد يك چيزي را بفهمد ولي سليمان متوجه آن مسأله نشود. منتهي هدهدها بايد با سليمانها رابطه داشته باشند. شما سرباز هستي. ممكن است آن امير شما، سردار شما، تيمسار شما، سرلشگر شما، به يك موضوعي توجه نداشته باشد. نگوييد چون ايشان فلان مقام را دارد، يا فلان تحصيلات را دارد، همه چيز را توجه دارد. گاهي آدم نميداند. هدهد گفت: يك چيزي را ميدانم كه تو سليمان هم نميداني. گفت: چه؟ گفت: از منطقهاي پرواز ميكردم. مردم خورشيد پرست بودند. پادشاه آنها خانم بود. خانم هم روي تخت بزرگي نشسته بود. «وَ لَها عَرْشٌ عَظيمٌ» (نمل/23) حضرت سليمان نامهاي به هدهد داد، گفت: برو به آن خانم بده. هدهد دو بار رفت و برگشت بالاخره آن خانم مسلمان شد. يعني به سليمان ايمان آورد. پس هدهد لشگر خداست.
نهنگ لشگر خدا شد. حضرت يونس را قورت داد. ملخ لشگر خدا شد. جَراد يعني ملخ. در قرآن ميگويد: ما قوم لجوج را گرفتار ملخ كرديم. روي دست و پايشان پر از ملخ بود. ميرفت حرف بزند، ملخ در دهانش ميرفت. قورباغه، باز آن لشگر لجوج را به جانشان قورباغه مسلط كرديم. در دست و پايشان قورباغه بود. عنكبوت لشگر خداست. پيغمبر را در غار حفظ كرد.
سبب ساز، يعني چه؟ يعني عصا را حضرت موسي به سنگ ميزند و آب درميآيد. زدن عصا سبب ميشود آب دربيايد، هم سبب ساز است، هم سبب سوز. ممكن است شما براي امتحان مطالعه كني. سر جلسهي امتحان همهي آنچه خواندهاي فراموش كني. ميشود سبب سوزي. اطلاعات سبب نمرهي بيست بود. خدا اطلاعات را از ذهنت پاك ميكند، همهي اينها ميسوزد. ميتواند سبب ساز باشد. يعني چيزي را كه هيچ مطالعه نكردي، لحظهي امتحان يك مرتبه به ذهنت برسد. سبب ساز و سبب سوز، بنابراين كارهايي كه ما ميكنيم بايد آموزش نظامي ببينيم، اينها پنجاه درصد كار است. بايد آموزش ببينيم، نظم و انضباط و تخصص و با تكنولوژي آشنا شدن و همهي اينها درست است اما خدا هم هست. يكوقت ممكن است همهي تدبيرت را به كار بزني، مثل اينكه آمريكا و اروپا و شرق و غرب همه تصميم گرفتند شاه را نگه دارند. خدا اراده كرد شاه برود. همهي برادرها يك تنه «أَجْمَعُوا» (يوسف/15) در قرآن يك كلمهي «أَجْمَعُوا» داريم، اجماع، يعني به اتفاق گفتند: يوسف را سر به نيست كنيم. اجماع كردند كه يوسف را در چاه بياندازند. همهي برادرها يك تصميم گرفتند، خدا يك تصميم ديگري گرفت. «وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرينَ» (انبيا/70) اينها يك ارادهاي كردند، خدا هم ارادهي ديگري كرد. بنابراين شما نگو در ازدواج اگر داماد فلاني شوم، وضعشان خوب است. چون بابايش پولدار است، پير هم شده و يكي دو دفعه هم سكته كرده است. به سلامتي ما دامادش شويم سكتهي سوم هم خلاص! ما به يك ارثي ميرسيم. اين خوابها را نبينيد براي ازدواج! من اگر فلان جا استخدام شوم، من اگر فلان جا مغازهدار شوم، خيلي از ادمها در ناف شهر مغازهي دم نبش در فلكه دارند، اخر سال ورشكست ميشوند، و خيلي از آدمها زير يك راه پله يك جايي به اندازهي يك قبر، در يك جاي كوچكي زير يك راه پله غير رسمي دارند كار ميكنند، و آخر سال ورشكست هم نميشوند.
حديث داريم نگو: خدايا پول به من بده مكه بروم. به تو چه! بگو: «اللهم ارزقني حج بيتك الحرام» خدايا ميخواهم مكه بروم. نگو: «اللهم ارزقني مالا لاحجة» پول به من بده مكه بروم. به تو چه؟ ممكن است پول داشته باشي مكه نروي، و ممكن است مكه بروي پول نداشته باشي.
چوب لشگر خداست. عصاي موسي! درخت لشگر خداست. مريم زاييد، چه بخورد؟ خدا گفت: اين درخت خرماي خشك را تكان بده. «رُطَباً جَنِيًّا» (مريم/25) رطب تازه، خرماي تازه، آهن براي داود نرم ميشود. «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ» (سباء/10) عربيهايي كه ميخوانم قرآن است. «وَ أَلَنَّا» يعني ليّن كرديم. «لين» يعني نرم. «أَلَنَّا» آهن را در دست داود نرم كرديم. لشگر خدا، دست خدا باز است.
اين شيرهاي آب را ديديد؟ شيرهايي كه چيز دارد... چشم الكترونيكي دارد. اگر دستت را زيرش گرفتي آب ميآيد. خدا هم همينطور است. خدا هم بايد چنين كني، بدهد بيايد. ما بايد خودمان را تطبيق بدهيم. مثل موج در فضا هست، شما بايد آنتن تلويزيونت را، جهتش را تنظيم كني كه اين بگيرد. اگر يك كسي نميگيرد آنتنش تنظيم نيست. آنتن روحمان را بايد تنظيم كنيم. چه كنيم؟ خدا گفته: ميخواهي راه را برايت باز كنم.
شما يادتان نميآيد. ما يك جواناني داشتيم، مخلص مخلص. وقتي زمان جنگ جبهه ميرفتند، ميگفتند: ميخواهي چه كني؟ ميگفت: هركاري لازم است. ميخواهد آرپيجي بزند، ميروند خط اول! ميخواهد عدس پاك كند آشپزخانه. كجا نيرو ميخواهد؟ هرجا نيرو ميخواهد من آماده هستم. اينها علامت اخلاص است. كار ندارد كه اين در حرم امام رضا طلا است يا در چوبي است. او به عشق امام رضا ميبوسد. چه آهن باشد، چه چوب! براي خدا سلام ميكند. چه سرگرد و تيمسار باشد، چه يك كارگر ساده. سلام عليكم! براي خدا سلام ميكند. اين سلامي كه براي خداست ميماند. آن سلامي كه براي تيمسار و سردار است ميپرد. اگر ما بتوانيم، من اگر ميگويم. اگر ما بتوانيم... يك دعا ميكنم آمين بگوييد. شما جوان هستيد. خدايا به آبروي مخلصين هرچه خلاف كرديم ببخش. اين باقي عمر ما را تمام جهادش را در راه رضاي خودت قرار بده. (الهي آمين)
آدم ميتواند، زندگياش هم اداره ميشود. يعني پول هم بگيرد، بشمار، خرج كن. اما براي پول كار نكن. الآن كه شما اينجا آمديد، مگر براي اكسيژن اينجا آمديد؟ براي حرفهاي من اينجا آمديد. منتهي خوب از اكسيژن استفاده ميكنيد. الآن بنده اينجا آمدم، حالا چون ماه رمضان نيست بگويم. من اينجا آمدم آب ميخورم. اما براي آب آمدم؟ والله نه! از آب استفاده كنيد اما براي آب نه! اينكه گفتم چون ماه رمضان نيست، ميدانيد چرا گفتم؟ يكوقت تلويزيون ميخواهد اين فيلم را ماه رمضان پخش كند. آب ميخورم ميگويند: اوه... ديدي ديشب چه شد؟ قرائتي در تلويزيون آب خورد. و لذا هروقت آب ميخورم ميگويم: ماه رمضان نيست. كه اگر يكوقت تلويزيون خواست اين فيلم را نشان بدهد، نگويند: شيخ ماه رمضان آب خورد! من وقتي به سمت شما صحبت ميكنم ميخواهم ادب بدهم، دست چپم را چنين ميكنم. چون شما از اين طرف نشستي فكر مي كني دست راست است. چون اگر اينطور ادب بدهم، ميگويند: اوه، قرائتي با دست چپ ادب داد. شما از اين طرف نشستهايد. من بايد وقتي حرف ميزنم مراعات برداشت شما را هم بكنم.
ميتوان انسان بندهي خدا شود. حديث داريم در هر كاري مواظب نيتت باش. اگر نيت خدا بود، قبول ميشود. رشد ميكند. «ما كان لله ينمو» حديث داريم اگر كاري براي خدا باشد نمو ميكند. امام براي خدا قيام كرد. سايهي انقلابش به دنيا افتاد. افرادي هم هستند براي نفسشان يك كاري ميكنند. خودشان را كانديدا ميكند كه براي اينكه رييس شوراي شهر شود. رييس مجلس شود. نخست وزير شود. براي نفسش است. ببينيد از همان عنواني كه خواست عزيز شود، همان عنوان او را ذليل ميكند.
حالا يك تكه كارهاي اطلاعاتي بگويم، چون وزارت اطلاعات فكر ميكند كارهاي اطلاعاتي براي خودش است. اطلاعات دنيا هم فكر ميكند، اولين كار اطلاعاتي كار موسي است. مادر موسي، موسي را زاييد. شيرش داد، در جعبه انداخت و در رودخانه انداخت. قرآن ميگويد: دل مادر را نگه داشتيم. چون مادر خيلي شهامت ميخواهد بچهي نوزادش را در دريا بياندازد. ميگويد: «أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها» (قصص/10) يعني قلبش را گره زديم، نگه داشتيم.
فرعون نشسته بود دريا را ميديد، يك جعبه روي آب بود. گفت: برويد جعبه را بگيريد. رفتند جعبه را گفتند. ديدند يك نوزاد پسر است. خواست او را بكشد، خانمش آمد گفت: «لا تَقْتُلُوا» او را نكش. يك «لا تَقْتُلُوا» ميگويي. يك نهي از منكر است. رأي او را زد. رأي او را كه زد، فرعون منصرف شد. اين بچه بزرگ شد و يك جامعه را نجات داد. يك خانم ميتواند نقش داشته باشد. يك پليس يك نقشي دارد، ميگويد: آقا اين جاده ممنوع است. از اين راه برويد. اين كار را نكنيد. اين كار را بكنيد. يك تذكر پليس، يك تذكر پزشك، يك تذكر معلم، ممكن است مسير يك نفر را عوض كند. اين خيلي مهم است.
خدا در قرآن ميگويد: مادر موسي به خواهر موسي گفت: عقب رودخانه برو، ببين سرنوشت اين طفل چه ميشود؟ «وَ قالَتْ» يعني مادر گفت «لِأُخْتِه» يعني خواهر، «وَ قالَتْ لِأُخْتِه» (قصص/11) مادر موسي به خواهر موسي گفت: «قُصِّيهِ» يعني قصه را دنبال كن. ميگويند: فلاني قصه ميگويد، يعني گذشتهها را دنبال ميكند. «قُصِّيهِ» يعني دنبال رودخانه برو. اين دختر هم اگر جيغ ميزد ميفهميدند، اين خواهرش است. بنا بود مادر موسي لو... بگوييد... نرود. حالا بچه را روي آب گرفتند، تشنه و گرسنه است. هر دايهاي آوردند سينهي دايهها را نمكيد. اين دختر باز كار اطلاعاتي كرد. دختر كوچولو كار اطلاعاتي كرد. آمد گفت: «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ» (قصص/12) اجازه ميدهيد من سراغ يك خانوادهاي بروم كه اين را تكفّل كنند. نگفت: «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى اُمّه» نگفت به مادرش بگويم بيايد. اگر ميگفت: سراغ مادرش بروم، ميفهميدند كه اين را زاييده است. او را ميكشتند. گفت: سراغ يك خانوادهاي بروم كه آن خانواده نه تنها شيرش بدهد اصلاً «يَكْفُلُونَهُ» تكفّل يعني شير و بهداشت و اصلاً او را تكفّل كنند. گفتند: برو بگو. باز دختر اگر ميدويد، او ميرفت كه اين دختر چه كسي است و كجا ميدود؟ دختر كش كش آمد. مادر هم وقتي گفت: مادر بچه را گرفتند، دايهها را آوردند، سينهي دايهها را نمكيد، من گفتم: بروم سراغ يك خانواده گفتند: بيا برويم. باز مادر اگر (هه... هه) (با بيان حركت) هيجان زده ميشد لو ميرفت كه اين او را زاييده است. مادر هم خيلي طبيعي آمد. قرآن ميگويد: «فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّه» (قصص/13) يعني بچه را به مادر برگردانديم. منتهي اگر ميگفت: من مادر هستم لو ميرفت. به اسم يك زن دايه آمد. سالها در كاخ فرعون، يعني خدا خدايي است كه موسي را در خانهي دشمن پرورش ميدهد.
حضرت يونس از دست مردم ناراحت شد، گفت:پيش پدرشان ما كه رفتيم. با مردم قهر كرد. رفت سوار كشتي شود جايي برود، كشتي سنگين شد گفتند: بايد يكي از شما در آب بيافتد وگرنه كل شما از بين ميرويد، چه كسي؟ قرعه كشيدند يونس! يونس را هل دادند در دريا! يك نهنگ او را قورت داد. يك نهنگ او را قورت داد. معلوم ميشود بزرگترين موجود دريايي هم نهنگ است كه توانست يك آدم را يك لقمه كند. بعد نهنگ «فَنادى فِي الظُّلُمات» (انبياء/87) يونس در شكم ماهي گفت: « سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين» (انبياء/87) خدايا من ظلم كردم با مردم قهر كردم. نبايد با مردم قهر كرد. حالا مردم هم بد هستند، يك جا در قرآن به پيغمبر ميگويد: به شما ربطي ندارد. خيلي مهم است. خدا به پيغمبر ميگويد: به شما ربطي ندارد. در جنگ احد سنگ زدند دندان پيغمبر شكست. لبش پاره شد. خون جاري شد. گفت: خدايا چطور اينها را خواهي بخشيد؟ اينهايي كه لب و دندان مرا بشكنند، چطور خواهي بخشيد؟ خدا فرمود: چرا اين حرف را زدي؟ شايد اين توبه كند او را بخشيدم. «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْء» (آلعمران/128) «لَيْسَ لَكَ»، «لَيسَ» يعني چه؟ نيست. «لَكَ» يعني چه؟ «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْء» امور دست تو نيست. همين آقايي كه سنگ زده ممكن است توبه كند و من او را ببخشم.
حضرت ابراهيم و زكريا در پيري بچهدار شدند. خانوادههايي كه بچهدار نميشوند مأيوس نشوند. نميدانيم. ما در قم همسايهاي داشتيم، بعد از حدود بيست سال بچهدار شد. خدا به پيرمرد هم بچه ميدهد. كودك در گهواره حرف ميزند. ميدانيد بحث من چيست؟ آقاياني كه دير تلويزيون را روشن كردند، بحث من اين است لشگر خدا، شن لشگر خداست، شنهاي طبس، آب لشگر خداست، فرعون را غرق كرد. زمين لشگر خداست، قارون را قورت داد. نهنگ لشگر خداست، يونس را قورت داد. چوب لشگر خداست، عصاي موسي. درخت لشگر خداست، درخت خرماي خشك شد، تكان داد، مريم خرماي تازه رسيد. همه چيز لشگر خداست.
خوب گاهي وقتها ديدها عوض ميشود. قرآن ميگويد: «وَ يُقَلِّلُكُمْ في أَعْيُنِهِمْ» (انفال/44) در جبهه دشمن شما را كم ديد. چون اگر جمعيت شما را زياد ميديد، نيروي كمكي ميخواست. گفت: اينها چيزي نيست يك ساعته كلكشان را ميكنيم. مثل صدام گفت: سه روزه ايران را ميگيرم. شما را نزد دشمن كوچك كرديم تا دشمن نيروي كمكي نخواهد. با همان نيرو گفت: اينها كه چيزي نيستند. آمدند يك مرتبه ديدند اوه... جمعيت زياد است، ما حاليمان نبوده است. همينكه ديد دشمن را عوض كرديم. اين مهم است. باز ميگويد: «إِذْ يُريكَهُمُ اللَّهُ في مَنامِكَ قَليلا» (انفال/43) شما آنها را كم ديديد. چون اگر شما آنها را زياد ميديديد، وحشت ميكرديد. يعني اگر شما آنها را ميديديد وحشت ميكرديد شكست ميخورديد. آنها شما را كم ميديدند، نيروي كمكي مي خواستند، شكست ميخوردند كه ديدها عوض نشود.
يك دختري بود صورتش خيلي مشكل داشت. خواستگار نداشت. بالاخره يك جواني گفت: من اين را ميگيرم. چون تا حالا شوهر نيامده بود و داماد نيامده بود، دست و پا كردند به هر قيمتي هست، يك آرايشگر آوردند گفتند: هرچه پول داريم ميدهيم، اين چاله چولههاي صورت را بتونه كن و اين را درست كن. (خنده حضار) اين آرايشگر ور رفت و بالاخره به عروس گفت: ببين، بهتر از اين نميشود. حالا داماد بپسندد و نپسندد ديگر با خداست. عروس بغضش گرفت و بلند شد رفت. رفت در يك اتاق و در را بست. جانمازش را باز كرد، دستش را به مهر كربلا ماليد. گفت: حسين خواستگار براي من نميآيد. من صورتم گير دارد. هنرنمايي كن. دستش را به مهر كربلا ماليد، نزد داماد رفت. تا داماد اين را ديد، انگار خوشگلترين زنهاست. يكي از علماي بزرگ قم ميگفت. ميگفت: هفتاد سال با هم زندگي كردند، با اين پسر. اينقدر هم اين پسر اين زن را دوست داشت كه وقتي اين پيرزن ميخواست بيرون برود، ميدويد از زير قرآن او را رد ميكرد. مي گفت: ميترسم چشمش كنند اينقدر كه خوشگل است. يعني زشت نزد انسان خوشگل ميشود. ما نميدانيم. نميدانيم چه ميشود. كارها دست خداست. ما يك مأموريتي داريم، درس بخوانيم. تلاش كنيم، دقت كنيم، سرهم بندي نكنيم. كارمان را خوب انجام دهيم. اما بايد بدانيم چند درصدي بيشتر نيستيم. مثل برق كشي، اما اصل برق كارخانه برق است. ممكن است همهي برقكشي خيلي فني و استاندارد باشد، اما برق از كارخانه وصل نشود. هميشه كارهايمان را به خدا بسپاريم.
خدايا ايمان ما را روز به روز به خودت بيشتر بفرما. بالاترين درجهي ايمان را به ما مرحمت بفرما. مشكلات جامعه و نظام ما را حل كن. رهبر ما، دولت ما، امت ما، نسل ما، ناموس ما، مرز ما، انقلاب ما، آبروي ما، حفظ بفرما. دشمنان ما را ناكام كن. حركتهايي كه در دنيا پيدا شده به نفع اسلام و به ضرر آمريكا و اسرائيل و دشمنها تمام كن. از الآن تا ابد قلب امام زمان را از ما راضي و ما را لشگر امام زمان و ما را لشگر خودت قرار بده.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
3) خاك و آتش
3) هدهد
3) صدقه و انفاق در راه خدا
2) حضرت يوسف
3) هردو گزينه
لینک شرکت در مسابقه : www.gharaati.ir/quiz/index.php
منبع:پایگاه اطلاعات قرآنی و مذهبی
/ع
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بحثي كه بينندگان عزيز ميبينند، ديگر وارد سال نود شدند، آنهايي كه تماشا ميكنند. موضوع بحث ما امدادهاي غيبي است. ما هم طرفدار ظاهر هستيم، هم طرفدار باطن، خلاص! مغز تخمه را بكاري سبز نميشود. پوست تخمه را هم بكاري سبز نميشود. اگر خواستيم كدو، كدو شود بايد تخمه كدو را كه زير خاك ميكنيم هم مغز باشد، هم پوست. مغز خالي را بكاري، كدو نميشود. پوست خالي هم كدو نميشود. هم ظاهر، هم باطن. قرآن 115 كلمهي دنيا دارد، 115 تا هم كلمهي آخرت. هم دنيا، هم آخرت، هم تلاش، هم تكيه و توكل.حالا تلاش را كه كسي حرف ندارد. ميخواهيم راجع به امدادهاي غيبي صحبت كنيم. از طبيعت بگويم.
1- آب، خاك و سنگ، لشكر خدا در زمين
شن لشگر خداست. حالا مثلاً شما لشگر خدا هستيد، شن هم لشگر خداست. كسي ميتواند يك نمونه بگويد... بارك الله! بگوييد... طوفان طبس! شنهاي بيابان طبس طرح نظامي آمريكا را بر ملا كرد. شن لشگر خداست. سنگ ريزه لشگر خداست. «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفيلِ» (فيل/1) «تَرْمِيهِم بحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ» (فيل/4) حجاره از حجر است. حجر يعني سنگ.حجاره سنگ ريزه است. پس سنگ هم ميتواند لشگر خدا باشد. شن، سنگ! زمين هم لشگر خداست. ديگر شايد شما اينجا را نتوانيد بگوييد. كجا زمين لشگر خدا شد؟ بارك الله! زمين مأمور شد دهانش را باز كرد، قارون را قورت داد. آب هم لشگر خداست. آفرين! آب فرعون را قورت داد. خاك قارون را قورت داد. سنگ ريزه لشگر اصحاب فيل را قورت داد. شنهاي طبس طرح آمريكا را قورت داد. آتش لشگر خداست. آفرين! حضرت ابراهيم را در آتش انداختند. خدا امر كرد «يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً» (انبيا/69) اي آتش خنك شو! آتش هم لشگر خداست. طوفان لشگر خداست. آفرين! قرآن ميفرمايد كه: «فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفان» (اعراف/133) يعني فلان قوم لجوج را با طوفان نابود كرديم. باد هم لشگر خداست. «بِريحٍ صَرْصَر» (حاقه/6) باد سوزندهي پر سم، سوزندهي سم دار! هم سم داشت و هم سوزنده بود. فلان قوم را نابود كرد.2- حيوانات كوچك و بزرگ، لشكر خدا در زمين
حيوانها لشگر خدا هستند. از حيوان بزرگ گرفته مثل شتر، تا حيوان كوچك مثل شپش! از شتر تا شپش، شتر لشگر خداست. ناقهي صالح! كلاغ لشگر خداست. حضرت آدم دو تا بچه داشت. هابيل، قابيل، يكي يكي را كشت. جنازهاش را بغل كرد، فكري بود چه كند. بالاخره يك كلاغ آمد جلويش يك چيزي را در خاك كرد، گفت: تو هم جنازه را خاك كن. يعني يك كلاغ معلم چند ميليارد بشر ميشود. تا الآن چند ميليارد آدم دفن شده، و معلم دفن كلاغ است.هدهد لشگر خداست. سليمان، سليمان يك روز سان ميديد. اينكه سان ميبينند در قواي مسلح، نيبروهاي انتظامي، سپاه، ارتش، بسيج، يك كسي ميگفت: شما آخوندها از شاه ياد گرفتيد. گفتم: چه؟ گفت: شاه سان ميديد. شما آخوندها هم سان ميبينيد. گفتم: اتفاقاً شاه از آخوندها ياد گرفت. گفت: به چه دليل؟ گفتم: به دليل قرآن. قرآن ميگويد: حضرت سليمان سان ميديد. «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس» (نمل/17) سليمان ميآمدند در برابرش همه سان ميديد. يكبار در لشگر ديد كه... حالا اين «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُُ» اين معلوم ميشود كه انسان ميتواند بيايد زماني كه حيوانها را تسخير كند. حالا كي خواهد شد نميدانم. ما يكسري چيزها را در قرآن گفته ولي حالا... «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس» بعد گفت: «ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُد» (نمل/20) هدهد نبود. هدهد را نديدم. تازه نگفت: او نيست. گفت: من او را نديدم. آخر يكوقت ميگويند: كجا بودي؟ ميگويد: من بودم تو مرا نديدي. نگفت: نبودي. گفت: «ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُد» من نميبينم. بالاخره يك مدتي شد، هدهد آمد. گفت: كجا بودي؟ گفت: آقا يك چيزي بلد هستم كه تو بلد نيستي. اين خيلي درس است. يعني ميشود در مملكت هدهد يك چيزي را بفهمد ولي سليمان متوجه آن مسأله نشود. منتهي هدهدها بايد با سليمانها رابطه داشته باشند. شما سرباز هستي. ممكن است آن امير شما، سردار شما، تيمسار شما، سرلشگر شما، به يك موضوعي توجه نداشته باشد. نگوييد چون ايشان فلان مقام را دارد، يا فلان تحصيلات را دارد، همه چيز را توجه دارد. گاهي آدم نميداند. هدهد گفت: يك چيزي را ميدانم كه تو سليمان هم نميداني. گفت: چه؟ گفت: از منطقهاي پرواز ميكردم. مردم خورشيد پرست بودند. پادشاه آنها خانم بود. خانم هم روي تخت بزرگي نشسته بود. «وَ لَها عَرْشٌ عَظيمٌ» (نمل/23) حضرت سليمان نامهاي به هدهد داد، گفت: برو به آن خانم بده. هدهد دو بار رفت و برگشت بالاخره آن خانم مسلمان شد. يعني به سليمان ايمان آورد. پس هدهد لشگر خداست.
نهنگ لشگر خدا شد. حضرت يونس را قورت داد. ملخ لشگر خدا شد. جَراد يعني ملخ. در قرآن ميگويد: ما قوم لجوج را گرفتار ملخ كرديم. روي دست و پايشان پر از ملخ بود. ميرفت حرف بزند، ملخ در دهانش ميرفت. قورباغه، باز آن لشگر لجوج را به جانشان قورباغه مسلط كرديم. در دست و پايشان قورباغه بود. عنكبوت لشگر خداست. پيغمبر را در غار حفظ كرد.
3- خداوند، هم سببساز است، هم سببسوز
خلاصه دست خدا باز است. خدا ميتواند هر چيزي را لشگر خودش قرار بدهد. يعني سبب ساز و سبب سوز است. سبب سوز يعني چه؟ خوب آتش سببي براي سوختن است. ولي ابراهيم كه در آتش ميافتد، خدا اين سببيت را از آتش ميگيرد، نميسوزد ميشود سبب سوز! مثل اينكه حرارت را از آتش ميگيريم. ميگويند: سبب سوز است.سبب ساز، يعني چه؟ يعني عصا را حضرت موسي به سنگ ميزند و آب درميآيد. زدن عصا سبب ميشود آب دربيايد، هم سبب ساز است، هم سبب سوز. ممكن است شما براي امتحان مطالعه كني. سر جلسهي امتحان همهي آنچه خواندهاي فراموش كني. ميشود سبب سوزي. اطلاعات سبب نمرهي بيست بود. خدا اطلاعات را از ذهنت پاك ميكند، همهي اينها ميسوزد. ميتواند سبب ساز باشد. يعني چيزي را كه هيچ مطالعه نكردي، لحظهي امتحان يك مرتبه به ذهنت برسد. سبب ساز و سبب سوز، بنابراين كارهايي كه ما ميكنيم بايد آموزش نظامي ببينيم، اينها پنجاه درصد كار است. بايد آموزش ببينيم، نظم و انضباط و تخصص و با تكنولوژي آشنا شدن و همهي اينها درست است اما خدا هم هست. يكوقت ممكن است همهي تدبيرت را به كار بزني، مثل اينكه آمريكا و اروپا و شرق و غرب همه تصميم گرفتند شاه را نگه دارند. خدا اراده كرد شاه برود. همهي برادرها يك تنه «أَجْمَعُوا» (يوسف/15) در قرآن يك كلمهي «أَجْمَعُوا» داريم، اجماع، يعني به اتفاق گفتند: يوسف را سر به نيست كنيم. اجماع كردند كه يوسف را در چاه بياندازند. همهي برادرها يك تصميم گرفتند، خدا يك تصميم ديگري گرفت. «وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرينَ» (انبيا/70) اينها يك ارادهاي كردند، خدا هم ارادهي ديگري كرد. بنابراين شما نگو در ازدواج اگر داماد فلاني شوم، وضعشان خوب است. چون بابايش پولدار است، پير هم شده و يكي دو دفعه هم سكته كرده است. به سلامتي ما دامادش شويم سكتهي سوم هم خلاص! ما به يك ارثي ميرسيم. اين خوابها را نبينيد براي ازدواج! من اگر فلان جا استخدام شوم، من اگر فلان جا مغازهدار شوم، خيلي از ادمها در ناف شهر مغازهي دم نبش در فلكه دارند، اخر سال ورشكست ميشوند، و خيلي از آدمها زير يك راه پله يك جايي به اندازهي يك قبر، در يك جاي كوچكي زير يك راه پله غير رسمي دارند كار ميكنند، و آخر سال ورشكست هم نميشوند.
حديث داريم نگو: خدايا پول به من بده مكه بروم. به تو چه! بگو: «اللهم ارزقني حج بيتك الحرام» خدايا ميخواهم مكه بروم. نگو: «اللهم ارزقني مالا لاحجة» پول به من بده مكه بروم. به تو چه؟ ممكن است پول داشته باشي مكه نروي، و ممكن است مكه بروي پول نداشته باشي.
4- عزت از آن خداست نه ديگران
خدايا يك خانه به ما بده عزيز شويم. ممكن است خانه داشته باشي ذليل باشي، و مستأجر باشي و عزيز باشي. عزت از اوست. «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً» (نساء/139) جميعا يعني يك درصد هم براي كس ديگري نيست. اگر يك درصدش براي كس ديگري بود خدا دروغ ميگفت نعوذ بالله! وقتي ميگويد: «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً» يعني تمام عزت دست خداست. ما فكر ميكنيم اگر خودمان را كانديداي رييس جمهوري كنيم عزيز ميشويم. ممكن است از همين رييس جمهوري افرادي ذليل شوند. فكر ميكنيم مدرك دكترا بگيريم عزيز هستيم. خيليها با اسم مدرك دكتر جلو رفتند، و همان مدرك دكترا اسباب دردسر آنها شد. فكر ميكنيم اگر خوشگل باشيم، زندگي ما خوب است، بسياري از افراد خوشگل هستند و همين خوشگلي براي آنها دردسر شده است. اگر با هواپيما برويم خوشبخت هستيم. اگر خانهي ما اينجا باشد خوشبخت هستيم. اگر با فلان دختر ازدواج كنيم خوشبخت هستيم. اگر مدرك من چنين باشد خوشبخت هستيم. «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً» بگو: خدايا... اگر بچههايم پسر باشند خوشبخت هستيم. اينطور نيست. افرادي هستند همهي بچههايشان پسر است انواع گرفتاريها را هم دارند. افرادي هم داريم همهي بچههايش دختر هستند، هيچ گرفتاري ندارد. اينطور نيست كه شما بگويي: اگر پسر داشته باشم عزيز هستم يا به عكس، اگر دختر داشته باشم عزيز هستم. پول داشته باشم عزيز هستم، اگر مثلاً در تمام ايران، در دنيا مشهور شوم عزيز هستم. مثلاً قهرمان دنيا شوم. حالا چه كسي گفت: اگر شما قهرمان دنيا شوي عزيز هستي؟ مشهور ميشوي. ولي مگر هر مشهوري بگوييد... الآن كوه هيماليا مشهور است. كوه هيماليا از همهي قهرمانهاي ما مشهورتر است. اما كوه هيماليا عزيز است؟ چقدر تا حالا عاشق كوه هيماليا بودند؟ ممكن است كسي مشهور شود ولي محبوب نشود. لشگر خدا...چوب لشگر خداست. عصاي موسي! درخت لشگر خداست. مريم زاييد، چه بخورد؟ خدا گفت: اين درخت خرماي خشك را تكان بده. «رُطَباً جَنِيًّا» (مريم/25) رطب تازه، خرماي تازه، آهن براي داود نرم ميشود. «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ» (سباء/10) عربيهايي كه ميخوانم قرآن است. «وَ أَلَنَّا» يعني ليّن كرديم. «لين» يعني نرم. «أَلَنَّا» آهن را در دست داود نرم كرديم. لشگر خدا، دست خدا باز است.
اين شيرهاي آب را ديديد؟ شيرهايي كه چيز دارد... چشم الكترونيكي دارد. اگر دستت را زيرش گرفتي آب ميآيد. خدا هم همينطور است. خدا هم بايد چنين كني، بدهد بيايد. ما بايد خودمان را تطبيق بدهيم. مثل موج در فضا هست، شما بايد آنتن تلويزيونت را، جهتش را تنظيم كني كه اين بگيرد. اگر يك كسي نميگيرد آنتنش تنظيم نيست. آنتن روحمان را بايد تنظيم كنيم. چه كنيم؟ خدا گفته: ميخواهي راه را برايت باز كنم.
5- اخلاص در نيّت، زمينه دريافت امداد الهي
نيتت را خالص كن. «جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنكبوت/69) تو آنتنت را سمت من قرار بده. چون دنيا چيزي نيست، حالا مثلاً فرض كنيد شما فرض كن ميخواهيد استخدام شويد، سي سال سر كار باشيد، بيست سال هم باز نشسته ميشود پنجاه سال، حالا بيست سال هم كه هست ميشود هفتاد سال، سي سال سر كار و بيست سال هم باشه پنجاه سال، پنجاه تا دوازده ماه ميشود ششصد ماه، ششصد تا صد هزار تومان اگر كنار بگذاريم به حضرت عباس نيست، من اگري ميگويم. بر فرض ششصد تا صد هزار تومان كنار بگذاريم ميشود شصت ميليون. شصت ميليون پول يك خانه است. چه دادم؟ پنجاه سال. چه گرفتم؟ يك خانه. «وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ» (عصر/1و2) اين خسارت است. پنجاه سال دادي و يك خانه گرفتي! آقاي قرائتي پول نگيريم؟ چرا پول بگيريد. نيت شما پول نباشد. يك كسي آموزش و پرورش ميرود نيتش اين باشد كه به نسل نو درس بدهد. خدا دوست دارد. كسي در قواي مسلح ميرود، نيتش اين باشد براي امنيت كشور، امنيت كشورهاي اسلامي را خدا دوست دارد. يعني هدف ما رضاي خدا باشد. ميگويد: اگر هدف تو رضاي خدا باشد، اين... اولاً عقدهاي نميشويم. چرا من سرگرد هستم؟ چرا من سرهنگ هستم؟ چرا او پايهي حقوقش اين است؟ هرچه ميخواهد باشد. كسي كه روز عاشورا ميآيد براي امام حسين عزاداري كند، مهم نيست سر جمعيت باشد، يا وسط جمعيت باشد يا... شما وقتي تشييع جنازه ميروي ميگويي يك مؤمني از دنيا رفته برويم تشييع جنازه. اصلاً حساب نميكني كه نفر هفتم هستي يا نفر هشتم. ادم مخلص محاسبه نميكند چه شد، هرچه ميخواهد بشود.شما يادتان نميآيد. ما يك جواناني داشتيم، مخلص مخلص. وقتي زمان جنگ جبهه ميرفتند، ميگفتند: ميخواهي چه كني؟ ميگفت: هركاري لازم است. ميخواهد آرپيجي بزند، ميروند خط اول! ميخواهد عدس پاك كند آشپزخانه. كجا نيرو ميخواهد؟ هرجا نيرو ميخواهد من آماده هستم. اينها علامت اخلاص است. كار ندارد كه اين در حرم امام رضا طلا است يا در چوبي است. او به عشق امام رضا ميبوسد. چه آهن باشد، چه چوب! براي خدا سلام ميكند. چه سرگرد و تيمسار باشد، چه يك كارگر ساده. سلام عليكم! براي خدا سلام ميكند. اين سلامي كه براي خداست ميماند. آن سلامي كه براي تيمسار و سردار است ميپرد. اگر ما بتوانيم، من اگر ميگويم. اگر ما بتوانيم... يك دعا ميكنم آمين بگوييد. شما جوان هستيد. خدايا به آبروي مخلصين هرچه خلاف كرديم ببخش. اين باقي عمر ما را تمام جهادش را در راه رضاي خودت قرار بده. (الهي آمين)
آدم ميتواند، زندگياش هم اداره ميشود. يعني پول هم بگيرد، بشمار، خرج كن. اما براي پول كار نكن. الآن كه شما اينجا آمديد، مگر براي اكسيژن اينجا آمديد؟ براي حرفهاي من اينجا آمديد. منتهي خوب از اكسيژن استفاده ميكنيد. الآن بنده اينجا آمدم، حالا چون ماه رمضان نيست بگويم. من اينجا آمدم آب ميخورم. اما براي آب آمدم؟ والله نه! از آب استفاده كنيد اما براي آب نه! اينكه گفتم چون ماه رمضان نيست، ميدانيد چرا گفتم؟ يكوقت تلويزيون ميخواهد اين فيلم را ماه رمضان پخش كند. آب ميخورم ميگويند: اوه... ديدي ديشب چه شد؟ قرائتي در تلويزيون آب خورد. و لذا هروقت آب ميخورم ميگويم: ماه رمضان نيست. كه اگر يكوقت تلويزيون خواست اين فيلم را نشان بدهد، نگويند: شيخ ماه رمضان آب خورد! من وقتي به سمت شما صحبت ميكنم ميخواهم ادب بدهم، دست چپم را چنين ميكنم. چون شما از اين طرف نشستي فكر مي كني دست راست است. چون اگر اينطور ادب بدهم، ميگويند: اوه، قرائتي با دست چپ ادب داد. شما از اين طرف نشستهايد. من بايد وقتي حرف ميزنم مراعات برداشت شما را هم بكنم.
ميتوان انسان بندهي خدا شود. حديث داريم در هر كاري مواظب نيتت باش. اگر نيت خدا بود، قبول ميشود. رشد ميكند. «ما كان لله ينمو» حديث داريم اگر كاري براي خدا باشد نمو ميكند. امام براي خدا قيام كرد. سايهي انقلابش به دنيا افتاد. افرادي هم هستند براي نفسشان يك كاري ميكنند. خودشان را كانديدا ميكند كه براي اينكه رييس شوراي شهر شود. رييس مجلس شود. نخست وزير شود. براي نفسش است. ببينيد از همان عنواني كه خواست عزيز شود، همان عنوان او را ذليل ميكند.
6- رشد موسي در دامان فرعون!
خانهي اولين دشمن محل رشد ميشود. به فرعون گفتند: امسال زني ميزايد، پسر. پسر بزرگ شود كاخت را زير و رو ميكند. دستور داد هر زني پسر زاييد او را بكشند. مادر موسي پسر زاييد وحشت كرد. خدا به دلش انداخت، شيرش بدهد و در جعبه بگذارد و در دريا بياندازد. نترس! تو نيكي كن و در دجله انداز، يكي اين است. شرش بده، در جعبه، در دريا، من اين را «إِنَّا رَادُّوه» (قصص/7) برميگردانم.حالا يك تكه كارهاي اطلاعاتي بگويم، چون وزارت اطلاعات فكر ميكند كارهاي اطلاعاتي براي خودش است. اطلاعات دنيا هم فكر ميكند، اولين كار اطلاعاتي كار موسي است. مادر موسي، موسي را زاييد. شيرش داد، در جعبه انداخت و در رودخانه انداخت. قرآن ميگويد: دل مادر را نگه داشتيم. چون مادر خيلي شهامت ميخواهد بچهي نوزادش را در دريا بياندازد. ميگويد: «أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها» (قصص/10) يعني قلبش را گره زديم، نگه داشتيم.
فرعون نشسته بود دريا را ميديد، يك جعبه روي آب بود. گفت: برويد جعبه را بگيريد. رفتند جعبه را گفتند. ديدند يك نوزاد پسر است. خواست او را بكشد، خانمش آمد گفت: «لا تَقْتُلُوا» او را نكش. يك «لا تَقْتُلُوا» ميگويي. يك نهي از منكر است. رأي او را زد. رأي او را كه زد، فرعون منصرف شد. اين بچه بزرگ شد و يك جامعه را نجات داد. يك خانم ميتواند نقش داشته باشد. يك پليس يك نقشي دارد، ميگويد: آقا اين جاده ممنوع است. از اين راه برويد. اين كار را نكنيد. اين كار را بكنيد. يك تذكر پليس، يك تذكر پزشك، يك تذكر معلم، ممكن است مسير يك نفر را عوض كند. اين خيلي مهم است.
خدا در قرآن ميگويد: مادر موسي به خواهر موسي گفت: عقب رودخانه برو، ببين سرنوشت اين طفل چه ميشود؟ «وَ قالَتْ» يعني مادر گفت «لِأُخْتِه» يعني خواهر، «وَ قالَتْ لِأُخْتِه» (قصص/11) مادر موسي به خواهر موسي گفت: «قُصِّيهِ» يعني قصه را دنبال كن. ميگويند: فلاني قصه ميگويد، يعني گذشتهها را دنبال ميكند. «قُصِّيهِ» يعني دنبال رودخانه برو. اين دختر هم اگر جيغ ميزد ميفهميدند، اين خواهرش است. بنا بود مادر موسي لو... بگوييد... نرود. حالا بچه را روي آب گرفتند، تشنه و گرسنه است. هر دايهاي آوردند سينهي دايهها را نمكيد. اين دختر باز كار اطلاعاتي كرد. دختر كوچولو كار اطلاعاتي كرد. آمد گفت: «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ» (قصص/12) اجازه ميدهيد من سراغ يك خانوادهاي بروم كه اين را تكفّل كنند. نگفت: «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى اُمّه» نگفت به مادرش بگويم بيايد. اگر ميگفت: سراغ مادرش بروم، ميفهميدند كه اين را زاييده است. او را ميكشتند. گفت: سراغ يك خانوادهاي بروم كه آن خانواده نه تنها شيرش بدهد اصلاً «يَكْفُلُونَهُ» تكفّل يعني شير و بهداشت و اصلاً او را تكفّل كنند. گفتند: برو بگو. باز دختر اگر ميدويد، او ميرفت كه اين دختر چه كسي است و كجا ميدود؟ دختر كش كش آمد. مادر هم وقتي گفت: مادر بچه را گرفتند، دايهها را آوردند، سينهي دايهها را نمكيد، من گفتم: بروم سراغ يك خانواده گفتند: بيا برويم. باز مادر اگر (هه... هه) (با بيان حركت) هيجان زده ميشد لو ميرفت كه اين او را زاييده است. مادر هم خيلي طبيعي آمد. قرآن ميگويد: «فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّه» (قصص/13) يعني بچه را به مادر برگردانديم. منتهي اگر ميگفت: من مادر هستم لو ميرفت. به اسم يك زن دايه آمد. سالها در كاخ فرعون، يعني خدا خدايي است كه موسي را در خانهي دشمن پرورش ميدهد.
حضرت يونس از دست مردم ناراحت شد، گفت:پيش پدرشان ما كه رفتيم. با مردم قهر كرد. رفت سوار كشتي شود جايي برود، كشتي سنگين شد گفتند: بايد يكي از شما در آب بيافتد وگرنه كل شما از بين ميرويد، چه كسي؟ قرعه كشيدند يونس! يونس را هل دادند در دريا! يك نهنگ او را قورت داد. يك نهنگ او را قورت داد. معلوم ميشود بزرگترين موجود دريايي هم نهنگ است كه توانست يك آدم را يك لقمه كند. بعد نهنگ «فَنادى فِي الظُّلُمات» (انبياء/87) يونس در شكم ماهي گفت: « سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين» (انبياء/87) خدايا من ظلم كردم با مردم قهر كردم. نبايد با مردم قهر كرد. حالا مردم هم بد هستند، يك جا در قرآن به پيغمبر ميگويد: به شما ربطي ندارد. خيلي مهم است. خدا به پيغمبر ميگويد: به شما ربطي ندارد. در جنگ احد سنگ زدند دندان پيغمبر شكست. لبش پاره شد. خون جاري شد. گفت: خدايا چطور اينها را خواهي بخشيد؟ اينهايي كه لب و دندان مرا بشكنند، چطور خواهي بخشيد؟ خدا فرمود: چرا اين حرف را زدي؟ شايد اين توبه كند او را بخشيدم. «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْء» (آلعمران/128) «لَيْسَ لَكَ»، «لَيسَ» يعني چه؟ نيست. «لَكَ» يعني چه؟ «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْء» امور دست تو نيست. همين آقايي كه سنگ زده ممكن است توبه كند و من او را ببخشم.
7- اجتناب از قضاوت درباره مردم
هيچوقت نگو نه اينها قطعاً جهنمي هستند. ممكن است همان كسي كه فكر كني جهنمي است، بهشتي شود، ممكن است بهشتي جهنمي شود. يكبار امام صادق فرمود: هركس خودش را بهتر از ديگران بداند مستكبر است. گفتند: اِ... خوب يك خانم با حجاب خودش را بهتر از بيحجاب ميداند. يك ليسانس خودش را بهتر از ديپلم ميداند. يك آيت الله خودش را بهتر از طلبه ميداند. بالاخره يعني چه؟ هركس خودش را بهتر ميداند، مستكبر است. آنوقت امام صادق فرمود: تو چه ميداني عاقبتت چه ميشود؟ بعد يك قصه گفت. قصه اين بود. كه وقتي حضرت موسي عصايش را انداخت، اژدها شد گفتند: چه كنيم؟ گفتند: ساحرها را از كل مناطق دعوت كنيد با سحر و جادو به رقابت برخيزند، با سحر و جادو آبروي موسي را بريزند. همهي ساحرها آمدند، چه موقع؟ «مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَة» (طه/59) روز عيد باشد. چاشت باشد. در وسط شهر باشد. سحر و جادويشان را انجام دادند، موسي هم عصا را انداخت اژدها شد. همهي عوامل و ابزار سحر و جادو را قورت داد. فوري ساحرها سجده كردند. «فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ» (شعرا/46) گفتند: «ءَامَنَّا» (شعرا/47) ما ايمان آورديم. فرعون گفت: بله بله بله! من شما را آوردم كه آبروي موسي را بريزيد. گفتند: خوب باشد، ما آنوقتي كه مزدور تو بوديم فكر ميكرديم موسي جادوگر است، گفتيم: ما هم جادوگر هستيم، با هم رقابت ميكنيم. اما فهميديم نه! عصا اژدها شدن، جادو نيست. معجزه است. ايمان آورديم. گفت: تكه تكهتان ميكنم. گفت: بكن. اين ساحرها قبل از آنكه سحر و جادويشان را انجام دهند، گفتند: كلمهي «اَ» ميدانيد يعني چه؟ بگوييد... آيا... «أَ إِنَّ لَنا لَأَجْرا» (شعرا/41) آيا اجري به ما ميدهي؟ «إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبينَ» (شعرا/41) اگر ما غالب شديم، پيروز شديم، آبروي موسي را ريختيم به ما سكه ميدهي؟ «قَالَ نَعَمْ»! «قَالَ» يعني چه كسي گفت؟ فرعون گفت: «نَعَم» يعني بله! سكه چيست؟ اصلاً كارت سبز ميدهم در كاخ بياييد. بعد وقتي اين را ديدند، معجزه هست و نه سحر و جادو، بعد امام صادق فرمود: اين ساحرها كه از مناطق دور آمده بودند براي اينكه آبروي موسي را بريزند، آن كسي آمده بود دشمن موسي شود اولين مريد موسي شد.خوب چه ميداني؟ يكوقت ميبيني اين بد، خوب شد و خوب، بد شد.حضرت ابراهيم و زكريا در پيري بچهدار شدند. خانوادههايي كه بچهدار نميشوند مأيوس نشوند. نميدانيم. ما در قم همسايهاي داشتيم، بعد از حدود بيست سال بچهدار شد. خدا به پيرمرد هم بچه ميدهد. كودك در گهواره حرف ميزند. ميدانيد بحث من چيست؟ آقاياني كه دير تلويزيون را روشن كردند، بحث من اين است لشگر خدا، شن لشگر خداست، شنهاي طبس، آب لشگر خداست، فرعون را غرق كرد. زمين لشگر خداست، قارون را قورت داد. نهنگ لشگر خداست، يونس را قورت داد. چوب لشگر خداست، عصاي موسي. درخت لشگر خداست، درخت خرماي خشك شد، تكان داد، مريم خرماي تازه رسيد. همه چيز لشگر خداست.
خوب گاهي وقتها ديدها عوض ميشود. قرآن ميگويد: «وَ يُقَلِّلُكُمْ في أَعْيُنِهِمْ» (انفال/44) در جبهه دشمن شما را كم ديد. چون اگر جمعيت شما را زياد ميديد، نيروي كمكي ميخواست. گفت: اينها چيزي نيست يك ساعته كلكشان را ميكنيم. مثل صدام گفت: سه روزه ايران را ميگيرم. شما را نزد دشمن كوچك كرديم تا دشمن نيروي كمكي نخواهد. با همان نيرو گفت: اينها كه چيزي نيستند. آمدند يك مرتبه ديدند اوه... جمعيت زياد است، ما حاليمان نبوده است. همينكه ديد دشمن را عوض كرديم. اين مهم است. باز ميگويد: «إِذْ يُريكَهُمُ اللَّهُ في مَنامِكَ قَليلا» (انفال/43) شما آنها را كم ديديد. چون اگر شما آنها را زياد ميديديد، وحشت ميكرديد. يعني اگر شما آنها را ميديديد وحشت ميكرديد شكست ميخورديد. آنها شما را كم ميديدند، نيروي كمكي مي خواستند، شكست ميخوردند كه ديدها عوض نشود.
8- حضور فرشتگان الهي در جنگ با دشمنان
در جنگ بدر هزار فرشته آمد. دوباره كمكي آمد. دو هزار تا ديگر، سه هزار تا. فرشته لشگر خداست. ديگر بس است. اينها را خدا براي ما گفته است. درخت خرماي خشك ميوه ميدهد. پير مرد و پير زن بچهدار ميشوند. از زير سنگ آب درميآيد. وادي غير ذي زرع، مكهاي كه يك مشت كوه داغ است و هيچ جاذبه ندارد، آنجا پر جاذبه ترين جاها ميشود. كجاي دنيا مردم اروپا، آمريكا، هرجا ميخواهند بگردند، همان سالي كه ميخواهند بروند، ولي مكه را مردم ده سال پول در بانك ميخوابانند، كه مكه بروند. يعني بيرونقترين مكانها ميشود پر رونقترين مكانها! گاهي وقتها يك آدم زشت خوشگل ميشود. يك خاطره هم بگويم.يك دختري بود صورتش خيلي مشكل داشت. خواستگار نداشت. بالاخره يك جواني گفت: من اين را ميگيرم. چون تا حالا شوهر نيامده بود و داماد نيامده بود، دست و پا كردند به هر قيمتي هست، يك آرايشگر آوردند گفتند: هرچه پول داريم ميدهيم، اين چاله چولههاي صورت را بتونه كن و اين را درست كن. (خنده حضار) اين آرايشگر ور رفت و بالاخره به عروس گفت: ببين، بهتر از اين نميشود. حالا داماد بپسندد و نپسندد ديگر با خداست. عروس بغضش گرفت و بلند شد رفت. رفت در يك اتاق و در را بست. جانمازش را باز كرد، دستش را به مهر كربلا ماليد. گفت: حسين خواستگار براي من نميآيد. من صورتم گير دارد. هنرنمايي كن. دستش را به مهر كربلا ماليد، نزد داماد رفت. تا داماد اين را ديد، انگار خوشگلترين زنهاست. يكي از علماي بزرگ قم ميگفت. ميگفت: هفتاد سال با هم زندگي كردند، با اين پسر. اينقدر هم اين پسر اين زن را دوست داشت كه وقتي اين پيرزن ميخواست بيرون برود، ميدويد از زير قرآن او را رد ميكرد. مي گفت: ميترسم چشمش كنند اينقدر كه خوشگل است. يعني زشت نزد انسان خوشگل ميشود. ما نميدانيم. نميدانيم چه ميشود. كارها دست خداست. ما يك مأموريتي داريم، درس بخوانيم. تلاش كنيم، دقت كنيم، سرهم بندي نكنيم. كارمان را خوب انجام دهيم. اما بايد بدانيم چند درصدي بيشتر نيستيم. مثل برق كشي، اما اصل برق كارخانه برق است. ممكن است همهي برقكشي خيلي فني و استاندارد باشد، اما برق از كارخانه وصل نشود. هميشه كارهايمان را به خدا بسپاريم.
خدايا ايمان ما را روز به روز به خودت بيشتر بفرما. بالاترين درجهي ايمان را به ما مرحمت بفرما. مشكلات جامعه و نظام ما را حل كن. رهبر ما، دولت ما، امت ما، نسل ما، ناموس ما، مرز ما، انقلاب ما، آبروي ما، حفظ بفرما. دشمنان ما را ناكام كن. حركتهايي كه در دنيا پيدا شده به نفع اسلام و به ضرر آمريكا و اسرائيل و دشمنها تمام كن. از الآن تا ابد قلب امام زمان را از ما راضي و ما را لشگر امام زمان و ما را لشگر خودت قرار بده.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
« پاسخ سؤالات مسابقه »
1- خداوند، فرعون و قارون را به چه وسيلهاي نابود كرد؟
2) آب و آتش3) خاك و آتش
2- كدام حيوان، اولين معلم انسان روي زمين بوده است؟
1) مورچه3) هدهد
3- براساس آيه 69 سوره عنكبوت، راه دريافت هدايت ويژه خداوند كدام است؟
1) شركت در جنگ و جهاد3) صدقه و انفاق در راه خدا
4- نهنگ، عامل نجات كدام پيامبر در دريا شد؟
1) حضرت يعقوب2) حضرت يوسف
5- براساس قرآن، در جنگ بدر، چه گروهي به كمك مسلمانان آمد؟
2) جنيان3) هردو گزينه
لینک شرکت در مسابقه : www.gharaati.ir/quiz/index.php
منبع:پایگاه اطلاعات قرآنی و مذهبی
/ع
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}