صدام؛ مستبد جنگ طلب


 

نويسنده: گروه خارجي




 
صدام حسين ديکتاتور عراقي، در طول زندگي اش جنايت هاي باورنکردني زيادي انجام داد
صدام حسين- رئيس جمهور سابق و ديکتاتور جنگ طلب کشور عراق- که از شانزدهم جولاي سال 1979 تا نهم آوريل سال 2003 بر اين کشور حکومت مي کرد. يکي از اعضاي اصلي حزب بعث عراق به شمار مي رفت. او در کودتاي سال 1968 ميلادي( 1347 شمسي) که منجر به حکومت طولاني حزب بعث در عراق شد، نقشي کليدي داشت. صدام که نايب رئيس زبردست دايي خود را ارتشبد حسن البکر بود توانست با تشکيل نيروهاي امنيتي سرکوبگر و تحميل نيروي خود به دولت، درگيري هاي بين دولت و نيروهاي مسلح را کنترل کند. با اين حال صدام حسين با وجود رياست جمهوري ديکتاتوري اش توانسته بود بين مردم عراق خود را فردي محبوب جلوه دهد؛ گرچه دولتي که او تشکيل داده بود بسيار مستبد بود و تمام جنبش ها را - مخصوصاً آنهايي که از گروه هاي ديني يا قومي بودند و براي استقلال و خودمختاري تلاش مي کردند- تهديد کننده مي دانست و سرکوب مي کرد. بعد از حمله آمريکا و متحدانش به عراق در سال 2003 ميلادي صدام مقام خود به عنوان رئيس جمهور را از دست داد و در 13 دسامبر 2003 برابر با 22 آذر 1382 توسط نيروهاي آمريکايي دستگير شد. او را در دادگاه ويژه جرائم سران عراق که توسط دولت موقت عراق تشکيل شد، محاکمه کردند. صدام حسين در تاريخ يکشنبه پنجم نوامبر 2006 برابر با 14 آبان 1385 به اعدام با چوبه دار محکوم شد و سرانجام در تاريخ شنبه نهم دي 1385 در بغداد به دار آويخته شد.

هيولايي که سقط نشد
 

صدام حسين در سال 1937 ميلادي( 1317 شمسي) در روستاي العوجه تکريت در کشور عراق به دنيا آمد؛ حرفه اصلي خانواده اش چوپاني بود و از اين راه امرار معاش مي کردند. مادرش اسم صدام را براي او انتخاب کرد که در عبي به معناي فرد بسيار آسيب رسان است. پدرش عبدالمجيد پنج ماه قبل از تولدش ناپديد شده بود و کسي از مرده يا زنده بودن او اطلاعي نداشت و صدام هيچ وقت او را نديد. برادر 12 ساله اش هم قبل از تولد او بر اثر بيماري سرطان مرد و مادر صدام که در آخرين ماه هاي بارداري اش به سر مي برد دچار شوک و افسردگي شد؛ تا جايي که تلاش کرد جنين خود را سقط کند و خودش را هم بکشد اما سرنوشت براي صدام طور ديگري رقم خورده بود. بعد از تولد صدام مادرش از نگهداري او سر باز زد و خانواده دايي اش خيرالله طلفاح تا سه سالگي سرپرستي او را به عهده گرفتند. مادرش، صبحه طلفاح المسلط بار ديگر ازدواج کرد و نتيجه اين ازدواج سه برادر ناتني براي صدام بود. بعد از اينکه صدام دوباره پيش مادرش برگشت، ناپدري اش ابراهيم آل حسين با او سر ناسازگاري گذاشت و رفتار خشني را در پيش گرفت. به گفته صدام، ناپدري اش او را مجبور مي کرد مرغ و گوسفند بدزدد. همه اينها باعث شد که او در ده سالگي از زادگاهش يعني تکريت فرار کند و به بغداد برود تا با عمويش زندگي کند. اين آغاز تمام ماجراهايي بود که بعدها در زندگي صدام رخ داد. طبق گفته هاي خود صدام، او چيزهاي زيادي از عمويش ياد گرفته بود که مهم ترين آنها اين بود که هيچ وقت به دشمنانش پشت نکند؛ حتي اگر تعداد و امکانات آنها بيشتر از او باشد. صدام توانست با حمايت و راهنمايي عمويش به يک دبيرستان ملي گرا برود. او در سال 1957 در حالي که 20 ساله بود به حزب انقلابي بعث که عمويش هم از طرفداران پر و پا قرص آن بود پيوست.

مار در آستين البکر
 

با به قدرت رسيدن حسن البکر، دايي صدام، او هم به عنوان دبير کل حزب بعث انتخاب شد و قدرت بيشتري به دست آورد تا اينکه در سال 1968 مخالفت هايي که البکر با حزب بعث داشت، باعث شد از قدرتش کاسته شود و صدام حسين بر کرسي نايب رئيسي هيأت قانونگذار انقلابي عراق تکيه بزند. رسيدن به اين مقام اگرچه در عمل مسؤوليت امنيت داخلي عراق را بر عهده صدام مي گذاشت اما همين موقعيت باعث شد تا او مرد شماره دو حزب بعث تلقي شود. در سال 1973 حسن البکر به سمت رياست جمهوري عراق انتخاب شد و با به قدرت رسيدن او، صدام حسين در جايگاه معاون رئيس جمهور قرار گفت اما البکر از اين نکته غافل بود که مار در آستين خود پرورش داده است. در دهه 1970 صدام حسين تا جايي که مي توانست بر قدرت خود افزود و براي تحکيم پايه هاي قدرتش تا حدي که مي توانست و قدرتش اجازه مي داد اعضاي خانواده، دوستان و آشنايان خود را در پست هاي مهم دولتي و نظامي کشور قرار داد. در حقيقت او با اين کار، روز به روز به اهداف سياسي خود بيشتر نزديک مي شد؛ چرا که براي رسيدن به تمام اين هدف ها از هيچ کاري فروگذار نمي کرد و حتي دست به جنايت هاي فجيع و کشتن تمامي افرادي مي زد که از سوي آنها احساس خطر مي کرد. نه سال از معاونت صدام مي گذشت و او حالا ديگر تا جايي که مي توانست در ارگان هاي مهم نظامي و سياسي عراق نفوذ کرده بود و نوبت اين رسيده بود که بر مسند رياست جمهوري عراق تکيه بزند. در نتيجه با خيانت کردن به حسن البکر و تحت فشار قراردادنش، او را مجبور کرد از رياست جمهوري کناره گيري کند و به اين ترتيب خود را به عنوان رئيس جمهور به مردم عراق معرفي کرد. اما اين تازه آغاز جنايت هاي صدام و کشتن ديگران در راستاي رسيدن به رؤياهايش بود. پس از اينکه صدام حسين، حسن البکر را کنار زد و به قدرت رسيد، جلسه مهم و اضطراري تشکيل داد که در آن تمام افرادي که عضو حزب بعث بودند شرکت کردند. او که در تمام اين سال ها از طرق مختلف، مخالفان خود را شناسايي کرده بود در اين جلسه مهم اسم چند نفر از اعضاي حزب بعث را در برابر چشمان حيرت زده آنها خواند و دستور قتل تمامي مخالفان خود را صادر کرد و به اين ترتيب با کشتن آنها در اولين روزهاي به قدرت رسيدنش، به نوعي با يک تير دو نشان زد و هم قدرت خود را به رخ اطرافيانش کشيد تا مبادا فکر خيانت به سرشان بزند و هم اينکه با کشتن مخالفان خود از براندازي احتمالي حکومتش جلوگيري کرد. البته او بعد از اينکه به مرد شماره يک عراق تبديل شد به سياست تغيير نيروها در پست هاي مهم مملکتي همچنان ادامه داد تا جايي که در سال 1984 آمارها نشان مي دادند که 50 درصد از عراقي ها از مردان دولتي و نظامي هستند يا اينکه خويشاوندي در اين ارگان ها دارند که همين وابستگي خويشاوندي باعث مي شد تا صدام حسين به طور غيرمستقيم بر کشور احاطه کامل داشته باشد.

قدرت در دوران رياست جمهوري
 

در سال 1974 ارتش خلق به دستور صدام و به رياست طه ياسين رمضان تشکيل شد که وظيفه اش حفظ امنيتي داخلي بود و از کودتاهايي که توسط نيروهاي عادي مسلح انجام مي شد جلوگيري مي کرد. در کنار ارتش خلق، سازمان اطلاعات کل عراق( استخبارات) قرار داشت که مهم ترين سيستم امنيتي دولت بود و از استفاده از هر گونه ترور و شکنجه رو گردان نبود. رياست اين سازمان بر عهده برزان ابراهيم التکريتي- برادر کوچک تر و ناتني صدام- گذاشته شده بود. صدام براي تحکيم قدرت خود هزاران تصوير، پوستر، مجسمه و نقاشي ديواري از خود را در گوشه و کنار عراق نصب کرده بود. چهره وي را مي شد روي ساختمان هاي اداري، مدارس، فرودگاه ها، مغازه ها و اسکناس عراق ديد. صدام گاهي لباس اعراب، گاهي لباس هاي سنتي کشاورزان عراقي که خودش در زمان کودکي مي پوشيد و حتي گاهي لباس کردها را به تن مي کرد. برخي اوقات خود را به شکل يک مسلمان معتقد در مي آورد و با عمامه و ردا نماز مي خواند و گاهي اوقات هم لباس هاي غربي به تن مي کرد، عينک دودي به چشم مي زد و تفنگي را روي شانه خود مي انداخت.

زندانيان سياسي
 

صدام براي سرپا نگه داشتن حکومت ديکتاتوري خود، تمام مخالفانش را سرکوب مي کرد. طبق آمار در دوران حکومت او زنداني هاي سياسي زيادي دربند بودند. طبق مستندات موجود انواع شکنجه ها روي زنداني سياسي پياده مي شد که بين آنها مي توان به شکنجه هاي وحشيانه اي مثل درآوردن چشم زنداني، سوراخ کردن دست ها با ابزارهاي الکتريکي، حمام اسيد، شوک هاي الکتريکي، قطع انگشتان، کشيدن ناخن و آزار و اذيت هاي جنسي، کتک زدن تا سر حد مرگ، پايين آوردن دماي بدن و ... اشاره کرد.
طبق گزارش هاي موجود، زندانيان سياسي در دوران صدام به هيچ عنوان از حق قانوني برخوردار نبودند و تا جايي که مي شد مورد تحقير قرار مي گرفتند. زندان ابوغريب که در سال 1984 حدود هزار زنداني در آن قتل عام شدند، نمونه بارزي از اوضاع زندان ها در زمان حکومت صدام است. همچنين مدارکي وجود دارد که نشان مي دهد گاهي اوقات خود صدام اين شکنجه ها را اعمال مي کرد و افرادي را که بر ضد او، خانواده و حکومتش صحبتي مي کردند، به بدترين شکل ممکن آزار مي داد و حتي گوش و زبان آنها را با دستان خودش مي بريد .

تعقيب و دستگيري
 

بعد از پايان جنگ تحميلي عليه ايران، صدام به حکومت مستبدانه خود در عراق ادامه داد تا اينکه دولت و ارتش عراق در طول سه هفته پس از حمله آمريکا و هم پيمانانش در تاريخ 20 مارس 2003 نابود شدند. ايالات متحده تلاش کرد تا با دو حمله هوايي، صدام را به قتل برساند ولي در هر دو تلاشش ناموفق بود. با شروع ماه آوريل دولت و نيروهاي عراقي بسيار ضعيف شده بودند و اين نشان مي داد که کنترل اوضاع از دست صدام خارج شده است. صدام براي آخرين بار در فيلمي ويدئويي که او را در حومه بغداد نشان مي داد ديده شد و وقتي که در تاريخ نهم آوريل 2003 به دست نيروهاي آمريکايي افتاد، ديگر کسي صدام را نديد.
تا چند هفته پس از سقوط بغداد، مکان صدام حسين نامعلوم بود. افراد زيادي گزارش دادند که او را ديده اند و نوارهاي صوتي زيادي به دست نيروهاي آمريکايي مي رسيد که ادعا مي کردند صداي صدام است ولي اعتبار هيچ کدام از آنها مورد تأييد قرار نگرفت. از همان زمان صدام حسين در بالاترين رده فهرست تحت تعقيب ها در سطح بين المللي قرار گرفت. بيشتر رهبران عراق دستگير شدند ولي تلاش هاي گسترده براي دستگيري او بي ثمر بود. پسران صدام، عدي و قصي که جانشينان سياسي وي تلقي مي شدند در ژوئن 2003 پس از درگيري با نيروهاي آمريکايي کشته شدند. تا اينکه خبر گزاري ها در تاريخ 14 دسامبر 2003 به نقل از جلال طالباني، رهبر کردها گزارش دادند که صدام حسين دستگير شده است. اين گزارش توسط ديگر منابع ارتش آمريکا و توني بلر- نخست وزير انگلستان- هم تأييد شد. کمي بعد پل برمر- حاکم موقت آمريکايي عراق- در کنفرانسي مطبوعاتي در بغداد با اعلام خبر دستگيري صدام گفت:« خانم ها و آقايان، صدام را گرفتيم.» خبر حقيقت داشت، صدام در ساعت 8:30 به وقت محلي روز 22 آذر ( 13 دسامبر) در عملياتي به نام « سپيده دم سرخ» و در حالي که در يک چاه در خانه اي در روستاي الدور در نزديکي تکريت پنهان شده بود دستگير شد. بعد از اعلام اين خبر بود که تصوير صدام حسين با سر و وضعي به هم ريخته و نامرتب در شبکه هاي تلويزيوني مختلف نشان داده شد. کمي بعد هويت وي با آزمايش دي ان اي تأييد شد. وضعيت سلامتي اش هم خوب اعلام شد. برمر اعلام کرد که صدام را به زودي محاکمه خواهند کرد ولي جزئيات محاکمه وي اعلام نشد. اعضاي هيأت حاکمه موقت عراق بعد از گفت و گو با صدام اعلام کردند که او از گذشته خود پشيمان نيست و معتقد است که تنها يک حاکم سختگير بوده است. بعدها اعلام شد که محل اختفاي صدام با اعتراف يکي از دستگيرشدگان به دست آمده است.

وضعيت صدام در حبس
 

در تاريخ 29 اسفند 1383 برابر با 20 مي 2005 روزنامه هاي سان انگليس و نيويورک پست که توسط روبرت مرداک اداره مي شدند، عکسي از صدام را در زندان- در حالي که تنها يک زيرشلواري به پا داشت- با عنوان « ستمگر با زيرشلواري» چاپ کردند. صفحه سوم اين روزنامه، صدام حسين را در حالي که با يک زيرشلواري سفيد در حال شستن لباس بود نشان مي داد. در شرح اين عکس آمده بود:« شخصيتي رقت انگيز در حال شستن شلوارش در زندان...» اما ارتش آمريکا اين عکس ها را غيرواقعي اعلام کرد و گفت با عوامل تهيه اين عکس ها برخورد خواهد کرد. آنها مدعي شدند که صدام در زماني که در زندان به سر مي برد مي توانست پينگ پنگ بازي کرده يا از تردميل استفاده کند و همچنين هر نوع سيگاري را که تمايل دارد مصرف کند.

شکنجه گاه مرگ
 

راز شکنجه گاه هاي صدام و آنچه او بر سر مردم کشورش آورده بود تا مدت ها سر به مهر باقي ماند تا اينکه بعد از سرنگوني رژيم بعث، پرده از اين راز بزرگ برداشته شد. پس از انتقال دست نوشته هاي صدام به واشنگتن، در ميان آنها اسناد و مدارکي از جنگ تحميلي ايران و عراق و نامه صدام به فرماندهان ارتش خود بعد از آزادي خرمشهر توسط رزمندگان ايراني وجود داشت که در آن نوشته بود:« به خاطر دردي که به من وارد کرديد، خانواده هايتان را خواهم کشت. کاش همه شما در خرمشهر کشته مي شديد. خودم شخصاً مسؤول اين افتضاح را خواهم کشت.»
در يکي از دادگاه هاي صدام که براي رسيدگي به پرونده دجيل- بيشتر اهالي اين شهرک به اتهام تلاش براي ترور صدام قتل عام شدند- برگزار شد، در حالي که صدام و هفت نفر از مقام هاي ارشد نظامي اش که در اين واقعه مقصر بودند حضور داشتند، چند نفر اسراي قتل عام دجيل به دادگاه خوانده شدند تا عليه صدام شهادت بدهند؛ شرح وقايع و آن دوران و آنچه اين چند شاهد به زبان آورده بودند در روزنامه ساندي تايمز منتشر شد.شاهد اول زني بود که به دستور قاضي دادگاه و به خاطر مسائل امنيتي هيچ وقت اسمش فاش نشد؛ او از پشت پرده صحبت مي کرد و صدايش هم بعد از تغيير داده شدن به کمک ابزارهاي صوتي پخش مي شد. اين زن درباره روزي که اسير شده بود گفت:« وقتي که اسير شدم، 16 سال بيشتر نداشتم. چند سرباز عراقي به من حمله کردند و مرا به شدت کتک زدند. با شوک الکتريکي مرا شکنجه مي دادند و هر روز تا سر حد مرگ کتک مي زدند.» وقتي در دادگاه از اين زن سؤال شد که آيا مورد آزار و اذيت جنسي هم قرار گرفته يا نه، سرش را به نشانه تأييد تکان داد و شروع به گريه کرد. بعد از شنيدن اين صحبت ها وقتي قاضي دادگاه از او پرسيد که از کدام يک از متهمان شکايت دارد؟ زن فقط به صدام اشاره کرد و گفت:« وقتي هزاران نفر مثل من زنداني و شکنجه شدند چه کسي جز اين مرد مسبب همه اينهاست؟» شاهد بعدي پيرزن 74 ساله اي بود که از اسارت چهار ساله خود و خانواده اش در زندان ابوغريب صحبت کرد و گفت:« از شدت شکنجه نمي توانستم چيزي بخورم. يکي از خويشاوندانم باردار بود و در همان زندان کودکش را به دنيا آورد اما نگهبان ها نوزاد را از او جدا کردند و به هيچ کس اجازه ندادند تا به آن زن کمک کند و متأسفانه مدتي بعد آن نوزاد مرد.»
شاهد سوم که يک مرد بود، براي دادگاه توضيح داد که مأمورهاي گارد امنيتي چطور او و پدرش را اسير کردند و چطور پدرش زير ضربه هاي شکنجه دوام نياورد و کشته شد. اين مرد گفت:« در زندان مردها را به سلول زن ها مي بردند و آنها را وادار مي کردند تا براي ترساندن زن ها صداي سگ دربياورند و فرياد بکشند.» نکته عجيب در اين قسمت از دادگاه اين بود که زماني که اين مرد در حال صحبت کردن بود، صدام که در تمام اين مدت ساکت نشسته بود و فقط يادداشت بر مي داشت به حرف آمد و به قاضي دادگاه گفت:« شما بايد بياييد و قفس مرا ببينيد. اکنون که اسير هستم؛ در قفس آهني اي که رويش چادر مي کشند نگهداري مي شوم» و سپس با صداي بلند فرياد زد که در جلسه دادگاه بعدي شرکت نمي کند.

محاکمه
 

صدام حسين در تاريخ 9 تير 1383 برابر با 30 ژوئن 2004 در حالي که هنوز در اردوگاه کراپر در بغداد نگهداري مي شد، به همراه 11 نفر از سران حزب بعث تحويل دولت موقت عراق شد تا به اتهام جرائم جنگي، جرائم ضد بشري و قتل عام محاکمه شود. اولين دادرسي پرونده صدام در تاريخ اول ژوئن 2004 در دادگاه ويژه رسيدگي به جرائم سران عراق انجام شد. کمي بعد تصاوير اين دادرسي روي شبکه هاي تلويزيوني عربي و غربي پخش شد. اين اولين تصوير وي پس از دستگيري بود. رهبر برکنار شده 67 ساله عراق در طول 26 دقيقه دادرسي، اعتماد به نفس و شهامت بالايي از خود نشان داد. صدام، قانوني بودن دادگاه را زير سؤال برد. او دادگاه را نمايشي بازيچه بوش براي رأي آوردن در انتخابات آمريکا دانست و گفت:« همه اينها نمايش است. مجرم اصلي بوش است.» هنگامي که قاضي از او خواست خود را معرفي کند، او پاسخ داد:« من صدام حسين عبدالمجيد، رئيس جمهور عراق هستم. من هنوز هم رئيس جمهور عراق هستم و اشغالگران نمي توانند آن را انکار کنند.» صدام در طول بازرسي از حمله خود به کويت دفاع کرده و حاکمان کويت را سگ خطاب کرد. اين جمله باعث شد که قاضي نسبت به استفاده از واژه هاي توهين آميز در دادگاه به او تذکر بدهد. در همان روز، ابوالحسن - وزير ارتباطات کويت- اعلام کرد که « از صدام دور از انتظار نبود که اين چنين سخن بگويد.» با اينکه در روز دادرسي هيچ وکيل مدافعي در دادگاه وجود نداشت؛ ولي ساجده طلفاح، همسر اول صدام- يک گروه 20 نفره چند مليتي به رياست محمد رشدان از اردن را براي دفاع از صدام استخدام کرده بود. هنگامي که دادرسي به پايان رسيد، صدام حاضر به امضاي برگه تأييد تفهيم اتهامات خود نشد. دادگاه ويژه در تاريخ 18 ژوئن 2005 صدام را متهم به قتل عام اهالي روستاي دجيل به بهانه همکاري آنها در ترور وي در سال 1982 کرد. بعد از چند روز خانواده صدام اعلام کردند که تيم وکلاي صدام را منحل کرده و تنها عضو عراقي اين گروه به نام خليل الدليمي به عنوان مشاور حقوقي به کار خود ادامه مي دهد. سرانجام صدام در تاريخ يکشنبه 14 آبان 1385 برابر با پنج نوامبر 2006 به اعدام با طناب دار محکوم شد و ادعاي او مبني بر اينکه هنوز هم يک نظامي است و در صورت اثبات جرم بايد تيرباران شود، از سوي دادگاه ناديده گرفته شد.

مرگ ديکتاتور
 

صدام حسين در تاريخ نهم دي 1385 برابر با 30 دسامبر 2006 و در ساعت 6:07 به وقت محلي بغداد به دار آويخته شد. مراسم اعدام وي در اردوگاه عدالت که منطقه اي محافظت شده در شمال بغداد است و زماني توسط خود صدام براي شکنجه و اعدام شهروندان عراقي استفاده مي شد، اجرا شد. با وجود گفته هاي ضد و نقيض مسؤولان عراقي در مورد جايگاه و شيوه خاکسپاري صدام، سرانجام جنازه او را براي تدفين در روستاي محل تولدش به نام العوجه در تکريت به سران قوم بوناصر تحويل دادند. صدام حسين نزديک محل دفن پسرانش قصي و عدي به خاک سپرده شد. او در بازجويي هاي پيش از اعدامش درباره حملات شيميايي به ايران و کردها گفت: « حمله به کردها و ايرانيان با سلاح هاي شيميايي يک ضرورت بود که شخصاً دستور آن را صادر کردم.»

فاجعه دجيل
 

در سال 1982 سوء قصدي عليه صدام حسين در شهرک دجيل در 40 کيلومتري شمال بغداد انجام شد. نيروهاي امنيتي نيز در مقابل اين اقدام به دجيل حمله کرده و بالغ بر 160 نفر از ساکنان را کشته و اعدام کردند که در ميان آنها چند کودک هم وجود داشتند. حدود 1500 تن از اهالي شهرک به زندان فرستاده شدند و تحت شکنجه هاي شديد قرار گرفتند. جريمه تمامي اهالي هم اين بود که هزار کيلومتر مربع از زمين هاي زراعي شان نابود شود، تا ده سال بعد هم به کسي اجازه کاشت دوباره محصول داده نشد. واقعه دجيل يکي از جرائم اصلي صدام بود که به عنوان يکي از جنايات خونين او در دنيا نام برده شد.

فاجعه قوم فيليه
 

قوم فيليه، شيعيان کردي بودند که در دامنه جنوبي کوه هاي زاگرس و روي خط مرزي ايران و عراق زندگي مي کردند. وقتي صدام روي کارآمد، در سال 1980 اين قوم را ايراني ناميد و چون از ابتدا نژاد عرب را برتر مي دانست به آنها حمله کرد. به دستور او تمام مردم را از خانه هايشان بيرون کشيدند، زنان و دختران را به اسارت بردند و مردان و پسران را به شدت شکنجه کرده يا در مقابل چشم خانواده هايشان به شهادت رساندند. يکي از زنان فيليه که براي گرفتن اعتراف به اتاق بازپرسي برده شده بود، مي گويد:« آنجا اتاق آهني سردي بود که کف آن با خون پوشيده شده بود و اين نشان مي داد که افراد قبلي تا چه حد شکنجه شده اند. بعد از آن به اردوگاه هايي برده شديم که بسيار کوچک بودند و حتي جاي کافي براي نشستن نبود.»

خيانت مساوي با مرگ
 

در اواسط سال 1970، صدام هنوز به رياست جمهوري عراق نرسيده بود ولي يکي از اعضاي اصلي حزب بعث به شمار مي رفت که با سوء استفاده از مقام خود، هرکسي که حتي فعاليت سياسي کوچکي داشت را به بهانه اينکه شورشگر سياسي است، اعدام مي کرد يا به صورت مخفيانه در خانه اش به قتل مي رساند اين جنايات او تا زمان رياست جمهوري ادامه داشت و بعد از آن شديدتر و در انظار عمومي اجرا مي شد. در آگوست سال 1983 صدام رهبر کردهاي کردستان به نام مسعود بارزاني را به جرم شورش عليه عراق و همکاري با ايران براي حمله به شمال عراق محکوم کرد. بعد از آن حدود 8 هزار نفر از مردان و پسران را دستگير کرد؛ به طوري که خانه به خانه مي گشت و آنها را از خانه هايشان به زور تهديد و شکنجه بيرون مي کشيد. هيچ کس از اردوگاهي که اين اسرا به آنجا برده شدند اطلاعي پيدا نکرد و بسياري از آنها هيچ وقت باز نگشتند. حتي خانواده و خويشان مسعود بارزاني که تعداد آنها 37 نفر بود به شهادت رسيدند. بعد از آن بارزاني و حدود هزار نفر ديگر به زندان نگراسلمان فرستاده شدند. در اين زندان اسرا جلوي سگ هاي گرسنه انداخته شده يا با آهن هاي گداخته سوزانده مي شدند يا به آنها آب هاي سمي مي دادند. در عکس هايي که بعدها نشان داده شد گورهاي دسته جمعي در اين زندان پيدا شد که اجساد شهدا روي هم در يک گودال بزرگ ريخته شده بود و جسد بارزاني هم در بين آنها به چشم مي خورد. انفال که معني آن غنيمت جنگي است، اسم يکي از اقوام کرد ساکن در شمال عراق است. بعد از جنگ با ايران گذراندن روزگار براي اين قوم هم سخت شده بود زيرا با اينکه در طول جنگ اين دهکده در مراقبت کامل بود ولي باز به همکاري با ايران متهم شدند و به همين خاطر کشتار مردم آنجا آغاز شد و طبق آمار به دست آمده حدود 50 تا 100 هزار نفر از زن و مرد، کودک و پير به شهادت رسيدند و حتي در اين دهکده از بمب هاي شيميايي هم استفاده شد که خشم جامعه بين الملل را در پي داشت. نيروهاي عراقي در تاريخ 25 اسفند 1366 به خاطر سرکوب شورش مردم کرد شمال عراق طي عملياتي به نام الانفال به وسيله گاز سمي به شهر کردنشين حلبچه حمله کردند. در اين عمليات تقريباً 5 هزار نفر که غالباً غيرنظامي بودند، کشته شدند و عده زيادي شيميايي شدند.

دو جنايت در يک واقعه
 

در نزديکي يکي از مرداب هاي عراق، عرب هاي شيعه زندگي مي کردند و از طريق کشاورزي و دامداري زندگي خود را مي گذراندند. تا اينکه صدام روي اين زمين ها دست گذاشت و به فکر نوسازي آنجا افتاد؛ بنابراين حدود 200 هزار نفر از مردمي که در اين منطقه زندگي مي کردند از خانه هاي خود بيرون رانده شده و زمين هايي که حدود 5 هزار سال روي آنها کار مي کردند از آنها گرفته و به جاده و خانه هاي مدرن تر تبديل شد و اين موضوع سازمان محيط زيست جهاني را هم تحت تأثير قرار داده و باعث شد که از کشور عراق شکايت کند. بعضي معتقدند اين کار صدام در از بين بردن طبيعت هم دست کمي از کشتار دسته جمعي مردم نداشت. بعد از جنگ اول خليج فارس، وقتي سربازان به اربيل کردستان رفتند، عکس هاي صدام را در سراسر شهر نصب کرده و کشتار کردهاي آنجا را آغاز کردند. در اين زمان بود که هزاران نفر از شيعيان عراق ناپديد شده و عده اي ديگر از پشت هم هدف گلوله قرار مي گرفتند. در بين اين افراد يکي از رهبران عراق به نام علي حسن آل مجيد هم کشته شد و صدام دستور داد« گردن او را نبريد و او را همين طور نگه داريد شايد جنازه او به درد بخورد.» بچه هاي زيادي هم در اين بين از بيماري حصبه مردند. درست مانند اين کشتار در شهرهاي نجف، کربلا و کوفه هم تکرار شد تا از اين طريق ضربه بيشتري به شيعيان بزنند. در 18 فوريه سال 1999 محمدصادق آل صدر که رهبر شيعيان ساکن عراق بود در خودروي خود همراه با دو پسرش ترور شدند و اين باعث موج شديدي از اعتراضات در بغداد شد و صدام هم ساکت نمانده در پاسخ به اين حرکت، حکم کشتن تظاهرات کنندگان را صادر کرد. در اين زمان تمامي شبکه هاي ماهواره اي در سراسر دنيا عمل صدام را بي رحمانه خواندند و شمار کشته شدگان را صدها نفر اعلام کردند.

زندگي شخصي صدام
 

صدام سه بار ازدواج کرد. او در سال 1963 با دختر دايي بزرگش، ساجده طلفاح که يک معلم بود ازدواج کرد و نتيجه اين ازدواج دو پسر به نام هاي عدي حسين و قصي حسين و سه دختر به نام هاي رعنا، رغدو و حلا بود. در اوايل سال 1997 ساجده به همراه رعنا و رغد به اتهام دست داشتن در ترور ژنرال عدنان خيرالله طلفاح، برادر ساجده و دوست زمان کودکي صدام، تحت بازداشت خانگي قرار گرفتند. ازدواج بعدي او در سال 1986 با سميرا شاه بندر بود؛ صدام که علاقه شديدي به سميرا پيدا کرده بود، به اجبار طلاق او را از شوهرش گرفت و سميرا را به عقد خودش درآورد؛ حاصل اين ازدواج پسري به نام علي بود. همسر سوم او ندال الحمداني، مدير کل مرکز تحقيقات انرژي خورشيدي در شوراي تحقيقات علمي عراق بود که مثل سميرا مجبور به ترک شوهرش شده و به زور به عقد صدام درآمده بود.

عدي پسر بزرگ تر شيطان
 

عدي و قصي دو پسر صدام حسين بودند که دست کمي از پدر خود نداشتند. آنها علاوه بر اينکه در اعمال خشونت کاملاً مثل پدرشان رفتار مي کردند، فساد اخلاقي او را هم به ارث برده بودند. طوري که عدي پسر بزرگ تر صدام بارها و بارها متهم به آزار و اذيت جنسي و قتل زنان جوان شده بود. اين دو نفر آدم هاي خوشگذراني هم بودند. به دستور عدي در کنار رود دجله عمارت مجلل و بزرگي بنا کرده بودند. او يکي از اتاق هاي اين عمارت را به پيشرفته ترين ابزار شکنجه مجهز کرده بود و اسم اين اتاق را « اتاق قرمز» گذاشته بود. عدي در زمان جنگ خليج فارس خودش شخصاً شکنجه ها را درباره مخالفان دولت اعمال مي کرد. او حتي به ورزشکاران کشورشان هم رحم نمي کرد و به عنوان مثال يک بار که تيم ملي فوتبال عراق جام جهاني را از دست داده بود، دستور داد تا تمام اعضاي تيم را روي زمين بخوابانند و تنبيه مورد علاقه اش يعني فلک کردن را روي آنها پياده کنند. در آن دوران، با وجود اينکه بسياري از مردم عراق در فقر به سر مي بردند، عدي بهترين ماشين ها را سوار مي شد و مثل پدرش در مجلل ترين کاخ ها زندگي مي کرد. در مقاله اي که مجله تايمز بعد از سرنگوني کاخ عدي و کشته شدن او نوشت، به رسوايي هاي اخلاقي زيادي از او اشاره شده بود. يکي از اين رسوايي ها ماجراي ناپديد شدن دختر جواني بود که پس از شرکت در مهماني اي که عدي در آن حضور داشت، توسط محافظان شخصي عدي دزديده شد و چند روز بعد از پايان مهماني به خانه بازگشت. پدر اين دختر تصميم گرفت از عدي شکايت کند اما وقتي که عدي از ماجرا باخبر شد، با فرستادن پيغام به پدر دختر، او را تهديد کرد که اگر کوچک ترين حرفي بزند نسل او را از روي زمين برمي دارد. در حقيقت عدي براي هر پدري که دختر داشت يک تهديد بزرگ به حساب مي آمد و بي بند و باري اش به اندازه اي بود که حتي روابط خانوادگي و صميمي بودن با دوستان و آشنايانش هم مانع از اين کار او نمي شد. او پنج روز در هفته را به خوشگذراني مي پرداخت و هيچ کسي نمي توانست مانع اين کار او شود. براي مثال بعد از سقوط حکومت صدام، صاحب يکي از تالارهاي عروسي در بغداد در مورد فساد اخلاقي عدي گفت:« در اواخر دهه 1990 پس از اينکه عدي مجلس عروسي اي را که به آن دعوت شده بود ترک کرد، همه متوجه شدند که عروس گم شده است. از آنجا که عروس از خانواده هاي سرشناس شهر بود تمام محافظان حاضر در عروسي، درها را بستند و به هيچ کس اجازه خروج ندادند. مهمان ها نمي دانستند که چه بلايي به سر عروس آمده اما داماد که به خوبي مي دانست عدي عروسش را دزديده است به طرف يکي از محافظ ها رفت و با برداشتن اسلحه او خودکشي کرد.» اين در حالي است که يکي از پيشخدمت هاي عدي تعريف کرد که در اکتبر سال 2002 هنگامي که مشغول کار بود ديد که دختر جواني را که لباس عروسي به تن داشت در حالي که به شدت گريه مي کرد به زور به خانه عدي آوردند. به گفته اين پيشخدمت، پس از چند ساعت، جسد بي جان دختر در حالي که نيمي از صورت و بدنش با اسيد سوزانده و پتوي سربازي به دورش پيچيده شده بود، به بيرون از خانه منتقل شد. مستخدم عدي ادعا کرد که مأموران او را تهديد کردند اگر حرفي بزند، هم او و هم خانواده اش را خواهند کشت. نکته عجيب اينجا بود که عدي حتي به دوستانش هم رحم نمي کرد؛ طوري که اطرافيانش مي گويند وقتي که متوجه شد يکي از دوستانش قصد دارد از عراق خارج شود و در کشور ديگري زندگي کند، عدي تولد 37 سالگي اش را جشن گرفت و دوستش را به مهماني دعوت کرد و همانجا دستور دستگيري او را صادر کرد. به گفته شاهدان عيني، دوست عدي را به بدترين شکل ممکن شکنجه کردند و حتي زبانش را بريدند تا نتواند حرف بزند. به گفته يکي از دوستان خانوادگي عدي، وقتي که او با اينترنت آشنايي پيدا کرد روز سياه عراقي ها شروع شد چرا که او مدام روش هاي مختلف شکنجه را از اينترنت پيدا مي کرد و روي زندانيانش اجرا مي کرد. يکي از دوستان عدي هم بعدها درباره او گفت که عدي دوست نداشت بچه دار شود؛ او هميشه مي گفت که ماشين هاي من بچه هايم هستند. او يک نفر را استخدام کرده بود که هر روز در اينترنت بگردد و آخرين مدل هاي اتومبيل روز دنيا را پيدا کند. عدي آن قدر به اتومبيل هاي مدل جديد علاقه داشت که حتي اگر ماشين يکي از دوستانش چشمش را مي گرفت، يا آن ماشين را بخرد يا آن را بر مي داشت و گاهي اوقات ماشين ديگران را به دوستان صميمي اش هديه مي داد. پسر بزرگ صدام دستور داده بود چندين پارکينگ زيرزميني اختصاصي براي او بسازند تا او بتواند کلکسيون اتومبيل هايش را که بيشتر از 100 خودروي گرانقيمت بود در آنجا نگهداري کند. او آن قدر به اتومبيل هايش علاقه داشت که زماني که بغداد به تصرف نيروهاي آمريکايي درآمد، تعدادي از فداييان صدام را وادار کرد که از ماشين هايش نگهباني کنند. حتي يک بار که صدام از دست عدي عصباني شده بود پارکينگ او را که پر از ماشين هاي مجلل و گرانقيمت بود به آتش کشيد تا او را تنبيه کند. عدي به لباس پورشيدن هم اهميت زيادي مي داد و هميشه دوست داشت با ديگران تفاوت داشته باشد. عدي بيست و چند ساله بود که صدام براي پسر ناخلفش نامه اي نوشت و از او خواست رفتارش را تغيير دهد. دو تا از همشاگردي هاي عدي و يکي از محافظان او که از مضمون نامه مطلع بودند، مي گويند که صدام در اين نامه سعي کرده بود از کلماتي استفاده کند که روي پسرش تأثيرگذار باشد و از او خواسته بود تا مثل پدربزرگ مادري اش بي بند و بار نباشد و رفتار بهتري داشته باشد. اما عدي در جواب نامه پدر نوشته بود:« مي داني پدر تو تنها فرد قدرتمند در عراق هستي که توانايي انجام هر کاري را دارد و مي تواند در برابر ملت هاي ديگر مقاومت کند اما من به دنبال ماديات نيستم و دقيقاً به همين دليل است که نمي خواهم در دولت پست و مقامي داشته باشم. مي خواهم ياد بگيرم که براي ورود به صحنه بعد از مرگ تو آماده شوم چرا که تنفر مردم عراق از تو بعد از مرگت معلوم خواهد شد.»

قصي پسر کوچک تر شيطان
 

اما قصي پسر کوچک تر صدام بود که رياست آژانس امنيت داخلي کشور را برعهده داشت. او هم مثل برادرش از بدترين شکنجه ها عليه مخالفانش استفاده مي کرد. طبق مستندات موجود، قصي در کمک به پدرش براي سرکوب تهديدها، به عنوان مرد شماره يک شناخته مي شد و در راستاي رسيدن به اين هدف از رشوه دادن، کشتن مخالفان و هر نوع جنايتي فروگذار نمي کرد. بعد از سرنگوني رژيم بعث عراق، مجله تايمز با افراد زيادي مثل خدمتکارها، منشي ها، تجار و محافظان شخصي اي که عدي و قصي را از نزديک مي شناختند گفت و گو کرد تا حقايق بيشتري از زندگي آنها روشن شود و همگي آنها متفق القول گفتند که عدي از پدرش خيلي ظالم تر بوده است. به گفته آنها عدي شخصيتي ظالم، آرمان گرا و خيره سر داشت در حالي که قصي محافظه کار، سياستمدار و جدي بود و تا جايي که مي توانست از پدرش تقليد مي کرد تا حدي که حتي در لباس پوشيدن، پيرايش صورت و انتخاب سيگار هم مثل صدام رفتار مي کرد. تا زماني که شيعيان که سال ها در سرکوب به سر مي بردند بعد از اولين جنگ خليج فارس عليه رژيم بعث به پا خواستند، قصي مسؤوليت هاي امنيتي نه چندان مهمي را در دستگاه حکومتي پدرش بر عهده داشت تا اينکه بعد از اين ماجرا صدام به پسر خود براي سرکوب شيعيان اختيار کامل داد. يکي از افسران نظامي که شاهد عيني اين ماجرا بود، در اين باره مي گويد:« وقتي که قصي به دستور پدر به منطقه سويرا که حدود 300 اسير شيعه را در آنجا نگهداري مي کردند رسيد، با هفت تيري که در دست داشت به چهار نفر نزديک شد و در حالي که فرياد مي کشيد و حرف هاي رکيک به زبان مي آورد با شليک گلوله به طرفشان آنها را کشت. بعد دستور داد همه اسيرها را قتل عام کنند. پس از آن سوار اتومبيلش شد و به سمت بغداد حرکت کرد.»
اين ماجرا فقط يکي از قتل عام هاي شيعيان به دستور قصي بود که در سال 1991 با حضور خود قصي رخ داد و او در دوران حکومت پدرش، جنايت هاي بيشمار ديگري را انجام داد. براي مثال قتل عام 15 نفر از اعضاي يک خانواده شيعه به دست خود قصي از ديگر اعمال فجيعي بود که او در بغداد مرتکب شد. وفاداري بي قيد و شرط قصي به پدرش، باعث شد کم کم در مقام خود ارتقا پيدا کند و به فرماندهي گارد جمهوري خواه و سازمان امنيت خاص عراق دربيايد. تا جايي که تا قبل از براندازي حکومت صدام، قصي دومين مرد قدرتمند عراق و به عنوان اصلي ترين عنصر در زنداني کردن مخالفان سياسي و شکنجه خانواده هاي آنها شناخته شده بود.
با وجود اينکه عدي برادر بزرگ تر بود اما مانند قصي پست هاي مهم مملکتي را برعهده نداشت، البته عدي رئيس کميته المپيک عراق هم بود و بسياري از برنامه هاي تلويزيوني اين کشور پيش از آنکه پخش شود حتماً بايد به تأييد عدي مي رسيد. نکته جالب اينجا بود که چون او به برادر کوچک ترش حسودي مي کرد تا جايي که مي توانست از پخش تصوير قصي از تلويزيون جلوگيري مي کرد. عدي در کنار اين مسؤوليت ها رهبري گروه فداييان صدام را هم برعهده داشت. طبق مدارک موجود، صدام به پسر دومش علاقه بيشتري داشت البته به خاطر اينکه قصي در کارهاي سياسي مملکت بيشتر از برادر بزرگ ترش به او کمک مي کرد.
با اينکه عدي فرزندي نداشت اما قصي چهار فرزند داشت و به گفته يکي از مأموران گارد جمهوري، بعضي وقت ها که قصي جلسه يا کار مهمي نداشت دو پسر خود را به سازمان مي آورد و در آنجا با آنها بازي مي کرد. به گفته سلمان عبدالله، باغبان شخصي کاخ قصي، او خيلي وسواسي بود و وقتي که با همکاران و دوستانش روبوسي مي کرد به سرعت به حمام مي رفت و صورتش را تميز مي کرد و حتي اگر يکي از فرزندانش هم او را در آغوش مي گرفت فوراً خدمه را صدا مي زد تا لباس هايش را تميز کنند.

قتل دامادهاي صدام
 

يکي از جنجالي ترين جنايت هاي صدام، صدور دستور قتل دو داماد خود بود همين موضوع نشان مي دهد که او حتي به خانواده اش هم علاقه اي نداشت و از کشتن آنها براي حفظ قدرتش دريغ نمي کرد . اما ماجراي اين جنايت خانوادگي چه بود؟! در آگوست 1995 دو دختر صدام يعني رعنا و رغد به همراه همسرانشان، حسين کامل عبدالمجيد و صدام کامل المجيد که از بالاترين نظاميان ارتش عراق به شمار مي آمدند با فرزندانشان به اردن فرار کردند. اما صدام حتي به دختران و دامادهايش هم رحم نکرد و با اينکه به آنها قول داده بود در صورت بازگشتشان به عراق هيچ آسيبي به آنها نمي رساند، درست سه روز بعد از بازگشت آنها در فوريه 1996 دستور قتل اين دو برادر را صادر کرد. در حقيقت دو داماد صدام بعد از اينکه از نظر اين ديکتاتور بزرگ مهره سوخته به حساب آمدند، توسط عدي به قتل رسيدند.
عدي پس از کشيدن نقشه قتل آنها اين دو نفر را به يک خانه ويلايي در حومه بغداد برد و درست در لحظه اي که آنها در حال بيرون آمدن از ساختمان بودند، گروهي که توسط عدي اجير شده بودند و بين آنها علي شيميايي پسر عموي صدام هم ديده مي شد، حمله خود را آغاز کردند و با شليک گلوله مسلسل هاي خودکار آنها را ترور کردند. دختران صدام پس از اين واقعه هيچ وقت پدر خود را نبخشيدند و هميشه در صحبت هايشان به اينکه به خاطر اين موضوع از پدرشان کينه به دل دارند، اشاره مي کردند. آنها در آگوست 2003 به همراه نه فرزندشان به اردن پناهنده شدند.
منبع: همشهري سرنخ، شماره 61.