درمان زخم خميازه


 

نويسنده: جواد برخوردار




 
ترجمه علوم كه در عهد اموي پراكنده مي شد، با روي كار آمدن عباسيان و خلافت ابو جعفر عبدا... المنصور (136-157 ق) رو به اعتلا گذارد. در عهد اموي به منظور تأمين نيازهاي روزمره و نيز از سر پاره اي كنجكاوري ها، تنها كتاب هايي در طب و كيميا ترجمه و تأليف يافته بود؛ اما در خلافت منصور، گستره اي از كتاب هاي طبي، نجومي، منطقي، تاريخي و ادبي توسط مترجماني زبده ترجمه شد.
ابو جعفر منصور دومين خليفه عباسي و نخستين ايشان در حمايت از علوم و دانشمندان است. وي پس از ابوالعباس سفّاح (132-136 ق) به خلافت رسيد و خصوصاً به نجوم و پزشكي اقبال فراوان داشت؛ از اين رو به حمايت چندي از افراد و خاندان هاي ايراني پرداخت. نوبخت و فرزندش فضل، ابراهيم الفزاري و فرزندش محمد، عمر بن فرخان طبري و ماشاءاله بن اثري از منجماني بودند كه از سوي منصور حمايت مي شدند؛ همچنين جورجيس (جبريل) بن بختيشوع پزشك تردست ايراني نزد منصور تقرب داشت.
"در اول امر كه "ابو جعفر منصور" بناء "مدينه اسلام(2)" مي نهاد، اعني سنه ثمان و اربعين و مائه [148 ق(3)]، او را ضعفي در معده و سوء استمراء و قلت اشتها عارض شد. و از معالجت اطبا هيچ نفعي كه مي بايست، به حصول نمي پيوست. "ربيع" را بفرمود تا همگي اطبا را جمع كند. و چون حاضر شدند، بفرمود كه در ساير شهر طبيباني را كه مي شناسند، نشان دهند كه از همه ماهرتر كه را دانند. ايشان به اتفاق عرضه داشتند كه در عصر ما فاضل تر از "جورجيس بن بختيشوع" رئيس اطباء "جندي سابور(4)" كسي نيست. صاحب تصانيف جليله است و كمال مهارت وي را حاصل. "منصور" به احضار او فرمان داد. و عامل "جندي سابور" خواهي نخواهي به حضرت خلافت روانه گردانيد. و او چون روانه مي شد، سفارش نمود پسرش "بختيشوع" را كه امور متعلقه به بيمارستان را كه به وي مرجوع بود، كما يببغي منظم دارد. و دو كس را از شاگردان خويش "ابراهيم" و "سرجيس" با خود همراه برد. "بختيشوع" پسرش درخواست نمود كه "عيسي بن شهلافا" را نيز با خود ببر و اينجا مگذار كه اهل بيمارستان را مي رنجاند. بنابر اين "سرجيس" را بگذشت و "عيسي" را با خود ببرد.(5)"بدين ترتيب جورجيس بن بختيشوع، بيمارستان گنديشاپور را به فرزندش بختيشوع وانهاد و به دربار منصور خليفه عباسي راه يافت. بيمارستان گنديشاپور واقع در شهر گنديشاپور و وابسته به دانشگاه اين شهر بود. اين شهر به دستور شاپور اول (241-271 م)، در شرق شوش، شمال غربي شوشتر و جنوب شرقي دزفول بنا نهاده شد. چرايي احداث اين شهر نظير علت بناي باغ هاي معلق بابل(6) است. شاپور اول پس از جنگ با روميان و فتح انطاكيه، به امضاي معاهده صلح با امپراتور روم، والريانوس(7)، پرداخت و دختر وي را نيز به عقد خود درآورد(8)؛ پيش از آن كه دختر را به ايران و نزد شاپور آورند، وي دستور ساخت شهري را بمانند قسطنطنيه(9)، تختگاه روميان، صادر كرد تا نو عروس در آن سكنا بگيرد و كمتر احساس دلتنگي كند.

درباره وجه تسميه شهر، دو روايت گوناگون وجود دارد:
"گويند چون شاپور به محل گندي شاپور رسيد تا آن شهر را بنا كند، پير مردي را ديد كه بيل نام داشت و از او پرسيد كه آيا شايسته است در آن جا شهري ساخته شود؟ بيل گفت: "اگر در اين سن پيري بتوانم نوشتن ياد بگيرم، ساختن شهري در اين جا نيز شايسته است". شاپور گفت: " هر دو كار كه تو نشدني پنداشتي، خواهد شد". پس نقشه شهر را طرح كرد و بيل را به آموزگاري سپرد كه تا او را به يك سال حساب و نوشتن بياموزد.
آموزگار او را با خود برد و نخست موي سر و ريش او را بتراشيد تا به آن بپردازد. پس از آن او را بجد تمام درس داد. پس هنگامي او را پيش شاپور برد كه در درس پيشرفت كرده و مهارت يافته بود، چنان كه شاپور مخارج بناي شهر و ثبت آن را به وي واگذار كرد. پادشاه ناحيه اي بر آن شهر بيفزود و نام شهر (و ناحيه) را "به از انديو شاپور" نهاد يعني "بهتر از انطاكيه شهر شاپور" و همان است كه گندي شاپور خوانده مي شود و اهوازيان آن را بنام مباشر آن "بيل" مي خوانند.(10)"
اگر چه بيشترينه مورخان، روايت فوق را در وجه تسميه گندي شاپور پذيرفته اند اما در روايت ديگري نام اين شهر تركيبي از نام هاي جندا و شاپور است.
"شاپور بن اردشير" با "فيلس"، قيصر روم، بعد از فتح "سوريا" و "انطاكيه" صلح كرد. و دختر او را به زوجيت خويش طلبيد. قيصر نيز بدان رضا داد. پس "شاپور" قبل از آن كه دختر را به سوي وي آورند، بفرمود تا شهري بر شكل "قسطنطنيه" بنا نهادند و آن شهر "جندي شاپور" است. و در سير ايشان مذكور است كه آن موضع، قريه اي بود، متعلق به شخصي كه نام او "جندا" بود و چون "شاپور" آ» موضع را براي شهر اختيار كرد، مالي بسيار در ثمن آن قريه به صاحبش بذل نمود. و مردمي كه در گذار بودندي، از صناع و عمله پرسيدندي كه عمارت اين شهر كه مي كند؟ و باني آن كيست؟ چون معين نشده بود، مي گفتند: "جندا و شاپور". و به تكرار، همين دو كلمه، اسم آنجا شد.(11)"
بنا به اهتمامي كه شاپور اول همانند پدرش اردشير بابكان به اقتباس علوم و آموزش آن داشت، دانشگاه و درمانگاهي نيز در گنديشاپور بنا شد و عده اي از پزشكان و دانشمندان هندي و يوناني بدانجا فراخوانده شدند. همچنين عيسويان سرياني زباني كه در نواحي شوش، بين النهرين و تا سوريه سكنا داشتند، در دانشگاه گنديشاپور به تدريس پزشكي مي پرداختند.
در حوزه علمي گنديشاپور اگر چه فلسفه و رياضيات نيز تدريس مي شد، اما توجه و اهتمام ويژه به پزشكي، سبب شهرت فراگير درمانگاه و مدرسه طب اين دانشگاه شد. در دوره ساسانيان، علاوه بر تحصيل پزشكي، اهتمامي خاص به كارداني پزشكان و اخلاق حرفه اي ايشان مي شد؛ مجموعه آداب ذيل گوياي اين موضوع است:

متن و تفسير كتاب اوستايي موسوم به "هوسپارم نسك" شامل نفاصيلي راجع به طب و اطبا بوده است. مي گفتند او هرمزد براي "خواباندن" هر مرض لااقل يم نبات خلق كرده است. اگر طبيب همه بدن يا فقط عضوي از اعضاي بدن را معالجه مي كرد، در ميزان مزد او تغييري حاصل مي شد؛ طبيب بايستي مريض را به پاكي و احتياط و تدبير معالجه كند، و اگر طالب استراحت بود، و يا در ديدن رنجوران تعللي روا مي داشت او را جنايتكار مي شمردند. يك نوع شهادتنامه و اجازه اي به اطبا مي داند، لكن ممكن نبود كسي هميشه به يك طبيب مجاز و صاحب شهادتنامه دسترسي پيدا كند. اگر كسي به جست و جوي پزشك ايراني مي رفت و او را نمي يافت، در بعض موارد مجاز بود كه به يك طبيب خارجي رجوع كند، اما اگر كسي با اين كه به طبيب ايراني دسترسي داشت، به يك نفر طبيب بيگانه رجوع مي نمود، گناهي مرتكب شده بود(12)؛ مع ذلك پادشاهان ساساني غالباً اطباي عيسوي يوناني يا سرياني را بر اطباي محلي ترجيح مي داده اند.(13)" در پزشكي گنديشاپور خصوصاً آرا و آموزه هاي بقراط بسيار رواج داشت:
"بايد دانست در مكتب جنديشاپور غير از ترجمه كتب و آثار بقراط و جالينوس، طب اوستائي و دانش طبي دوران هخامنشيان نيز بي دخالت نبوده است. نظر به اين كه در جنديشاپور بيشتر نظرات و عقايد بقراط رواج داشته، طبق گفته عده اي از مورخين، "شهر بقراط" معروف بوده است.(14)"
بعدها و در دوره اسلامي، اين پزشكان برجسته گنديشاپور بودن كه خدمات كم نظيري را به پزشكي اسلامي ارائه دادند. يكي از ايشان، ابوز كريا يوحنا ابن ماسويه مي باشد كه مدت سي سال در بيمارستان گنديشاپور به خدمت مشغول بود(15) و مدت ها تنها معلم برجسته پزشكي در بغداد به شمار مي رفت(16). ديگري، جورجيس بن بختيشوع است كه به منظور نداوي منصور به دربار آمد و پس از معالجت، به اصرار خليفه عباسي نزد وي بماند.
پس از گذشت چند سال، جورجيس دچار بيماري شد و تصميم گرفت به گنديشاپور باز گردد تا چنان چه مرگ او فرا رسيد، در خاك ميهن خود بياسايد:
هست نظمي لطيف عمر شريف
كش مرض قافيه است و مرگ رديف(17)
منصور از وي مي خواهد كه پس از رسيدن به گنديشاپور، فرزند خود بختيشوع را به بغداد فرستد، اما جورجيس اين خواهش را نپذيرفت چون بيمارستان گنديشاپور و مردم آن شهر را به حضور فرزندش نيازمند مي ديد؛ البته وي شاگردش عيسي بن شهلافا را به جاي خود نهاد و به سوي گنديشاپور بازگشت. عيسي پزشك كارداني بود، اما به تهديد بيماراني و ارتشا مي پرداخت كه عاقبت به دستور منصور تأديب شد، اموالش مصادره و از بغداد اخراج گرديد.(18) بختيشوع نيز بعدها و به دعوت برمكيان، پزشك هارون الرشيد (170-193 ق) شد و سر درد شديد وي را درمان كرد. همچنين به كوشش برمكيان، جبريل بن بختيشوع، نواده جورجيس نيز به خليفه عباسي معرفي و از حمايت هاي وي برخوردار شد.
برمكيان خاندان دانش پرور ايراني بودند كه عاقبت به دستور هارون دچار عقوبت سختي شدند. اين خاندان و وابستگان ايشان در دستگاه خلافت عباسي مشاغل برجسته و مزاياي گسترده اي را دارا بودند. خالد، بزرگ اين خاندان، از كارگزاران ابو جعفر منصور بن محمد خليفه عباسي بود. فرزند وي ابوعلي يحيي تربيت هارون را بر عهده داشت و در خلافت وي نيز به پاس كوشش هايي كه به خرج داده بود، به صدارت رسيد (170-187 ق)؛ هارون حتي خاتم خلافت را به يحيي سپرد و او را واگذاشت تا با رأي خويش كارها را پيش ببرد.(19) دو فرزند يحيي، فضل و جعفر نيز از كارگزاران برجسته عهد هارون بودند.
هارون به جعفر بسيار مهر مي ورزيد و خواهرش عباسه را به عقد وي درآورده بود؛ وي چنان چه مشهور است، فرمان داده بود كه پيراهني با دو يقه بدوزند تا او و جعفر هر دو با هم آن را بپوشند. (20)

از اتفاق چه خوش تر بود ميان دو دوست؟
درون پيراهني چون دو مغز يك بادام(21)
جعفر ثروت فراواني را در دستگاه خلافت هارون گرد آورده بود؛ "زر جعفري" كه در ادب فارسي نيز راه يافته است، حكايت از آن ثروت بسيار دارد. "اونوره دو بالزاك"(22)، نويسنده شهير فرانسوي، درباره سرتيپ "بريدو" از افسران ناپلئون، مي نويسد:[ناپلئون] وقتي فهميد كه آ» مرد فداكار به جز مقام خود صاحب هيچ چيز نيست.(23)" اما جعفر برمكي علاوه بر مقامش، همه چيز: شهرت، ثروت، نفوذ و محبوبيت را دارا بود؛ با اين همه عاقبت شمشير داموكلس(24) بر سرش فرود آمد و او را به سختي بكشت. جسد وي را به دستور هارون چند پاره كردند و بر پل هاي بغداد بياويختند! اموال يحيي و فضل برمكي مصادره شد و آن دو نيز محبوس شدند و ديگر برامكه جز محمد بن خالد برادر يحيي همگي عقوبت شدند.
براي تاريخ پژوهان، علت اصلي سقوط برمكيان يك معما به شمار مي رود؛ دلايلي نظير بد گويي و سخن چيني ديگران از جمله فضل بن ربيع وزير ايراني هارون، ترس هارون از نفوذ برمكيان و ثروت و بخشش ايشان را براي سقوط برمكيان برشمرده اند. عده اي نيز نوشته اند هارون خواهر خويش عباسه را به عقد جعفر درآورد، بدين شرط كه تنها در حضور وي با هم باشند؛ اما آبستني عباسه و پنهان داشتن آن از هارون، خشم وي را برانگيخت و او را به كشتن جعفر و نوزادان وي، حبس پدر و برادرش و تأديب ديگر برامكه واداشت!
پس از سرنوشت شوم جعفر و ديگر برمكيان، هارون، ابو عمرو كائوم عتابي شاعر، نويسنده و نامه نگار ايشان را فراخواند و از وي درخواست تازه هاي شعر خور را درباره خليفه عباسي بخواند؛ عتابي بدون درنگ ابيات چندي را سرود:
اسرك انّي نلت مانال جعفر
من الملك او مانال يحيي بن خالد
و ان امير المومنين اغضني
مغضيهما بالمشرفات البوادر
دعيني تجئني منيتي مطمئنه
و لم اتكلّف هول تلك البوادر(25)
از دلايل عمده پيشرفت علم، فلسفه و ادب در دوره هارون، برمكيان خاندان دانش پورو ايراني مي باشند. برمكيان خصوصاً يحيي و فرزندش ابوالفضل (ابواحمد) جعفر، با تشكيل محافل و مناظرات علمي، معرفي دانشمندان به خليفه عباسي، گرد آوري كتاب هاي يونانيان، حمايت از مترجمان و سفارش ترجمه، خدمات بي نظيري را به فرهنگ و تمدن اسلامي ارائه داده اند.
يكي از دانشمنداني كه با معرفي برمكيان به هارون تقرب يافت، جبريل بن بختيشوع نواده جورجيس بن بختيشوع پزشك مخصوص منصور خليفه عباسي مي باشد. بختيشوع دوم دو پسر به نام هاي جبريل وجورجيس داشت كه هر دو ايشان از يازده پزشك خاندان بختيشوع مي باشند.(26) جبريل بختيشوع پزشك مخصوص جعفر برمكي توسط وي به هارون الرشيد معرفي شد:
"چنان اتفاق افتاد كه محبوبه‌اي از محبوبات "رشيد" را در حالت تمطي و خود را از هم كشيدن كه خميازه مي گويند، عارض شد آن كه دست هايش كه بالا برده بود، بر همان هيئت در هوا بماند. و قادر نبود كه زير آورد. و اطبا معالجه آن به ماليدن روغن ها مي نمودند و اثر نفعي اصلا ظاهر نمي شد و [هارون] با جعفر اندوهناكي خود اظهار كرد كه فلانه دختر، چنين عليل بماند. "جعفر" عرض كرد يا مولاي! مرا نيز طبيبي هست بسي ماهر و پسر بختيشوع است. اگر او را نيز فرمان باشد كه فكري در اين معني بكند، شايد كه تدبيري به خاطرش رسد!
پس "رشيد" امر كرد تا او را حاضر گردانيدند و... احوال صبيه را براي او شرح كرد. "جبرئيل" گفت: "اگر امير المومنين بر من خشم نخواهد گرفت، تدبيري به خاطرم مي رسد. "رشيد" گفت: بگو آن چيست؟ عرض كرد:
"بفرماي تا صبيه را به ميان همين جمع درآورند و بر آن چه من مي كنم به خشم و سخط تعجيل و مبادرت نفرمايي!"

پس "رشيد" بفرمود تا جاريه را به مجلس درآوردند و چون نظر "جبرئيل" بر وي افتاد، به جانب او دويدن آغاز نهاد و چون نزديك رسيد، دست فراز كرده، بي محابا دامن جامه‌اش را بگرفت چون كسي كه خواهد او را برهنه سازد. از اين حركت، جاريه، منزعج شد(27) و از شدت حيا و انزعاج، اعضايش روان گرديد. دست فرود آورد و دامان خود بگرفت. "جبرئيل" برگشت و گفت: "يا امير المومنين همين بود و علت زايل گشت! "رشيد" متعجب بماند. وامر كرد جاريه را تا دست ها به يمين و يسار حركت دهد. حركت داد، چنان كه در صحت. پس "رشيد" و جميع حاضران را شگفتي اين واقعه فرو گرفت. در همان وقت پانصد هزار درهم، به جايزه "جبرئيل" را عطا فرمود و رياست اطبا را به وي ارزاني داشت.(28)"
بيماري كنيزك به سبب انجماد خلط در عصب ها بوده است كه جبرئيل با درمان آن، نزد هارون محبوبيت يافت؛ تا آن جا كه خليفه عباسي گفت: "عموماً هر كس را هر حاجتي كه بوده باشد، "جبرئيل" را واسطه كند، هرچه او طلبد البته اجابت مي كنم.(29)"
درمان دست هاي دختر توسط جبريل بن بختيشوع- كه شگفتي خوانندگان را بر مي انگيزد- گواه "هوش پزشكي" اين پزشك ايراني است. شگفتي خواننده مضاعف خواهد شد چنان چه بداند عبدالرحمان جامي، شاعر قرن نهم هجري، حكايتي را نظير حكايت فوق درباره كنيزكي از ملوك ساماني سروده است:
به يكي از ملوك ساماني
داشت دوران، طبيبي ارزاني
در همه كارها بدو همدم
در همه رازها بدو محرم
داديش در حضور خود پيوست
نبض جمع مخدّرات بدست
روزي از گفت و گوي خلق خلاص
بود با او درون خلوت خاص
پاي نامحرمان از آن جا پي
نامه محرمان در آنجا طي
ناگه آمد كنيزكي چون ماه
خوان بكف پيش شاه گشت دو تاه
تا نهد خوان خوردني به زمين
ريخت خلطي به پشت او رنگين
الف قامتش چو دال بماند
خم چو پيران دير سال بماند
كرد چندانكه زور راست نشد
پشت او آنچنانكه خواست نشد
گفت با آن حكيم شاه كريم
كاي شفا بخش هر مزاج سقيم
هم درين دم گشاي دست علاج
وارهانش از اين فساد مزاج
دست زد معجرش ز فرق كشيد
جامه اش را ز پيش و پس بدريد
از زهارش كشيد بند ازار
كرد بيرون ز پاي او شلوار
غرقه شد زان خجالت اندر خوي
خلط بگداخت در مفاصل وي
قامت خود چو سرو بوستان راست
كرد آزاد از زمين برخاست
در طبيبي چو نيك ماهر بود
پيش او سر كار ظاهر بود
چون بماند از علاج جسماني
دست زد در علاج نفساني(30)
************

پي‌نوشت‌ها:
 

1. عنوان مقاله برگرفته از بيت مولانا عبد القادر بيدل (1054-1132 ق) است:
لاله و گل زخمي خميازه اند
عيش اين گلشن خماري بيش نيست
(غزليات بيدل (ج1)، غزل 571)
2. بغداد
3. عده اي نيز تاريخ بناي بغداد را به سال 144 قمري دانسته اند.
4. معرب گنديشاپور مي باشد.
5. تاريخ الحكماء، صص 217 و 218.
6. باغ هاي معلق بابل توسط نبوكد نصر دوم (حـ 600 ق. م) براي شاهدخت مادي، آمي تيس (Amytis) ساخته شد.
7. امپراتور روم كه به نام هاي والرين و فيلس نيز خوانده مي شده است.
8. درباره رفتار شاپور با والريانوس به هنگام اسارت، روايات گوناگوني وجود دارد. عده اي گويند شاپور پيش از آن كه والريانوس را آزارد كند، مال بسياري از وي گرفت و حتي بيني او را ببريد؛ و عده اي نيز گفته اند كه شاپور قيصر را بكشت. دكتر عبدالحسين زرين كوب درباره رفتار شاپور با والريانوس مي نويسد: "روايتي كه راجع به رفتار اهانت آميز شاپور در حق او هست، از مبالغه اي خالي نيست و به نظر مي آيد مومنان مسيحي، آن را با آب و تاب بيشتري داده اند تا فرجام كار دشمنان مسيحيت را بيشتر عبرت انگيز نشان دهند." (تاريخ مردم ايران (ج1)، ص430)
9. اين شهر، پايتخت امپراتوري روم شرقي بوده و بيزنطه و بيزانتيئم خئانده شده است.
10. تاريخ ايرانيان و عرب ها در زمان ساسانيان، صص 87 و 88.
11. تاريخ الحكماء، صص 183 و 184.
12. به نقل از دينكرد، كتاب 8، فصل 37، فقره 14 و بعد.
13. ايران در زمان ساسانيان، ص300.
14. تاريخ طب در ايران (ج1)، ص423.
15. همان، ص428.
16. زندگينامه علمي دانشمندان اسلامي، ص396.
17. مثنوي هفت اورنگ، سلسله الذهب 63.
18. تاريخ الحكماء، ص342 ذيل عيسي بن شهلافا.
19. دايره المعارف بزرگ اسلامي، برمكيان ، ص5؛ به نقل از مروج الذهب الكامل و....
20. همان، ص7، به نقل از ابن خلكان.
21. كليات سعدي، غزل 358.
22. Balzac de Henore (1799-1850)
23. دام گستر، ص51.
24. داموكلس (Damocles): در افسانه هاي يوناني، از درباريان و چاپلوسان درباره ديونوسيوس مهين (جبار سيراكوز). شهرت او به سبب افسانه اي است كه براي نشان دادن بي ثباتي عظمت و خوشبختي آدمي، از قديم ضرب المثل بوده است. گويند وي همواره درباره خوشبختي و بزرگي ديونوسيوس به مبالغه سخن مي گفت. ديونوسيوس براي تنبيه وي، او را به ضيافتي شاهانه دعوت كرد. داموكلس غرق در شادي و سرور بود تا آن كه بالاي سر خود را نگريست، و شمشيري را (شمشير داموكلس) كه به مويي آويخته بود، بالاي سر خويش ديد. به ديدن اين شمشير دريافت كه جاه و جلال فرمانروايان تا چه حد به قيمت از دست دادن آرامش دروني و تأمين شخص آنان تمام مي شود. (دايره المعارف بزرگ فارسي (ج)، ذيل داموكلس)
25. الفهرست، ذيل عتابي، ص 199. ترجمه شعر: آيا شادمان خواهي شد اگر ثروت جعفر و يا يحيي بن خالد را بيابم؟ و از اين كه خليفه مرا با شمشير آبديده خود به همان سرنوشت تيره آنان بيندازد؟ بگذار مرگ، مرا به آرامي بربايد و من به زحمت آن پيشامدهاي مرگ‌زا دچار نشوم. (نويسنده)
26. براي مشاهده اسامي پزشكان خاندان بختيشوع رجوع كنيد به تاريخ طب در ايران (ج1)، صص 426-428.
27. مضطرب شد.
28. تاريخ الحكماء، صص 185- 187.
29. همان، ص 187.
30. مثنوي هفت اورنگ، سلسله الذهب، صص 298-299.
 

منبع:نشريه دانشمند- ش564