قفسي با ميله هاي کلام!
قفسي با ميله هاي کلام!
قفسي با ميله هاي کلام!
نويسنده:رکسانا خوشايي*
تعجب نکنيد، مي گويند پرندگان اين کار را مي کنند! يعني برخي پرندگان ( البته غير از پرندگان شکاري)، در طبيعت محدوده اي دارند که قلمرو آنها به حساب مي آيد و از آن قلمرو خارج نمي شوند. اين قلمرو، فرضي است، يعني واقعاً حصار يا ديواري وجود ندارد، اما پرندگان، نه تنها آن را براي خود در نظر مي گيرند، بلکه عميقاً به حفظ آن پايبندند. انگار آنها، حتي در طبيعت هم در قفسي نامرئي قرار دارند!
راستش فاصله زياد انسان در وضعيت کنوني با آنچه از موجودي نامحدود و بيکران انتظار مي رود، اين فرضيه را در ذهن ما ايجاد مي کند که انسان نيز بداند يا نداند در قفسي زنداني است! قفسي که ميله هاي آن را بايد و نبايدها، باورها وعقايد، مي شود و نمي شود ها و... تشکيل داده است.
شايد به همين دليل است که يک انسان معمولي ممکن است حد نهايي قلمرو خود را مثلاً توان بالا رفتن از يک تپه بداند، در حالي که براي يک انسان معمولي ديگر، بالا رفتن از اورست هم عادي به نظر بيايد!
بسياري از نظريه پردازهايي که درباره موفقيت مي نويسند، اين مساله را با عنوان « باور» مطرح مي کنند. مثلاً مي گويند باور خود را تغيير دهيد تا بتوانيد دست به انجام کارهاي بزرگتر بزنيد، يا « باور» کنيد که « مي توانيد» تا « بتوانيد».اما موضوع، حتي از تغيير « باور» هم مهم تر و اساسي تر است. ما مي دانيم که انسان موجود محدودي نيست و يک موجود نامحدود يا بي نهايت، هر کاري بخواهد مي تواند انجام دهد، اما اين را هم مي دانيم که ترس ها، اضطراب ها، شرطي شدگي ها و بسياري عوامل بازدارنده ديگر، جلوي انسان را مي گيرند، او را مي ترسانند و محدود مي کنند و خلاصه مانع انجام بسياري از کارها مي شوند، اما معلوم نيست اين شرطي شدگي ها، ترس ها و محدوديت ها چگونه در او راه يافته و در وجودش نفوذ کرده اند و مثل مانع عمل مي کنند و نمي دانيم واقعاً چه اتفاقي مي افتد که کودکي که آرزوهاي بزرگ و دور و دراز دارد، ناگهان تبديل به بزرگسالي منفعل مي شود که سي، چهل سال ازعمرش را صرف انجام اين کار خسته کننده تکراري مي کند؟ و نه تنها آرزويي بزرگ ندارد که گويي، بيشتر به نظر مي آيد منتظر مردن است!!!
پاسخي که نظريه پردازان به اين ابهام مي دهند، اشاره اي است به برنامه ريزي منفي ذهن که در شماره هاي قبلي هم به آن اشاره کرده ام.
اينکه ذهن انسان سه بخش دارد و بخشي که به نام هاي ناهشيار يا ناخودآگاه معروف مي باشد، مانند کامپيوتري است که کورکورانه اما دقيق، هر برنامه اي را که به آن مي دهند اجرا مي کند.
ذهن ناهشيار، در کودکي مثل يک صفحه سفيد و خالي است که با جملات و عباراتي که از بزرگترها شنيده مي شود برنامه ريزي مي گردد و چون عمدتاً به کودک گفته مي شود که ناتوان است، بي مهارت است و از عهده انجام کارها بر نمي آيد، اين برنامه ريزي منفي و پر از محدوديت است، به طوري که رفته رفته ذهن، تنها ناتواني ها و محدوديت ها را مي پذيرد و بر اساس آنها عمل مي کند. از طرفي هر کلام يا انديشه اي بر ذهن ناهشيار اثر مي گذارد و با دقتي حيرت آور، به عينيت در مي آيد. درست مثل ضبط صدا بر صفحه حساس گرامافون که هر آوا، لحن و حتي سرفه يا مکث او نيز ضبط مي شود، در نتيجه ذهن ناهشيار هم که عينيت آن را مشاهده مي کند، مجدداً آن را به عنوان حقيقت مي پذيرد و بر ناهشيار اثر مي گذارد و همين سيکل منفي، بارها تکرار مي شود، تا جايي که فرد گمان مي کند آنچه حقيقت دارد، ناتواني و محدوديت است و بي نهايت بودن يا نا محدود بودن، خواب و خيالي بيش نيست!
همانطور که مي بينيد آنچه پدر، مادر، خواهر و برادرها و سپس مربيان به وسيله کلام خود منتقل مي کنند، بر ذهن ناهشيار اثر مي گذارد و سپس توسط همان ناهشيار به اجرا در مي آيد، بنابراين تا اينجا با همين دانش اندک هم مي توانيم نتيجه بگيريم که بسياري از مرزها، محدوديت ها و حدود، به وسيله کلام ايجاد شده اند و طبيعي است که به وسيله کلام باز شوند. نکته مهم ديگر اينجاست که آنچه اطرافيان در کودکي به ما منتقل مي کنند، پس از مدت کوتاهي توسط خود ما دروني سازي مي شود و به صورت گفتگوي دروني خود ما در مي آيد، اين گفتگو نيز که اغلب از نظر ما پنهان مي ماند، تکرار دورني همان پيام هاست. پيام هايي که دروني شده و جزئي از کودک محسوب مي شوند.
من نمي خواهم وارد بحث هاي تخصصي و پيچيده روانکاوي شوم، اما مفهوم دروني کردن در آن مباحث هم وجود دارد و بدين صورت توضيح داده مي شود: کودکان با طرز تلقي ها و ارزش هاي ذاتي به دنيا نمي آيند. از لحظه تولد به بعد کودک تحت تاثير دائمي آموزش هاي اجتماعي و ارزش هاي بيروني قرار مي گيرد و خيلي زود، آنها را بخشي از شخصيت خود مي کند. فرآيندي که در آن ارزش ها و نگرش هاي اجتماعي، بخشي از شخصيت کودک مي شود، دروني کردن نام دارد و نتيجه دروني کردن اين است که بعد از آن،اين خود اوست که مي گويد فلان کار را انجام بده يا انجام نده و در واقع از نوعي گفتگوي دروني ناآشکار در خود تبعيت مي کند. اين گفتگوي دروني، شامل کلماتي است که در درون ما جريان دارند و مي توانند کلماتي باشند که افکار مارا مي سازند يا کلماتي باشند که با صداي بلند، آهسته، يا حتي بي صدا به خودمان مي گوييم. شايد هم کلماتي باشند که بدون آنکه متوجه باشيم آنها را مدام با خود تکرار مي کنيم و ناخواسته انرژي دروني زيادي را صرف بيانشان مي کنيم. البته اين امکان هم وجود دارد که کلمات دروني، کلماتي باشند که با توجه به سطح آگاهي فعلي ما در ما جريان دارند و نشان دهنده ارتعاشات دروني ما مي باشند.
بيشتر ما متوجه نيستيم که در اغلب مواردي که با ديگران حرف نمي زنيم و بر کار ديگري هم تمرکز نداريم، درحال گفتگو با خود هستيم و اين گفتگو هم مثل هر کلام ديگري بر ناهشيار اثر مي گذارد. اين گفتگو تبديل به کلام عادي و انديشه هاي عادي ما مي شود و همين کلام و انديشه نيز، خود به سهم خود مجدداً بر ناهشيارمان تاثير مي گذارد.
پس مجدداً تکرار مي کنم که ما با يک سيکل منفي و محدود کننده مواجهيم. در قدم اول کلام اطرافيان، ذهن ناهشيار ما را برنامه ريزي مي کند و ما براساس آن برنامه شروع مي کنيم به عمل کردن مي نماييم.
وقتي برنامه اجرا مي شود، ذهن هشيار القائات رخ داده را به شکل عيني مشاهده مي کند و اين انديشه در آن ايجاد مي شود که چنين رخدادي حقيقي و جدي است. اين انديشه نيز، خود بر ناهشيار اثر مي گذارد. اثري در تائيد برنامه اي که بدان داده شده، که طبعاً باعث تکرار آن مي شود.
از طرف ديگر کلام ديگران از همان ابتداي کودکي، در ما دروني مي شود و به تدريج به گفتگوي دروني تبديل مي شود. اين گفتگوي دروني ناخودآگاه نيز، کلامي با صدا يا بي صداست که به ما مي گويد چه چيز حقيقت دارد. از اين گفتگو، انديشه و کلماتي شکل مي گيرند و آن انديشه و کلماتي که مي گوييم نيز مجدداً بر ناهشيار ما اثر مي گذارد و همين طور الي آخر
البته گمان نکنم بتوانيم بر کلامي که از کودکي شنيده ايم و ناهشيارمان با آن کلام برنامه ريزي شده، کنترلي داشته باشيم. چون مربوط به گذشته است، اما در مورد انديشه، گفتار و کلمات دروني مان چطور؟
بايد بگويم بله، چون با تغيير کلمات دروني، انديشه و گفتار تغيير مي کند.
با توجه به اين اصل، براي تغيير گفتار و انديشه، کافي است کلمات دروني مان را تغيير دهيم، بدين معني که اگر کلماتي که در درونمان جريان دارند و به نوعي منجر به برآيند ارتعاشي در ما مي شوند را عوض کنيم، انديشه و گفتار و به دنبال آن، برنامه ريزي ذهن ناهشيارمان نيز تغيير خواهند کرد، چون همان طور که گفتيم کلام خود ما، انديشه مان ( که همان کلام است) و گفتگوي دروني ما، بر ناهشيار چنان اثر مي گذارند که آن را برنامه ريزي مي کنند ناهشيار نيز بر طبق همين برنامه ريزي عمل خواهد کرد. بدين ترتيب لازم است گفتگوي دروني خود را طي چند روز در يک دفترچه يادداشت کنيد و قسمت هاي مخرب و بازدارنده يا محدود کننده آن را علامت بزنيد و سپس آنها را با عبارات مثبت و قدرتمند عوض کنيد و با خود تکرار نماييد. توجه داشته باشيد که تنها بيان مثبت اين عبارات کافي نيست و حتماً لازم است در جملات و عبارات جديد، نام خداوند گنجانده شود. براي مثال، براي به دست آوردن شغل مناسب بايد بگوييم: هم اکنون به لطف و قدرت الهي شغل مناسبي دارم. عبارت شما بايد مثبت و در زمان حال باشد نه آينده. گويي پيشاپيش به آرزوي خود دست يافته ايد. آن هم به لطف الهي. اين ساده تري روش براي موفقيت است. امتحان کنيد.
راستش فاصله زياد انسان در وضعيت کنوني با آنچه از موجودي نامحدود و بيکران انتظار مي رود، اين فرضيه را در ذهن ما ايجاد مي کند که انسان نيز بداند يا نداند در قفسي زنداني است! قفسي که ميله هاي آن را بايد و نبايدها، باورها وعقايد، مي شود و نمي شود ها و... تشکيل داده است.
شايد به همين دليل است که يک انسان معمولي ممکن است حد نهايي قلمرو خود را مثلاً توان بالا رفتن از يک تپه بداند، در حالي که براي يک انسان معمولي ديگر، بالا رفتن از اورست هم عادي به نظر بيايد!
بسياري از نظريه پردازهايي که درباره موفقيت مي نويسند، اين مساله را با عنوان « باور» مطرح مي کنند. مثلاً مي گويند باور خود را تغيير دهيد تا بتوانيد دست به انجام کارهاي بزرگتر بزنيد، يا « باور» کنيد که « مي توانيد» تا « بتوانيد».اما موضوع، حتي از تغيير « باور» هم مهم تر و اساسي تر است. ما مي دانيم که انسان موجود محدودي نيست و يک موجود نامحدود يا بي نهايت، هر کاري بخواهد مي تواند انجام دهد، اما اين را هم مي دانيم که ترس ها، اضطراب ها، شرطي شدگي ها و بسياري عوامل بازدارنده ديگر، جلوي انسان را مي گيرند، او را مي ترسانند و محدود مي کنند و خلاصه مانع انجام بسياري از کارها مي شوند، اما معلوم نيست اين شرطي شدگي ها، ترس ها و محدوديت ها چگونه در او راه يافته و در وجودش نفوذ کرده اند و مثل مانع عمل مي کنند و نمي دانيم واقعاً چه اتفاقي مي افتد که کودکي که آرزوهاي بزرگ و دور و دراز دارد، ناگهان تبديل به بزرگسالي منفعل مي شود که سي، چهل سال ازعمرش را صرف انجام اين کار خسته کننده تکراري مي کند؟ و نه تنها آرزويي بزرگ ندارد که گويي، بيشتر به نظر مي آيد منتظر مردن است!!!
پاسخي که نظريه پردازان به اين ابهام مي دهند، اشاره اي است به برنامه ريزي منفي ذهن که در شماره هاي قبلي هم به آن اشاره کرده ام.
اينکه ذهن انسان سه بخش دارد و بخشي که به نام هاي ناهشيار يا ناخودآگاه معروف مي باشد، مانند کامپيوتري است که کورکورانه اما دقيق، هر برنامه اي را که به آن مي دهند اجرا مي کند.
ذهن ناهشيار، در کودکي مثل يک صفحه سفيد و خالي است که با جملات و عباراتي که از بزرگترها شنيده مي شود برنامه ريزي مي گردد و چون عمدتاً به کودک گفته مي شود که ناتوان است، بي مهارت است و از عهده انجام کارها بر نمي آيد، اين برنامه ريزي منفي و پر از محدوديت است، به طوري که رفته رفته ذهن، تنها ناتواني ها و محدوديت ها را مي پذيرد و بر اساس آنها عمل مي کند. از طرفي هر کلام يا انديشه اي بر ذهن ناهشيار اثر مي گذارد و با دقتي حيرت آور، به عينيت در مي آيد. درست مثل ضبط صدا بر صفحه حساس گرامافون که هر آوا، لحن و حتي سرفه يا مکث او نيز ضبط مي شود، در نتيجه ذهن ناهشيار هم که عينيت آن را مشاهده مي کند، مجدداً آن را به عنوان حقيقت مي پذيرد و بر ناهشيار اثر مي گذارد و همين سيکل منفي، بارها تکرار مي شود، تا جايي که فرد گمان مي کند آنچه حقيقت دارد، ناتواني و محدوديت است و بي نهايت بودن يا نا محدود بودن، خواب و خيالي بيش نيست!
همانطور که مي بينيد آنچه پدر، مادر، خواهر و برادرها و سپس مربيان به وسيله کلام خود منتقل مي کنند، بر ذهن ناهشيار اثر مي گذارد و سپس توسط همان ناهشيار به اجرا در مي آيد، بنابراين تا اينجا با همين دانش اندک هم مي توانيم نتيجه بگيريم که بسياري از مرزها، محدوديت ها و حدود، به وسيله کلام ايجاد شده اند و طبيعي است که به وسيله کلام باز شوند. نکته مهم ديگر اينجاست که آنچه اطرافيان در کودکي به ما منتقل مي کنند، پس از مدت کوتاهي توسط خود ما دروني سازي مي شود و به صورت گفتگوي دروني خود ما در مي آيد، اين گفتگو نيز که اغلب از نظر ما پنهان مي ماند، تکرار دورني همان پيام هاست. پيام هايي که دروني شده و جزئي از کودک محسوب مي شوند.
من نمي خواهم وارد بحث هاي تخصصي و پيچيده روانکاوي شوم، اما مفهوم دروني کردن در آن مباحث هم وجود دارد و بدين صورت توضيح داده مي شود: کودکان با طرز تلقي ها و ارزش هاي ذاتي به دنيا نمي آيند. از لحظه تولد به بعد کودک تحت تاثير دائمي آموزش هاي اجتماعي و ارزش هاي بيروني قرار مي گيرد و خيلي زود، آنها را بخشي از شخصيت خود مي کند. فرآيندي که در آن ارزش ها و نگرش هاي اجتماعي، بخشي از شخصيت کودک مي شود، دروني کردن نام دارد و نتيجه دروني کردن اين است که بعد از آن،اين خود اوست که مي گويد فلان کار را انجام بده يا انجام نده و در واقع از نوعي گفتگوي دروني ناآشکار در خود تبعيت مي کند. اين گفتگوي دروني، شامل کلماتي است که در درون ما جريان دارند و مي توانند کلماتي باشند که افکار مارا مي سازند يا کلماتي باشند که با صداي بلند، آهسته، يا حتي بي صدا به خودمان مي گوييم. شايد هم کلماتي باشند که بدون آنکه متوجه باشيم آنها را مدام با خود تکرار مي کنيم و ناخواسته انرژي دروني زيادي را صرف بيانشان مي کنيم. البته اين امکان هم وجود دارد که کلمات دروني، کلماتي باشند که با توجه به سطح آگاهي فعلي ما در ما جريان دارند و نشان دهنده ارتعاشات دروني ما مي باشند.
بيشتر ما متوجه نيستيم که در اغلب مواردي که با ديگران حرف نمي زنيم و بر کار ديگري هم تمرکز نداريم، درحال گفتگو با خود هستيم و اين گفتگو هم مثل هر کلام ديگري بر ناهشيار اثر مي گذارد. اين گفتگو تبديل به کلام عادي و انديشه هاي عادي ما مي شود و همين کلام و انديشه نيز، خود به سهم خود مجدداً بر ناهشيارمان تاثير مي گذارد.
پس مجدداً تکرار مي کنم که ما با يک سيکل منفي و محدود کننده مواجهيم. در قدم اول کلام اطرافيان، ذهن ناهشيار ما را برنامه ريزي مي کند و ما براساس آن برنامه شروع مي کنيم به عمل کردن مي نماييم.
وقتي برنامه اجرا مي شود، ذهن هشيار القائات رخ داده را به شکل عيني مشاهده مي کند و اين انديشه در آن ايجاد مي شود که چنين رخدادي حقيقي و جدي است. اين انديشه نيز، خود بر ناهشيار اثر مي گذارد. اثري در تائيد برنامه اي که بدان داده شده، که طبعاً باعث تکرار آن مي شود.
از طرف ديگر کلام ديگران از همان ابتداي کودکي، در ما دروني مي شود و به تدريج به گفتگوي دروني تبديل مي شود. اين گفتگوي دروني ناخودآگاه نيز، کلامي با صدا يا بي صداست که به ما مي گويد چه چيز حقيقت دارد. از اين گفتگو، انديشه و کلماتي شکل مي گيرند و آن انديشه و کلماتي که مي گوييم نيز مجدداً بر ناهشيار ما اثر مي گذارد و همين طور الي آخر
البته گمان نکنم بتوانيم بر کلامي که از کودکي شنيده ايم و ناهشيارمان با آن کلام برنامه ريزي شده، کنترلي داشته باشيم. چون مربوط به گذشته است، اما در مورد انديشه، گفتار و کلمات دروني مان چطور؟
بايد بگويم بله، چون با تغيير کلمات دروني، انديشه و گفتار تغيير مي کند.
با توجه به اين اصل، براي تغيير گفتار و انديشه، کافي است کلمات دروني مان را تغيير دهيم، بدين معني که اگر کلماتي که در درونمان جريان دارند و به نوعي منجر به برآيند ارتعاشي در ما مي شوند را عوض کنيم، انديشه و گفتار و به دنبال آن، برنامه ريزي ذهن ناهشيارمان نيز تغيير خواهند کرد، چون همان طور که گفتيم کلام خود ما، انديشه مان ( که همان کلام است) و گفتگوي دروني ما، بر ناهشيار چنان اثر مي گذارند که آن را برنامه ريزي مي کنند ناهشيار نيز بر طبق همين برنامه ريزي عمل خواهد کرد. بدين ترتيب لازم است گفتگوي دروني خود را طي چند روز در يک دفترچه يادداشت کنيد و قسمت هاي مخرب و بازدارنده يا محدود کننده آن را علامت بزنيد و سپس آنها را با عبارات مثبت و قدرتمند عوض کنيد و با خود تکرار نماييد. توجه داشته باشيد که تنها بيان مثبت اين عبارات کافي نيست و حتماً لازم است در جملات و عبارات جديد، نام خداوند گنجانده شود. براي مثال، براي به دست آوردن شغل مناسب بايد بگوييم: هم اکنون به لطف و قدرت الهي شغل مناسبي دارم. عبارت شما بايد مثبت و در زمان حال باشد نه آينده. گويي پيشاپيش به آرزوي خود دست يافته ايد. آن هم به لطف الهي. اين ساده تري روش براي موفقيت است. امتحان کنيد.
پينوشتها:
* کارشناس ارشد مشاوره
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}