پرداختن به جنگ يا نپرداختن
پرداختن به جنگ يا نپرداختن
پرداختن به جنگ يا نپرداختن
نويسنده: زهير توکلي
شعر جنگ از نوعي ديگر
مقصود بنده از گردآوري اين اشعار که مي شد حجمي لااقل چند برابر اين حجم فعلي داشته باشد، پاسخ به اين پرسش بود. طبيعي است که اين اشعار گردآورده ، خود به تمامي گوياي اين پاسخ است که :«چرا، روشنفکران نيز درباره جنگ شعر گفته اند؟».
غرض بنده، گردآوري شعرهايي درباره جنگ بوده است که در چهارچوب قرائت رسمي نمي گنجند؛ يا لا اقل مي شود گفت که اين دسته از شعرهاي جنگ، ديده نشده اند . بخش اعظم شعرهايي که از نظر محترمتان خواهد گذشت، سروده شاعراني است که در صنف شاعران - به تسامح، کلمه صنف را به کار مي برم.- صف خود را از شاعران انقلاب اسلامي جدا کرده اند. اين جدا سري، گاه ، حتي تا مرز پرهيز از سلام عليک عادي هم پيش مي رود. اينکه چرا چنين اتفاقي افتاده و گسل ميان جريان به اصطلاح روشنفکرانه شعر معاصر و جريان شعر انقلاب اسلامي، چه مايه متأثر از سياست و اجتماع است و چه مايه از تفاوت تعاريف بنيادين نشأت مي گيرد، همه موضوع مقاله اي جداگانه است. در اينجا نکته اي که براي ما مهم است و باز هم برآن تأکيد مي کنم، اين است که تتّبع صاحب اين قلم، از نظر دامنه شاعران، در درجه اوّل، معطوف به شاعراني است که مشخّصاً و قطعاً شاعر انقلاب اسلامي محسوب نمي شوند. نکته جالب توجه، تداوم سرودن شعر جنگ در نسل هاي بعد از دهه شصت در جريان شعر روشنفکري است؛ چنان که در اشعار گردآوري شده ملاحظه خواهيد کرد. غرض نهايي، جستجو براي به دست دادن يک صورت نوعي از شعرهاي بيرون از قرائت رسمي است (اگر چه فعلاً معطوف به طيف بندي شاعران بوده ايم). بنابراين مواردي در اين شعرها وجود دارد که شاعرش رسماً جزء شاعران انقلاب اسلامي است؛ امّا زاويه ورود او به جنگ، در چهارچوب قرائت رسمي نبوده است.
***
***
در چنين فضايي، جريان روشنفکري ايران، در قبال حوادث بعد از انقلاب، به خصوص در دوران پس از خرداد 1360، به اصطلاح خودماني گاوگيجه گرفته بود. اين خلأ به ويژه در «لحن» شعرها خود را نشان مي دهد، که نه لحن مأيوسانه و سياه دوران پس از 28مرداد است، نه ستيز و اعتراض شعر سياسي دهه پنجاه. فضاي غالب، واگويه هايي است که سردي و سردرگمي و نوعي بلاتکليفي نسبت به مقوله زمان درآن حس مي شود؛ يعني در اين دهه، حتي از نوستالژي شديد گذشته هم در شعرهاي جريان روشنفکري چندان خبري نيست. خلاصه اينکه ماهيت اجتماعي جريان شعر روشنفکري در اين دوره، حکايت از فقدان يک گفتمان متشخص به روز دارد؛ گفتماني که بتواند صدايي متفاوت و بلند به موازات ساير صداها ايجاد کند. اگر چه به خاطر انسداد پس از خرداد 1360و شرايط جامعه جنگي، در دهه شصت، اصالتاً چند صدايي وجود ندارد، اما آخر همين انسداد در سال هاي50 تا 55 هم، به شکل شديدتري در کار بوده است ؛ نکته آن است که آن زمان تکليف روشنفکر معلوم تر بوده است. روشنفکر در دهه شصت خود را با حکومتي روبه رو مي بيند که برآمده از مردم است، امّا حکومتي مذهبي با زعامت فقهي است و با مردمي مواجه مي شود که برخلاف انتظار او، دنباله رو و مريد «روحانيان» شده اند؛ در حالي که از دوره مشروطه، نقد دين و سنت و بعضاً هجو و تمسخر و حتي اهانت به آن، خويش کاري اوليه روشنفکران بوده است. بنابراين آنها نه تنها در قبال حکومت، که در تفسير نسبت خود با مردم نيز دچار چالش و بن بست مي شوند. چالشي که هنوز هم گريبانشان را رها نکرده است؛ اگر چه بار آن سبک تر شده است؛ زيرا فضاي مذهبي، کم رنگ تر شده و مدرنيته با شدّت بيشتري توسط جمهوري اسلامي به جامعه تزريق شده است و طبقه متوسطي که مصرف کننده ادبيات وهنر است، به طور نسبي شکل گرفته است. در چنين شرايطي، روشنفکران هرگز به شکل يک جريان، شعر جنگ نگفتند. معدود شعرهاي جنگ در اين جريان نيز شعرهاي پشت جبهه اي است . مثلاً مرثيه براي قربانيان بمباران ها. در شعر جنگي که توسط شاعران روشنفکر سروده شده است، شعرهاي تهييجي که دعوت به مبارزه براي پاسداشت دين، ناموس و وطن باشد ، کم ديده مي شود. نکته مهم ديگر آن است که مرثيه هاي آنها مرثيه برفاجعه است، نه مرثيه بر مصيبت. توضيح آنکه «مصيبت» يک مفهوم ديني است که از حادثه، تفسيري متافيزيکي در نسبت بين انسان و امر متعالي ارائه مي دهد؛ امّا مفهوم «فاجعه» ناظر به صورت بيروني و تغييرناپذير حادثه شکل مي گيرد که لا جرم هولناک و يأس آور است. اصولاً ادبيات «فاجعه محور» نوعي از ادبيات مدرن است که تحت تأثير جنگ هاي جهاني، به خصوص جنگ جهاني اوّل خلق شده است. روايت فاجعه در اين نوع از ادبيات جنگ، سويه اي آخر الزماني دارد و عمدتاً آن بخش از کلان روايت آخر الزمان که به بن بست رسيدن تاريخ پيش از ظهور منجي را ترسيم مي کند، در اين ادبيات برجسته مي شود. اگر در مکاشفات يوحنّا يا مکاشفات دانيال، سرنوشت قدسي تاريخ، موکول به آن است که پليدي و پلشتي به اشباع نهايي برسد، در ادبيات فاجعه محور آخر الزمان غرب، آن سرنوشت قدسي کم رنگ تر شده است، بلکه مفقود است و جنبه پايان تاريخي روايت هاي آپوکاليپتيکال برجسته تر شده است. بخشي از شعرهاي جنگ روشنفکران ايراني از دهه شصت تا کنون، نوعي گرته برداري از همين سويه آخر الزماني در ادبيات جنگ غرب است.
البته همه شعرهاي جنگ روشنفکري، سويه آخرالزماني ندارد و غلبه با شعرهايي است که ماهيت پشت جبهه اي دارند؛ يعني اوّلاً موضوع شعر، اتفاقاتي است که پشت جبهه را با جنگ درگير کرده است؛ مانند بمباران شهرها. ثانياً مخاطب شعرها، مردمان شهري هستند نه رزمنده ها. به عبارت ديگر، روشنفکر مخاطبش را مي شناسد و براي همو شعر مي گويد و همان طور که گفتيم، مخاطب او طبقه متوسط شهرنشين است. براي نمونه مروري بر شعر معروف «تام تمام مردگان يحياست» از آقاي سپانلو، حال و هواي مهد کودک ها يا جشن تولّد هاي خانگي در خانواده هاي طبقه اعيان و اشراف را تداعي مي کند.
***
اين نوشتار و گردآوري شعرها، سردستي و با عجله صورت گرفت. اميدوارم که گشايشي باشد براي کتابي که در دست کار دارم با همين عنوان:«شعر جنگ از نوعي ديگر».
***
از دفتر «يک مشت خاکستر محرمانه»
آنها چهار نفر بودند /چهار بدن/چهار لباس سربازي/چهار چفيه/چهار پلاک فلزي/چهار قلب/چهار جان/حالا بازگشته اند./ بي بدن/بي لباس/بي چفيه/بي پلاک/بي قلب/بي جان/ با تکه اي استخوان/چقدر واژه ها بي رحم اند/چقدر قلم ها کوتاه اند/شما بگوييد/ اين شعر را چگونه مي توان تمام کرد؟
***
اي کاش آفتاب از چهار سو بتابد
براي برادرم بهروز که کارون تمامش را پس نداد
آن وقت ها که دستم به زنگ نمي رسيد/در مي زدم/حالا که دستم به زنگ مي رسد/ديگري دري نمانده است /برمي گردم:/ يکي دو روز مانده به زنگ هاي تفريح/«برنامه کودک» تازه تمام شده /و ما مثل هميشه توپ را مي بريم که .../طنين کشدار سوتي غريب/بازي را متوقف کرد/صداي گنجشک ها را بريد//چنين کال زني به زمين افتاد /کارون يک لحظه زير پل ايستاد/و ما به بازي جديدي دعوت شديم /که توپ هايش به جاي گل آتش مي شدند /گنجشک ها لانه هايشان را پايين آوردند /ما بادبادک هايمان /و بزرگترها صدايشان را /از آن پس ديگر /زير هيچ سقفي سفره پهن نشد/پيراهم را در مي آورم/کارون مرا به جا نمي آورد/رفتار تلخ آب
***
از دفتر «بي پناهي وطن ندارد»
سه شعر کوتاه براي جنگ
1
امروز است /که توپ ها ريخته مي شود /تفنگ ها روغن مي خورند/خشاب ها پر مي شود/فردا /فقط/ماشه ها/چکانده مي شود
2
بي پير/همه چيز را مختصر مي کند /شادي ها/غم ها/لحظه هاي زيستن /حتي تشريفات مردن را
3
زماني موشک ها /زماني آدم ها /زماني آسمان و /زماني زمين/از ياد مي برند /که من هم بوده ام /چه برجاي خواهد ماند/اگر زماني /واژه ها هم از ياد برده باشند
***
از دفتر «پشت دنياي بي اتفاق»
به شاعران بيگانه با بمباران هاي کرمانشاه
***
ارتفاع پوچي
***
شعري براي انتفاضه
***
از دفتر «کاش»
کارون
کارون مي خواهد بيايد/يحيي را تعميد دهد /زکريا را پيدا کند /که چون درختي، ميانش را بريده اند/کارون از کناره نخل ها مي آيد اين بار /در ديدگانش اين شفق سرخ چيست /و مي آيد از کنار مردي با دست هاي مفقودش /زني با گيسوان سوخته اش /و دخترکي با عروسکي اسير/کاروان مي خواهد برود /اسم ها را بشويد از روي سنگ ها/مردگان را بيدار کند/به تماشاي اين هنگامه عجيب
***
از دفتر «غزل زمان»
1)
باغبان باد خزان را به گلستان مگذار /حسرتي در دل اين غنچه خندان مگذار/گوش آلاله ز سرما شده قرمز هش دار/جسم او اين همه در سايه ريحان مگذار/بيد را دست نوازش به سرو گوش بکش/زلفش آشفته چو مجنون پريشان مگذار/تبر آهسته بياويز مرنجان دل بيد/شاخش از ترس ملرزان و هراسان مگذار/هر چه پاييز در باغ بکوبد مگشا/قفل سبزي به در آوزير و بپيچان مگذار/گاه رفتن قدم آهسته بنه در گلشن /پاي برجاي زبد کرده پشيمان مگذار/زاغ را سنگ بينداز و برون کن از باغ/که در اين باغ به جزء مرغ خوش الحان مگذار /دست داماد مده دست گلم را هرگز/بر دلم داغي از اين آتش سوزان مگذار /باغبان گل گلزار وطن اي سرباز/پاي اين دشمن خون ريزبه ايران مگذار
2)
آن روزها آيينه ها آيينه بودند /اين قلب ها اين قلب ها بي کينه بودند /آيينه اي احساس دلتنگي نمي کرد /تقويم ها از شنبه تا آدينه بودند /در باغ ، تنها گل مقام سروري داشت /اين خارها اما و بال چينه بودند/آن روزها اين باستاني سرزمين را /دريادلاني آسماني سينه بودند/وقتي که سوي خانه مي رفتند مردان /در دست هاشان بسته هاي پينه بودند
/اين قهرمانان به ظاهر کوچک آن روز /حتي عروسک هايشان تهمينه بودند
***
از دفتر «باراني که تو را مي نوشت»
برماسه ها و......
دخترم!/ديگر چه بکشم؟/- تفنگ بکش بابا/مداد که مي نويسد و نمي نويسد/تراش هم/مي تراشد و نمي تراشد/- با انگشت هايت بکش/برماسه ها /برخاک/ و من تفنگ مي کشم /با انگشتم/و دخترم /انگشتش را /بر خط انگشتم مي گذارد/و ماشه اي را /که نکشيده بودم...
از دفتر «دو با مانع»
منوچهر نيستاني
آن روزها، امروز
روي «بازه »ها،/کناره سبزه ها، ميان کرت ها،/مادوان و سايه هاي ابرها و سبزه ها،/(سايه هاي ابرها زديوهاست گرته ها)/شهر پشت سر نهاده، پيش روي جاده ها،/کوه ها در انتها./مي رسيم، شب شده است و/مادران. به پيشباز مي دوند./«آمديد؟زوده! اين چه وقته ها؟»/تا دگر نه بي اجازه پدر، به در شويم از سرا،/مادر است و اشک ها و عهدها و شرط ها.../-«پس پدر کجاست؟/-رفته شهر و، بعد شهرهاي دور دست /(اينکه قصه اي قديمي است!)/-نه!/رفته شهر، تا کنار رودها و نخل ها/رفته تا دوباره بشکند صف دروج واژدها»
***
از دفتر«خواهران اين تابستان»
بيژن نجدي
***
همه ابراهيم اند
***
کودکان ما
***
کربلاي پنج
و البته بسيارند نمونه هاي اين چنيني که ذکر عناوين بعضي از آن بسنده مي کنم مانند:«ساعت اميد» از محمد علي سپانلو،«قافيه در باد گم مي شود» از احمد رضا احمدي،«سقوط پر در باران» از محمد شريفي نعمت آباد، «اسماعيل» رضا برهاني،«گهواره هاي ساکن» فهيمه غني نژاد،«تنديس مه» از عنقابي، «پسته لال سکوت دندان شکن است » از اکبر اکسير،«قاب هاي بي تمثال» از فرشته ساري،«سکوت با نگاه شما فرو مي ريزد» از کورش همه خاني،«در فصل مرگ هاي بهاري» از فخره موسوي پور«امضاي تازه مي خواهد اين نام» از فرياد شيري «دشت ارژن» سيمين بهبهاني «در مهتابي دنيا» شمس لنگرودي، گزينه اشعار علي باباچاهي و نمونه هاي ديگري که مجالي براي ذکر همه آنها نيست.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}