جهاني شدن، افسانه ها و اسطوره ها
جهاني شدن، افسانه ها و اسطوره ها
جهاني شدن، افسانه ها و اسطوره ها
نويسنده: رونالد نايزن
ترجمه: مهدي ابراهيمي
ترجمه: مهدي ابراهيمي
● تناقضات فرهنگي جهاني شدن
● جهاني شدن فرهنگي
فراتر از تأثيرات بي واسطه تکنولوژي هاي نوين اطلاعاتي و ارتباطي، اصطلاح جهاني شدن تقريباً براي هر فرايندي به کار مي رود که در آن، انسان ها با زبان ها و شيوه هاي زندگي جدا و منحصر به فرد، همگوني و شباهت مي يابند. ظرفيت اين فرايند در بازنمايي امکان هاي متغير خودمختاري اجتماعي و ابراز وجود فردي، عملا بي حد و مرز است. جهاني شدن بدين معنا، شباهت هاي بسياري با مفهوم فرهنگ (آميزه اي از امور نامشهود سازنده هويت و سبک زندگي) دارد. جهاني شدن، از طريق تلفيق نيروهاي بالقوه تکنولوژي و گذر از مفاهيم ملت و سنت، شيوه زندگي موسوم به جهان ميهني را پيش مي کشد و از اين منظر، ديدگاه هايي بحث انگيز از هويتي جهان گستر را عرضه مي کند. بدين ترتيب ، واژه جهاني شدن، ناظر به مسائل مختلفي است که به ظاهر نمي توان ميان آنها تمايز نهاد .در محدودترين معناي خود، اين فرايند به شکلي نوين (يعني الکترونيک و بي حد و مرز) از اقتصاد بازار آزاد اشاره مي کند و در گسترده ترين معنا، هر چيزي را شامل مي شود که با علل و پيامدهاي «کوچک شدن » جهاني در ارتباط است.
از جنبه فرهنگي، سرمايه داري تحت رهبري امريکا نيرويي است که اساساً همگون سازي را دنبال مي کند، اما اين فقط بخشي از فرايندي بسيار گسترده تر به شمار مي آيد. براي عده اي ، آهنگ سريع تغييراتي که در پي جهاني شدن روي داده است، از نظام جهاني متحد، صلح جو و سعادتمند خبر مي دهد، اما گروهي ديگر اين وضعيت را هشدار دهنده و خارج از کنترل مي دانند و از «جهان رها شده » و فقدان قطعيت، سخن به ميان مي آورند (آنتوني گيدنز،2000)، حاميان ديدگاه دوم، جهاني شدن را به سبب آنچه هم گرايي فرهنگي فراتر از کنترل انسان تلقي مي کنند، زير سؤال برده اند. جهاني شدن به باور آنها، منبعي دنيوي از ترس و احترام معنوي است که بر سرنوشت آدميان حکم مي راند و در آن، نشاني از دادخواهي يا رستگاري نمي توان يافت.
اگر بپذيريم که انقلاب هاي تکنولوژيک در زمينه مسافرت و ارتباطات، در دوران باستان ريشه دارد و امپرياليسم سياسي به قصد ايجاد نزديکي بين انسان هاي متفاوت، حتي پيش از ثبت تاريخ وجود داشته است و اگر قائل باشيم که درباره تاريخچه نظام جهان ميهني نيز اوضاع به همين گونه است، بايد از خود بپرسيم پس چه چيز در مفهوم سازي هاي کنوني از جهاني شدن وجود دارد که تاريخ کنوني را از هر آنچه پيش تر وجود داشته است متفاوت مي سازد؟ براي پاسخ به اين پرسش بايد مفهوم موسوم به محلي زدايي را بررسي کرد. براساس اين مفهوم، افزايش تحرک و جابه جايي انسان ها سبب گرديده است که تصور آنها درباره مکان و جايگاه فضايي شان در دنيا و نيز احساس تعلق آنان به وطن يا قلمرو و خطه اي خاص تغيير کند. اگر چه تجارت، ازدواج يا نبرد با افرادي خارج از قلمرو خود، هميشه در ميان انسان ها وجود داشته است، فراگيري مدرنيته جهاني ، آهنگ تعاملات را شتاب بخشيده و فاصله گيري زماني و مکاني آنها را افزايش داده است.
محلي زدايي را به تعبيري مي توان تاخت و تاز به فضاهاي محلي از طريق نيروها و فرايندهاي اجتماعي دور دست دانست.حجم، شتاب حرکت و قابليت دسترسي فرهنگ زمينه زدايي شده و از متن خود جدا شده، انسان ها را از بافت و زمينه آشنايي که بدان تعلق دارند جدا مي سازد و رابطه ميان فرهنگ ها و مکان ها را به امري انتزاعي، و غير طبيعي بدل مي کند. انسان، تقريباً در همه جا، در معرض ايده ها، موضوعات و اشيايي است که مکان و منشاء مشخصي براي آنها نمي يابد. فضاهاي عمومي در اين ميان، صرفاً بازتاب تجارت بدون مرز است يا در هماهنگي با آن .
براساس الگوي ديگري از محلي زدايي، جوامع براثر نفوذ فرصت هاي اقتصادي که سرانجام، عمل مهاجرت را درپي دارند، بيش از هر زماني از ريشه هاي خود جدا مي شوند. رشد سريع شهر نشيني، صنعتي شدن و ارتباطات جمعي، به هم زيستي ناگزير سنت و مدرنيستم انجاميده و تمايز آشکار ميان فرهنگ هاي شهري و روستايي رنگ باخته است. مهاجرت را مي توان مثالي آشکار از محلي زدايي در حکم بازنمايي واقعي از جاکندگي دانست. مهاجرت در بسياري از موارد، انسان ها را به جستجوي بنيان هاي فرهنگي دنيوي تر سوق مي دهد و به ترکيب اجزاي فرهنگي براي خلق نظام هاي معنايي و شيوه هاي زندگي جديد مي انجامد. از جا کندگي جهاني و نزديکي روز افزون انسان ها و فرهنگ ها، به آميزه اي از ايد ه ها، اشيا و رويکردهاي فرهنگي محلي زدايي شده منجر مي شود که ويژگي آفرينش گرانه و خودانگيخته دارند و البته هويتي پيوندي و دورگه را در ذهن تداعي مي کند. به هم پيوستن فرهنگ هاي جدا به منظور تشکيل فرهنگي جديد، اغلب به تلاش غرب براي سروري و سرکردگي در جهان نسبت داده مي شود.
بعد ديگر اين بحث، تأکيدي است که بر دو موضوع مي شود:1.ناخرسندي هاي ناشي از به حاشيه رانده شدن ؛2.دوپهلويي و گُنگي فرهنگ بخشي و فرهنگ پذيري . جدا شدن از زمينه ها و تکيه گاه هاي آشنا و هميشگي، اساساً ناخوشايند است . اغلب در اين وضعيت، اشکال ناقصي از يکسان انگاري و هم ذات انگاري رخ مي نمايد و ارتباط با زمان و مکان (فضا) نيز جنبه اي مبهم به خود مي گيرد؛ گويي سرگشتگي و آشفتگي در يافتن مسير، برهمه چيز احاطه دارد. نتيجه طبيعي و بديهي اين وضعيت، ناتواني در پذيرش هويت آغازين يا هر گونه سنتي است که مي توان آن را ملاک و معيار قرار داد. حتي در نظر گرفتن اين نکته که همه هويت ها تا اندازه اي از تلفيق عقايد مختلف شکل مي گيرند و هيچ وجود فرهنگي صرف و نابي تصور شدني نيست، بي قراري گسترده ناشي از رد هويت هاي آشنا را آن گونه که بايد و شايد تسکين نمي دهد و از تأثير نفوذ ايده ها، ارزش ها و تکنولوژي برآنهايي که به اصطلاح ، فاقد ويژگي هاي ضروري دنياي متمدن هستند نمي کاهد. افرادي که دستخوش اين وضعيت يا ملزم به گذار از آن هستند، خواه ناخواه و از جهات گوناگون، آسيب پذيرند.
بدين ترتيب، يکي از نتايج محلي زدايي را بايد عکس العمل نسبت به محلي شدن و محلي کردن دوباره هويت ها و شکل خالص و اصيل بخشيدن بدان ها دانست؛ به عبارت ديگر، مقامت در برابر کشف و تثبيت دوباره فرهنگ هاي گمشده . جهاني شدن، هم زمان، ترکيب و آوارگي قومي را به دنبال مي آورد و در عين حال، ثبات مرزهاي فرهنگي را نيز تهديد مي کند. در اين وضعيت، صيانت از قلمروها و شيوه هاي زندگي متمايز، ديگر به سادگي ممکن نيست.
يکي از مسائلي که حرکت ناگزيردولت هاي ملي به سمت همگوني ساختاري وفرهنگي را سبب مي شود، تأکيدات ليبرالي بر فردگرايي و برابري است. در چنين اوضاع و احوالي، تلاش دولت ها براي همانند ساختن يا اخراج افراد بيگانه، دليل و توجه مي يابد؛ حتي اگر با توسل به خشونت انجام شود. اين در حالي است که دستيابي به حقوق برابر براي همه شهروندان يا برابر ساختن همه آنها نبايد به ناديده گرفتن حقوق انفرادي و جداگانه انسان ها بينجامد. تلاش دولت ها و سازمان هاي خصوصي براي آموزش و متحول نمودن افرادي که به زعم آنها بايد همانند شوند، اغلب سمت و سويي قانوني دارد تا معنوي و انسان دوستانه.
يکي از مثال هاي مشهور و تا اندازه اي مصيبت بار از اين نوع فرضيه هاي هم گرايي، تکامل باوري اجتماعي در قرن نوزدهم است. اين ديدگاه، توجيهي تمام و کمال براي ايجاد مستعمره هاي خارجي و عقب ماندگي جوامعي فراهم مي کرد که خيال خام پيشرفت تکاملي برآنان مستولي شده بود . تصور براين بود که لازمه پيشرفت تمدن ، سپري کردن چنين مراحلي است و ..بدين ترتيب، رکود و تيره روزي جوامع، توجيه پذير مي نمود. در اين ميان، افرادي نيز بودند که ديدگاهي انتقادي به وضعيت موجود داشتند. در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، ماکس وبر، جامعه شناس آلماني، تبييني اثر گذار از هم گرايي اجتماعي انسان ها، و اين ايده را مطرح کرد که ماهيت جامعه مدرن ناگزير به تغيير زندگي مردم و تقليل تفاوت ها، تنوعات و امکان هاي زندگي اجتماعي مي انجامد. تجسم کنوني اين رويکرد، که رنگ و بويي اروپا محور نيز دارد،اين ايده است که شتاب سرسام آور ادغام و يکسان سازي عوالم اجتماعي، بشريت را به سمت عينيت بخشي به جامعه واحدي رهنمون کرده است که در آن، کاربردهاي مشابهي براي تکنولوژي و بوروکراسي وجود دارد و الگوهاي خانوادگي و ترتيبات سياسي نيز همانند است. در اين وضعيت، تنها مقوله اي که انسان ها از يکديگر متمايز مي کند و به نوعي، تکيه گاه هويتي آنان قلمداد مي شود، زبان است و هر آنچه از آيين ها و نمادهاي فرهنگي، در دسترس آنها قرار دارد. براي افرادي که از در هم آميزي مي هراسند چاره اي نمي ماند جز اينکه هويت خود را پايدار نگه دارند، اما تناقضات و تعارضاتي را که سد راه تلاش هاي آنان است چگونه بايد حل و فضل کنند؟ مسئله بسيار مهم در اين زمينه آن است که حتي بازگشت حداقلي به ارزش هاي اجتماع محلي و اقتصاد، خويشاوندي و بازشناسي شخصي متناسب با آن، زير سايه اي از هويت جهاني و متأثر از آن است. کشش و نفوذ فرهنگ جهاني، بسيار قدرتمند است و مقاومت هايي که در برابر آن مي شود، حتي ممکن است به نيرومند تر شدن اين فرهنگ بينجامد
وبر البته نتوانست به درستي پيش بيني کند که جوامع مستعمره، خود را تا چه حدي باز تعريف مي کنند و تا چه اندازه، در گير نبرد با دست اندازي ها و تجاوزهاي مدرنيته مي شوند. آنچه وبر و حاميان وي حقيقتاً انتظار آن را نداشتند، استفاده جوامعي که سنتي تلقي مي شدند از ابزارهاي مدرنيته براي دفاع از خود بود. در ديدگاه هاي مطرح شده توسط وبر، نکته اي مغفول مانده است: استفاده غير عقلاني از عقل باوري.
در دوران کنوني، جنبه اي ديگر از تناقضات فرهنگي جهاني شدن را مي توان در اهميت روز افزون دموکراسي الکترونيک در پويايي هاي بين المللي به نظاره نشست. بي ترديد، دسترسي مستقيم و غير مستقيم به کامپيوترها و دانش کامپيوتري به يکي از شروط و پيش نيازهاي اصلي موفقيت تبديل شده است؛ براي مثال، براي فعالان نهضت هاي مقاومت. در نخستين اجلاس سازمان ملل با محوريت مردم بومي، که در سال 1994م برگزار شد، تعداد کامپيوترهاي دستي در ميان هيئت هاي نمايندگي، بسيار اندک بود، اما در نشست سال 2000م، استفاده از کامپيوتر و دستگاه هاي چاپ و پرينت به اندازه حيرت آوري رسيد. کاميابي بسياري از جنبش هاي اجتماعي در عصر حاضر، وابسته به اين است که اين جنبش ها از طريق اينترنت و پست الکترونيک، قدرت سازماني و نيز وجهه عمومي خويش را ارتقا بخشند.
اما وضعيت جوامع روستايي در اين زمينه چگونه است و در اين جوامع، تکنولوژي براي چه کساني در دسترس است يا چه کساني مي توانند از آن استفاده کنند؟ گرچه فراوان شنيده ايم که تکنولوژي اطلاعات، همه چيز را زير ورو مي کند، نمي توان اين واقعيت را ناديده انگاشت که بيشتر مردم جهان، کسب و کار روزانه خود را کما کان بدون بهره گيري از اين تکنولوژي سامان مي بخشند. شمار فراواني از کشورها، به ويژه آنهايي که خارج از محدوده اروپاي غربي و امريکاي شمالي قرار دارند، از تکنولوژي اطلاعات استفاده گسترده اي نمي کنند؛ براي نمونه در مغولستان (که کشوري منزوي و تا حدي در حال توسعه شناخته مي شود)،از هر هزار نفر، فقط 10/.نفراز اينترنت استفاده مي کنند؛ حال آنکه در کشورهاي اسکانديناوي، اين رقم، به طور ميانگين،851/5 نفر از هزار نفر است و اين يعني بالاترين ميزان کاربري در جهان، جوانان کشوري چون مغولستان، در وضعيتي دو گانه زندگي مي کنند: اينکه چگونه پديده اي را که دموکراسي الکترونيک خوانده مي شود با وضعيت زندگي در محيطي دورافتاده و حاشيه اي وفق دهند. مشکل عمده پيش روي آنها، چگونگي اين تطابق است.
اهميت فزاينده دموکراسي الکترونيک، برجايگاه نخبگان تحصيل کرده و آموزش ديده مي افزايد و ممکن است آنها را به قدرت هاي محلي تبديل کند. دانشي که آنها به نسل هاي بعدي منتقل مي کنند، عميقاً با آنچه آنها خود از پدران و پدربزرگ هايشان آموخته اند، متفاوت است. در واقع ، بنيان هاي هويت محلي، انتقال دانش و اقتدار سياسي، همگي به سبب نياز و دسترسي به قدرت هاي تکنولوژيک جوامع مسلط، تغيير مي يابد. در نبود اين قدرت ها، اجتماعات جدا افتاده و منزوي، در رقابت با دولت ها و صنايع بين المللي، از پيش بازنده خواهند بود. نکته تأمل پذير ديگر اين است که حتي در صورت دارا بودن اين قدرت، جوامع مختلف از نظر شيوه رويارويي با فرصت ها و تهديدها (مخاطرات)ي جهان گسترده بيروني، تفاوت هايي اساسي با يکديگر دارند.
مدرنيته، در ذات خود، به معني پيشرفت افسار گسيخته مشروعيت بوروکراتيک، رشد روز افزون آوارگي و پراکندگي، و زيستن در جهان اجتماعي آزار دهنده و نامهربان (در نتيجه مهاجرت يا تخطي ديگران به حيطه شخصي و لزوم محافظت از خود در برابر اين دست اندازي ها با توسل به تکنولوژي و دانش خود تخطي گران) نيست. سهم هم گرايي جوامع در ايجاد انگيزه و توانمند سازي آنها را نبايد از ياد برد. در اين حالت، معماران سنت مي توانند خلاقانه از هم نظري ها، ايده ها و تکنولوژي هاي افرادي که در نزديکي آنها به سر مي برند بهره گيرند
● جهاني شدن تجارت آزاد
اما منتقدان اين بُعد از جهاني شدن نگرش ديگري دارند. به باور آنان، رهاورد تجارت آزاد، شکلي از نظم جهاني است که با اتکا به صف بندي هاي برتري جويانه سياست و سرمايه داري (در هر دو سطح ملي و بين المللي ) اداره مي شود و در حل و فصل مسائل بنيادين پيش روي انسان ها ، مانند امنيت و عدالت اجتماعي، ره به جايي نمي برد. فعالان حقوق بشر و محيط زيست و نيز اعضاي اتحاديه هاي کارگري، در زمره مخالفان جدي تجارت آزاد به شمار مي آيند . افزايش ارتباطات و سفرها در اين زمانه، امکان بيشتري براي مشاهده و تعمق در فلاکت و سيه روزي انسان ها فراهم آورده و البته پرسش هاي بسيار مهمي را نيز پيش کشيده است: آيا جهاني شدن، حقيقتاً امري گريز ناپذير است يا اينکه مي توان دست کم تا حدي آن را کنترل کرد؟ اگر جهاني شدن به معناي شيوه حکومتي است که به پيمان هايي شريرانه و افزايش بي شمار شرکت ها وابسته است، چرا نتوان برآن غلبه کرد؟ و...
از ديدگاه پي ير بورديو، جامعه شناس فرانسوي، جهاني شدن، شکلي افسانه اي و اسطوره اي دارد؛ ايده اي که نيروهاي اجتماعي را به کار مي گيرد تا بر نظام سرمايه داري راديکال و بي قيد و بند، صحه گذارد و آن را شکوهمند جلوه دهد. در اين وضعيت، فقط يک قانون حکم فرماست: به حداکثر رساندن سود. بورديو قائل است بازنمايي اين نظام به وسيله ژورناليسمي انجام مي شود که مطيع و هم دست آن است. هدفي نيز که در اينجا دنبال مي شود تقويت اين ايده است که جانشين مناسب و معقولي براي سرمايه داري نوليبرال بازار آزاد وجود ندارد. ديويد هاروي نيز به همين گونه، منشأ جهاني شدن را تلاش هايي دانسته است که خواهان مشروعيت بخشي به آزاد گذاري بازارهاي مالي بودند.
به هر روي، تجارت آزاد را نبايد پيامد يکباره و خود به خود هم گرايي جهاني تلقي کرد و از تلاش سنجيده و حساب شده دولت هاي ملي و سازمان هاي فراملي در پديداري آن چشم پوشيد. اصطلاح گريز ناپذير، که معمولاً در فرضيه هاي هم گرايي جهاني ديده مي شود، براي مجموعه اي از سياست هاي اقتصادي و فرهنگي به کار مي رود که از قضا بسياري از آنها گريزپذيرند. به سخن ديگر، قرار گرفتن بسياري از جوامع در وضعيت نامطلوب را بايد به مداخله يا مسامحه سياسي نسبت داد و نه گريزناپذيري و محترم بودن هم گرايي. با همه اينها، سمت و سوي حرکت جهاني شدن به گونه اي است که امکان خنثي شدن نيروها و انرژي هايي که براي مقاومت در برابر سرمايه داري، استعمارگري، امپرياليسم و امپراتوري صرف مي شود، در هر وضعيتي وجود دارد. نکته ديگري که در بررسي نسبت جهاني شدن و تجارت آزاد بايد بدان توجه کرد اين است که تجارت آزاد، اگر چه از طريق جهاني شدن ممکن مي شود، خود جهاني شدن نيست. در واقع مخالفت با تجارت آزاد و ابطال آن امکان دارد.
نمي توان جهاني شدن را به بحث گذارد و از مفهوم يا رويکرد ضد جهاني شدن، سختي به ميان نياورد. حاميان اين رويکرد، تمايلي به پذيرش آنچه تغييرات ناگزير خوانده مي شود، ندارند. معناي نهفته در اين مفهوم ، مقاومت فعالانه در برابر هر پديده اي است که واقعيت هاي نوين و به ظاهر چاره ناپذير جهاني(البته نه براي هواداران ضد جهاني شدن) را پيش مي کشد .
اين گونه نيست که طرفداران ضد جهاني شدن، در برابر تمامي راه و روش ها و الگو هاي ادغام جهاني به مقاومت برخيزند. مشکل آنها شايد با جنبه اي ويژه از محصولات ادغام جهاني (به طور خاص، مؤسساتي نظير صندوق بين المللي پول، بانک جهاني يا سازمان تجارت جهاني) ارتباط يابد. منافع و علائق گروهي نيز در حمايت از جهاني شدن يا ضديت با آن تأثير مهمي دارد. پرسشي که در کشاکش ميان موافقان و مخالفان جهاني شدن به ذهن انسان خطور مي کند اين است که در دنيايي که با شتاب روز افزون به سمت يکپارچگي پيش مي رود، قدرت هاي جديد، چگونه و توسط چه کساني تعريف، استفاده و کنترل مي شوند؟ کساني که عملکرد سرمايه داري جهاني را نقد مي کنند، لزوماً از مخالفان جهاني شدن نيستند. صرف ادغام شدن يا ادغام نشدن براي اين افراد اهميت چنداني ندارد، بلکه شرايط و اشکال زندگي برآمده از يکپارچگي جهاني است که نزد آنان، مهم تلقي مي شود.
به باور مخالفان سرسخت جهاني شدن، در نظم نويني که جهاني شدن عرضه کرده ، نه از ساز و کارهاي نهادي دموکراتيک براي نمايندگي (آن گونه که در دولت هاي ملي ديده مي شود)خبري است، نه از انتخابات و نه از بحث و تبادل نظر آزاد. گسترش نهادهاي جهاني به حدي رسيده که حکمراني جهان در واقع به بخشي از منافع و عملکرد دولت ها و شرکت هاي چند مليتي تبديل شده و نمودار نوعي امپراتوري جهاني بي سابقه ، بي مسئوليت و غير پاسخگو است. نابرابري و بي عدالتي، ذاتي تجارت بين الملل است و حتي کارشناسان مشهوري مانند ژوزف استيگليتز(اقتصاد دان ارشد و پيشين بانک جهاني و برنده جايزه نوبل)، سازماني مانند صندوق بين المللي پول را به علت مداخله بي دليل و گمراه کننده در بازارها و نهادها متهم کرده اند. استيلگيتز به کارايي بازارهاي آزاد اعتقاد چنداني ندارد و از شفاف نبودن جايگاه و عملکرد نهادهايي چون سازمان تجارت جهاني انتقاد کرده است. رهبران اين سازمان ها به شکل غير مستقيم انتخاب مي شوند و اين سازمان ها، به رغم عمومي بودن، هيچ گونه مسئوليت مستقيمي نسبت به عموم مردم ندارند.
بسياري از سازمان هاي غير دولتي بين المللي، برکنارماندن از فرايندهاي تصميم گيري نهادهاي عمده و تأثيرگذار در سرمايه داري جهاني را نقد کرده و خواستار اعطاي نمايندگي نهادي از سوي آنها شده اند. از جنبه اي ديگر، منتقدان جهاني شدن از کشمکش هاي مبتني بر داروينيسم اجتماعي به منظور بقا در اقتصاد نوين جهاني و تشديد اين کشاکش ها براثر ادغام جهاني، سخن به ميان آورده اند. متأسفانه توانايي بعضي از شرکت ها در جذب بازارهاي جديد و ارزان، بهره کشي از کودکان، تحميل ساعات کار طولاني و دستمزدهاي اندک، دادن مزاياي اجتماعي حداقلي (در صورت وجود) و مواردي از اين دست، همه و همه به کليدهاي موفقيت بدل شده اند.
عملکرد شرکت هاي فراملي، با توجه به مسائل زيست محيطي نيز ارزيابي مي شود. تحميل طرح هاي کلان مقياس اين شرکت ها بر انسان ها و اجتماعات بدون قدرتي که معيشت آنها به زمين هايشان وابسته است، معمولاً بدون مسئوليت پذيري بين المللي انجام مي شود. طرح ها ي نفت و گاز، برقابي، کشف و استخراج معادن و جنگل ها و مانند اينها، بيشتر وقت ها بدون جبران خسارت يا اختصاص سهمي از درآمدها به مردم بومي اجرا مي شوند و به همين دليل مردم از اين توسعه تجاري ، سودي برنمي گيرند.
در نظر حاميان تجارت آزاد جهاني، شدن در قلمرويي از شرکت هاي چند مليتي، نه عامل فلاکت و عقب گرد اقتصاد جهاني، بلکه راه حل اين فلاکت است. آنها ناخشنودي از جهاني شدن را پيامد ادغام جهاني نمي دانند، بلکه آن را ناشي از ادغام ناقص جهاني تلقي مي کنند . از اين منظر، گسترش منافع تجارت از طريق سرمايه داري، نيازمند آزاد گذاشتن بازارها، قيد و بند زدايي از تجارت و جامه عمل پوشاندن به منطق اقتصاد دانان کلاسيک تجارت آزاد (نظير آدام اسميت، ديويد ريکاردو و فردريش فون هايک) است. هواداران تجارت آزاد، فعالان ضد جهاني شدن را به اين متهم مي کنند که توانايي سرمايه داري در تحقق بخشيدن به روياي رفاه و پيشرفت جهاني را ناديده مي انگارند.
در اوضاع و احوال کنوني آزاد گذاري سرمايه داري، فرصتي براي رشد ايده ها و جهت گيري هاي عمدتا اسپنسري فراهم گرديده است. همان گونه که اسپنسر، بحث و مجادله درباره تفاوت هاي انساني را با ارجاع صرف به قوانين تغييرناپذير تکامل، حل و فصل مي کرد. نظريه نوين تجارت آزاد نيز نمي تواند راه حلي براي آشفتگي هاي اجتماعي - فرهنگي جهاني شدن اقتصادي ارائه دهد و فقط تسليم شدن در برابر اين وضعيت را توصيه مي نمايد. بايد توجه کرد که تجارت آزاد، فقط به حوزه اقتصاد کلان منحصر نيست. و گزينه ها و انتخاب هاي دسترس پذير در زمينه هويت فرهنگي و گروهي را نيز در بر مي گيرد. مسلم است که جوامع بومي، اجتماعات روستايي، انسان هايي که سبک هاي زندگي متفاوتي دارند و پيروان سنت هاي فرهنگي قديمي، قدرت محدودي در مقابله با جهاني شدن دارند. سرانجام نکته پاياني اين است که تفکرات و توجيهات مربوط به تجارت آزاد، کماکان از يک نظر بسيار خدشه پذيرند و آن هم ناکامي در گذر از دغدغه هاي صرف اقتصادي و در برگيري ملاحظات هويتي است.
پي نوشت
ترجمه و تلخيصي از فصل سوم کتاب:
Ronald Niezen, A World Beyond Difference(Cultural Identity in the Age of Globalization), The Cultural Contradicitions of Globalization , Blackwell Publishing,2004:P,P35-57
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}