فئودورد داستايفسکي نويسنده رنج و محنت
فئودورد داستايفسکي نويسنده رنج و محنت
فئودورد داستايفسکي نويسنده رنج و محنت
نويسنده: سعيد رضوي
«جنايت و مکافات» چرا نوشته شد و نويسنده در اين کتاب چه رسالتي را مي خواست بيان کند؟ براي پي بردن به سبب انتشار کتاب، نخست بايد خود داستان سرا را شناخت. در ميان نوابغ ادب روسيه، شايد هيچ يک به اندازه داستايفسکي رنج زندگي و محنت هستي را تحمل نکرد و سازگاري با همين درد و محنت بود که او را با روح بي قرار انسان ها آشنا کرد.
اينکه چرا او از درون خود مي ناليد بايد سببش را در گذشته هاي او جستجو کرد. او از کودکي حساس و زودرنج بود. سرشت سريع التأثيري داشت. پدر که يک افسر جراح ارتش بود جز با خشونت سروکار نداشت و همين خشونت شديد، حال جسمي و روحي فرزند را از مسير طبيعي خود خارج کرد. او را به جور و عنف به مدرسه مهندسي ارتش در سن پترزبورگ فرستاد، اما از تأمين مخارجش خودداري کرد. احساس نفرت شديدي که در فرزند نسبت به پدر به وجود آمده بود يک لحظه او را رها نمي کرد. از يک سو تشنه خون او بود و از سوي ديگر احساس شرمساري مي کرد که چرا از پدر خود تا اين حد نفرت دارد
همين رنج ها و نگراني ها و وحشت ها او را به بستر بيماري انداخت و سرانجام در آغاز نوجواني، دچار بيماري صرع کرد. وقتي رعاياي پدرش او را کشتند، اين بيماري شدت گرفت. آفرينش جوانکي به نام«اسمردياکف» در داستان « برادران کارامازف» و تطابق نوع زندگي او با زندگي خودش اين حقيقت را به ثبوت مي رساند که در ضمير ناآگاه او تمايل به قتل پدر وجود داشته، و در عين حال از تصور اين جنايت برخويش مي لرزيده است. سبب اينکه در اکثر کتاب هاي بزرگ او، مسئله جنايت و کيفر مطرح است همين است. چنان که ديکنز هم دستان هاي « ديويد کاپرفيلد » و« اوليور تويست» را چنان مي نوشت که گويي قهرمانش خود اوست و در جهان واقعيت هم ديويد واليور خود او بوده اند.
در داستان جنايت و مکافات بسياري از خاطره ها و تجربه هاي تلخ نويسنده منعکس است. جلوه هايي از دوراني که خود او در شرار آرزوهاي انجام نيافته مي سوخته، ايامي که از درد محروميت مي ناليده، سال هايي که در زندان سيبري به سر مي برده، زمان هايي که از راه استيصال تصميم به ارتکاب جنايت مي گرفته، همه و همه به وضوح نشان داده شده است. آنجا که راسکول نيکف از سونيا مي خواهد تا براي او انجيل بخواند، بلکه از اين طريق آبي بر آتش درون او بپاشد، همان نويسنده جواني را مصور مي کند که در لحظه آخر مراسم اعدام، از مرز عدم برگشته و سرنوشتي مشابه سرنوشت « عازر» برادر مريم عذرا را يافته است. در اين صورت مشتاق است که از شوق بازيافتن زندگي دوباره به حريم خدا نزديک شود.
خواننده وقتي داستان « جنايت و مکافات» را مي خواند، گاهي در برابر يافتن پاسخ اينکه چرا راديون راسکول نيکف اين جنايت را مرتکب شد، متحير مي ماند و نمي تواند جواب قانع کننده اي براي آن بيابد؟ آيا واقعاً فقر و استيصال و اميد دست يافتن به پول کلان عامل اين جنايت بوده ؟ آيا از نفس عمل قتل و ارتکاب اين جنايت لذت مي برده؟ آيا در مقام يک پژوهشگر انديشمند دلش مي خواسته مرتکب اين جنايت شود. و عکس العمل آن را در خود ببيند؟ آيا مي خواسته هوشياري و طراحي و بازيگري خود را در اين جنايت آزمايش کند و ببيند مي تواند انساني را در خون خود بغلتاند بدون اينکه به او سوء ظني ببرند؟
و آيا به طور کلي راديون راسکول نيکف براي ارتکاب اين جنايت خود حقي براي خويش قائل بوده و معتقد بوده همان طور که جهانگشايان در مقابل قتل عام ديگر انسان ها حقوقي مسلم براي خود قائلند و اين کار را نوعي افتخار مي شمارند، پس او نيز عملي افتخار آميز و شرافتمندانه انجام داده است ؟
جواب، شايد يکي از آنها يا همه آنها باشد، آنچه مهم است اينکه آفريننده اين قهرمان در کار آفرينش سير و سلوک در دوران او شاهکار کرده است
در اين داستان به ظاهر ساده، داستايفسکي چه صنعت واستادي از خود نشان داده و چه فنوني به کار برده است که کتاب او را در شمار شاهکارهاي ادب جهان به حساب آورده اند. در داستان «جنايت و مکافات» قهرمانان بسيارند و حوادث فراوان؛ اما همه آنها تحت الشعاع عمل راسکول نيکف و واکنش هاي روحي او قرار گرفته اند .
وي خواهر جوان و زيبايي دارد که در اين داستان نقش آفرين چشمگيري است. او به خاطر ياري به مادر و برادرش، به ويژه براي تأمين مخارج تحصيل برادر، تن به خدمت در دو خانواده داده که مردان آن دو خانواده، هر دو چشم طمع دوختند. «اسويدر يگايلف» ارباب دوم در اين داستان شخصيت جالب و مهمي دارد نقادان ادب شناس، شخصيت او را به يکي از قهرمانان ديکنز تشبيه کرده اند. نااميدي خواهر و خودکشي او فصلي جالب از کتاب « جنايت و مکافات» را تشکيل مي دهد.
سيمون مارملادف پدر«سونيا» که عضو دون پايه دولت است و از غم محروميت به ميگساري و بد مستي پناه برده و سرانجام شبي جان خود را به زير سم اسبان يک کالسکه از دست مي دهد، نقش آفرين ديگر اين داستان است.
به طور کلي داستايفسکي غول ادبيا ت داستان روس در داستان هايش به ويژه «جنايت و مکافات» سطح قصه را آن قدر مي کاود و به عمق مي رود تا به سرچشمه برسد. داستايفسکي نويسنده اي ژرف نگر است که همواره ويژگي هاي ناب روان شناختي و کاويدن در روح انسان ها در نوشته هايش کاملا هويداست .
اينکه چرا او از درون خود مي ناليد بايد سببش را در گذشته هاي او جستجو کرد. او از کودکي حساس و زودرنج بود. سرشت سريع التأثيري داشت. پدر که يک افسر جراح ارتش بود جز با خشونت سروکار نداشت و همين خشونت شديد، حال جسمي و روحي فرزند را از مسير طبيعي خود خارج کرد. او را به جور و عنف به مدرسه مهندسي ارتش در سن پترزبورگ فرستاد، اما از تأمين مخارجش خودداري کرد. احساس نفرت شديدي که در فرزند نسبت به پدر به وجود آمده بود يک لحظه او را رها نمي کرد. از يک سو تشنه خون او بود و از سوي ديگر احساس شرمساري مي کرد که چرا از پدر خود تا اين حد نفرت دارد
همين رنج ها و نگراني ها و وحشت ها او را به بستر بيماري انداخت و سرانجام در آغاز نوجواني، دچار بيماري صرع کرد. وقتي رعاياي پدرش او را کشتند، اين بيماري شدت گرفت. آفرينش جوانکي به نام«اسمردياکف» در داستان « برادران کارامازف» و تطابق نوع زندگي او با زندگي خودش اين حقيقت را به ثبوت مي رساند که در ضمير ناآگاه او تمايل به قتل پدر وجود داشته، و در عين حال از تصور اين جنايت برخويش مي لرزيده است. سبب اينکه در اکثر کتاب هاي بزرگ او، مسئله جنايت و کيفر مطرح است همين است. چنان که ديکنز هم دستان هاي « ديويد کاپرفيلد » و« اوليور تويست» را چنان مي نوشت که گويي قهرمانش خود اوست و در جهان واقعيت هم ديويد واليور خود او بوده اند.
در داستان جنايت و مکافات بسياري از خاطره ها و تجربه هاي تلخ نويسنده منعکس است. جلوه هايي از دوراني که خود او در شرار آرزوهاي انجام نيافته مي سوخته، ايامي که از درد محروميت مي ناليده، سال هايي که در زندان سيبري به سر مي برده، زمان هايي که از راه استيصال تصميم به ارتکاب جنايت مي گرفته، همه و همه به وضوح نشان داده شده است. آنجا که راسکول نيکف از سونيا مي خواهد تا براي او انجيل بخواند، بلکه از اين طريق آبي بر آتش درون او بپاشد، همان نويسنده جواني را مصور مي کند که در لحظه آخر مراسم اعدام، از مرز عدم برگشته و سرنوشتي مشابه سرنوشت « عازر» برادر مريم عذرا را يافته است. در اين صورت مشتاق است که از شوق بازيافتن زندگي دوباره به حريم خدا نزديک شود.
خواننده وقتي داستان « جنايت و مکافات» را مي خواند، گاهي در برابر يافتن پاسخ اينکه چرا راديون راسکول نيکف اين جنايت را مرتکب شد، متحير مي ماند و نمي تواند جواب قانع کننده اي براي آن بيابد؟ آيا واقعاً فقر و استيصال و اميد دست يافتن به پول کلان عامل اين جنايت بوده ؟ آيا از نفس عمل قتل و ارتکاب اين جنايت لذت مي برده؟ آيا در مقام يک پژوهشگر انديشمند دلش مي خواسته مرتکب اين جنايت شود. و عکس العمل آن را در خود ببيند؟ آيا مي خواسته هوشياري و طراحي و بازيگري خود را در اين جنايت آزمايش کند و ببيند مي تواند انساني را در خون خود بغلتاند بدون اينکه به او سوء ظني ببرند؟
و آيا به طور کلي راديون راسکول نيکف براي ارتکاب اين جنايت خود حقي براي خويش قائل بوده و معتقد بوده همان طور که جهانگشايان در مقابل قتل عام ديگر انسان ها حقوقي مسلم براي خود قائلند و اين کار را نوعي افتخار مي شمارند، پس او نيز عملي افتخار آميز و شرافتمندانه انجام داده است ؟
جواب، شايد يکي از آنها يا همه آنها باشد، آنچه مهم است اينکه آفريننده اين قهرمان در کار آفرينش سير و سلوک در دوران او شاهکار کرده است
در اين داستان به ظاهر ساده، داستايفسکي چه صنعت واستادي از خود نشان داده و چه فنوني به کار برده است که کتاب او را در شمار شاهکارهاي ادب جهان به حساب آورده اند. در داستان «جنايت و مکافات» قهرمانان بسيارند و حوادث فراوان؛ اما همه آنها تحت الشعاع عمل راسکول نيکف و واکنش هاي روحي او قرار گرفته اند .
وي خواهر جوان و زيبايي دارد که در اين داستان نقش آفرين چشمگيري است. او به خاطر ياري به مادر و برادرش، به ويژه براي تأمين مخارج تحصيل برادر، تن به خدمت در دو خانواده داده که مردان آن دو خانواده، هر دو چشم طمع دوختند. «اسويدر يگايلف» ارباب دوم در اين داستان شخصيت جالب و مهمي دارد نقادان ادب شناس، شخصيت او را به يکي از قهرمانان ديکنز تشبيه کرده اند. نااميدي خواهر و خودکشي او فصلي جالب از کتاب « جنايت و مکافات» را تشکيل مي دهد.
سيمون مارملادف پدر«سونيا» که عضو دون پايه دولت است و از غم محروميت به ميگساري و بد مستي پناه برده و سرانجام شبي جان خود را به زير سم اسبان يک کالسکه از دست مي دهد، نقش آفرين ديگر اين داستان است.
به طور کلي داستايفسکي غول ادبيا ت داستان روس در داستان هايش به ويژه «جنايت و مکافات» سطح قصه را آن قدر مي کاود و به عمق مي رود تا به سرچشمه برسد. داستايفسکي نويسنده اي ژرف نگر است که همواره ويژگي هاي ناب روان شناختي و کاويدن در روح انسان ها در نوشته هايش کاملا هويداست .
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}