غمگين مباش ژاك


 

نويسنده: زهرا صالحي زاده




 
ماجراي يكي از عجيب ترين سلسله هاي تاريخ، به بهانه مرگ لويي دوازدهم، پدر ملت
ژاك پرور يك شعر دارد به اين شكل: «لويي اول/ لويي دوم/ لويي سوم/ لويي چهارم/ لويي پنجم/ لويي ششم/ لويي هفتم/ لويي هشتم/ لويي نهم/ لويي دهم (ملقب به لجباز)/ لويي يازدهم/ لويي دوازدهم/ لويي سيزدهم/ لويي چهاردهم/ لويي پانزدهم/ لويي شانزدهم/ لويي هجدهم/ و بعد، نه كسي و نه چيزي..../ اينها ديگر چه آدم هايي هستند/ كه نمي توانند/ تا بيست بشمارند؟» چيزي ازاين شعر معلوم است اينكه فرانسوي ها 18-17 تا لويي دارند و چيزي كه معلوم نيست اينكه بين زمان زندگي اولين لويي و آخرين لويي 1046 سال تفاوت است. لويي هاي فرانسه نه لزوماً پدر و پسر بوده اند و نه لزوماً هم سلسله و نه لزوماً پشت سر هم. با اين اوصاف هيچ بعيد نيست در آينده كساني پيدا شوند و خودشان را لويي 19 و 20 و حتي بيشتر نامگذاري كنند! غمگين نباش آقاي پرور!

لويي اول (840-778):
 

لويي اول وقتي سر از خاك بيرون آورد كه فرانسه هنوز فرانسه نشده بود و فرانك ها بر بخش هايي از اروپا حكومت مي كردند. «لويي پارسا»! جزو خاندان كارولنژي بود كه با مرگ پدرش «شارلماني» به حكومت بخش اعظمي از اروپا رسيد و بعد از آن شروع كرد با پاكسازي معنوي! مثلاً اينكه خواهران شوهر نكرده اش را به كليسا فرستاد و... بعد از مرگ او كشور فرانك به خاطر جنگ دروني به سه بخش فرانك غربي، فرانك شرقي و فرانك مياني تبديل شد كه اين بخش ها هسته اوليه كشورهاي فرانسه و آلمان شدند.

لويي دوم (879-846):
 

فرانك غربي به دست شارل كچل (پسر لويي اول) افتاد و بعد از مرگ او لويي دوم، فرانسه را در دست گرفت. بعد از او، هر سه پسرش، لويي سوم، «كارلمان» و «شارل ساده» مدتي برفرانسه حكومت كردند.

لويي سوم (882- 865):
 

او و كارلمان، فرانسه را بين خودشان تقسيم كردند. («شارل ساده» آن موقع تازه به دنيا آمده بود و داخل بازي نبود.) بعد هم تا آخر عمر در صلح و هم پيمان با هم حكومت كردند. پيروزي لويي سوم بر دزدان دريايي وايكينگ از اتفاقات مهم اين دوره بود.

لويي چهارم (954-920):
 

«پادشاه آن سوي دريا» فرزند «شارل ساده» بود. «شارل دست و پا چلفتي» بعد از كارلمان گذاشت چند نفر ديگر از جمله عمويش بپرند و فرانسه را بگيرند و وقتي هم كه بعد از مرگ آنها فرانسه را گرفت، بزرگان كشور بر كنارش كردند و دست آخر هم نفر بعدي آمد و او را فرستاد زندان! و لويي چهارم هم كه درآن موقع دو سالش بود با مادر انگليسي اش رفت به آن سوي دريا. اما در 936 بزرگان خواستند كه لويي برگردد و پادشاه شود.

لويي پنجم (987-966):
 

وقتي مي گويند «لويي تنبل» اين آقا را مي گويند. او كه نوه لويي چهارم بود، در 20 سالگي به حكومت رسيد و در 21 سالگي به دست مادرش كشته شد چون مادر تازه عروسش مي خواست شوهرش را پادشاه كند. لويي تنبل هيچ كاري نكرد. هر چند موفق نشد و با مرگ اين لويي، خاندان كارولنژي به پايان رسيد و خاندان كاپتي روي كار آمد.

لويي ششم (1137-1081):
 

اولين پادشاه خاندان كاپتي، هوگو كاپه بود و اين لويي ششم كه از نسل چهارم او بود، جزو اولين پادشاهان نيرومند فرانسه بعد از خاندان كارولنژي به حساب مي آيد. او چاق بود و آخرش بر سر شكم مرد. براي همين اين يكي لويي به «لويي فربه» معروف است.

لويي هفتم (1180-1120):
 

فرزند لويي بالايي؛ او بيشتر كشيش بود تا پادشاه. به خاطر همين هم يا در جنگ هاي صليبي عليه يهوديان شركت داشت يا سرگرم ساخت كليسا نوتردام در پاريس بود.

لويي هشتم (1226-1187):
 

«لويي شير» هم در سه سال حكومتش دائماً داشت روي يهودي ها و طرفدارانش شمشير مي كشيد.

لويي نهم (1270-1214):
 

مثل پدر و پدر بزرگش پاي ثابت جنگ هاي صليبي بود و پلاس در خاورميانه. به خاطر همين كشت و كشتارها هم بعد از مرگش كليساي روم به او مقام قداست داد. لقب «سن لويي» و نشان افتخار سن لويي فرانسه بعد از اين ماجرا به وجود آمد.

لويي دهم (1316-1289):
 

اهميت لويي دهم دراين است كه وقتي مرد، يك زن حامله از او مانده بود، يك دختر به اسم ژان، يك عمو كه پادشاه شدن را خيلي دوست داشت و يك جماعت كه بايد پادشاه بعدي را مشخص مي كردند. در نتيجه پنج ماه تمام كشور بي سر و صاحب ماند تا اينكه پسر لويي يعني ژان به دنيا آمد. هر چند پنج روز بعد، اين ژان مرد و آن ژان چون دختر بود در حسرت پادشاهي ماند و عمو فيليپ (كه احتمالاً قاتل پادشاه نوزاد بود) روي كار آمد.

لويي يازدهم (1483-1423):
 

فيليپ و جانشينش، شارل چهارم پسر نداشتند؛ به خاطر همين فيليپ والوا كه نايب شارل چهارم بود، تاج و تخت را گرفت و به نام فيليپ ششم تاجگذاري و سلسله كاپتي را تمام كرد؛ طوري كه به نظر مي رسيد لويي ها هم تمام شده اند اما ازآن جايي كه هميشه پاي يك لويي در ميان است، نديده فيليپ ششم هم لويي از آب در آمد؛ لويي يازدهم.

لويي دوازدهم (1515-1463):
 

نوه لويي يازدهم. او در تاريخ به «پدر ملت» معروف است. ظاهراً زيادي رقيق القلب بوده.

لويي سيزدهم (1643-1601):
 

شروع سلسله بوربون ها (يكي از شاخه هاي فرعي كاپتي ها) را از لويي سيزدهم مي دانند. اين لويي در هشت سال و نيمگي به حكومت رسيد ولي چون بچه بود، مادرش ماري مديچي نايب السلطنه شده و اداره امور را به دوست صميمي اش كونسيني سپرد. لويي هم وقتي بزرگ شد كونسيني را كشت و مادرش را تبعيد كرد. درزمان او فرانسه، قدرتي گرفت. كاردينال او، دوك دوريشيليو ملقب به «عاليجناب سرخ پوش» يكي از كساني بود كه دراوج گيري فرانسه آن زمان تاثير زيادي داشت.

لويي چهاردهم (1715-1638):
 

«لويي كبير» يا «پادشاه خورشيد». در زمان او سه جنگ بزرگ اتفاق افتاد: جنگ با هلند، جنگ نه ساله با انگلستان و جنگ هاي جانشيني با اسپانيا. او با 72 سال پادشاهي ركورددار دوران سلطنت در اروپاست. ولتر توسط ايشان به زندان افتاد، تاريخ عصرش را نوشته.

لويي پانزدهم (1774-1710):
 

ايشان هم با 59 سال ركورددار سلطنت اروپاست. لويي هركار بلد بود كرد كه فرانسه پيروز زمان لويي چهاردهم را به كشوري معمولي تبديل كند. در زمان او كانادا و هندوستان از دست فرانسه خارج شد.

لويي شانزدهم (1793-1774):
 

انقلاب كبير فرانسه در زمان او اتفاق افتاد. او توانست ركود اقتصادي فرانسه را كه در دوره قبل به اوج رسيده بود از بين ببرد. با اين حال، انقلاب يقه او را هم گرفت و در همين جريان او و همسرش ماري آنتوانت را گردن زدند و ناپلئون بنا پارت امپراتور فرانسه شد. لويي شانزدهم را آخرين پادشاه بوربون ها مي دانند.

لويي هفدهم (1795-1785):
 

چرا او آخرين پادشاه بوربون ها نبود؟ چون كمي بد شانس بود و به جاي اينكه بعد از مرگ لويي شانزدهم، حاكم شود به زندان انداخته شد و درهمان جا مرد.

لويي هجدهم (1824-1755):
 

برادر زاده لويي هفدهم بود كه از وقتي عمويش مرد، منتظر پادشاهي فرانسه بود و بعد از تبعيد ناپلئون بنا پارت اين فرصت را به دستش آمد. او درحالي پادشاه شد كه همه پرونده بوربون ها و كلاً حكومت سلطنتي فرانسه را بر چيده مي دانستند.
منبع:نشريه همشهري جوان- ش293