دليران تنگستاني(7)


 

نويسنده:مرحوم منوچهر آتشي




 

(11) سازمان نظام ملي
 

قرار شد ضمن طرح کلي از واقعه تاريخي جنوب، که در معيار وسيع تر، جزئي از فاجعه گسترده تر«ايران و جنگ جهاني اول» محسوب مي شد، از چهره هاي برجسته تر و رخدادهاي مؤثري که در نبرد دليران جنوب و به طور کلي مقاومت مردم تنگستان و دشتستان را سيمايي تاريخي مي بخشيد، سخن آوريم.
شما در يکي از داستان هاي سريال، مشاهده کرديد که تعدادي جوانان بندر و مناطق ديگر، داوطلب ديدن تعليمات نظامي شدند تا دوش به دوش ياران روستايي خويش بجنگند. بعضي بينندگان، اين واقعيت آشکار را حمل بر داستان پردازي کرده، ضمن تلفن و نامه خواسته بودند از واقعيت امر آگاه شوند. اين است که نگارنده، ضمن تأکيد اين نکته که موضوع داوطلبان نه تنها حقيقت محض بوده، بلکه تا مقدار زيادي به دلايل خاص فني و اصول تاريخي، مثل بيشتر رخدادهاي فيلم، تعديل نيز شده، مي کوشد به استناد زمينه هاي دقيق تر تاريخي مسأله مورد بحث را در مقياسي وسيع تر، تحليل نموده چگونگي تشگيل سازمان نظام ملي را از پرده ابهام بيرون کشد. [در اين مورد نيز با وجود کتاب هاي متعددي چون دليران تنگستاني، لارنس ايران(واسموس)اثر سايکس انگليسي، تاريخ روسيه و انگليس در ايران اثر «فيروز کاظم زاده» به انگليسي، چون کتاب توفان در ايران آقاي احرار، با استفاده از بيشتر اسناد فوق به تحليل اين مورد پرداخته، با کسب رخصت از ايشان به نقل موارد حساس مي پردازيم.]
شما متوجه شديد که روس و انگليس، دو متفق جنگ جهاني اول، از يک سو به خاطر گسترش منافع و قلمرو استعماري خود در شمال و جنوب ايران و از سويي به بهانه نفوذ عناصر جاسوسي و سياسي آلمان در ايران، خاصه در فارس، اصل بي طرفي ايران را محترم نشمرده، به تعرض مستقيم دست يازيدند.
همچنان که تهديد نيروهاي متجاوز از شمال و جنوب پيش آمده بود، مقاومت مردم نيز در همه مناطق مورد تهديد، چهره نمود، اما واکنش مؤثر و عملي و جنگ واقعي، از سواحل خليج فارس و در مناطق گرمسيري تنگستان، دشتي و دشتستان شروع شد و اندک اندک دامنه آن به قلب فارس، شيراز، کازرون، فسا، آباده و سپس اصفهان، مناطق غربي ايران و تهران کشيده شد و نه تنها پاي مردان جنگي، بلکه روشن فکران، معممان و شخصيت هاي فرهنگي را به اين جهاد مقدس کشاند. براي اين که به ريشه هاي سياسي و ملي تشکيل سازمان فوق الذکر پي ببريد، بد نيست نخست شمه اي از دولت وقت و وضع کابينه و روابط سياسي با انگليس و روس از يک سو و آلمان از سوي ديگر بنويسيم:
در بخش قبلي گفتيم که عين الدوله کابينه را تشکيل داد. اما بعد از مدتي، بنا به بعضي مصالح سياسي، نيز فشار ديپلمات هاي دولت متفق، عين الدوله مستعفي و مستوفي الممالک مأمور تشکيل کابينه شد. ظواهر امر و بعضي کردارهاي مستوفي سبب شد وزير مختار آلمان «تکدر خاطر» پيدا کند و سبب پيش آمدن شايعات سياسي گردد (وزير مختار آلمان در اين زمان پرنس رويس بود).
از جمله وقايع مهمي که در زمان صدارت مستوفي (مرحله دوم)پيش آمد، تعويض والي وطن پرست فارس يعني مخبرالسلطنه بود. چنان که قبلاً اشاره شد، مخبرالسلطنه در وطن پرستي، طرفداري از مجاهدان جنوب، مخالفت شديد با عمال انگليس و روس و اقدامات ديگر، معروف بود و از ابتداي کار، بيشترين کوشش ديپلمات هاي انگليس و روس، اين بود که وي را از ميدان به در کنند.
شگفت اين بود که اين واقعه در زمان مستوفي الممالک، که خود به ميهن پرستي و مخالفت با متفقين شهرت داشت، روي دهد و باعث شود که مردم، خصوصاً اعضاي حزب دموکرات و مجاهداني چون ناصرالديوان کازروني، که يا از وقايع پشت پرده و مصلحت انديشي هاي دولت بي خبر بودند، يا اين که چنان مصلحت انديشي هايي را قبول نداشتند، دست به اعتراض و ارسال تلگراف به مرکز بزنند. نکته مهمتر، مسأله جانشيني مخبرالسلطنه بود. اين پست را خود مخبرالسلطنه به قوام الملک سپرد.
«روز سوم ذيقعهده1333هجري قمري، دو ساعت به غروب مانده، ولي به اتفاق قوام الملک (ميرزا حبيب الله خان) براي مخابره حضوري در تلگرافخانه شيراز حضور يافت. مستوفي شخصاً طرف مکالمه بود و اطلاع مي داد که چون وجود «مخبرالسلطنه» براي خدمات ديگري در تهران لازم است، کارها را به هر کس که صلاح مي داند سپرده، به فوريت عازم پايتخت شود.» [توفان در ايران،صفحه 326]
چنان که به اشاره گذشت، اين مسأله که به سختي مورد مخالفت ملّيون بود، شيراز را در هيجان شديد به جنب و جو ش برانگيخت و سيل تلگراف هاي مخالفت به تهران راه افتاد:
«از شيراز، توسط آقايان وکلاي فارس، مجلس مقدس، رياست جليله وزراء:
با حالت حاضره هيجان ملي و عدم قواي دولتي که آماده جلوگيري از اجانب مهاجم باشد و خوني شدن اهالي گرمسير با مهاجمين و مسلم بودن آن که اگر زمزمه حاج مخبرالسلطنه نشر شود، از حلقوم کارکنان انگليس است، و حتماً زمزمه تغيير ايشان توليد «صمدخان ها» خواهد نمود، خاطر مبارک را جداً آگاه مي نماييم که عامه ملت و احزاب سياسي مخالفت تغيير (والي)ايالت بوده هيجان آن ها را بالمرّه نتوان خاموش ساخت، چه به آن ها ثابت است که اين تغيير مقارن است با «جنوب را به قبضه اجانب دادن».
امضا اعتلافيون -توحيديون.
اما بي ترديد، دولت در تصميم خود، قادر نبود که درنگي روا دارد. علتش همانا مذاکرات محرمانه رئيس الوزرا با وزيران مختار روس و انگليس بود و توافق بر سر اين مسأله که اگر دولت مخبرالسلطنه را از شيراز فراخواند، انگليس ها نيز به تخليه بوشهر مبادرت خواهند کرد.
چنين بود که ميرزا حبيب الله خان قوام الملک چهارم، رئيس عشاير خمسه، تا تعيين جانشين جديد و آمدنش به شيراز، با عنوان «نايب الاياله» امور فارس را به دست گرفت و ميرزا احمد خان دريابيگي [با ميرزا احمد خان دريابيگي حاکم بوشهر در سال 7-1856اشتباه نشود؛ اين دو فقط همنام بوده اند.] نيز براي حکومت بندر بوشهر معين گرديد.
با اين مقدمات بود که سازمان نظام ملي در فارس به سرعت تشکيل شد. مجلس ختمي که براي رئيس علي دلواري در مسجد وکيل شيراز ترتيب يافته بود، فرصتي شد تا اهالي شيراز به شرکت در تشکيلات «نظام ملي» دعوت شوند.
بد نيست پاره اي از نطق ضياءالواعظين(آقا سيد ابراهيم) را بر منبر، درباره شهامت و شهادت «رئيس علي» دلواري بازخوانيم:
«گرگ اجل يکايک از اين گله مي برد- وين گله را نگر که چه آسوده مي چرد».
«رئيس علي خان دلواري رفت و شما اي مردم کم جرأت نه بر شهادت رئيس علي خان، بلکه بر حال زار خود گريه کنيد، چه آن که عنقريب، اجنبي شيراز را تصرف مي کند و شما صاحب وطن، ناموس و هستي نخواهيد بود. تعجب اين جاست که بعضي از رفقا از من مي پرسند، در حالي که دولت ايران به دول در حال جنگ اعلان بي طرفي داده است، ما چگونه ميتوانيم بر ضد نيت و تصميم دولت اقدامي بکنيم؟ گويي که هنوز در تهران دولتي باقي است!؟! عزيزان من، از دولت ايران به جز اسمي باقي نمانده است و گر نه چنين، جنوب و شمال در آتش بيداد انگليس و روس نمي سوخت. علماي اعلام و مجتهدين عراق و ايران، حکم بر جهاد با روس و انگليس صادر کرده اند و تکليف شرعي و وظيفه ملي همه شما اين است که اقتدا به مجاهدين کرده،اين لباس گشاد دست و پاگير را که در دوران آسايش و آرامش بدان ملبس بوده ايد، به لباس نظام ملي مبدل کنيد و به مشق نظام پرداخته، مهياي دفاع از دين و وطن شويد.»
در اين ميان حاجي ميرزا علي آقا ذوالرياستين، از معممين و محترمين شيراز، برخاست و فرياد برآورد:
«من و فرزندم از امروز عبا و عمامه را به کناري گذارده، لباس کرباس نظام ملي خواهيم پوشيد و هر کس با من در مقام اخوت و مودت است با ما همراه شده، رخت نظام ملي به تن خواهد کرد.» يکي ديگر از سادات شيراز از گوشه ديگر مسجد برخاست و جمعيت را مخاطب قرار داد:
«امروز روز عزاست، و مرسوم ما چنان است که به هنگام حدوث مصيبت گريبان چاک مي کنيم، اينک من به نام يک عزادار، يقه تنها پيراهن خود را تا به دامان چاک مي دهم که مجبور باشم بعد از اتمام مجلس فاتحه، لباس نظام ملي بپوشم». تصور هيجاني که بر مسجد و مسجديان دست داد دشوار نيست؛ بزرگ و کوچک دست در گريبان برده، يقه پيراهن خود دريدند و هلهله کنان به بازار وکيل شتافته، ساير تجار و کسبه را به شرکت در صفوف نظام ملي تشويق کردند.
تنها در آن روز هفتصد تن از مردم شيراز به لباس نظامي ملي در آمدند.
يونيفورم نظام ملي عبارت بود از نيم تنه و شلوار کرباس با کمربند و قطار فشنگ. بر بازوي لباس، نواري از پرچم سه رنگ ايران بسته مي شد.

مردان و دلاوران نظامي ملي
 

براي احتراز از اطناب کلام، به ذکر نام کساني مي پردازيم که در نخستين روزها به صف نظام ملي پيوستند، کساني که با پيوستن خود، گروه گروه مردان جنگي را به دنبال خويش به صف جهاد با دشمن مهاجم مي کشاندند:
ياور علي قلي خان پسيان، صاحب منصب ژاندارمري فارس و از ياران حزب دموکرات، وي دو تن از افسران ژاندارمري به نام هاي سلطان معاضد و نايب اول داود خان را مأمور کرد که همه روزه در محل مسجد نوشيراز حاضر شوند و به افراد داوطلب تعليم نظامي بدهند.
جالب تر از همه پيوستن «کاپيتان انگمان» فرمانده سوئدي ژاندارمري فارس به صف نظام ملي بود. وي گر چه ظاهراً در جريان همکاري ژاندارمري با داوطلبان نظام ملي مداخله نمي کرد، اما باطناً طرفدار «متحدين» جنگ جهاني بود، و به همين دليل ياور علي قلي خان را در اقدامات خود آزاد گذاشته بود.
ياور علي قلي خان به وسيله سلطان احمد اخگر، که خود از ابتدا همکار مجاهدان جنوب بود و سمت فرمانده ژاندارمري برازجان را داشت، با رزمندگان در تماس دائم بود و دشتستاني ها و تنگستاني ها را ترغيب مي نمود. وي در اين زمان بود که نامه اي از برازجان دريافت داشت، مبني بر اين که «اوضاع دشتستان و ميدان جنگ مثل سابق، آمال مجاهدان و احرار به انجام وظايف سنگيني که از جانب پروردگار بدان ها محول شده، مشغول هستند و بعون الله مجاهدان غيور، مانند سد سکندر در مقابل قواي نامحدود دشمن، ايستادگي کرده و ثبات قدم به خرج داده و مي دهند. هيأت صاحب منصبان مقيم برازجان عموماً و آقاي سلطان احمد اخگر خصوصاً، با نيات پاک مجاهدان و احرار موافق، و اگر چه ظاهراً و به وسيله اسلحه با مجاهدان مدد نمي کنند، اما باطنا (و در واقع عملاً) کمال مساعدت را دارند.»
در اين نامه که به قلم «خادم الشريعه محمد غضنفر السلطنه» براي انجام اين کار تأکيد شده، به عنوان نماينده اراده خلل ناپذير مجاهدان قول داده بود که «ما از هيچ چيز دريغ نخواهيم داشت و نمي ترسيم و مي جنگيم و...»
بالاخره افواج نظام ملي در شيراز، روز نهم ذي قهده ضمن ترتيب رژه اي، حرکت خود را سرود خوانان اعلام داشتند:
ما جان نثار ملتيم
روز نهم در حرکتيم
اين عده هفتصد نفري، در روز مزبور، در حالي که شاد بودند و با هيجان به سرود خواني ادامه مي دادند، به باغ جهان نما نقل مکان کردند تا مستعد حرکت به جنوب شوند:
لشکر جنوب
صف شکن بود
روز جنگ و پيکار
با نشاط و وجد
جان و سر برد
پيش تيغ خون بار
نصرت و ظفر
همعنان او
باشدي بهر کار
خرم آن زمين
کو قشون چنين
آورد به بار...
جالب تر اين که سمت رياست و پيشوايي اين ارتش کوچک، به عهده يکي از علماي ديني شيراز با نام «آقا شيخ جعفر مجتهد محلاتي» بود که با محاسن سفيد، در حالي که شمشيري [توفان در ايران،صفحه 334] حمايل کرده بود و کلام الله مجيد را به سينه مي فشرد، پيشاپيش قشون داوطلب، اسب مي راند. قشون نظامي ملي پس از سه روز توقف در شيراز به جانب برازجان روانه شد. در طول راه مردم از شدت هيجان مي خواستند به جاي گل، جان نثار قدم اين قشون کنند. بيشتر مردم روستاهاي بين راه، خصوصاً جوانان و کدخدايان، تفنگ و فشنگي به دست آورده، به صف مجاهدان مي پيوستند.
از آن طرف، احمد خان اخگر در تدارک پذيرايي از قشون نظام ملي بود و از ياور علي قلي خان دستور داشت موجبات اتحاد اين قشون را با ژاندارمري و سپس با مجاهدان فراهم کند.(از اين بگذريم که ياور علي قلي خان ضمن اين مجاهدت ها، در فکر ايجاد زمينه اي براي استفاده از قشون مزبور، با تأييد در اتحادشان با ژاندارمري، براي يک قيام نظامي و به دست گرفتن قدرت بود).
باري، ديري نگذشت که طلايه قشون به برازجان رسيد. در اين هنگام، مجتهد ديگر، شيخ محمد حسين برازجاني، سپس ميرزا علي کازروني(لسان المله، نماينده دوره چهارم مجلس در سال هاي بعد) غضنفرالسلطنه ضابط برازجان و تني چند از شيوخ و رؤساي محلي، قشون را استقبال کردند.
در اين گير و دار، بگومگوهايي در ضرورت پيوستن مجاهدان، قشون نظام ملي و پيشوايان ديني در گرفت و شيخ محمد حسين برازجاني با تلاش زياد، کاري کرد که فتواي جهاد را از علماي اعلام بگيرد و چون پيشاپيش، علماي عراق و ايران نيز فتواي جهاد داده بودند، زمينه را براي اتحاد توفيق آميز از هر جهت فراهم بود، اما...
اما قوام الملک که خود سوداها در سر مي پخت و جانشيني مخبرالسلطنه، ميداني براي تاخت و تاز به او داده بود. به دريابيگي، جيره خوار انگليسي ها، و حاکم بوشهر دستور داد که به هر نحو است، از پيوستن قشون نظام ملي به مجاهدان پيشگيري کند. انگليسي ها براي ياري او در اين «امر خير» بيشترين تعهدات را به گردن گرفتند و به هر تقدير کاري کردند که اين پيش آمد ميمون، در مسيري انحرافي و به سود دشمنان ميهن ثمر دهد...
در يکي دو بخش بعدي مي کوشيم، در صورت ضرورت، ضمن پايان دادن به اين سلسله مقالات، دنباله اين ماجرا و فرجام جنگ دليران تنگستان و دشتستان، را روشن کنيم و بعضي نکات مبهم را روشن نموده، به بعضي نامه ها نيز پاسخ دهيم.
در اين جا لازم مي بينم که باز هم از مجاهد دلاور جنوب، ناصرالديوان کازروني که بيشترين سهم را، بيرون از جبهه اصلي، در ياوري دليران داشته، ياد کنيم و وعده دهيم که در بخش بعد، از او به تفصيل سخن بگوييم و خصوصاً جريان حرکت اسراء انگليسي را از شيراز به دشتستان، روشن تر نماييم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 52