دليران تنگستاني(9)


 

نويسنده:مرحوم منوچهر آتشي




 

(13) فرجامي سوگ بار اما غرور آميز
 

در بخش قبلي مقاله، خوانديد که قواي مهاجم، با وجود قول و قرارهاي مکتوب، متهد شده بودند که پس از مبادله اسرا و آتش بس، مزاحمتي براي مردم تنگستان و دشتستان فراهم نياورند، اما نيت شومي که آن ها داشتند (لشکر کشي از بوشهر به شيراز) نمي گذاشت معناي «قول شرف» ساده ترين مردان ايران را دريابند و برآن اعتماد کنند. اين بود که ديري نيانجاميد که دشمن دوباره تاخت و تاز از سر گرفت و به ايذاي دليران دست يازيد. در اين هنگام چنان که دريافتيد، زائر خضرخان با تفنگچيانش به «خاويز»، بخشي از تنگستان در دره اي حاصل خيز، عقب نشيني کرد و شيخ حسين خان چاه کوتاهي نيز به روستاي سمل (از قلمرو دشتستان)رفت تا تجديد قوا کند. اما متأسفانه، ديگر اتحاد و اتفاق بين دو سردار، به دلايل خاص، صورت نگرفت. اين بود که شيخ حسين خان، ضمن اين که با60 نفر تفنگچي از سمل به چاه کوتاه برمي گشت تا جهاد را از سرگيرد، فرزند جوان خود عبدالرسول خان را به «بلوک زاگرس» روانه کرد تا تفنگچي هاي آن جا را براي ياري پدرش فراخواند، اما از بد روزگار، در منطقه اي کوهستاني به اسم «قائدي» مبتلا به تب نوبه شد و نتوانست به سفرخويش ادامه دهد. در همان زمان، سالار اسلام(شيخ حسين خان)در «بند» [بند، پرچين گلي اطراف نخلستان به ارتفاع دو متر يا بيشتر براي اين که آب باران را ذخيره کند.] نخلستان هاي شمال چاه کوتاه سنگر گرفت. در اين سنگر، سالار و فرزندان و يارانش، در محاصره هشت هزار سرباز هندي و انگليسي بودند که حيات داوودي ها و احمدخان انگالي، راهنمايي شان مي کردند. اما شيخ حسين خان که منتظر فرارسيدن کمک بود، دليرانه مقاومت مي کرد و نمي گذاشت مردانش دچار يأس يا وحشت شوند. اين جنگ و انتظار مدت ده، پانزده روز بيشتر به طول انجاميد، ولي کمکي نرسيد. چون آب و آذوقه شان تمام شده بود، تفنگچيان به دستور سالار، از سنگر خارج شدند تا بلکه بتوانند با جنگ و گريز خود را به روستاهاي نزديک برسانند، اما فقدان جان پناه و حفاظي در مقابل گلوله هاي دشمن، اين تصميم را به خودکشي بيشتر شبيه مي کرد تا خطر کردن. چون صافي و همواري دشت بين «تل اشکي» «ابوطويل»و «احمدي»را، حتي بوته خاري سايه نمي زند. در همين لحظه ها بود که شيخ عبدالحسين خان اطلاع داد که: «عبدالحسين تير خورد!» شيخ پرسيد «زنده است يا مرده؟» و چون پاسخ شنيد که مرده، با صداي بلند فرمان داد: «بياندازش، يک زنده سوار کن!» و در فاصله اندکي، چند لحظه بعد از شهادت عبدالحسين خان، گلوله کاري و کشنده انگالي ها، سالار را هم از پشت اسب به زمين در غلتاند...
دشمن به کام رسيده بود. چون مي دانست با شهادت آن ابرمرد، ديگر سرداري براي دشتستاني ها باقي نمانده که دليران جنوب را بنگرند، بدون اين که به جنگ با سي چهل تفنگچي بازمانده ادامه دهند، راه خود را به سوي بوشهر کج کردند تا بسيج قواي خود را به شيراز تدارک ببينند. زائر خضر خان فولادي، مرد دلاور تنگستاني را هم بدون اين که ترتيب جنگي با او بدهند، توسط شخص ديگري از پاي درآوردند.

آغازي برپايان
 

اين درگيري، آخرين جنگ دليران با قواي اجنبي بود، اما فداکاري مردانه تنگستاني ها و دشتستاني ها براي حفظ مرزهاي جنوبي و شهادت شان، چيزي نبود که به اين آساني ها فراموش شود يا به نقطه پايان برسد. قلمرو تأثير اين فداکاري نه تنها تمامي خطه فارس، بلکه کردستان، لرستان و ساير نقاط جنوب و غرب ايران را در بر مي گرفت. مردم، از هر گوشه و کنار، تا آن جا که در قوه داشتند، نفرت خود را نثار استعمار کردند: در اصفهان، کنسول انگليسي به نام مستر گراهام در حالي که با اسکورت سربازان هندي از گردش روزانه، با اسب، بر مي گشت، هدف گلوله قرار گرفت، اما به قتل نرسيد و تنها سرباز هندي از پاي درآمد. اين واقعه به تاريخ دوم سپتامبر 1915[سند واقعيت اين ماجرا تلگراف فرمانده ژاندارمري اصفهان است که صراحتاً در آن توضيح ميدهد که علت اين حوادث، ريشه در وقايع بوشهر دارد.] روي داد.
در غرب ايران، نضهت ضد استعمار انگليس و روس، صورتي گسترده تر يافت، به طوري که فعاليت روس و انگليس را به کلي در آن حدود فلج کرد. انگليس ها مي کوشيدند طغيان عشاير آن جا را هم، مثل جنوب، به حساب پروپا گاند «شونمان» کنسول آلمان در کرمانشاه بگذارند. فشار آن ها به جايي رسيد که سفارت آلمان، به خواهش دولت ايران، ناچار شد عنوان کنسولي شونمان را لغو کند.
اما از آن جا فرياد از سينه ايراني برمي آمد، پوچ بودن همه اين بهانه ها و خواست هاي برآورده شده، ثابت شد. نامه زير را عشاير غرب توسط رئيس الوزراء براي احمد شاه قاجار نوشتند:
«تاريکي آفاق سياست ايران و وخامت مقدرات آتيه آن، امروز، هر ايراني را از يک آتيه ننگ آميز بيدار مي کند و هر وطن پرست را از وقوع يک پيش آمد اسف انگيز خبر مي دهد که تمامي ايرانيان از تصور آن متزلزل و منقلبند. اگر به تمامي ممالک محرومه انعطاف نظر شود، نقطه اي خالي از اغتشاش و دهکده اي عاري از انقلاب ديده نمي شود و اگر به نظر تحقيق ملاحظه شود، دامن زن اين آتش بيداد، تنها ايادي اجانب است که دائماً سلسله جنبان فتنه و فساد بوده، بلاد و «امصار» ايراني پايمال اعمال بيگانگان، اهالي بدبخت دستخوش قتل و غارت و تحريکات تجاوز کارانه آن ها گرديده، بي طرفي دولت را اسم بي مسمايي فرض کرده، محترم نمي شمرند و حقوق مقدسه ايرانيان را قابل توجه ندانسته، در اضمحلال آن مي کوشند. از آن جا که ما جان نثاران دولت قوي شوکت، خود را در مقابل يک همچو مناظر هولناکي ديده ايم و مضرات آن را مشاهده کرده ايم، محض ملاحظه حفظ و استقلال ايران، تمامي اختلافات عشايري و ملاحظات شخصي را فداي اين مقصود علوي و نيت مقدس نموده، با يک قلب منزه از هر گونه آلايش در «ماهيدشت» اجتماع نموده، به حکميت خدا و رسول معاهد و متحد شديم که تا آخرين نفس خود را در راه اجراي مقاصد خود که عبارت از حفظ وطن و قطع ايادي متجاوزه اجانب و تقويت دولت جاويد آيت است، از هيچ گونه اقدامات مادي و معنوي دريغ [نورزيم]...
اجازه ندهيد که غرور ايراني جز راه اعتلا بپيمايد.
شهريارا همتي! اعلي حضرتا! رأفتي، پيمانه صبر و تحمل ايرانيان لبريز شد. روس و انگليس تا کي وطن ما را مضروب خيام خود قرار دهند، مقدسات آيين را تا کي و چند تحقير خواهند کرد. اجانب چرا در مملکت ما اقدامات مستقيمانه مي کنند و ما را به جان همديگر انداخته، به مقصود خود نايل مي شوند؟ اعلي حضرتا!ما هنوز زنده ايم و در حمايت وطن و در بذل جان و مال افتخار داريم.»

امضاء عده اي از عشاير غرب
 

به دنبال همين نامه صميمانه بود که روس و انگليس تصميم به داير کردن قونسول خانه کرمانشاه نمودند. کنسول هاي دو کشور مهاجم با اسکورت هفتاد قزاق روسي و سي سوار ايراني روانه آن حدود شدند. کميته دموکرات که بنا بر اصل ميهن پرستي و نفرت از انگليس ها دوستي با عمال آلماني (از جمله شونمان) را ترجيح مي داد، شونمان را با تلگراف رمزي، از حرکت کنسول ها مطلع ساخت و چون دو کنسول و محافظان آن ها در «کنگاور» براي استراحت توقف کردند، شونمان با دويست، سيصد سوار ايراني کنگاور را محاصره کرد. و چون سواران کُرد در همه کنار و گوشه به کمين نشستند، شونمان با پيغامي به حاکم کنگاور تسليم آن دو را خواستار شد. چون از طريق مسالمت، طرفي بسته نشد و کار به جنگ کشيد، علماي ديني و ساير مردان معمر و معتمد محل، کنسول هاي روس و انگليس را مجاب دادند که از همان نيمه راه باز گرداند. اما شونمان به اين امر رضا نمي داد. در اين جا نيز بار ديگر ديپلمات آلماني را متوجه ساختند که حق داوري و کردار خلافي ندارد و اين ايرانيان هستند که بايد تصميم بگيرند. وانگهي، چون مردم سر به شورش برداشتند، آن ها بايد کاري نکنند که بلوا بالا بگيرد. ريش سفيدان محل و حاکم متذکر شدند که همين که کنسول هاي روس و انگليس از نيمه راه بازگشته اند، خود، پيروزي مهمي براي آنان به حساب مي آيد. به هر تقدير، شونمان نيز چون کنسول ها، تسليم نظر ايرانيان شد و دست از تعقيب کشيد. ريش سفيدان و مخبر «عصرجديد» [عصر جديد، روزنامه ايراني که در مصر چاپ مي شد.] در اين گفت و گو، مسأله بوشهر و دليران تنگستان به رخ انگليس مي کشند و استدلال مي کنند که تمامي درگيري هاي جنوب، که دارد به شورش غرب و شمال پيوند مي خورد. مسؤوليت را مستقيماً متوجه عمال انگليسي مي کند.
به همين نسبت، نبرد دليران، چنان تکاني به احساسات ملي مردم داد که از همه گوشه و کنار ايران، مردان، داوطلب نبرد با مهاجمين شدند. سرانجام نيز انگليس ها، پس از جنگ، بوشهر را ظاهراً تخليه کردند، اما آثار و عمال بر جاي هستند که تا مدت ها يادآور تجاوز آن ها بود و برانگيزاننده نفرت مردم. مهمترين اثر شوم آن تجاوز، دست اندازي به جزاير و آب هاي خليج فارس بود که تا آغاز سلطنت پهلوي اول، ادامه داشت و از آن پس، ناچار شدند قلمرو نفوذ خود را به کرانه هاي جنوبي خليج فارس و شيخ نشين ها واپس کشند.
در اينجا، سلسله مقاله هاي دليران تنگستان پايان مي پذيرد. از اين رو ضرور ديديم از تمام کساني که با نامه هاي خود، به ترغيب و تشويق ما پرداخته و نيز با نظرات انتقادي خويش ما را راهنمايي کرده اند، سپاس گزاري کنيم.
از نامه هاي مهم و آگاه کننده اي که در عين ترغيب، حاوي نکات روشنگري هم هست و سهوي را که بر قلم بنده رفته بود، تصحيح کرده، نامه هاي عبدالرسول تنگستاني است که در ادامه مي بينيد.
ضمن عرض سلام، در اين موقع که همزمان با پخش فيلم[سريال]دليران تنگستاني، مقالات جالبي در مجله تماشا منتشر مي نماييد، فرصت را مغتنم شمرده، مراتب زير را براي مزيد استحضار جناب عالي به عرض مي رساند:
1ـ همان طور که اطلاع داريد، واسموس آلماني، پس از فرار از چنگ حيدرخان بندر ريگي، خود را به تنگستان مي رساند و به مرحوم زائر خضر خان(امير اسلام) پناهنده مي شود و زائر خضرخان هم که در جوانمردي سرمشق عموم سرداران جنگ بوده، او را در پناه حمايت خود قرار مي دهد و اين که گفته شده زائر خضرخان قصد داشته واسموس را در مقابل گرفتن پول به انگليسي ها تحويل بدهد، دروغ محض است و اين گفته در هيچ کتاب و نشريه اي وجود ندارد و اين موضوع، کاملاً مغاير با صفات بارز و جوانمردي مرحوم زائر خضرخان است و اگر چنين مطالبي از طرف اشخاص عنوان شده، يقين بدانيد که از روي عناد و غرض ورزي است و با حقيقت وفق نمي دهد و نبايد مورد قبول جناب عالي که يک نفر تنگستاني هستيد و با آن مرحوم هم نسبت خويشي داريد، قرار بگيرد.
مرحوم زائر خضرخان، نسبت به ياران و بستگان خود به قدري متعصب بوده که در موقع مبادله اسرا، وقتي مي فهمد خالو حسين دشتي در بين اسرا نيست، از تحويل سردسته اسراي انگليسي به نام اوکانور، سرکنسول انگليس در شيراز خودداري مي کند و هيچ تضمين و وثيقه اي را قبول نمي کند و مجدداً اوکانور را به اهرم باز مي گرداند تا آن که انگليسي ها ناچار مي شوند خالو حسين را از هندوستان بياورند و در مقابل تحويل گرفتن اوکانور به تنگستاني ها تحويل دهند و اين صفات بارز و نظاير آن، فقط مختص به مرحوم زائر خضر خان بوده است؛ پس چگونه چنين آدمي حاضر مي شود پناهنده خود را در مقابل پول به دشمن تحويل بدهد؟ خوشبختانه قلم در دست دوست و همشهري است و الا کساني که در زمان حيات آن مرحوم با او دشمني مي کردند، اکنون هم ناجوانمردانه به مرده او چوب مي زدند. واسموس آلماني، در موقع اقامت در اهرم، چون موجوديش را تفنگچيان حيدرخان در موقع دستگيري غارت کرده بودند، مبلغي از مرحوم زائر خضرخان وام مي گيرد و الان سند بدهي واسموس به مرحوم زائرخضرخان در دست سردار خان فولادي، نوه زائر خضرخان است و چندين دفعه به وسيله وزارت امور خارجه ايران، در صدد مطالبه برآمده، ولي نتيجه اي نگرفته است و اگر جناب عالي براي تکميل مقالات خود به سند مزبور احتياج داشته باشيد، مرقوم بفرماييد تا آن که فتوکپي آن براي تان ارسال گردد. از طرفي، مرحوم زائرخضرخان، علاوه از [بر] صفات مردانگي بارزي که داشته، در بين تمام سرداران جنگ، مردي با سواد و اديب بوده، قبح و زيبايي کارها را بهتر مي سنجيده است.
2ـ در تمامي شبيخون هايي که مرحوم رئيس علي دلواري در بوشهر به اردوي انگليسي ها مي زده، چه قبل از جنگ دلوار و چه بعد از آن، با خالو حسين فولادي (دشتي) يا مرحوم سام خان فرزند زائر خضرخان شرکت داشته اند و خالو حسين، گر چه ساکن دشتي بوده، ولي چنان که از نام فاميلش پيدا است، از اقوام نزديک مرحوم زائرخضرخان بوده و به خالو حسين، «خالو» خطاب مي کرده است، زيرا در آن حدود، به مردان اقوام مادري خالو مي گويند.
3ـ در آخرين جنگ تنگستاني ها با انگليسي ها، سرداران و مردان دشتستان هم شرکت داشته اند و تقريباً يک جنگ به تمام عيار با شرکت مردم تنگستان و دشتستان بوده و در آن جنگ، قواي انگلستان که از حيث نفرات و تجهيزات، تفوق و برتري فوق العاده اي داشته، تنگستاني ها و دشتستاني ها را شکست مي دهد و از آن ها اسير مي گيرد؛ خالو حسين فولادي(دشتي) هم يکي از اسراي همان جنگ بوده است. پس از شکست تنگستاني ها، قواي انگليسي ها به اهرم سرازير مي شود و قلعه قلات، محل اقامت زائرخضرخان را به توپ مي بندد، و مرحوم زائر خضرخان و فرزندان و يارانش به کوه هاي خاويز، پناه مي برند و پس از پناه بردن به کوه هاي خاويز باز هم دست از زد و خورد با انگليسي ها برنمي دارند و مرتبا سام خان فرزند زائر خضرخان با عده اي تفنگچي به بوشهر مي رفته و شبانه به اردوي انگليس ها شبيخون مي زده اند و انگليس ها هم در صدد تلافي برآمده، محل اقامت و پناهگاه هاي آنان را در کوه هاي خاويز به وسيله هواپيما بمباران مي کرده اند. البته در آن موقع، مرحوم رئيس علي دلواري نبوده، چون او در آخرين جنگ بين تنگستاني ها و انگليس ها به درجه شهادت رسيده بوده است. مرحوم زائرخضرخان پس از مدتي در به دري، مجدداً به اهرم برمي گردد و در قلعه قلات اقامت مي نمايد و در آن موقع بوده که اسراي انگليسي را از شيراز به اهرم مي آورند و به زائرخضرخان تحويل مي دهند و چندين ماه، اسراي انگليسي در اهرم نزد زائر خضرخان بوده اند تا آن که مبادله اسرا انجام مي شود و همان طور که شرح آن رفت، در مقابل اسراي تنگستاني مبادله مي شوند، ولي انگليسي ها در موقعي که اسراي انگليسي در اهرم بوده اند، دست به هيچ گونه عمليات نظامي نزدند.
اين بود حقايقي که بنده از سالخوردگان تنگستان به طور تحقيق کسب کرده و در اختيار شما قرار مي دهم تا که قبول افتد و چه در نظر آيد...
عبدالرسول تنگستاني
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 52