يادها و خاطره هاي دلواري(2)
يادها و خاطره هاي دلواري(2)
گزارش سفر به دلوار و بازديد از موزه شهيد رئيس علي
فضاي بيروني منزل رئيس علي پر از نخل است اين نخل ها بوده يا بعدها کاشته شده؟
امروز که وارد موزه مي شوي و اين فضا را مي بيني چه حسي داريد؟به هر حال شما اين جا را تقريباً از ويراني کامل نجات داده ايد.
چه چيز ديگري براي اين خانه مي خواهي؟
ديوار اندروني چه نوع ديواري بوده؟
پس به نوعي ديوار حجاب خانه محسوب مي شد؟
گفتي پيرمردهايي هستند که هنوز قصه هاي پدران شان از رئيس علي دلواري را به ياد دارند! مي تواني با ما همراه شوي تا با آن ها هم صحبت کنيم؟
شروه خواني از قرآن نوعي حماسه خواني يا چيزي مانند آن است که بين دلواري ها جايگاه خاصي دارد. اين نوع مراسم را که صرفاً به رئيس علي دلواري مي پردازد در شب نشيني ها و عزاداري ها برگزار مي کنند و علي دريايي که پيرمردي 67ساله است اين هنر را از پدر آموخته و همچنان در سينه حفظ کرده است. علي دريايي در روستاي محمد عامري زندگي مي کند و به روايت او پدر و پدربزرگش از تفنگچي هاي شهيد رئيس علي بوده اند. او از قول پدر نقل مي کند قبل از جنگ يا به عبارتي زماني که جنگ نزديک بود يک قايق به سمت بندر نزديک مي شده و رئيس علي با اين تصور که اين قايق از آن افرادي است که در کشتي آذوقه کم آورده اند با يک گوسفند پروار و مقداري خوراکي و آب آشاميدني به سمت آن ها مي رود که چون از نيت اصلي آن ها مطلع مي شود با تيراندازي آن ها را از ساحل دور مي کند. همان طور که گفتم اين روايت ها اگر چه ممکن است سنديت تاريخي نداشته باشد اما از سر عشق نقل مي شوند و حکايتگر عشق هستند، ضمن اين که واقعاً لطماتي هم به تاريخ نمي زنند. به هر حال وقتي به خانه علي دريايي رسيديم با منظره خاصي روبه رو شديم. منزل او لب جاده قرار گرفته بود. يک در بزرگ ماشين رو باز شد و داخل محوطه اي شديم که گويي مربوط به سده قبل بود. گويي آن در بزرگ ماشين رو دروازه زمان بود و ما ناگهان با منظره اي از سال هاي سال گذشته مواجه شده ايم. محوطه اي بزرگ با خانه هاي گلي و خشتي. درهاي چوبي کوچک و قديمي. به اتفاق شاکر کمي جلوتر رفتيم و جلو يکي از آن درها ايستاديم. وقتي در زديم پيرمرد بلند قد و چهارشانه اي در را باز کرد که لباس محلي به تن داشت و خنجري بر شال. تنها چيزي که من را از تصور عبور از دروازه زمان بيرون آورد صداي زنگ موبايل آقاي شاکر بود که حقيقتاً هيچ تناسبي با آن لباس و خنجر و فضا و خانه هاي خشتي نداشت. پس از رو به رو شدن با استقبال گرم علي دريايي وارد اتاق محقر و قديمي او شديم و او از همان آغاز شروع به سخن کرد که: «من خاک پاي هر کسي هستم که قدمي براي رئيس علي برمي دارد. مرد بزرگ دلوار که هم مردم از او راضي هستند و هم خدا. هم براي آزادي مردم جنگيد و هم براي سربلندي دين خدا....» چنان با حرارت و محکم سخن مي گفت که کاملاً تحت تأثير قرار مي گرفتي. پس از آوردن چاي و کمي گپ و گفت خودماني و مرور خاطرات قديم و جديد از او خواستيم شروه خواني کند. کاش اين گزارش تصويري بود و او را هنگام خواندن مي ديديد اما در اين راستا فقط مي توانم متن آن چه را مي خواند براي شما بزرگواران بازنويسي کنم.
اي دل...
برفتم تو دلبري جبهه جنگ
بديدم رئيس علي در آب و تاب و لشکري جمع
همي مي کشت چون هندوي کافر
زبانش بود چون الله اکبر
اي دل، اي دل، اي دل
شبي با لشکري رفتم به تنگک
نفهميدم که دشمن در کمين است
بزد تيري که از قلبم در رفت
که رئيس علي ام بر زمين افتاد غلتان
اي دل، اي دل، اي دل
همه گفتن رئيس علي رفته به بوشهر
همه با صد سوار آن شير بيشه
همه برنو بلند بر دست شان بيد
يمين لشکرشون، رهبر رئيس علي بيد
شيار لشکرشون تنگسير بيد
همه يادم سردار جنوبه، رئيس عليمه رئيس عليمه
اي دل، اي دل، اي دل
دمي يادم رسيد در دروازه بازه
بديدم رئيس علي در اضطرابه
يکي آمد بگفتش رئيس علي را
بگير برتو برو در باغ اهرم
که جاي کارزار است نانشستن
برون کن شاه دين، از باغ دشمن
به دنبالش برو تا لب دريا
بکش کافر بياندازشون به دريا
بچين در تو لبردي سنگرت را
نگهدارت خداوند جليل را
شمار سنگرش چون تنگسير بيد
همي مي کشت اين مرد شيرگير
بگفتش انگليس اين ها چه کارس
بگفتندش رئيس علي ست، رئيس علي ست
دو تن تنها نباشد لشکري را
که لشکر ده هزار و آن دو تن را
همه يادم سردار جنوبه، رئيس عليمه رئيس عليمه
اي دل، اي دل، اي دل
مرا هر روز در دلوار مي کشد دل
که در اين سرزمين رئيس علي هست منزل
اگر يک روز رئيس علي بماند
کند جنگي که تا عالم بداند
لبش چون تازه گل هاي باغي
زچشمانش بود بازشکاري
کمان ابرو، نمودي بهرفتلم
تورئيس علي شريفتم مي کشي، اما به خاري
اي دل، اي دل، اي دل
هنوز از خون بود در آستين ام
چه تا بر محمل زرين نشينم
همين زينت بود بهر دل ما
سيه سازي تو يک دم محمل ما
ز هجرانت مرا داغيست بر دل
که تا اشکم به جون بگرفته منزل
پسر صد قرن گر خاکم ببويي
کنم اشمام بوي سوگ از گل
اي دل، اي دل، اي دل
همه يادم سردار جنوبه، رئيس عليمه رئيس عليمه
همه يادم پير جماران، خمينيمه، خمينيمه
همه يادم دردانه اش، سيد احمد خميني، خمينيمه
همه يادم شهيد رجايي، باهنرمه
همه يادم شهيد مظلوم بهشتيمه، بهشتيمه
اي دل اي دل، اي دل
هنوز اشک دل جشمانش جمع بود که پرسيدم مگر نگفتي شروه خواني مختص رئيس علي است؟پاسخ داد: «ها! گفتم.» پرسيدم پس اسم امام خميني(ره)،شهيد بهشتي، حاج احمدآقا، رجايي و باهنر را چرا اضافه کردي؟ نگاهي به من کرد که سردي خاصي برتنم نشست. گويي نبايد اين سؤال را مي کردم. دوباره اشک از چشم پاک کرد و گفت: «خب، اينا که گفتم از رئيس علي جدا نيستن که. اينا ادامه رئيس علي اند. کاش من نفس داشتم و ياد و خاطر درست درمون که اسم همه شهيدامون توي شروا مي آوردم.»
با خيلي ها در خصوص رئيس علي و علت زنده ماندن اين حماسه صحبت کرده بودم. تاريخدان ها، اساتيد، هنرمندان و غيره و غيره اما پاسخ اين سؤال را که «چرا حماسه رئيس علي دلواري چنين پررنگ زنده مانده است»، اين پيرمرد محلي داد. به راستي آن چه امروز مي بينيم و با سربلندي «ايران اسلامي» مي خوانيم ادامه حماسه اي است که رئيس علي و روحانياني چون آيت الله بلادي و ديگران آفريده بودند. و هراس دشمن از همين حماسه تاريخي است که قدمت آن هم عرض تاريخ حضور آن ها است.
از خانه علي دريايي که خارج شديم به آقاي شاکر گفتم: حالا کجا مي رويم. گفت به خانه حيدر نيک نام.
در حالي که کوچه پس کوچه هاي روستايي نزديک دلوار را پشت سرمي گذاشتيم با آقاي شاکر از سريال «دليران تنگستان» صحبت مي کرديم. سريالي که بين مردم بوشهر و به خصوص مردم دلوار از محبوبيت ويژه اي برخوردار است. شاکر برايم مي گفت به عنوان مترجم زبان محلي با گروه همکاري هايي داشته اما وقتي سؤال کردم آيا در قسمت هايي از آن بازي داشته يا نه؟ آه سردي کشيد و گفت که چون منزل آن ها در دلوار بوده و فيلم برداري در بوشهر انجام مي شد، پدر و مادرش به دليل دوري راه اجازه نمي دادند بيش از يک مترجم در دلوار با گروه همکاري کند. هنوز داشتم به علاقه شاکر براي بازي در اين سريال فکر مي کردم که به منزل حيدر نيک نام رسيديم. او کدخداي آن روستا محسوب مي شد و هنوز هم از احترام زيادي برخوردار بود. پس از پرس و جو متوجه شديم نيک نام در منزل خود نيست و به منزل مجاور رفته است. داخل خانه مجاور شديم. خانه بزرگي که در اتاق هاي دور تا دور حياط مردم خون گرم اين خطه به خوشي با هم زندگي مي کردند. از يک شيب تند بالا رفتيم و همين که به حياط اصلي رسيديم نيک نام را ديديم که وسط حياط روي زيلويي نشسته و پشت او دو بالش بزرگ قرار دارد که به راحتي به آن تکيه مي کند. همين که سلام و احوال پرسي کرديم براي ما هم از همان بالش ها آوردند. داشتم به پنجره يکي از اتاق ها نگاه مي کردم که از آن دريا به شکل بسيار زيبايي ديده مي شد. نيک نام که متوجه جهت نگاه من شد بدون هيچ پرسشي شروع به صحبت کرد و از قول پدرش تعريف کرد که:
زماني که کشتي هاي انگليسي به اين جا حمله کردند از اين پنجره ها ديده مي شوند. کشتي هايي که لوله هاي توپ شان را به سمت خانه هاي اين جا نشان رفته بودند اما آن ها به دليل شرايط اين جا نتوانستند نيرو پياده کننده بنابراين از سمت ديگري دو هزار نيرو پياده مي کنند و نخل هاي خرماي باغي در دلوار را با توپ نشانه مي گيرند. در اين بين کسي خود را به رئيس علي مي رساند و ماجرا را مي گويد. رئيس علي هم با تفنگچي هايش که پدر و پدربزرگ من هم جزو آن ها بودند به سمت نيروهاي انگليسي مي روند. در راه يک انگليسي در جايي کمين کرده و تفنگچي ها را مورد هدف قرار مي داده اما تفنگچي ها نمي توانستند جاي او را پيدا کنند. در اين زمان رئيس علي با ترفندي، تيرانداز انگليسي را وادار مي کند به چند جهت تيراندازي کند و به اين وسيله جاي او را پيدا مي کند و در حالي که تيرانداز به يک هدف خيالي تيراندازي مي کرده و رئيس علي سر او را هدف گرفته و تيرانداز را به هلاکت مي رساند. وقتي تيرانداز از پا در مي آيد راه براي تفنگچي ها باز مي شود و حمله مي کنند. پدرم مي گفت از دو هزار نيرويي که انگليس پياده کرده بود فقط چيزي حدود پانصد نفر مي توانند فرار کنند و باقي کشته مي شوند.
حيدر نيک نام متولد 1308است و پدر و پدر بزرگ او از همراهان رئيس علي دلواري بوده اند. از او سؤال مي کنم آيا پدر در خصوص ويژگي هاي شخصيتي و اخلاقي رئيس علي روايتي نقل کرده يا نه، پاسخ مي دهد:
پدرم به شدت با احترام در مورد رئيس علي صحبت مي کرد و حتي اواخر عمر وقتي از او مي گفت به گريه مي نشست. او مي گفت رئيس علي جوان 30 ساله بسيار پاکي بود. جواني که وقت نماز ظهر در سنگرهم اذان سر مي داد و به نماز مي ايستاد. رئيس بود اما هميشه لباس ساده کارگري مي پوشيد، برايش لباس هاي فاخر زيادي هديه مي آوردند اما او هميشه لباس کارگري مي پوشيد و اگر حتي يک جاشوي ساده به ديدنش مي رفت با محبت رويش را مي بوسيد، دستش را مي فشرد و به حرف هايش گوش مي داد. رئيس علي هميشه مي گفت خان و رعيتي وجود ندارد همه با هم در برابر خدا برابر هستند. همه را خدا آفريده و يک جور هستند. به نظر پدرم همين حرف هاي رئيس علي بود که باعث شد خان هاي ديگر نسبت به او کينه داشته باشند و او را به شهادت برسانند.
از او سؤال مي کنم آيا مي تواني پس از 80 سال زندگي بين مردمي که رئيس علي را عاشقانه دوست دارند به ما توضيح بدهي اين عشق از کجا شکل مي گيرد و ماندگار مي شود؟
از او پرسيدم پدر ديگر چه خاطره اي براي او تعريف کرده است؟
قبل از اين که بخواهم سؤال ديگري را مطرح کنم حيدر نيک نام به نقطه اي خيره مي شود و با لحني متأثر مي گويد:
حيدر نيک نام جمله آخر را به گونه اي بيان مي کند که گويي آخر سخن است.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 52
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}