زندگي در لحظه


 

نويسنده:منيژه پدرامي




 

سلسله مباحث روانشناسي يونگ
 

يکي ديگر از مباحثي که يونگ خيلي به آن پرداخته و تمرين خيلي مهمي براي رهايي از آرزوها و نيازهاست، زندگي در لحظه است. تمام انسان هاي فرهيخته و فرزانه به اين راز پي بردند که انسان ها براي اينکه اسير آرزوها و آينده و گذشته نباشند، بايد به اين نقطه از رشد رواني برسند که در لحظه زندگي کنند. براي اينکه بتوانيم در لحظه زندگي کنيم بايد سايه را جذب کرده و به هيچ چيزي نچسبيده باشيم به پول، به مد، به کار، به فرزند و به هيچ چيز ديگر. حيوانات و کودکان در لحظه حضور دارند چون با غريزه خود زندگي مي کنند و پيش بيني نمي کنند و آرزو نمي کنند. کودکان را ببينيد يک لحظه قهر مي کنند و يک لحظه بعد آشتي و در لحظه حال زندگي مي کنند با غريزه خود. بايد تسليم لحظه بود و از خاطرات تلخ گذشته دعوتي به زمان حال نکنيم. وقتي در لحظه درست زندگي نکرده باشيم يعني ما در آن لحظه کامل نبوده ايم، پس در ذهن ما ناتمام مانده و تبديل به خاطره اي تلخ از گذشته شده و دوباره در آينده تکرارش مي کنيم تا شايد درست زيستش کنيم تا فراموش شود. کسي که در افکارش غرق مي شود و مدام در گذشته يا آينده است يا افسوس مي خورد، در لحظه حال زندگي نمي کند بلکه زمان حالش را ويران مي کند و مي سوزاند و آن را به گذشته اي غم آلود تبديل مي کند به خاطر آينده اي که شايد وجود نداشته باشد و در دست ما نيست. با در لحظه کامل زيستن ما آينده خود را نيز از خراب شدن نجات مي دهيم. فرزانه در لحظه کامل زندگي مي کند و با بازخلق همان لحظه خلاق به سر مي برد. شاعران و عارفان و بيداران واقعي اينگونه هستند. اين بيدار مي تواند من باشم يا شما يا هر کس ديگري با هر گذشته خراب و ويراني. بزرگان و روان شناسان بزرگ ما دقيقاً به خاطر احساس نقص در روان خود و نياز به رشد و تعالي براي تسکين و شفاي روح خود به چنين فرهيختگاني بدل شدند وگرنه اگر نياز نداشتند آيا اين همه تلاش مي کردند تا به اين سطح از آگاهي برسند؟ فرويد، يونگ، آدلر و من و تو! البته بگذريم از کساني که وقتي به سطحي از اين آگاهي مي رسند متوقف شده و از آن بهره مالي مي برند و در منيت خود سقوط مي کنند.من هم نياز داشتم و کمبودهايي در خود ديدم. نوري را در خود گم کرده ديدم و سال ها در رسيدن به اين نور تلاش کردم و هنوز اول راهم مثل شما. هيچ ادعايي ندارم تنها حرف هاي دل خود و ديگر فرهيختگان را با شما شريک مي شوم و به اين اميد که شما هم نور درون خود را جست و جو کرده و بيابيد. آن را آرزو نکنيد هست و با شماست بايد بخوانيدش. دنيا نياز به انسان هاي بيدار و شفايافته دارد. شفاي شما عده اي را شفا خواهد داد چرا که اين نياز رواني هر انسان در عصر حاضر است که نورش را گم کرده و سرگشته است. حتي هنرمند يا شاعر يا نويسنده اي هم که مدام در کارش تکرار لحظه مي کند، مي خواهد به کمال و خلق کامل آن برسد. در واقع به حضور يکپارچه و کامل در آن لحظه تا جاودانه شود. همه ما از اين لحظه ها داشتيم. آن لحظه که خود را به خدا نزديکتر حس کرديم. لبخند کودکي قلبمان را گرم کرده يا محبت ما قلبي را گرمتر. کسي که در لحظه حضور دارد ذهنش تهي و بينشش عميق است. اما ما نگاهمان پر از حرف است و ذهنمان پر از رفت و آمد و گفت و گوهاي دروني و مدام سايه رژه مي رود. مگر لحظه حال چه مشکلي دارد که بايد به لحظات آينده با آرزوهاي محال و خاطرات از دست رفته گذشته پناه ببريم؟ چرا بايد لحظه اکنون خود را که در دستان ماست به گذشته مرده و آينده دست نيافته بفروشيم؟
هستي و طبيعت در لحظه حضور دارد و جلو مي رود چه شما باشيد چه نباشيد. مهم نيست گذشته و آينده و لحظه حال ما را مي دزدد و به سايه مي فروشد يا نه!
ما مثل کيمياگران که مس را به طلا بدل مي کنند بايد حس بدمان را به حس خوب بدل کنيم با جذب سايه، با دوستي با خود، گوش سپردن به طبيعت و بازگشت به سرزمين بومي خود يعني بيداري و خدا. به جاي آرزو کردن بهتر است زندگي نزيسته خود را زندگي کنيم آرزوهاي زندگي نشده را زندگي کنيم. زندگي نزيسته، تمام آرزوهاي کودکي است که برآورده نشده و در ناخودآگاه ما واپس رانده شده است. آن حسي است که دوستش داشتيم ولي به خاطر تحميل سايه بزرگترها فراموش شدند. اگر در کودکي آرزوي دوچرخه داشتيم و آن را نزيستيم به فرزندمان زور نکنيم خود آن را اکنون زندگي کنيم و دوچرخه اي بخريم و بازي کنيم تا فرزندمان هم شادي دروني ما را حس کند و به وجد آيد و با ما همراه شود و بازي کند. ما زندگي هاي نزيسته خود را به فرزندمان تحميل مي کنيم و فرصت ها را هم از خود و هم از آنها مي گيريم و در او هم زندگي نزيسته به وجود مي آوريم. آرزويي که خلاقيت و حرکت و رشد ايجاد نکند، لحظه و زندگي و آينده ما را مي کشد، چون وجود ندارد ولي لحظه حال وجود دارد و نبايد با چيزي که نيست خرابش کرد. در لحظه زيستن با قضاوت کردن و اي کاش مغاير است. آرزوها تنها ما را به تملک و داشتن مي رساند. داشتن خانه و ماشين و... ولي کسي فرزانه شدن را آرزو نمي کند بلکه آن را رويايي مي بيند دست نيافتني و نرسيدني. فرزانه مي داند که آنچه مي خواهد تنها براي خودش نيست به نفع جمع است ولي آرزو فقط به نفع شخص است. بخش هاي نادرست روان خود را نبايد دور انداخت بلکه بايد شفا داد با حضور کامل در لحظه. آنچه مي خواهيم و آنچه انجام مي دهيم بايد هماهنگ باشد. انساني که در لحظه زندگي مي کند آزاد است. نه با خود چيزي حمل مي کند و نه چيزي مي خواهد بلکه زندگي آنچه مي خواهد سر راهش قرار خواهد داد.

آب
 

توهين به فرزانه مثل پرت کردن سنگ در فضاي تهي و تاريکي است. لائوتسه براي در لحظه زيستن هم مهارت هايي وجود دارد. به آب نگاه کنيد . آب جاري است و روان. به سنگ برخورد مي کند نرم و آرام آنقدر صبر مي کند و جريان دارد تا جايي که سنگ را هم سوراخ مي کند و به راهش ادامه مي دهد و همه جا را سيراب مي کند. آب مهرش را از کسي دريغ نمي کند چون فقط جاري شدن و سيراب کردن مي داند و همان کاري که بلد است را درست انجام مي دهد. بايد مثل آب بود نرم و جاري و مهربان. ما مي دانيم که کلمات بزرگترين تأثيرات مثبت و منفي را بر همه چيز دارد. همه شنيديم که دکتر ايموتو روي کريستال هاي آب تأثير کلمات را آزمايش کرد. کريستال هاي آب در مقابل کلماتي مثل عشق و مهرباني، زيبا و منظم بودند و در مقابل کلماتي چون ظلم و کلمات رکيک به هم ريخته! حتي مولکول هاي آب هم از کلمات بد و خوب تأثير مي گيرند.
همه ما در هر لحظه مشغول اين کاريم مهم بودن فقط من نه ديگري! ولي اگر هيچ کس باشيم، ياد مي گيريم بي طرف باشيم مثل آب. آب هم در هيچ بودنش، همه چيز است و جهاني را بارور مي کند و زندگي مي بخشد. اگر آب نباشد حيات از بين مي رود پس ببينيد که چه معجزه اي است در طبيعت و همه دنيا. حال تصور کنيد اگر آب غرور داشت و منيت. اگر به آب توهين کنيد خروشان مي شود نه! به کار خودش ادامه مي دهد و شما را سيراب و پاهاي شما را نوازش مي کند. اگر سدش کنيد جمع مي شود و مزارعتان را آبياري مي کند. اگر به صخره برخورد کند با نيت صلح با آرامش و صبوري و مهرباني صخره را سوراخ مي کند و به شکل چشمه متولد مي شود. وقتي زير نور خورشيد داغ مي شود بخار مي شود و فرار مي کند. توهين بشنود اتوماتيک گوش هايش بسته مي شود. وقتي به راه آبي مي رسد مقاومت نمي کند و جاري مي شود و سر بالايي نمي رود. آب در هر ظرفي شکل همان ظرف را مي گيرد و اين نهايت انعطاف است. يعني بهتر است به ظرف هر موقعيت درآييم تا بخواهيم با وضعيت موجود بجنگيم. اگر با فرزندم هستم ظرفش شوم و او را بفهمم به جاي اين که با او بجنگم.
آب هم ساکن است، هم متحرک. همه آب ها به دريا مي رسد و همه ما به خدا. روان هم حرکتي رو به تعالي دارد. آب سبک سفر مي کند و تحمل وزن را ندارد هر چه وزن دارد در آب غرق مي شود پس بايد سبک بود تا همراهش بود. به آن چه هست راضي است، با کسي جنگ ندارد چون هيچ دشمني ندارد. تلاش نمي کند فقط جاري مي شود. گاه ساکت است و گاه خروشان. همه را دوست دارد چه ماهي و چه ماهي گير، چه سنگ چه درخت، چه کساني که آب را آلوده مي کنند. يکپارچه است و در هر کجاي دنيا يک جور عمل مي کند. حتي آب هم تأثير پذير است.
اگر مثل آب باشيم، جايي اسير شويم مرداب مي شويم و مي ميريم. درست مثل ما که وقتي خلاقيت نداشته باشيم و دچار روزمرگي شويم به مرداب تبديل مي شويم. آبي که از سرچشمه جريان دارد و جاري است آنقدر مي رود و مي خروشد تا به دريا برسد به آن بي کران و جزيي از کل شود و در ميان همه رودهاي ديگر گم شود. گم شدن خيلي بهتر از جلوه گيري بيهوده است. آب بدون تلاش و اصرار هماهنگ با طبيعت پيش مي رود و به دريا مي رسد بدون آرزو به دريا مي رسد چون فقط کارش را انجام مي دهد. وقتي در کاري يا رابطه اي گيج مي شويم در واقع در ابلهي گير کرديم و در دام خنگي افتاديم. چه بايد کرد؟ مثل آب رهايش کنيم و اجازه دهيم زندگي جريان يابد، روان خود پاسخ درست را به ما مي دهد. اگر ما خود آينده مان را خلق نکنيم ديگري برايمان خلق مي کند نه آن طور که مي خواهيم شايد خراب و ويران! بايد مثل آب بود:در برابر مشکلات صبر کرد تا راه حل، خودش از دورن ما طلوع کند.
تمرين ديگر هيچ کس بودن است. از کودکي ياد گرفتيم که بايد کسي بود و کسي بودن به داد زدن و ترسيدن آدم ها از هم خلاصه مي شود. بزرگ که شديم فکر کرديم کسي هستيم پس اگر حرف ناجوري يا برخوردي ديديم که ناراحتمان مي کند به بدترين شکل عکس العمل نشان داده و به طرف بفهمانيم که ما چه کسي هستيم و چقدر مهميم. بايد تمرين هيچ کس بودن را آنقدر تمرين بکنيم تا در لحظه درست و کامل زندگي کنيم و اسير تنش هاي لحظه اي و سايه نشويم . فکر کنيم کسي نيستيم مثل نسيم و باديم! فکر مي کنيد آن وقت اگر کسي به ما توهيني کند به ما بر مي خورد؟ به باد که چيزي برنمي خورد. اگر اين تمرين را خوب درک کنيم و بفهميم متوجه مي شويم که در واقع ما کسي با تعريف هاي کاذب دنياي انساني نيستيم پس به دور از افکار اشتباه سايه، موقعيت را درک کرده و درست رفتار مي کنيم. تمرين هيچ کس بودن غرورها و خودخواهي هاي ما را از بين برده و چشم ما را بر روي درونمان باز مي کند و ما را نسبت به همه چيز نرم مي کند. تمرين کنيم در اينجا نيستيم. در لحظه اي که تحت فشاريم ميان بحث و تنشي، غايبيم! آيا باز هم چيزي ما را ناراحت مي کند؟ وقتي نيستم توهيني هم نمي شنوم و او که مقابل من است آرام مي شود و به اصلاح خود دست مي زند. ولي وقتي هستم، وارد بازي برد و باختي مي شوم که هر دو بازنده ايم. آيا غايب بودن بهتر از بازنده شدن نيست؟
هيچ کس بودن يعني شنيدن و ناظر بودن و تأثير نگرفتن. براي آرام بودن نبايد چيزي را سرکوب کرد. يونگ.

تمرينات:
 

-تنگ آبي را برداشته و گاه به آن نگاه کنيد.
-گاه در موقعيت هاي تنش زا فکر کنيد حضور نداريد و کسي نيستيد و بعد احساستان را بنويسيد.
منبع:نشريه موفقيت، شماره 185