بسترهاي شكل گيري 30 خرداد 1360


 

نويسنده: ع. مهدي زاده




 
انقلاب اسلامي بهمن ماه 1357 به اعتراف اغلب فعالان آن، انقلابي بود كه زودتر از هنگام مورد انتظار به ثمر رسيد. طبعاً در هر انقلاب، نيروهاي انقلابي براي جايگزين ساختن نظامي تازه نيازمند تشكيلات و سازماندهي گسترده اي هستند و شكل دادن به تشكيلاتي در فاصله اندك ميان بالا گرفتن تظاهرات خياباني و پيروزي انقلاب اسلامي اساساً مقدور نبود. شوراي انقلاب به عنوان نخستين نهاد انقلابي در دي ماه 1357 تشكيل شد و اين امر گوياي آن است كه نيروهاي اصلي انقلاب، «فعاليت تشكيلاتي» مديد و عميقي را پيش از پيروزي انقلاب تجربه نكرده بودند. اين در حالي بود كه بدنه اصلي و واقعي انقلاب كه به صورت توده وار، اركان رژيم پهلوي را يكي پس از ديگري سرنگون مي كردند به ضمانت رهبري امام خميني در صحنه حاضر شده بودند و كمتر مي توان نقشي براي احزاب و سامان هاي متعدد سياسي در بسيج توده اي نيروهاي انقلابي قايل شد. در واقع رهبري فرهمند امام خميني و نفوذ نيروها و نهادهاي مذهبي- از قبيل مساجد، حسينيه ها و هيأتها - بود كه حضور انبوه معترضين به رژيم پهلوي را موجب گرديد. بررسي شعارهاي انقلابي مورد استفاده در تظاهرات خياباني سال 57 گوياي اين واقعيت است. از سوي ديگر، شكسته شدن يك به يك سدها و سرنگوني سنگر به سنگر رژيم پهلوي، به مرور زمان احزاب و تشكل هاي سياسي را- خواسته يا ناخواسته - به بيعت رسمي با امام خميني و پيروان ايشان واداشت.
تحركات انقلابي احزاب و گروه ها تا هنگام پيروزي انقلاب عمدتاً حول محور اتحاد و همبستگي شكل گرفت و از آنجا كه موج انقلاب از سرنگوني گريزناپذير سلسله پهلوي خبر مي داد، احزاب، خود را به حركت مردمي ملحق ساختند. هيچ يك از احزاب و گروه ها و صاحب نظران وابسته به آنها رهبري امام خميني را انكار نكردند و آنچه غالباً محل اختلاف واقع مي شد سهمي است كه هر يك از گروه ها براي خود قايل مي شدند.
با وجود قدرت بسيار زياد امام خميني در بسيج مردم و حضور پر شمار نيروهاي انقلاب در روند سرنگوني رژيم پهلوي، خلأ تشكيلات، برقراري پيوند ميان فروپاشي رژيم شاهنشاهي و استقرار حكومت بر آمده از انقلاب را با موانعي روبه رو ساخت. تشكيلات عمده اي كه در مسير پيروي از امام خميني در بسيج عمومي نقش عمده اي را ايفا نموده بود روحانيت بود. شبكه بسيج گري انقلاب در روحانيون و مساجد خلاصه مي شد؛ هر چند كه گاه گروه هاي سياسي نيز بيانيه ها و اعلاميه هايي را به صورت عمومي عرضه مي داشتند، اما بسيج عمومي عليه رژيم پهلوي اساساً به اين گونه فعاليت هاي تبليغي محدود نمي شد.
در اين ميان، نيروهاي عمده برخي از گروه هاي سياسي تا آستانه انقلاب از بستر اصلي جنبش اجتماعي منتهي به پيروزي انقلاب دور مانده بودند. آزادي گروه هايي از زندانيان سياسي در مهر و دي 1357 اين دسته از گروهها را مقابل عمل انجام شده قرار داد، به طوري كه توانايي انطباق حوزه هاي مطالعاتي تئوريك درون زندان و فضاي اجتماعي ملتهب انقلاب براي آنها دشوار بود. سازمان مجاهدين خلق يكي از اين گروهها بود كه اصلي ترين عناصر و سران آن در دي ماه 57 از زندان آزاد شدند. اين پس افتادگي از جريان اجتماعي تبعات ذهني و عيني بسياري را به سازمان مجاهدين خلق تحميل كرد.
نخستين بيانيه سران مجاهدين خلق در بيست و يكم دي ماه 57 در تأييد تحركات انقلابي روزنامه نگاران گوياي اين واقعيت است كه سران اين سازمان پس از آزادي از زندان و مشاهده پيشرفتهاي جنبش انقلابي كه در غياب آنها (به سبب حضور در زندان) به بار مي نشست، بيش از هر چيز نگران برخورداري از تريبون تبليغاتي وسيع بودند و بدين وسيله قصد جلب نظر و توجه روزنامه نگاران را داشتند. كوتاه بودن اين بيانيه دو سطري گوياي تعجيل در پيوستن به جنبش مردمي است. (1)
در ميان تشكل هاي مطرح و جا افتاده و گروه هاي سياسي موجود در جامعه سياسي آن روز ايران، عملاً رهبري انقلاب سه گزينه را براي همكاري و پذيرش در درون حكومت پيش رو داشت. اين سه گزينه، جدا از گروههايي بود كه صبغه كمونيستي داشتند، چرا كه پيش از آن حضرت امام به كرات حضور كمونيست ها را در حكومت جديد نفي كرده بودند. (2) سه گزينه اي
كه ائتلاف با آنها مي توانست براي رهبري انقلاب مطرح باشد عبارت بودند از:
الف) مليّون: اين دسته در برخي موارد از خود پايبندي جدي به اسلام نشان نمي دادند و ملي گرايي محض را ترويج مي كردند. اين طيف را مي توان محافظه كارترين گروههايي دانست كه از سوي رهبري انقلاب به رسميت شناخته مي شدند. برخي از وابستگان دور و نزديك اين گروهها حتي در رژيم پهلوي عهده دار مسئوليت هاي اجرايي نيز بودند و يا اينكه با لايه هايي از رژيم ارتباط داشتند.
ب) مليّون مذهبي: اين طيف از گروه هاي ميانه رو با محوريت نهضت آزادي و روشنفكران مذهبي- از قبيل مهندس مهدي بازرگان و دكتر يدالله سحابي- در عين پايبندي به اسلام، تمايلات ملي گرايانه اي داشتند.
ج) سازمان مجاهدين خلق: اين گروه تندروترين گروه در ميان سازمانهايي بود كه ادعاي التزام به اسلام را مطرح مي كردند. تندروي هاي آنان بدان حد بود كه اگرچه براي مقابله با رژيم پهلوي در مشي مسلحانه با ناكامي روبه رو شده بودند، اما كماكان اين رويه را تبليغ مي كردند.

طبعاً امام خميني كه در روند انقلاب هيچ گاه مشي مسلحانه را تأييد نكرده بودند و نيز روند محافظه كارانه و سازشكارانه مليون را نسبت به رژيم پهلوي پسنديده نمي دانستند، طيف ميانه را به توصيه استاد شهيد مرتضي مطهري براي جايگزيني رژيم سرنگون شده پهلوي برگزيدند بدين ترتيب دولت موقت با تأييد و حمايت شوراي انقلاب تشكيل شد.
پس از پيروزي انقلاب، گروهي از انقلابيون حكومت را در دست مي گرفتند. تدبير امام خميني در عدم خلع بختيار از نخست وزيري- تا پيش از ورود ايشان به ايران - گوياي اين واقعيت است كه انقلاب ها پس از پيروزي بيش از هر چيز با خطر هرج و مرج و بي دولتي روبه رو هستند. از سوي ديگر ورود به عرصه زمامداري مترادف با «سازماندهي جديد و طراحي تشكيلاتي» براي حكومت است و چنانكه پيشتر ذكر شد سرعت پيروزي انقلاب فرصت زيرسازي و ايجاد نهادها، تشكيلات و سازمان هاي تثبيت يافته انقلابي را به دولت جديد نداد. اساساً عزم برخي از انقلابيون براي تأسيس حزب جمهوري اسلامي گوياي اين خلأ تشكيلاتي و ضرورت پرداختن به اين معوقه خطير بود. از سوي ديگر مجاهدين خلق به عنوان گروهي كه تجربياتي در زمينه سازماندهي و تشكيلاتي به صورت مخفي داشتند، بر اين گمان بودند كه پيشينه و تجربه آنها در زمينه تشكيلات پنهان، وجه مميزه اي است كه رهبري انقلاب را ناچار خواهد ساخت براي مديريت كلان جامعه بر اين سازمان تكيه نموده به راديكاليسم مورد نظر آنها تن در دهد؛ حال آن كه پيشينه مليون مذهبي دست كم در اداره كلان جامعه و نيز فعاليت هاي اجتماعي و گروهي بيشتر و عميق تر بود. به ويژه اين نكته حائز اهميت است كه سازماندهي و مديريت تشكيلات پنهان ماهيتاً غير قابل مقايسه با مديريت كلان جامعه است و تناسب و سنخيتي ميان اين دو وجود ندارد.
بنابراين انتخاب گزينه ميانه رو از سوي رهبري انقلاب، سازمان مجاهدين خلق را در امر تسخير مناصب حكومتي جمهوري اسلامي نااميد كرد. بدين سبب، پس از پيروزي انقلاب صرفاً روحانيت در آماج تبليغات منفي مجاهدين خلق قرار نداشتند؛ بلكه بيش از هر طيف ديگر به بازرگان و دولت موقت حمله مي كردند. اين حملات در شرايطي صورت مي گرفت كه مجاهدين خلق احساس مي كردند مي بايد به تنها رقيب «صاحب تشكيلات» در درون حاكميت جديد حمله كنند تا با حذف آن، راه نفوذ و سپس تصاحب نظام براي آنها گشوده شود. واقعيت آن است كه لفظ «ليبرال» به عنوان يك اتهام به دولت موقت و تشكيلات وابسته به مهندس بازرگان، نه از سوي نيروهاي انقلابي مذهبي و بدنه تحت رهبري امام خميني، بلكه نخستين بار توسط مجاهدين خلق مطرح شد.
به موازات حملاتي كه ذيل اتهام «ليبرال» از سوي سازمان مجاهدين خلق به دولت موقت وارد مي شد، تشكيلات ديگر انقلاب كه نفوذ و جايگاهي بسزا و خدشه ناپذير در ميان اقشار گوناگون داشت، هدف تبليغات سازمان قرار گرفت. «لفظ ارتجاع» در تفاسير، تحليل ها و تبليغات سازمان مستقيماً روحانيت را هدف قرار مي داد؛ زيرا وابستگان مجاهدين خلق مديريت كلان اجتماعي را از عهده روحانيت خارج و حق مسلم يا ملك طلق خود تلقي مي نمودند. در بسياري موارد وانموده هاي سازمان بر اين شعار مبتني بود كه ليبراليسم و ارتجاع دو روي يك سكه و هر دو جاده صاف كن امپرياليسم اند. حال آن كه تشكيلات روحانيت- به دلايل ماهوي- اساساً همواره تشكيلاتي چند لايه و متكثر بوده است، به طوري كه در اغلب موارد طيف هاي گوناگون و ناهمسو را به همراه نظام هاي خودكنترلي و خودانتقادي درون سيستمي در يك گستره واحد گردآورده، هويتي يگانه را شكل مي داد.
تصور مجاهدين خلق از تشكيلات متكثر و متنوع روحانيت، نوعي از هم گسيختگي و بي نظمي را تداعي مي نمود؛ اما در واقع امر پيوندهاي تشكيلات روحانيت عميق تر از اختلاف نظرها و سليقه ها بوده است و مي توان سازمان آن را سازماني شبكه اي تلقي نمود؛ همچنان كه يكي از شعارهاي اصلي انقلاب- نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي- گوياي برگذشتن از لايه هاي ظاهري «وابستگي» به « استقلال » بود. در آن زمان واژگاني همچون وابستگي و استقلال واژه هايي مدرن تلقي مي شدند و اين گونه جلوه ها بود كه انديشمنداني چون ميشل فوكو را از بازتاب انقلاب اسلامي به وجود آورده بود.
در عين حال، پس از اشغال سفارت آمريكا و استعفاي دولت موقت، عملاً تحليل هاي سازمان مزبور با بن بست روبه رو شد. هدف از مجموعه تحليل هاي مبتني بر پيوند «ليبراليسم» و «ارتجاع» آن بود كه سرنوشت دولت موقت و مليون مذهبي با روحانيت و امام خميني يكسان جلوه داده شود و از آنجايي كه به زعم سازمان مجاهدين خلق هيچ يك از اين دو نمي توانستند در عرصه حاكميت ماندگار شوند و از عهده برآيند، هر دو توأماً سرنگون شده، حكومت تماماً به آنها اهدا شود. بر خلاف آن، پس از استعفاي دولت موقت، حاكميت با نيروهاي وابسته و وفادار به رهبري انقلاب نوسازي شد و عملاً مجاهدين خلق زمينه بروز نيافت. همچنين بر خلاف پيش بيني سازمان مزبور، روحانيت با خروج مليون مذهبي،‌از حاكميت خارج نشدند.

دلايل عدم اعتماد رهبري انقلاب نسبت به سازمان مجاهدين خلق
 

از سوي ديگر مي توان پرسيد از چه رو روحانيت با رهبري امام خميني براي احراز مناصب اجرايي نظام جمهوري اسلامي به مجاهدين خلق اعتماد كافي نداشتند؟ اين پرسش را مي توان در چند محور پاسخ گفت:

1. شناخت رهبري انقلاب نسبت به مواضع ايدئولوژيك مجاهدين خلق:
 

پيشينه آشنايي رهبري انقلاب با مواضع ايدئولوژيك سازمان مجاهدين خلق به ديدار دو تن از نمايندگان اين گروه در سال 1351 باز مي گشت. كه جهت جلب حمايت امام خميني در نجف با ايشان ملاقات كردند. اگرچه طي جلساتي نمايندگان مجاهدين خلق موفق به جلب نظر مساعد امام خميني نشدند؛ اما در آن زمان چنين انعكاس يافت كه موافقت امام را جلب نموده اند. حضرت امام اين ديدار را چنين وصف مي كنند:
من در نجف بودم. اينها آمده بودند كه من را گول بزنند. بيست و چند روز- بعضي ها مي گويند بيست و چهار روز- من حالا عددش را نمي دانم. بعضي از اين آقاياني كه ادعاي اسلامي مي كنند- بعضي هايشان- در نجف آمدند. بيست و چند روز آمد در يك جايي و من فرصت به او دادم تا حرف هايش را بزند. او به خيال خودش كه مي خواهد مرا اغفال كند. مع الاسف از ايران هم بعضي از آقايان كه تحت تأثير آنها واقع شده بودند- خداوند رحمتشان كند- آنها هم اغفال كرده بودند آنها را؛ و آنها هم به من كاغذ سفارش نوشته بودند كه اينها «انهم فتيه» قضيه اصحاب كهف.
من گوش كردم به حرف هاي اينها كه ببينم اينها چه مي گويند. تمام حرف هايشان از قرآن بود و از نهج البلاغه. تمام حرف ها! من ياد يك قصه اي افتادم كه در همدان اتفاق افتاده بود. ظاهراً زمان مرحوم حاج سيد عبدالمجيد همداني يك يهودي آمده بود خدمت ايشان [و] مسلمان شده بود. ايشان ديده بود كه بعد از چند وقت اين يهودي خيلي مسلمان است و اين قدر اظهار اسلام مي كند كه ايشان به او ترديد كرده بود كه اين شايد قضيه اي باشد. يك وقت خواسته بودش و گفته بود كه: «تو مرا مي شناسي؟» گفته بود كه: «بله، شما از علماي اسلام هستيد. چطور؟»
«مي دانيد كه پدران من كيستند؟»
«بله، پيغمبر از اجداد شماست.»
«خودتان را مي شناسيد؟»
«بله، من پدرانم يهودي بودند و خودم مسلمان شدم.»
گفته بود: «سر اين را به من بگو كه چرا تو مسلمان تر از من شدي؟»
مردك فهميده بود كه اين آن چيزي را كه مي خواهد بازي كند فهميده است [و] فرار كرده بود.
اين كه آمد بيست و چند روز آنجا و تمامش از نهج البلاغه و تمامش از قرآن صحبت مي كرد، من در ذهنم آمد كه نه، اين آقا هم همان است؛ والا تو [كه] خود اعتقاد به خدا و اعتقاد به چيز ديگري [داري]، چرا مي آيي پيش من؟ من كه نه خدا و نه پيغمبر و نه امام هستم. من طلبه اي در نجف هستم. اين آمده بود كه مرا بازي بدهد و من همراهي كنم با آنها. من هيج راجع به اينها حرف نزدم. همه حرف هايشان را گوش كردم. فقط يك كلمه را گفت: «ما مي خواهيم قيام مسلحانه بكنيم.» گفتم: « نه خير، شما نمي توانيد قيام مسلحانه بكنيد، بي خود خودتان را به باد ندهيد.» (3)
علاوه بر اين نمايندگاني كه در سال 51 با امام خميني در نجف ديدار كردند در سال 1354 به ايدئولوژي كمونيسم پيوستند. (4)

2. مخالفت رهبر انقلاب با مشي مسلحانه سازمان مجاهدين خلق:
 

گذشته از مواضع پيش از انقلاب، مجاهدين خلق همواره مبلغ مشي مسلحانه بود، به طوري كه عملاً از تبليغات سازمان مزبور، بر مي آمد كه انقلاب اسلامي را به رهبري امام خميني به رسميت نشناخته اند. اين ديدگاه بعداً مورد اعتراف «مسعود رجوي» قرار گرفت:
[...] حتي يك سال قبل از ورود [امام] خميني به ايران از روي اطلاعيه هايي كه مي داد، تفكر و ماهيتش را به طور مكتوب تحليل نموده و بر خصايص ارتجاعي او انگشت گذاشته بوديم. در اين تحليل كه بعداً خبرش در زندان به گوش رفسنجاني هم رسيد، آشكارا گفته بوديم كه اگر [امام] خميني بيايد هيچ مسئله اي را از جامعه نخواهد توانست حل نمايد و باز انقلاب ديگري لازم خواهد بود. (5)
امام خميني نيز اين گونه مواضع سازمان مجاهدين خلق را تشخيص دادند اما تا هنگامي كه نقض رسمي قانون صورت نگرفته بود،‌و جنگ مسلحانه به مرحله علني و عيني در سطح اجتماع در نيامده بود، از اعمال محدوديت بر سازمان مزبور خودداري نمودند. آيت الله محمد يزدي در خاطرات خود به اين نكته اشاره مي كند:
شب هنگام، حضرت امام به منزل ما تشريف آوردند. در آن ايام ما در منزل آقاي اشراقي در خيابان دور شهر اقامت داشتيم. وقتي جلسه شكل طبيعي خود را پيدا كرد و دوستان كه تني چند از آنها اعضاي جامعه مدرسين حوزه علميه بودند جمع شدند آقاي ... برنامه از پيش تعيين شده خود را شروع كرد. امام در پاسخ فرمودند: «من اعضاي مجاهدين را مي شناسم و با مواضع آنها آشنايي دارم و كتابهايشان را هم خوانده ام اما تا زماني كه اينها دست به اسلحه نبرده اند با آنها كاري نداريم.»
يكي از افراد شركت كننده در جلسه، گفت: «حضرت عالي مي فرماييد كتابهاي اينها را خوانده ايد. آيا اينها خطرشان از منافقين صدر اسلام بيشتر نيست؟ بعد، از اين گروه براي اولين بار با تعابير منافقين ياد كرد. امام مجدداً فرمودند: «من اين طور نيست كه اينها را نشناسم؛ ولي تا آنها سلاح را براي جنگ با ما از رو نبسته اند با آنها كاري نداريم.» يكي ديگر از اعضاي جلسه گفت: «يعني شما واقعاً از جانب اينها در حال حاضر احساس خطر نمي كنيد؟» امام بار ديگر همان جمله خود را تكرار كردند و در واقع به سيره جدشان اميرالمومنين(ع) در مورد خوارج عمل كردند. بعد از آن، ديگر اجازه ندادند كه در آن جلسه، بحث مزبور ادامه پيدا كند و جلسه به سمت احوال پرسي معمولي سوق پيدا كرد. (6)
بنابراين هيچ گونه زمينه تفاهم و گفت و گو ميان رهبري انقلاب و سازمان مجاهدين خلق باقي نماند، چرا كه سران اين سازمان بر مبناي خط مشي خود باور به انقلابي دوباره، نظام سياسي و رهبري انقلاب را به رسميت نمي شناختند. در حقيقت مجاهدين خلق، غيبت خود از جنبش مردمي منتهي به پيروزي انقلاب اسلامي را دليل عدم مشروعيت آن مي دانستند و هر گونه تحولي را كه خارج از اختيارات و برنامه هاي اين سازمان در ايران شكل مي گرفت، باطل مي شمردند. مجاهدين خلق همواره از انقلاب اسلامي تحت عنوان «قيام» نام مي بردند.

3. نامشخص بودن هويت «سازمان مجاهدين خلق»:
 

هنگام پيروزي انقلاب، آنچه تحت عنوان «سازمان مجاهدين خلق» شناخته مي شد، بخش ماركسيست شده اين سازمان بود كه بيشتر در خارج از كشور فعاليت مي كردند. از اين رو سران سازمان كه بعداً تحت عنوان «سازمان مجاهدين خلق» شناخته شدند، پس از آزادي از زندان، نخست تشكيلات خود را با عنوان «نهضت ملي مجاهدين» در سراسر كشور معرفي كرده، سپس به نام مذكور معروف شدند. در اين روند، مركزيت ماركسيست سازمان مجاهدين خلق كه تا سال 1357 در خارج از كشور به سر مي برد با عنوان «سازمان پيكار در راه آزادي طبقه كارگر» به فعاليت پرداختند.

4. تماميت خواهي مجاهدين خلق:
 

مجاهدين خلق اساساً به مشاركت در اركان و نهادهاي جمهوري اسلامي اعتقاد چنداني نداشتند و در صدد نفي تمامي نيروها جهت جاي گير شدن خود در مناصب بر مي آمدند. به محض پيروزي انقلاب اسلامي، تمامي قراين نشان مي دهد كه آنها عمداً سمت و سوي تحولات را به آن جهت هدايت مي كردند؛ ولي براي جذب نيروي بيشتر، خواهان فرصت بودند. مجاهدين سال 1358 را « سال افشاگري ارتجاع» و سال 1359 را «سال مقاومت» اعلام كردند. اين پديده نشان مي دهد كه مجاهدين خلق عرصه سياسي كشور را با ديدگاهي تاكتيكي - استراتژيك مي نگريستند. در وهله اول، قصد صدمه زدن به پايگاه مردمي روحانيت و بالاخص رهبري امام خميني و در وهله دوم قصد متشكل ساختن يك حكومت جانشين براي جمهوري اسلامي را داشتند. اين امر كه سران سازمان مزبور همواره از انقلاب اسلامي با لفظ «قيام» ياد مي كردند و آن را به منزله انقلابي ناتمام- يا كور- تلقي مي كردند، گوياي آن است كه پيروزي را در تسلط يافتن خود بر تمامي قدرت سياسي مي ديدند. (7)
افزون بر اين، شواهد و قراين مربوط به با برخوردهاي بخشي از مجاهدين خلق كه در سال 1357 در زندان بودند به روشني گوياي موضع تماميت خواهانه آنهاست. دكتر حبيب الله پيمان در خاطرات خود چنين نقل مي كند:
با اوج گيري مبارزه مردمي در سال 57 بچه هاي سازمان [مجاهدين خلق] از زندان براي من پيغام فرستادند كه نظر ما اين است كه انقلاب الآن دارد به سرعت پيش مي رود و به طور زودرس پيروز مي شود. با امام صحبت كنيد كه به نحوي عمل شود كه بختيار- كه آن موقع نخست وزير شده بود- فعلاً بماند و سقوطش به تأخير بيفتد. استدلالشان اين بود كه ما هنوز زندانيم و آمادگي نداريم. اين را صريح نمي گفتند؛ ولي به طور تلويحي روشن بود كه سازمان ضربه ديده، آمادگي ندارد جنبش را رهبري كند و در پيروزي و تشكيل حكومت جديد نقش درجه اول داشته باشد. (8)
اساساً بينش مجاهدين خلق بر اين پايه شكل گرفته بود كه خودمحوري آنها تأمين شود و در غير اين صورت هيچ جنبشي را به رسميت نشناسند. گذشته از پيغام هايي كه از سوي سازمان مزبور به بيرون از زندان فرستاده مي شد و قصد داشتند در غياب خود انقلاب را به تأخير اندازند، سران مجاهدين خلق، در زندان نيز كوشش مي كردند اين روند را پيش برند. آيت الله منتظري در خاطرات خود مي نويسد:
در اين اواخر آقاي طالقاني را برده بودند در بهداري زندان قصر، آقايان كروبي و انواري و عسگراولادي و تعدادي ديگر هم در آن جريان با عفو شاه آزاد شدند. آقاي هاشمي و آقاي مهدوي كني را هم به مناسبت چهارم آبان آزاد كردند؛ فقط [در زندان اوين] من مانده بودم و آقاي لاهوتي. يك وقت ديديم شب چهارم آبان در بند باز شد و مسعود رجوي و موسي خياباني و بيست- سي نفر ديگر دنبالشان آمدند در بند يك كه ما بوديم. از جمله آنها آقاي سيداحمد هاشمي نژاد كه قبلاً پيش ما بود و به تقاضاي خودش رفته بود پيش آنها و علي عرفا كه از طلبه هاي مدرسه حقاني بود و جزء حواريون مسعود رجوي شده بود [به چشم مي خوردند]؛ اينها آمدند پيش ما. البته چند نفر افراد غير مجاهدين خلق هم در بين آنها بودند. اين در وقتي بود كه امام از نجف رفته بودند به پاريس و زمينه هاي پيروزي، آشكار شده بود. مسعود رجوي كنار من نشست و موسي خياباني كنار آقاي لاهوتي. بعد مسعود رجوي شروع كرد به صحبت كردن. شايد حدود دو ساعت طول كشيد. خلاصه حرف هاي او اين بود كه: «الآن آقاي خميني رفته پاريس و مثل اين كه زمينه هست كه انقلاب پيروز بشود؛ حالا ايشان مي خواهد چه كند؟ حكومت را به دست چه كسي مي خواهد بدهد؟» گفتم: «من چه مي دانم؛ من كه پيش آقاي خميني نيستم!» مي گفت: «... اداره كشور نياز به نيروي منظم و كاركشته اي كه آماده باشند، دارد و تنها نيرويي كه مذهبي هستند و هم تشكيلاتي دارند و مي توانند كشور را اداره كنند ماييم؛ و شما كه پيش آقاي خميني نفوذ داري، يك جوري به ايشان پيغام بده كه چنانچه انشاءالله پيروز شديد، آن دسته و تشكيلاتي كه مي توانند كشور را اداره كنند و اهداف شما را پياده كنند و آدم هاي مذهبي هستند، اين تيپ مجاهدين هستند.» يك قسمت عمده از صحبت آنان پيرامون اين مسئله بود. باز گفت: «بالاخره آقاي خميني حالا مي خواهد چه كار كند؟» گفتم: «من چه مي دانم. ايشان يك آدم سياسي است؛ لابد فكرش را كرده؛ من خبر ندارم. من اينجا مثل شما در زندان هستم.»
بعد وقتي رفتند، من از آقاي لاهوتي سئوال كردم. آقاي لاهوتي گفت كه خياباني هم عين همين مطالب را به من گفت. البته در آخر گفتند كه ما آلان آمديم ديدن شما و هر ديدني يك بازديد هم دارد. بقيه هم همين طور نشسته بودند و صحبت هاي ما را غير از دو سه نفر كه آن جلو بودند كسي نمي شنيد. (9)

جامعه شناسي انقلاب ها و زمينه هاي 30 خرداد
 

مطابق نظريات جامعه شناختي معطوف به پديده «انقلاب»، اساساً انقلاب، نظمي را كه در اجتماع حاكم است، ‌بر هم زده و نظمي موعود را نويد مي دهد. در عين حال از آنجايي كه منازعات و تضادها تشديد شده، به مرحله آنتاگونيستي رسيده است، امكان اتخاذ رويه اي جز انقلاب، وجود ندارد. همواره انقلاب در شرايطي بروز مي يابد كه بديل هاي نظير «رفرم» يا «تحولات بخشي»، نه تنها پاسخگوي مطالبات نيست، بلكه ممكن نيست. به بيان ديگر فارغ از اين كه رفرم مطلوبيت داشته باشد يا خير، امكان آن منتفي است. چالمرز جانسون،‌از جامعه شناسان پيرو مكتب ساختي- كاركردي پارسونز، براي وقوع انقلاب چندين شرط را بر مي شمارد:
1) ارزش هاي اجتماعي دچار ضعف شده باشند و قادر به ايفاي كاركردهاي خود نباشند؛ به بيان ديگر، نيازهاي معطوف به ارزش در جامعه بي پاسخ مانده، وفاق در مورد آنها نباشد. در نظريه جانسون، عدم تعادل منتهي به انقلاب عمدتاً ناشي از ناهمخواني بين ارزش هاي عمده جامعه و نظام توليد آن است.
2) حكومت قادر به استفاده از قدرت خود نباشد؛ اين امر ممكن است بدين صورت نمود يابد كه حكومت داراي قدرت باشد ولي در عين حال ناتوان از اعمال آن گردد و يا اساساً فاقد قدرت باشد. اين نكته نيز قابل ذكر است كه به جهت محدوديتي كه در منابع سخت افزاري قدرت وجود دارد، حكومت ها در استفاده از اين گونه منابع محدوديت هايي دارند. از اين روست كه همواره اعمال حكومت نظامي در حيطه زماني محدود ممكن است. جانسون معتقد است بر هيچ جامعه اي نمي توان براي مدتي طولاني صرفاً با استفاده از زور حكومت كرد. اگر نظام حاكم نتواند بيشتر جمعيت را ترغيب كند كه عادت ها و نگرش هاي سنتي خود را دوباره اتخاذ كند، تداوم نمي يابد. هنگامي كه جامعه به وضوح دچار آشفتگي بنيادي شده باشد نيروهاي مسلح به تدريج وفاداري خود را نسبت به حاكمان از دست مي دهند.
3) نخبگان فرهنگي- سياسي خارج از حاكميت مصالحه ناپذير شوند؛ اين شرط بدان معناست كه رفته رفته عرصه حاكميت نحيف و عرصه مخالفان فربه مي شود و شرايطي حساس بر كشور حاكم مي شود.
4) عامل شتابزايي بر ساير عوامل افزوده شود؛ اين عامل شتابزا غالباً به شكل سهل انگاري از جانب حكومت يا ابتكاري از جانب مخالفان بروز مي يابد.
بنابر اين الگو، شرايط پس از انقلاب اسلامي بدين صورت قابل تحليل است كه در پي فرو ريختن نظم كهن لزوماً بايد نظم جديدي استقرار يابد. در عين حال نظم جديد در حال استقرار مبتني بر عقلانيت انقلابيون قابليت تثبيت مي يابد. موانعي كه در هر انقلاب استقرار نظم جديد را با مشكل روبه رو مي سازد به صورت ذيل خلاصه مي شود:
الف) سيل جمعيت پرشوري كه انقلاب را صورت داده اند به شرايط بي نظمي، دست از كار كشيدن و غوغا عادت كرده اند. اين ويژگي به خصوص در انقلاب اسلامي بسيار حائز اهميت است، چرا كه فعالان و سلسله جنبانان انقلاب نيز منتظر پيروزي انقلاب با سرعتي كه رخ داد، ‌نبودند و به رغم اعتماد ايشان به رهبري انقلاب و پيروي از وي، قدرت رهبري را در سرعت بخشيدن به پيروزي پيش بيني نمي كردند. فرايند جامعه پذيري دوباره در اين ميان با دشواري روبه رو مي شود. نظام جديد در برقراري نظم جديد، معضلاتي پيش رو خواهد داشت.
ب) شعارهاي انقلاب بر اذهان ملت مشاركت كننده در انقلاب، سايه مي افكند و انتظارات عمومي، سقف توان برآورندگي منابع ملي را درمي نوردد. در اين حالت آرمان ها، منفك از واقعيت شرايط واقعي ملي، منطقه اي و جهاني پيش مي روند و رشد مي يابند. شعارهاي فراواقع گرايانه تا هنگام برقراري نظم تازه و جايگزيني حكومت انقلابي به مثابه پتانسيلي ضد امنيتي به شمار مي روند؛ چرا كه هنوز جوش و خروش و آرمان طلبي و احساسات پرشور در ميان توده ها همچنان رواج دارد.
ج) خلأ برنامه در برقراري نظم جديد، حكومت تازه را در نحوه ارتباط با اقشار و گروه هاي اجتماعي و سياسي با عدم قعطيت مواجه مي سازد و نيز جدال هايي را بر سر مصادره انقلاب پديد مي آورد. در انقلاب اسلامي علاوه بر آن كه خلأ برنامه به سبب تقدم زماني جنبش وجود داشت، تشكيلات حكومتي انقلاب حالتي «تفويضي» يافت. ماهيت تفويضي، موجب پديد آمدن اشكالاتي در اجراي برنامه ها توسط دولت موقت شد؛ زيرا تمكين به دولت موقت تنها معطوف به موارد مورد تأييد امام صورت مي گرفت. از سوي ديگر ارزش هاي دولت موقت نيز در موازات ارزش هاي انقلابي ترويج يافته از سوي حضرت امام پذيرفته مي شد و در صورت تقابل يا تنافر ارزش ها، مشروعيت دولت موقت با مشكل و چالش روبه رو مي گرديد؛ اين مشروعيت، ماهيتي دموكراتيك، تكنوكراتيك يا حتي آريستوكراتيك نداشت، بلكه صرفاً مشروعيتي مفوض تلقي مي شد. از اين رو اختلافات دامن زده مي شد. صرف نظر از اين موارد، اساسا انقلاب - في نفسه - پديدآورنده اختلافات و تعميق گر شکاف هاست و در خلأ ناشي از اختلاف نظرها و شکاف ها است که گروه هاي سياسي حاشيه اي بروز مي يابد.
عطف به مطالب پيش گفته، سه خلأ در نتيجه تسريع پيروزي انقلاب اسلامي موجب طرح سازمان مجاهدين خلق شد و از آنجا که تجربه فعاليت تشکيلاتي سياسي در سابقه مجاهدين خلق وجود داشت، توانستند اين سه خلأ را تبديل به سه فرصت سياسي براي خود نمايند: «خلأ نظم»، «خلأ تحقق شعارها» و «خلأ برنامه». در مجموعه فعاليت هاي تبليغي سازمان مزبور همواره توسل به يکي از شخصيت هاي سياسي محبوب ديده مي شود. تظاهر به پيروي از امام خميني، اظهار نزديکي به آيت الله طالقاني و بعدها مصادره آنچه توسط مجاهدين خلق «محبوبيت سياسي بني صدر» تصور مي شد، گوياي اين فرايند است. اختلافات سياسي به مرور موجب آن شد که پاره هاي پراکنده اي از مشروعيت، مورد اختلاف، معلق و تصاحب نشده باقي بماند و آنچه مجاهدين خلق در آن موفق بودند، مصادره اين پاره هاي پراکنده ي مشروعيت فاقد متولي بود. در عين حال مجاهدين خلق همواره غافل از آن بودند که هژموني رهبري و گفتمان حضرت امام هيچ گاه در اين تکه مشروعيت هاي سرگردان مبادله نمي شود، بلکه اساسي ترين و تعين کننده ترين عنصر سياسي و - به خودي خود - تنها عامل مشروعيت زاي واقعي مي باشد. عدم درک صحيح اين واقعيت سرانجام مجاهدين خلق را به ورطه پيوند حيات سياسي اين سازمان با حيات سياسي بني صدر سوق داد و در نهايت منجر به حادثه 30 خرداد 1360 و ورود سازمان به فاز مبارزه مسلحانه شد.
تأخير زماني گذار به نظرم جديد موجب در هم ريختگي و گسيختگي نقش هاي اجتماعي نيز بود، به طوري که قدرت، نه در چارچوب سازمان ها و نهادهاي اجتماعي، بلکه در چارچوب نهادهاي انقلابي و جزيره اي بروز و ظهور مي يافت. در اين ميان پايين بودن ضريب قدرت مديريت سياسي با افزايش سرسام آور ضريب قدرت اجتماعي همراه شد؛ قدرتي که حکومت - در شرايط خاص پس از انقلاب- قادر به مهار و نظم بخشي سريع آن نبود. خرده قدرت هاي خارج از کنترل دولت اساساً همان عرصه اي بود که گروه هاي سياسي مختلف، مانند مجاهدين خلق و پيکار، فداييان و ... در آن به تنازع و ادامه حيات مي پرداختند. واقعيت آن است که چنانچه ادعاي اين گونه گروها مصداق واقعي و دقيقي در انقال داشت و ايشان در حقيقت صاحب سهمي در پيروزي جنبش انقلابي منتهي به انقلاب اسلامي بودند، نيازمند تبليغات گسترده اي در «عرصه هاي خاکستري» جامعه نبودند. با مرور حقايق سال هاي نخستين انقلاب مي توان دريافت که بيشترين عضوگيري ها و گسترش هاي سازماني اين گروه ها پس از پيروزي انقلاب صورت گرفت و نفوذ اجتماعي ايشان عطف به ماسبق نمي شد. به عنوان نمونه، سازمان مجاهدين خلق در آستانه پيروزي انقلاب مجموعاً شامل تشكيلاتي با 150 نفر عضو مي شد؛ حال آن كه در نيمه دوم 1359، پانصد هزار نسخه از نشريه اين سازمان به فروش مي رفت (يا توزيع مي شد) كه اكثر مخاطبان آن پس از انقلاب رشد كرده بودند. اين امر خود گوياي ذي نقش نبودن مجاهدين خلق در شكل گيري انقلاب اسلامي و حاصل بهره برداري از خلأهاي سه گانه پيش گفته و عرصه هاي خاكستري مي باشد.
انقلاب اسلامي در روند پيروزي، از سوي اشخاصي كه نمايندگي گفتمان امام خميني را بر عهده داشتند، صاحب تشكيلات و سازمان مشخص نبود و شبكه تشكل بخشي انقلاب كه از طريق روحانيون، مساجد و ... اداره مي شد، رابطه سلسله مراتبي و مستمر با رهبري نداشتند، بلكه رهبري غالباً با فاصله زياد و به صورت شعاعي- مستقيم يا غير مستقيم- رابطه اي دورادور با تمامي اين پايگاه ها برقرار مي كرد. قدرت اين شبكه ارتباطي غالباً‌در آن بود كه به طور مستقل ميان پايگاه هاي انقلاب ايجاد ارتباط مي كرد. امام هيچ گاه در نقش فرمانده يا رئيس ستاد مركزي انقلاب مطرح نبود و مخاطب پيام هاي خود را تمامي مردم قرار مي داد. نزديكان حضرت امام نيز كه نمايندگان فكري ايشان بودند، درسازماندهي اجتماعي نقش تعيين كننده ايفا نمي كردند. بنابراين در شبكه هاي ارتباطي شكل دهنده انقلاب، روابط توده انقلابيون شكل غير رسمي داشت و سازماني را در قالب تعريف كلاسيك آن شكل نمي داد. (10)
دولت موقت به تصريح مهندس بازرگان «سياست گام به گام» را در پيش گرفت، حال آن كه تحرك اجتماعي معطوف به سرشت انقلاب شايد ظرفيت و تحمل چنين سياستي را نشان نمي داد. خلأهاي سه گانه در فضاي شورانگيز انقلاب چنان در هم تنيده بود كه برنامه هاي درازمدت و تحقق زمان مند مطالبات و شعارها بي معنا به نظر مي رسيد. از اين رو گروه هايي از مردم، در چالش با دولت موقت قرار گرفتند. در اين ميان افراد يا گروه هاي حاشيه اي گاه ادعاي حل يك شبه مشكلات را مطرح مي ساختند.(11) در عين حال چنين ادعاهايي در بخش هايي از افكار عمومي باورپذير به نظر مي رسيد؛ چرا كه سهولت پيروزي انقلاب در مقايسه با ساير انقلاب ها اين تصور را پديد آورده بود كه تا سر منزل مقصود فاصله زيادي وجود ندارد و هنگامي كه شعاري محقق نمي شود، اراده و خواستي را به عنوان پشتوانه خود ندارد! بدين ترتيب فضاي يأس و بدبيني دامن زده شد و انقلابي كه به واسطه رهبري فرهمند و مديرانه امام خميني با كمترين خونريزي به بار نشسته بود، به تحرك گروه هاي حاشيه اي، «توهم معجزه» را به «توهم توطئه» گره زد. محور تبليغات سازمان مجاهدين خلق و نيز متكاي سازمان هاي كمونيستي بر اين قرار گرفت كه عدم تحقق شعارها، ناشي از عدم اراده دستگاه اجرايي است و عدم اراده دستگاه اجرايي طبعاً به دست هاي پنهان خارجي تعبير مي شد. مخاطبان اين گونه تبليغات رفته رفته بر اين گمان شدند كه هنگامي كه سرنگوني «ژاندارم منطقه» كه قدرت هاي خارجي را پشتوانه خود قرار داده بود، در مدت زماني اندك و با هزينه اي نه چندان گران ممكن شده است، طبعاً بر پا ساختن نظام جديد بسيار آسان تر است، مگر آنكه اراده خارجي يا كسالت و نقشه توطئه آميز در كار باشد! اين تبليغات هنگامي با پاتك روبه رو شد كه اشغال سفارت آمريكا نه توسط نيروهاي مدعي «مبارزه با امپرياليسم»، بلكه از سوي دانشجويان مسلمان پيرو خط امام كه هيچ گونه وابستگي تشكيلاتي جز به حضرت امام نداشتند، صورت گرفت.
در مرحله نخست، مجاهدين خلق با به كار بردن اصطلاحات «ارتجاع» و «ليبراليسم» براي روحانيت و دولت موقت، كوشيدند هم سرنوشتي ميان امام خميني و نيروهاي ملي و مليون مذهبي پديد آورند. اين استراتژي سرانجام با شكست مواجه شد. همزماني استعفاي دولت موقت و اشغال سفارت آمريكا و نيز حضور نيروهاي كيفي در درون حاكميت از سويي نشان داد كه هژموني گفتمان امام با كناره گيري دولت موقت از ميان نمي رود و از سوي ديگر چنين نمايان ساخت كه امام و روحانيت با اضطراري در نيروي كيفي مديريتي روبه رو نخواهند شد كه جمهوري اسلامي را به يك گروه سياسي با مواضع پاندولي ايدئولوژيك بسپارند، چرا كه مجاهدين خلق هيچ گاه ريشه هاي تغيير ايدئولوژي سال 54 را به انحراف ايدئولوژيك خود نسبت ندادند و آن را صرفاً يك «توطئه اپورتونيستي» تفسير كردند.
در مرحله بعد، مجاهدين خلق فرايند مشروعيت يابي خود را با ابوالحسن بني صدر تعريف كردند و حملاتي روشن تر به رهبري انقلاب نمودند. مجموعه مقالاتي كه در نشريه مجاهد (ارگان سازمان مجاهدين خلق) درباره رهبري منتشر شد، حاوي تندترين حملات به حضرت امام بود و بيت الغزل و پيام اصلي آنها- هر چند تحت لفافه هاي مذهبي- همانا عدم مشروعيت رهبري امام بود.
در اين ميان، مجاهدين خلق به تصور آنكه آراي انتخاباتي كسب شده توسط بني صدر به معني - يا قابل تبديل به - مخالفت با امام است، روي بني صدر سرمايه گذاري كردند و اين سرمايه گذاري تا بدان جا پيش رفت كه پس از خروج از ايران، در يك پيوند تبليغاتي دختر ابوالحسن بني صدر به ازدواج مسعود رجوي درآمد. در عين حال مجاهدين خلق رفته رفته پيرامون بني صدر را اشغال كرده، تبليغات خود را روي او متمركز نمودند. رودر رويي هاي بعدي بني صدر با حزب جمهوري اسلامي و رهبري انقلاب نتايج ناسازگاري هاي خصلتي وي و تبليغات سازمان مزبور روي بني صدر بود و يا حداقل مجموعه طرح ها و عملكردهاي سازمان در رويكرد بني صدر بي تأثير نبوده است.

تأخرها و فرصت هاي مجاهدين خلق
 

اكنون با گزارش نظري به ضرورت ها و استلزامات انقلاب ها و تبيين شرايط حاكم بر اوضاع قبل و بعد از انقلاب، مي توان چارچوبي كاربستي با عنوان تأخرها و فرصت هاي سازمان مزبور به شرح زير ارائه نمود.

الف) تأخرها
 

1. تأخر تئوريك:
 

سازمان مجاهدين خلق و سران آن به لحاظ تئوريك دچار نوعي تأخر و عقب ماندگي بودند. مجاهدين خلق مشي چريكي را همچنان كه در رژيم پهلوي سرلوحه عمل خود قرار داده بود، در فضاي پس از انقلاب نيز به عنوان خط مشي اصلي برگزيد. در واقع اين سازمان تنها گروه سياسي به شمار مي رفت كه نسبت به فرمان تحويل سلاح ها سرپيچي نمود و در عين حال با هيچ يك از نهادهاي انقلابي نظير كميته ها و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي همكاري نداشت.
به لحاظ تئوريك، مجاهدين خلق كماكان پيرو تئوري هاي ماركسيستي بودند و بهره اي از نظريه هاي ديگر جنبش هاي اجتماعي نبرده بودند. گرچه سران سازمان مزبور نسبت به طيف ماركسيست شده همين سازمان در قبل از انقلاب- كه سازمان پيكار را تشكيل داده بودند- انتقاد مي كردند؛ اما ناخودآگاه و در عمل، جز ماركسيسم، ‌به نحله تئوريك ديگري وابسته نبودند؛ چرا كه خاستگاه نگاه انقلابي آن سازمان در ماركسيسم- به عنوان علم مبارزه- خلاصه مي شد. مجاهدين خلق در فضاي خلأ تئوريك همچنان ماركسيسم را «علم مبارزه» و يگانه راه پيشبرد اهداف مي دانستند و در مباحث تئوريك به آن تأسي مي جستند. تأكيد عمده بر مفهوم «تكامل» با رويكرد داروينيسم اجتماعي و با پيش فرضهاي مبتني بر جبر تاريخ و عدم خروج از ديدگاه هاي مبتني بر تضاد ديالكتيكي، نشانه دوگانگي مبنايي سازمان مزبور در حوزه ايدئولوژي بود. در حالي كه پارادايم هاي ديگري يافت مي گرديد كه از نظريه هاي مرتبط با تغييرات اجتماعي بر اساس جامعه شناسي نظم و اسلوب هاي غير ماركسيستي سخن مي گفتند. در اين جا در صدد نفي نگرش ديني بنيانگذاران سازمان نيستيم بلكه نقطه تأكيد ما بر مسئله دوآلييسم قهري يا اختياري سازمان متمركز است.

2. تأخر استدراكي (نسبت به وضع موجود):
 

در مباحث سازمان مجاهدين خلق، همواره التباس و اشتباهي ميان جنبش چريكي و جنبش اجتماعي وجود داشت. چه بسا كوته نگري سران اين سازمان از آن رو تاب و گنجايش به رسميت شناختن انقلاب اسلامي را نداشت كه در قامت يك جنبش اجتماعي ظاهر شده بود و اساساً نشانه اي از جنبش چريكي در آن به چشم نمي خورد. گويي جهاز فكري شرطي شده تئوريسين هاي مجاهدين خلق، جنبش اجتماعي را كه بر آمده از يك جنبش چريكي نبوده باشد، هضم نمي كرد.
در عين حال نبايد فراموش نمود كه تئوري هاي جامعه شناختي مرتبط با جنبش چريكي بسيار محدود و وابسته به شرايط خاص اجتماعي است كه در آن توصيف و توضيح هر انقلابي ممكن نيست. به عبارت ساده تر، همان گونه كه جاي دادن هندوانه اي در يك استكان غير ممكن است، تبيين انقلاب اسلامي و شرايط ايران پس از انقلاب، با تئوري هاي جنبش چريكي محال است. بدين ترتيب خطاي تحليلي سازمان مجاهدين خلق در عمق چارچوب استدراكي آن نهفته بود و عدم درك سران آن سازمان نسبت به نظريه هاي جامعه شناسي موجب شد تمامي اقداماتي كه در جهت جبران ضعف ها به انجام رساندند تحت تأثير تنگ نظري در استدراك انقلاب، به خطاهاي فاحش استراتژيكي و تاكتيكي منتهي شود.

3. تأخر معرفتي:
 

سران مجاهدين خلق نسبت به جايگاه، توان و امكانات خود همواره دچار نوعي خودشيفتگي و بزرگ انديشي بودند. برآوردهاي ايشان نسبت به سازمان خود، واقعيت را بازتاب نمي داد، بلكه تصور يا تخيلي را كه در ذهن داشتند باز مي تاباند. در عين حال تحليل مبتني بر تضاد ديالكتيكي همواره مانع از آن بود كه تكثر و تنوع بازيگران سياسي را در «صورت بندي پيچيده ايران» پس از انقلاب تشخيص دهند و به جاي مشاركت سياسي نوعي سياست نوساني قهر و آشتي را در پيش مي گرفتند. همچنين به سبب پيروي از رويه «همه يا هيچ» در انتظار تقديم حاكميت سياسي به خود بودند.
سران مجاهدين خلق هيچ گاه در صدد شناخت امام و نيروهاي پيروي وي برنيامدند و چه بسا كه چنين شناختي در چارچوب تحليلي آنها امكان پذير نبود. اين واقعيت كه مجاهدين خلق در 30 خرداد 1360 براي سرنگوني نظام جمهوري اسلامي بر روي 11 ميليون آراي آقاي بني صدر سرمايه گذاري نمودند، نشانگر بي اطلاعي آنها از هژموني گفتمان امام خميني بود؛ چرا كه بخش عمده اي از آراي رئيس جمهور وقت حاصل آن بود كه وي خود را شخصي پيرو خط امام خميني نشان داده بود. مشروعيت بني صدر مشروعيتي تبعي بود؛ زيرا رهبري بلامنازع امام خميني در افكار عمومي تنها عنصر مشروعيت بخش جمهوري اسلامي به شمار مي رفت.

4. تأخر فضايي:
 

سران مجاهدين خلق، در برقراري نسبتي صحيح با فضاي اجتماعي انقلاب اسلامي دچار نوعي گنگي بودند. در واقع آنها پس از هفت سال با اجتماع ارتباط برقرار مي كردند و از فضاي مناسبات سياسي زندان به فضاي سياسي باز و گسترده در زمان اوج اعتراضات و تظاهرات مردمي پرتاب شدند. آنها در فضاي انقلاب و تظاهرات و اعتراضات خياباني تنفس نكرده بودند و از اين رو در چارچوب گفتمان محدود و بسته زندان، خيال باز توليد وجهه سياسي خود را داشتند.
همچنين فضاي حاكم بر مناسبات و صورت بندي هاي سياسي زندان بر نحوه تحليل آنها نسبت به شرايط جديد تأثيري همه جانبه نهاده بود، به طوري كه پروژه خود را بر اين مبنا تعريف مي كردند. دريافت نادرست فضايي نسبت به شرايط، موجب آن شده بود كه سران سازمان مزبور پس از انقلاب، در شرايط تجاوز خارجي بخواهند از طريق جنگ چريكي شهري يك نظام سياسي داراي مشروعيت فرهمند را به چالش بطلبند.

5. تأخر روش شناختي:
 

روش هاي تبليغاتي و تاكتيك هاي سياسي مجاهدين خلق نيز كهنه بود؛ همان طور كه خود دير به جنبش مردمي سال 1357 ملحق شدند. مشي چريكي به عنوان يك روش، دست كم نزد نظريه پردازان آن، استلزاماتي دارد كه از آن جمله است حاكميت چند پاره و بحران مشروعيت. بنابراين اتخاذ اين روش در شرايط رهبري امام خميني با شعار اصلي «وحدت كلمه» و حاكميتي يكپارچه و متفق با ريشه هاي عميق مردمي به لحاظ روش شناختي نيز يك خطاي فاحش استراتژيك به شمار مي آمد.

6. تأخر عمل گرايي:
 

عمل گرايي با رويكرد والونتاريستي نيز از تأخرهاي مجاهدين خلق بود. اين سازمان از سويي همواره خود را مسلح نگاه داشت و از سوي ديگر در تمام كنش هاي سياسي خود اين تمايل را ابراز نمود. اين رويكرد موجب مي گشت كه جمهوري اسلامي، همواره با نگاه ترديد، احتياط و تهديد يا آسيب به سازمان بنگرد. در پس زمينه تمامي تحركات سياسي سازمان مزبور، پيش از 30 خرداد 1360 ميل به دست گرفتن تمامي قدرت از طريق بازنمايي خود در قالب يك تهديد نظامي داخلي به چشم مي خورد.
از آنجا كه محمل تشكيل و نمو اين سازمان، شرايط سياسي سال هاي واپسين رژيم پهلوي بود، همواره با عاملي به نام عدم امكان گفت و گو مواجه بودند و اين عامل را به عنوان دليل رويكرد مسلحانه در مبارزه خود عنوان مي داشتند. به همين جهت، پس از انقلاب با وجود امكان گسترده گفت و گو، به سبب تربيت نيافتگي در فضاي گفت و گو، به سمت عمل راديكال مسلحانه متمايل شدند و هاضمه ضعيف آنان نسبت به شرايط، موجب گرديد به سوي محو امكان گفت و گو گام بردارند.

7. تأخر تحليلي و برآوردي:
 

تحليل هاي مجاهدين خلق نسبت به حاكميت سياسي، طي سال هاي متمادي حول رژيم پهلوي شكل گرفته بود؛ در تحليل هاي پس از انقلاب نيز گويي با رژيم پهلوي مبارزه مي كنند. در واقع پيچش يا چرخشي اساسي، در برآوردهاي آنان به چشم نمي خورد. اين اعوجاج تا بدان جا بالا گرفت كه انتظار داشتند در عصر 30 خرداد 1360 با يك «ضرب تنه» جمهوري اسلامي را سرنگون كنند. تأخر تحليلي و برآوردهاي معوج در مراحل بعد به رويه هايي همچون «زدن سرانگشتان نظام»، «زدن تير خلاص» و... انجاميد.

8. تأخر گفتماني:
 

به لحاظ گفتماني، توليدات تبليغي مجاهدين خلق در فاصله پيروزي انقلاب اسلامي تا خرداد 1360 داراي مشخصه هاي قابل توجهي است. لمپنيسم از جمله برجسته ترين اين مشخصات است. در اين گفتمان، نفي فرهنگ گفت و گو بيش از آنكه از طريق نوعي تعريف تئوريك و استدلالي پيش رود، از طريق ريز مؤلفه هاي گفتماني پيش رفته است. بنابراين بخش عمده اي از تلاش هاي سازمان مزبور در آنتاگونيستي كردن تضادهاي سياسي و قطبي ساختن فضاي بحث سياسي در لمپنيسم گفتماني آن بروز مي كند. اصطلاحات و لحن زباني توليدات تبليغي مجاهدين خلق گوياي نوعي نگاه هژمونيك و تحكم آميز است. در مباحث تئوريك، عموماً از قيدهاي اطلاق (قطعاً، به هيچ وجه، مطلقاً و ...) استفاده شده است. هنگامي كه اين گفتمان به لحاظ كاركردي به سمت تهييج مي رود نوعي رمانتيسيسم شبه شاعرانه منحط در آن به چشم مي خورد. (12) اين رمانتيسيسم هنگامي كه با عناصر لمپني با كاركرد تهييجي گره مي خورد به ادبيات فوويستي (توحش گرايانه) تبديل مي شود، چنان كه - فرضاً- هرگاه انتقادي به آن سازمان صورت گرفته است، در پاسخ آنها لفظ «لجن پراكني» را مي توان مشاهده كرد.

9. تأخر معطوف به كيش شخصيت:
 

چنانكه در تحليل گفتماني و برشمردن ساير تأخرات سازمان مزبور ذكر شد، خودمحوري و تماميت طلبي در تمامي اركان آن ملاحظه مي شود. بدين سبب در بازار سياست مبلغ اين اعتقاد است كه نمونه فرد اعلا، كامل و فصل الخطاب سياسي را عرضه مي دارد. اين خودشيفتگي در ساختار سازماني مجاهدين خلق در قالب سانتراليسم (مركزيت گرايي) افراطي، نمود مي يابد. گرچه سازمان، ساختار خود را سانتراليسم دموكراتيك تعريف مي كرد،‌ اما عملاً جايگاه دموكراسي در سانتراليسم تخطي ناپذير آن صرفاً در قالب نام يا تعارف باقي مي ماند و عينيتي نمي يافت. افزون بر اين در رويكرد سياسي نيز به سمت برجسته سازي و سوررئاليستي نشان دادن رهبري سازمان در مقابل رهبري فرهمند امام خميني پيش رفت. تا جايي كه سران آن رفته رفته باور كردند كه نقش و جايگاهي برجسته تر از امام را دارا هستند. پس از شكست هاي مكرر 30 خرداد 60 به بعد به ازاي هر شكست سياسي عنصر «كيش شخصيت» برجسته تر شد.

10. تأخر زماني:
 

سازمان مجاهدين خلق با زمان خود سازگار نبود. تحولات اجتماعي را در نمي يافت و با قانون تغيير ضرورت هاي زماني و شرايط اجتماعي بيگانه بود. اين سازمان نمونه كامل يك سيستم نامنعطف را به نمايش گذاشت و به همين سبب هيچ گاه در عينيت اجتماعي به تحليل نرسيد و در بيان توانايي هاي خود- همانند تمامي گروه هاي سياسي صرفاً مدعي- بر اين موضوع تأكيد ورزيد كه حل و رفع مشكلات و مسائل اجتماعي، يك شبه ممكن است. هنگامي كه سران مجاهدين خلق به كمك واسطه ها از رهبري انقلاب مي خواستند كه پيروزي را تا حضور آنها به تأخير اندازد، مي توان دريافت كه زمان ذهني آنها سال 1917 و تصورشان از انقلاب، انقلاب روسيه بوده است. مشي شبه استالينيستي آنها در درون سازمانشان گوياي اين واقعيت است.

11. تأخر سازماني و ساختاري:
 

چنانچه شناختي واقع گرايانه در سران سازمان مجاهدين خلق وجود مي داشت، طبعاً بايد در نحوه سازماندهي و تشكيلات خود تغييري اساسي صورت مي دادند. در آن صورت، ضرورت اين نكته آشكار مي شد كه مشي چريكي و مبارزه مسلحانه، نحوه سازماندهي متمركز و كنترل همه جانبه، برآورنده نيازهاي سياسي پس از انقلاب اسلامي نيست. مجاهدين خلق هيچ گاه حتي در دوران فعاليت علني - از مشي مسلحانه فاصله نگرفتند و آموزش ها و كتابچه هاي آموزش چريكي را بعد از انقلاب نيز نگاشته و منتشر كردند. عدم تحويل اسلحه به دولت انقلاب، ايجاد خانه هاي امن و تلاش در جهت استخدام نفوذي هايي در درون نهادهاي جمهوري اسلامي، نشانه هاي تأخر ساختاري آنها بود.
اندكي پيش از 30 خرداد 1360، مركزيت مجاهدين خلق، درخواست ملاقات با حضرت امام كردند. امام خميني در پاسخ آنها گفت: «شما اسلحه ها را تحويل دهيد. من نزد شما مي آيم.» با وجود اين، هيچ تلاش درخوري معطوف به اجراي اين خواست، از سوي آنها صورت نگرفت؛ زيرا در سازمان مزبور اساساً تصور و درك تعامل ساختاري وجود نداشت. ساختار سازمان مجاهدين خلق براي دوره پيش از انقلاب طراحي شده بود و دست نبردن و تجديدنظر نكردن در اين ساختار، به وضوح نتيجه را به سوي راديكاليسم سوق مي داد. در عين حال برخي برخوردهاي تند و افراطي در نيروهاي پيرو امام، موسوم به حزب الله، مشاهده مي شد. اما اين گونه برخوردها، تا حدودي در شرايط آن روز طبيعي بوده است. در شرايطي كه اين دسته از نيروها احساس مي كنند كه ثمرات انقلاب در حال از دست رفتن است و آرمان ها رو به افول مي گذارد و عمل به توصيه هاي رهبري انقلاب با احتياط، بي توجهي و تعلل همراه مي شود، طبيعي است كه ساكت نمانند و در نتيجه اين برخوردها، نزاعي دو سويه شكل گيرد، چنانكه در روز 30 خرداد 1360 در نتيجه اين برخوردها تعداد كشته ها و زخمي هاي حزب الله بيش از سازمان بود.

ب) فرصت هاي سازمان
 

1. سازمان مجاهدين خلق از معدود گروههاي سياسي بود كه در سال هاي منتهي به انقلاب اسلامي تجربه عمل تشكيلاتي را در پيشينه خود داشت. چنين تجربه اي را با اين وسعت- و البته ماهيتي دموكراتيك تر- تنها حزب توده، در دهه 1320 پشت سر گذاشته بود. از اين رو تشكيلاتي تر و برنامه ريزي شده تر عمل مي كرد.
2. سازمان مزبور آمادگي زياد داشت و با در اختيار داشتن اعضاي سازمان مند، ميليشيا و اسلحه بسيار، در انتظار ساعت «س» و آغاز جنگ با نظام جمهوري اسلامي بود.
3. مجاهدين خلق از ماه نخست پيروزي انقلاب اسلامي افرادي را در اماكن حساس نفوذ داده بودند.
4. از قدرت بسيج و بازتوليد شعارهاي آتشين پيش از انقلاب برخوردار بودند و مي توانستند توده ها و جوانان را در شرايط پس از انقلاب، همچون پيش از انقلاب راديكال نگه دارند و از مفاهيم مرتبط با انقلاب- همچون شهادت، ايثار، گذشت و ... - بهره برداري حداكثري نمايند.
5. حركات مجاهدين خلق بسيار حساب شده و برنامه ريزي شده پيش مي رفت، به طوري كه همواره، پيشاپيش اسلوب حركات بعدي خود را مشخص مي كردند.
6. سازمان مزبور در بيان انتقاد و ايراد و نقد برنامه ها، تسلط و تقدم داشت، به طوري كه قادر بود تمام برنامه هاي حكومت جديدالتأسيس را به باد انتقاد بگيرد. اين رويه با توجه به اينكه در جامعه آن روز، گاه انتقادها گوش شنواي بيشتري نسبت به بيان نقاط مثبت داشت، از جاذبه خاصي برخوردار بود.
7. مجاهدين خلق از طريق نفوذ، نوار مربوط به حسن آيت را در اختيار داشتند و از اين نوار بهره برداري تبليغاتي زيادي، براي نزديك شدن به بني صدر به عمل آوردند.
8. سازمان مجاهدين خلق در پيشينه قبل از انقلاب خود شهدايي داشت كه در زير شكنجه ها يا توسط جوخه هاي رژيم پهلوي كشته شده بودند و از اين عنصر براي تحريك احساسات مردم استفاده مي كرد.
9. جايگاهي كه اين سازمان توانسته بود نزد برخي از شخصيت ها كسب كند مورد بهره برداري زيادي قرار گرفت و همواره سران مجاهدين خلق از اين جايگاه خرج مي كردند.
10. امكانات تبليغي، تهييجي، انتشاراتي، آموزشي، ارتباطي و عاطفي فوق العاده اي را كسب كرده بود.
11. پس از نزديكي به بني صدر، مجاهدين خلق از امكانات نهاد رياست جمهوري، استفاده تشكيلاتي زيادي كردند. مركز سنجش افكار و روابط عمومي نهاد رياست جمهوري، در دوران بني صدر كاملاً‌ متأثر و تحت اختيار اين سازمان قرار داشت.
12. مجاهدين خلق، قدرت تبليغاتي عجيبي در تغيير نامحسوس شعارهاي خود، به نحوي ظريف داشتند. به عنوان نمونه، نخست شعار انحلال ارتش را سرلوحه خود قرار دادند و سپس در دوراني كه بني صدر فرماندهي كل قوا را بر عهده داشت، حمايت از ارتش را شعار خود كردند.
13. سازمان مزبور توان جنگ رواني، فضاسازي، تحريك احساسات، انجام اقدامات حماسي و ... را داشت كه در شرايط آن زمان براي بسياري جالب و دلپذير بود.
14. مجاهدين خلق توان فوق العاده اي در انجام حركات تخريبي داشت و از ابزارها در جهت آچمز ساختن طرف مقابل با چيرگي استفاده مي كرد. به عنوان مثال، در برخي از گزينش ها رسوخ كرده، افرادي را با علم به وابستگي به احزاب كمونيست،‌گزينش مي نمود و در تبليغات خود چنين بيان مي داشت كه كشور به دست «توده اي ها» افتاده است.
15. مجاهدين خلق در بسط خشونت در جامعه، نقشي غير قابل انكار داشت و از سويي با رسوخ در دادستاني مشوق اعدام ها بود و به احكام حبس ابد اعتراض مي كرد. از سوي ديگر برخي ساده انديشان در ميان نيروهاي انقلاب نيز- ندانسته يا به سبب نداشتن تحليل مناسب از شرايط- فريب سازمان را خورده بودند. اين روند در دراز مدت تا حد زيادي به سود سازمان و در كوتاه مدت به زيان انقلاب بود؛ زيرا شرايط انقلاب اسلامي را در فضاي جهاني دشوارتر مي ساخت.

مجاهدين خلق و انتخاب نقطه عطف 30 خرداد 60
 

از مجموعه مطالب پيش گفته چنين نتيجه گرفته مي شود كه سازمان مجاهدين خلق، دچار نوعي خبط استراتژيك و خطا در تصميم گيري و خط مشي گرديد. اين سازمان مطالعات تئوريك خود را به طور يك بعدي - و بدون در نظر داشتن ساير تئوري ها - پيش مي برده است. در فضاهاي معرفتي، موقعيتي، گفتماني، اجرايي و ... دچار تأخرهاي چشمگير بود. پليس سياسي رژيم شاه را با نظام جمهوري اسلامي مورد مقايسه قرار مي داد و نسبت به اقتدار امنيتي نظام تازه تأسيس، به چشم تحقير و استخفاف و استحقار مي نگريست. اقتضائات و استلزامات پيش و پس از انقلاب را از هم تمييز نمي داد.
رهبري نظام و توان آن را كوچك مي شمرد. به سياهي لشكر تبليغاتي خود و ميليشيا اعتمادي فوق العاده پيدا كرده بود. وجهه نظر خود را نسبت به روحانيت در مقايسه با پيش از انقلاب،‌تصحيح ننموده بود. تمام آراي رئيس جمهور وقت را در چارچوب اپوزيسيون- و در تقابل با امام- تحليل مي نمود. به قدرت نفوذ خود در اركان اصلي نظام دل بسته بود و سرنگوني جمهوري اسلامي را در گرو تلاش ها و اقدامات تخريبي و انفجاري آنها مي دانست. ايجاد فضاي رعب و وحشت در هوادارن نظام را كارساز و مفيد تلقي مي كرد و يگانه راه عقب نشيني ايشان از نظام را در گسترش چنين فضايي مي پنداشت و بدين منظور- به تعبير رجوي- سرانگشتان نظام را هدف قرار مي داد. مولفه وقوع جنگ تحميلي را از منظومه تحليلي خود كاملاً كنار گذاشته بود و شرايط هنجارين آن را در نظر نمي گرفت. برخوردهاي احساسي، ‌عاطفي و حماسي را بسيار كارآمد مي دانست و بدين منظور تحريك احساسات و مظلوم نمايي را سرلوحه عمل خود قرار مي داد. راديكاليسم منبعث از شرايط انقلاب را كه در تمام انقلاب ها بروز دارد، بسيار جدي تلقي مي كرد و همه چيز را از دست رفته مي پنداشت و رسالت خود را در مبارزه قهرآميز با آن منحصر مي نمود. تشكيلات مخفي خود را با دست و پا كردن خانه هاي امن و تيمي و ذخيره سازي سلاح در هيچ موقعيتي كنار نمي گذاشت و نهايتاً در يك جمله، داروي حجيم «جنبش هاي اجتماعي» را در كپسول مضيق و كوچك «جنبش چريكي» جاي مي داد و ناخودآگاه يا در عمل تئوري هاي در حال نخ نما شدن و غير بومي را با استقراض از رژي دبري، كارلوس ماريگلا و ديگران دنبال مي نمود. عواملي از اين قبيل موجب گشت طرفين نزاع خسارات جبران ناپذيري متحمل گردند و انرژي هاي متراكم موجود در پس از انقلاب به سوي رويارويي ها و كشمكش هاي لاينحل به پيش بروند و فضاي استقرار به فضاي بي ثباتي و ناامني و شرايط نظم آفرين به موقعيت هاي چالش زا و قهرآميز بدل گردد.
سي خرداد 1360 تجربه اي تلخ تلقي است كه هيچ گاه از حافظه تاريخي كشور و ملت پاك نخواهد شد.

پي نوشتها
 

1- سازمان مجاهدين خلق ايران، مجموعه اعلاميه ها و موضع گيريهاي سياسي مجاهدين خلق ايران ( از تاريخ 21 ديماه 57 تا 18 تيرماه 58)، ج1، انتشارات سازمان مجاهدين خلق ايران، چ اول، 1358، ص 15.
2- حضرت امام در آبان ماه 57 در مصاحبه با خبرنگار مصري در پاسخ به اين سئوال كه: «چرا حضرت عالي نيروهاي سياسي مخالف ديگر را از همكاري با خود در مبارزه براي رسيدن به هدف هايتان دور مي كنيد؟ مثل كمونيست ها كه همان هدف را دارند.» پاسخ مي دهند: «نه، ما نمي توانيم كمونيست ها را بپذيريم؛ براي اينكه خطر آنان براي كشور ما كمتر از خطر شاه نيست. ما آنها را نمي توانيم بپذيريم.» ( صحيفه نور، ج3، انتشارات وزارت ارشاد اسلامي،‌ چ اول، 1361، ص 118.)
در جاي ديگر امام خميني در اين باره در تاريخ پنجم آذرماه 57 تفصيلاً چنين اظهار نظر مي نمايد: «سي و چند ميليون جمعيت ايراني يك عده كمي شان كمونيست هستند؛ آن هم نه كمونيست اصيل باشند به اصطلاح خودشان؛ اينها هم بسياري شان، سرانشان حالا شايد جوان هايشان هم اين طور نباشند؛ اما آن سرانشان آنهايي هستند كه از دربار سر در آوردند و در آنجا كارهايي انجام مي دهند و الآن بعضي شان نوكر دربار هستند. اينها از آنجا سر در مي آوردند؛ اينها- به اصطلاح من- كمونيست آمريكايي هستند، نه كمونيست واقعي.
حالا ما فرض مي كنيم كه يك عده اي هم كمونيست باشند. خوب، ما در اين چيز ايران ديديم اين را. همين الآن كه ايران اين انقلابات است ما مي بينيم كه شعار چه است. در ايران شعار كمونيستي است يا شعار اسلامي؟ همه هم مي دانند اين معنا را كه اگر يك شعار كوچكي هم يك جاي داده بشود و ما فرض هم بكنيم كه از كمونيست ها هست يك قطره اي است در مقابل يك دريا همه ي اقشار ايران، سرتاسر اقشار ايران- تمامش- فرياد حكومت اسلامي دارند مي زنند. يك عده مختصري هم هستند فرض كنيم كه به قول اينها كه اينها شعار كمونيستي مي دهند. اين عده مختصر در مقابل اين سيل و اين دريايي كه الان راه افتاده و همه دارند ادعا مي كنند كه ما حكومت اسلامي مي خواهيم، اينها منحل اند؛ اينها يك حرف نامربوطي است كه ايشان خيال مي كند- خيال نمي كند- ايشان مي خواهند اغوا كنند، والا خودش هم مي داند اين مسائل نيست؛ نمي توانند اغوا كنند اين را. خوب، تجزيه چييست؟ كمونيست شدن چيست؟ يك جا مي گويد تجزيه مي شود؛ يعني يك طرف ايران را شوروي اخذ مي كند، يك طرف ايران را انگلستان مي گيرد، يك طرف ايران را - مثلا- آمريكا مي گيرد. يك وقت هم مي گويد ايران كمونيستي مي شود. يعني همان تكه اش مي شود؟ ديگر باقي جاهايش نمي شود؟ كمونيست ها فقط آذربايجان را مي گيرند، يا خير شوروي مي آيد آذربايجان را مي گيرد؟ اين حرف ها يك حرف هايي است كه اينها مي زنند و مي گويند كه اگر شاه نباشد كذا و همه اش براي حفظ اين [شاه] است. (همان، صص 265-264)
3- نيكنام، محمدكاظم، نفاق يا كفر پنهان، بي نا، بي تا، بي جا، صص 88-87.
نكته قابل ذكر آن است كه سازمان مجاهدين خلق در هنگام مذاكره با حضرت امام در نجف در واقع تأييد روحانيت سرشناس و مبارز و نزديك ترين ياران امام را همراه كرده بودند، اما حضرت امام- فارغ از ديدگاه هاي ديگران- از حمايت اين سازمان خودداري كردند. حجت الاسلام و المسلمين محمود دعايي مشروح ماجرا را چنين نقل مي كند: «نمايندگان مجاهدين خلق آمدند و خواستند كه خدمت امام برسند و توضيحاتي را به عرض امام برسانند. من اين تلاش را كردم و امام هم روي همان سابقه ذهني كه [آقايان سيدابوالفضل] زنجاني و طالقاني از اينها حمايت و سفارش آنها را كرده بودند، متوجه شدند يك گروه جديد اسلامي معتقد به مبارزه مسلحانه مخفي است، خواستند ببينند كه چه فكر مي كنند و چه كساني هستند.
پنج جلسه پشت سر هم به حسين [احمدي] روحاني اجازه دادند كه مستقيماً حرف بزند. حرف هايش را زد و از كتاب هايي كه با خودشان آورده بودند كه امام از طريق كتاب ها با طرز تفكر اين سازمان آشنا بشوند، كتاب راه انبياء راه بشر و كتاب امام حسين [=راه حسين] معروف كه آن روزها اسمش سيماي يك مسلمان بود. چون كتاب امام حسين نسخه تايپ شده خيلي ريز و ناخوانايي بود. امام فرمودند كه «چشم من ضعيف است» و چون به زحمت مي توانستند بخوانند بهتر است كه بازنويس بشود.
حدود سه هفته حسين روحاني در اتاق خود من در مدرسه مرحوم آقا سيد محمد كاظم يزدي در نجف اقامت داشت و اين كتاب را رونويسي مي كرد و همه روزه چندين صفحه خدمت امام مي برديم و ايشان مي خواندند. كتاب كه تمام شد حسين روحاني برگشت و قرار بود كه من نتيجه نظر امام را به آنها بگويم. امام درباره كتاب راه انبيا، راه بشر فرمودند كه: «اينها ضمن اين كتاب مي خواهند بگويند كه معادي وجود ندارد و معاد، سير تكاملي همين جهان است و اين چيزي است خلاف معتقدات اصولي اسلامي.» و باز برداشت امام اين بود كه: «اينها بيش از آن كه تعبد داشته باشند تمسك دارند؛ يعني اين مفاهيم كه از نهج البلاغه و از قرآن گرفته مي شود و با اين شيوايي عرضه مي شود، يك نحو وسيله هست، تمسكي به آن كرده اند و از بن دندان ايمان ندارند.» اين برداشت امام بود. امام صريحا نمي خواستند بگويند؛ مي خواستند مطالعات بيشتري داشته باشند و كوشيده بودند كه از طريق يارانشان در ايران، اطلاعات بيشتري كسب كنند و بعد از آن از طريق عملكرد خود اينها دقيق تر به ماهيتشان پي ببرند و آن برخورد تاريخي را كردند، امام گفتند كه: «من تأييد نمي توانم بكنم. شما معتقد به مبارزه مسلحانه هستيد؛ الآن وقتش نيست؛ پيروز نخواهيد شد.» اما اين كه بيايند سازمان را صد در صد تخطئه بكنند يا تأييد بكنند خير؛ تأييد نكردند و هر چه در اين رهگذر فشار آمد ايشان نپذيرفتند.» (روزنامه جمهوري اسلامي، ش 317، 16 تير 1359).
4- نمايندگان سازمان مجاهدين خلق كه به نجف اعزام شدند عبارت بودند از: مرتضي (تراب) حق شناس و حسين احمدي روحاني كه سه سال بعد ماركسيست شده پس از انقلاب در جرگه مركزيت سازمان پيكار درآمدند.
5- رجوي، مسعود، جمع بندي يك ساله، صص 15و 18.
6- مركز اسناد انقلاب اسلامي، ‌خاطرات آيت الله محمد يزدي، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، چ اول، 1380، صص 489-488.
7- رجوي، پيشين، صص 20-8 در اين باره يكي از جداشدگان سازمان مجاهدين خلق مي نويسد: «در شرايط حساس و بحراني ايران پس از انقلاب 57، مجاهدين از همان آغاز و در دو سال و نيم اول پس از انقلاب، [امام] خميني را متهم به انحصار طلبي مي كردند؛ ولي در آن زمان سخني از پيشنهاد ها و ملاقات هاي پنهاني خود با احمد خميني و رفسنجاني به زبان نمي آوردند.
بر اساس گفته هاي بعدي خودشان، [امام] خميني حاضر بود بخشي از قدرت را با آنها شريك شود، ولي رجوي تمام قدرت را مي خواست و مثل كودكان حريص مي گفت: «يا همه اش با هيچي». (فراستي، علي، مبارزه مسالمت آميز: هم استراتژي، هم تاكتيك، اس . جي . پي، فرانسه، چ اول، 1375، ص 69).
8- پيمان، حبيب الله، گفت و گو، چشم انداز ايران (ماهنامه)، آبان و آذر 1383، ص 40.
9- آيت الله منتظري، حسينعلي، خاطرات، ج1، صص 398-397.
10- اين مطلب كه هيچ سازماني در شكل گيري انقلاب نقش نداشت غير واقع بينانه است اما آنچه موجب مي شود كه متسامحاً‌در اين مقال انقلاب اسلامي فاقد سازماندهي و تشكيلات ارزيابي شود آن است كه سلسله مراتب و تقسيم وظايف به صورت رسمي انجام نمي شد و كادرهاي حرفه اي در موقعيت ها و پست هاي كلان مديريتي تربيت ننموده بود. در عين حال مطابق الگوهاي مبتني بر ساختار سازماني فراصنعتي و پست مدرن، نوعي سازماندهي شبكه اي در تطابق با الگوي جامعه شبكه اي مانوئل كاستلز را مي توان در انقلاب اسلامي مشاهده كرد. اين گونه سازماندهي بسيار پيشرفته تر از آن بود كه در روند تثبيت نظام جمهوري اسلامي نيز قابليت بهره برداري داشته باشد. نظريه هاي جنبش هاي جديد اجتماعي نيز غالباً از تبيين پاره هايي از اين الگو باز مي مانند و صرفاً ميان جنبش هاي پست مدرن و انقلاب اسلامي مي توان تشابهاتي مشاهده كرد.
11- اظهارات بابك زهرايي در يكي از ميزگردها و مناظره هاي تلويزيوني ابتداي پيروزي انقلاب.
12- اين رمانتيسيسم شبه شاعرانه (Decadans) در سخنراني مسعود رجوي در امجديه كاملاً بارز است.
منبع: فصلنامه مطالعات تاريخي- ش 24