ثمره ی دستاوردهای امام موسی صدر


 






 

گفت و گو با لیلا موسوی، خواهر شهید سیدعباس موسوی
درآمد:
 

معمولاً دوران نوجوانی که در ساختار فکری و عملی و سرنوشت انسان نقش تعیین کننده دارد خاطرات فراوانی نیز در بردارد.لیلا موسوی که مدت زمانی در کنار برادرش می زیسته برخی خاطرات دوران نوجوانی سید را در این گفت و گو بازگو می کند:
اگر موافق باشید، از کودکی شهید سید عباس موسوی آغاز و از آن دوران بگویید؟
به نام خداوند بخشنده مهربان، در حقیقت من از دوران کودکی، رفتار و کردار شهید سید عباس موسوی را شاهد بوده‌ام، او از کودکی، هوشیار و تیزهوش بود، و این تیزهوشی در مراحل دبستان و دبیرستان و در رشته ریاضیات به روشنی تجلی یافت.نظر به استعدادها و توانمندی هایی که از او بروز می‌کرد، مدیریت مدرسه همواره او را به شدت تشویق می کرد. در مراسم و جشن ها که در مناسبت های گوناگون ملی و مذهبی برگزار می شد، مدیریت مدرسه ایفای نقش های آموزنده و رهبری گروه های نمایش را به او واگذار می کرد.
در سال های نوجوانی رفتار او چگونه بود؟
همان گونه که می دانید سید عباس در زمانی متولد شد که لبنان در شرایط اقتصادی و اجتماعی سخت و طاقت فرسا به سر می‌برد.در آن برهه کار و اشتغال به سختی به دست می آمد.به ویژه در مناطق دور افتاده و روستاهای محروم منطقه بقاع.پدرش ناچار بود برای اشتغال و کسب درآمد به کویت برود، تا آینده فرزندانش را تأمین کند.پدر سیدعباس پس از دست و پا کردن مقداری سرمایه از سفر به کویت خودداری کرده و در سال 1958 خانواده خود را به بیروت و در محله فقیرنشین الشیاح منتقل کرد.پدر در این محله مغازه خواربار فروشی دست و پا کرده و در آن مشغول کار شد.فرزندان از جمله سید عباس که سومین فرزند خانواده بود نیز پس از مراجعت از مدرسه روزی چند ساعت به پدر کمک می کردند.او مانند سایر بچه ها و نوجوانان هم سن و سال خود نبود که معمولاً اوقات فراغت را به بازی و سرگرمی می گذرانند نبود.هرگاه صدای اذان از بلندگوهای مساجد محل بلند می شد، درب مغازه را قفل می کرد و به مسجد می شتافت.چرا که او در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده بود.به یاد دارم هنگامی که یکی از دوستانش قصد داشت مراسم مذهبی در خانه‌اش برگزار کند، از مادرم تقاضا کرد، فرش خانه را به دوستش به امانت بسپارد.
چه شد که سیدعباس به فراگیری علوم حوزوی روی آورد؟
شهید سیدعباس از سنین نوجوانی اصرار داشت به رزمندگان فلسطینی بپیوندد و از آرمان فلسطین دفاع کند.به همین منظور با انقلابیون فلسطینی آشناشد، و او را به یک اردو گاه آموزشی منتقل کردند.هنگام تمرین نظامی از بالای یک بلندی به پایین پرت شد، و پای راست او شکست وقتی پدرم از این حادثه آگاه شد، بیدرنگ او را به بیمارستان انتقال داد، و درمان او مدتی طول کشید.روزی که از بیمارستان مرخص شد، پدرم او را همراه خود به منزل یکی از دوستانش در محله اوزاعی در جنوب بیروت برد.آن روز همه اعضاء انجمن هاشمی در آن منزل جمع شده بودند تا با امام موسی صدر ملاقات کنند.امام صدر از پدرم پرسید که چرا پای بچه شکسته است؟پدرم ماجرا را شرح داده و امام صدر لبخندی زد و از سید عباس پرسید:پسرم، تو تنها ده سال سن داری!از قضیه فلسطین چه می‌دانی؟ سید عباس در پاسخ گفت:فلسطینی ها مردمی مظلوم هستند که به زور از سرزمین خود رانده شده‌اند.زندگی سختی را در اردوگاه ها می‌گذرانند و دنیا نیز فریاد آنها را نمی شنود.فلسطینی ها باید به قدس، خانه و سرزمین خود بازگردند.
امام صدر پرسید:فلسطینی ها چگونه می‌توانند به سرزمین خود بازگردند؟
برادرم گفت:از راه جهاد!
امام صدر دوباره لبخندی زد.گفت:پسرم، تو تنها ده سال داری، چگونه می‌خواهی جهاد کنی؟
برادرم پاسخ داد:انشاءالله آموزش های نظامی را یاد خواهم گرفت.یک جنگجوی واقعی خواهم شد و همراه سایر رزمندگان عازم فلسطین خواهیم شد تا به طور دست جمعی قدس را آزاد کنیم!
امام صدر در پایان آن جلسه به پدرم خاطر نشان کرد که سید عباس یک نوجوان عادی نیست و شایسته است درس بخواند.ایشان به پدرم پیشنهاد کرد تا او را در فرصت مناسب برای تحصیل علوم دینی به حوزه علمیه صور بفرستد.پدرم نیز همین کار را کرد.این گونه بود که سیدعباس، زمانی که حدود چهارده سال داشت، به شهر صور رفت تا تحصیلات علوم دینی را در حوزه علمیه امام صدر آغاز کند.
بنابراین، می‌توان گفت که روابط شهید سیدعباس موسوی با امام صدر با این دیدار آغاز شد؟
در حقیقت، پدرم از جمله کسانی بود که از اولین سال ورود امام صدر به لبنان، با ایشان ارتباط برقرار کرد.دلایل این ارتباط این است که پدرم در «انجمن هاشمی»که زیر نظر امام صدر فعالیت می‌کرد، عضویت داشت.پدرم هفته‌ای چند بار در بیروت و صور و سایر مناطق لبنان در برنامه های سیاسی و فرهنگی امام موسی صدر شرکت می‌کرد.سیدعباس، از این طریق با شخصیت و اندیشه های امام موسی صدر آشنا شد.چرا که پدرم در برخی جلسات سیدعباس را نیز همراه خود می‌برد و او این گونه از نزدیک نیز با امام صدر آشنا شد.
تحصیلات سیدعباس در آن حوزه چقدر طول کشید؟
سیدعباس حدود دو سال در حوزه علمیه شهر صور درس خواند، و همانجا به دست امام صدر معلم شد.هم اکنون عکسی در خانه داریم که صحنه عمامه گذاشتن امام صدر بر سر سیدعباس را نشان می‌دهد.
سیدعباس پس از اتمام آن دوره دو ساله چه کرد؟
پس از آنکه دوره دو ساله سیدعباس به پایان رسید،امام صدر به او گفت که وقت آن رسیده تا به نجف اشرف برود و تحصیلات خود را در آنجا زیر نظر پسر عموی ایشان آیت الله سید محمدباقر صدر ادامه دهد.امام صدر در این خصوص موافقت پدرم را کسب کرد.و سیدعباس این گونه عازم نجف اشرف شد.او به محض ورود به حوزه علمیه نجف اشرف، خود را به آقای سید محمدباقر صدر معرفی کرد و آقای صدر مسئولیت نظارت مستقیم بر زندگی و تحصیلات سیدعباس در نجف اشرف را بر عهده گرفت.البته محبت سیدعباس خیلی زود در دل آقای سید محمدباقر جای گرفت، و او به یکی از شاگردان خاص و نزدیک آن بزرگوار تبدیل شد.
شهید سیدعباس چند سال در حوزه علمیه نجف تحصیل کرد؟
حدود هشت سال
روابط ایشان در آن دوره هشت ساله با امام صدر چگونه بود؟
سیدعباس در مدت هشت سالی که در نجف اشرف به سر می برد، مانند سفیر فوق العاده میان امام موسی صدر و آقای سید محمدباقر صدر در حرکت بود.هر سال در فصل تابستان به لبنان می ‌آمد، تا ضمن دیدار با خانواده، امام صدر را نیز از اخبار آقای سید محمدباقر صدر آگاه سازد، و اخبار ایشان را نیز به آقای سید محمدباقر صدر انتقال دهد.چند بار هم به طور مخفیانه به لبنان آمد تا اخبار دستگیری ها و فشار بعثی ها بر شیعیان عراق را به امام صدر منتقل کند، چرا که مطبوعات و رسانه های عراق همه خاموش بودند، و اخبار عراق به خارج از کشور راه نداشت.هیچ کسی در دنیا نمیدانست که بعثی ها چگونه مردم عراق و حوزه علمیه نجف را زیر شدیدترین فشارها قرار داده‌اند.آقای سید محمدباقر صدر به همین جهت سیدعباس را به طرف امام صدر اعزام می‌کرد تا از طریق ایشان افکار عمومی دنیا را آگاه سازد.
آیا خاطره خاصی از این نوع سفرها به یاد دارید؟
آری.یادم هست در یکی از سال ها ، که مردم در ایام سوگواری سالار شهیدان امام حسین(ع)از شهر نجف اشرف با پای پیاده رهسپار کربلا می‌شوند،در آن سال ارتش حزب بعث با هواپیما، تانک و توپ به عزاداران حسینی حمله ور شده و شمار زیادی از مردم را به خاک و خون کشیدند. سیدعباس پس از آن حادثه بلافاصله مخفیانه به لبنان آمد تا امام صدر را از شرایط عراق مطلع سازد.
آیا از محتوای نامه هایی که میان امام صدر و شهید صدر رد و بدل می‌شد، اطلاعی دارید؟
همین اندازه می‌دانم که سیدعباس گاهی اوقات تنها برای چهل و هشت ساعت به لبنان می آمد، تا برای امام صدر نامه‌ای بیاورد یا نامه ایشان را به نجف ببرد. این نوع اقدامات سیدعباس محرمانه بودند و ما نیز هیچ گاه از جزئیات آنها مطلع نشدیم.
آیا سیدعباس میان امام موسی صدر و امام خمینی نیز پیام یا نامه رد و بدل کرده است؟
تنها همین قدر می دانم که سیدعباس چند بار مخفیانه در نجف به منزل امام خمینی رفت تا پیام هایی از امام صدر یا آقای سید محمدباقر صدر به آن بزرگوار منتقل کند بیشتر از این اطلاعی ندارم.
چه شد که سیدعباس هشت سال در نجف ماند چرا به طور ناگهانی به لبنان بازگشت؟
در حقیقت سیدعباس خود مایل نبود نجف را ترک کند.آنطور که او برای ما تعریف کرد، این آقای سید محمدباقر صدر بود که به ایشان تکلیف کرده بود، هر چه سریع تر و بی سروصدا نجف را ترک کند.او در صدد تهیه بلیط هواپیما برآمده بود.اما، هواپیمایی که آن روز بغداد را به مقصد بیروت ترک می کرد، جز در قسمت مسافران درجه یک، جا نداشت.طبیعتاً بهای بلیط درجه یک نیز خیلی گران بود. با این حال آقای سید محمدباقر صدر که از توطئه صدام بر جان سیدعباس نگران بود، هزینه بهای بلیط را پذیرفت، برادرم همان روز عراق را ترک کرد.یادم هست که او پس از ورود به بیروت بیدرنگ به منزل امام صدر رفت تا ایشان را از وقایعی که در نجف می گذشت آگاه کند.
آیا سیدعباس پس از آن،دیگر به نجف برنگشت؟
خیر.از آن پس به نجف بازنگشت.
به یاد دارم سیدعباس به تنهایی با آن پرواز به لبنان آمد، همسرش ام یاسر و دخترش سمیه در نجف مانده بودند.آقای سید محمدباقر صدر از قبل با سیدعباس موسوی همانگ کرده بود که امکان بازگشت یا عدم بازگشت او را به نجف طی یک نامه رمزدار اطلاع دهد.کلمه رمز آنها عبارت بود (سمیه مریض است).وجود این عبارت در نامه به معنی این است که شرایط عراق نامناسب است و سیدعباس از باز گشت به نجف اشرف خودداری کند.به این دلیل سیدعباس در لبنان ماندگار شد، و خانواده‌اش چند روز بعد به او پیوستند.
سیدعباس در چه سالی به لبنان بازگشت؟
اوایل سال 1978، چند ماه پیش از ربوده شدن امام صدر.
آیا همکاری سیدعباس با امام موسی صدر پس از بازگشت به لبنان ادامه یافت؟
وقتی سیدعباس تصمیم گرفت در لبنان بماند، به امام صدر پیشنهاد کرد با همکاری یکدیگر در شهر بعلبک حوزه علمیه دایر کنند.تا طلاب لبنانی فراری از حوزه نجف اشرف بتوانند دروس خود را در آنجا ادامه دهند.امام صدر از این پیشنهاد استقبال کرد، و حوزه امام منتظر با تشریک مساعی آن دو در شهر بعلبک تأسیس شد. اخذ مجوز از دولت و همچنین تأمین مالی حوزه بر عهده امام صدر بود و مدیریت و رسیدگی به امور حوزه و تدریس در آن بر عهده سیدعباس قرار گرفت.
فعالیت حوزه امام منتظر در چه ماهی از سال 1978 آغاز شد؟
تا آنجا که به یاد دارم آغاز کار حوزه علمیه امام منتظر پیش از ارتحال مادرم بود.روز هفتم ژوئن سال 1978 مراسم چهلمین روز درگذشت مادرم در شهر نبی شیث برگزار شد و امام صدر آنروز برای آخرین بار به شهر نبی شیث آمد و در مراسم چهلم مادرم شرکت و سخنرانی کرد.حدود دو ماه بعد ایشان عازم لیبی و در آنجا ربوده شد.
چه تعداد طلبه در آن حوزه درس می‌خواندند؟
در آغاز کار فقط شانزده طلبه سرگرم تحصیل علوم دینی بودند تا آنجا که یاد دارم، آقایان سید حسن نصرالله، شهید شیخ علی کریم، شیخ حسن یاسین و شیخ محمد خاتون در این حوزه درس خواندند.
آیا امام موسی صدر هم در آن حوزه تدریس می‌کردند؟
خیر به این دلیل که ایشان وقت نداشتند. امام صدر مجوز تأسیس حوزه را از دولت گرفتند.سپس محلی برای آن اجاره کردند و امکانات مادی اولیه مورد نیاز را فراهم نمودند.آقای سید محمد باقر صدر نیز در راه اندازی حوزه کمک کردند.یادم هست که سیدعباس چند روز قبل از شهادت سید محمدباقر صدر آخرین مبلغی را که ایشان برای احداث حوزه حواله کرده بودند، دریافت نمود.
آیا سیدعباس در فعالیت های جهادی و مبارزات سیاسی نیز با امام صدر همکاری داشت؟
آری.سیدعباس از ابتدای تأسیس حوزه علمیه به اتفاق شانزده طلبه در یکی از دوره های آموزش نظامی جنبش امل شرکت کرد.آن دوره در اردوگاه جنتا در منطقه بقاع برگزار شد.شهید سید عباس موسوی رویدادهای روزانه‌اش را همواره یادداشت می‌کرد و یادداشت های او بایگانی هستند.مثلاً در چه تاریخی، کجا و چگونه با امام صدر آشنا شده است.
سیدعباس طلاب حوزه علمیه امام منتظر را در فرصت های مناسب به روستاهای دوردست لبنان اعزام می‌کرد تا احکام و مسائل اسلامی و اندیشه های سیاسی امام صدر را میان مردم تبلیغ کنند و به مردم نسبت به تهدیدهای روزافزون صهیونیسم بر لبنان و ضرورت مقابله با آن هشدار دهند.به هر حال آن شانزده طلبه گوش به فرمان سیدعباس و او نیز گوش به فرمان امام صدربود.
آیا خاطره خاصی از این همکاری ها به یاد دارید؟
امام موسی صدر حدود یک هفته پیش از ربوده شدنشان، سیدعباس موسوی را مأمور کردند گروهی از طلاب حوزه علمیه را به منظور راه اندازی فرستنده رادیویی برای جنبش امل آموزش دهند.برخی طلاب از این پیشنهاد شگفت زده شده و می پرسیدند که چرا باید بخشی از وقت درسی خود را برای این گونه امور صرف کنند. یکی از آنها به سیدعباس گفته بود که شما رؤیایی زندگی می کنید!آیا شما و امام صدر می‌خواهید حکومت اسلامی در لبنان تأسیس کنید؟
سیدعباس در پاسخ به اعتراضات آنان گفت:صبر کنید.مدت زیادی نخواهد گذشت که شما تنها رادیو، بلکه شبکه تلویزیونی هم خواهید داشت!در حقیقت امام صدر آن زمان به منظور بهبود حال شیعیان لبنان دیدگاه های سازنده و اندیشه های گوناگونی برای طلبه ها مطرح می‌کرد.اما، آنها نمی‌توانستند ابعاد و اهمیت آن را درک کنند و بر این اساس به سیدعباس اعتراض می‌کردند.
پاسخ شهید موسوی به این طرز فکر طلبه ها چگونه بود؟
شهید سیدعباس همیشه سعی می‌کرد آنها را قانع کند.گاهی ناچار می‌شد چنین پاسخ دهد که امام صدر از ما چنین خواسته است امام موسی صدر و سیدعباس موسوی با دورنگری مسائلی را می‌دیدند که طلبه ها تصور آن را نمی کردند.به طور مثال وقتی برنامه آموزش نظامی طلاب حوزه آغاز شد، برخی گفتند که ما به لبنان باز گشتیم تا درس بخوانیم.به چه دلیل از ما انتظار دارید از اوقات درس بکاهیم و در کلاس های آموزش نظامی شرکت کنیم.
آیا شهید موسوی با جنبش امل ارتباط سازمانی هم داشت؟
شهید سیدعباس حوزه علمیه امام منتظر را با همکاری امام صدر اداره می‌کرد.سید عباس بیشتر فعالیت های خود را به طور مستقیم با هدایت و زیر نظر امام موسی صدر انجام می‌داد.اما، گمان نمی کنم با جنبش امل ارتباط سازمانی داشته بوده.
گفته شده که شهید موسوی مسئول بخش بازرسی و قضایی جنبش امل بوده است. آیا واقعیت دارد؟
تا آنجایی که اطلاع دارم،سیدعباس موسوی بر خلاف آقای سیدحسن نصرالله هیچ گونه ارتباط آشکار با جنبش امل نداشت.اگر هم ارتباط داشت، کاملاً سری بود.اما مسئولیت های سیدحسن نصرالله در جنبش امل رسمی و علنی بود.آقای نصرالله بارها عنوان کرده که در زمان امام صدر، عضو جنبش امل بوده است.در ارتباط با شهید سیدعباس موسوی آنچه علنی بود، همکاری تنگاتنگ و مستقیم او با امام صدر در راه اندازی و اداره حوزه علمیه امام منتظر در شهر بعلبک بود.سیدعباس نماینده شهید سید محمدباقر صدر در لبنان بود و امام صدر از او و طلبه های او بیشتر در آن بخش از برنامه های خود استفاده می‌کرد که با امور حوزوی پیوند داشت.
در لبنان علمای برجسته زیادی حضور داشتند.شهید موسوی در میان روحانیت شیعه لبنان چه جایگاهی برای امام صدر قائل بود؟ شهید موسوی امام صدر را استاد، الگو، پیشوا، مدافع و پدر معنوی خود می‌داست.در اغلب فعالیت های اجتماعی، سیاسی و جهادی امام موسی صدر را سرمشق خود قرار داده بود. سید عباس به این باور رسیده بود که صهیونیسم جهانی اهمیت طرح ها و برنامه های سازنده امام صدر را شناخته است. وی علت ربوده شدن امام موسی صدر را نتیجه ترس و نگرانی استکبار جهانی از طرح ها و برنامه های روشنگرانه او می دانست.
در این باره از دایی پدرم که درجه دار ارتش فرانسه در لبنان بود، خاطره ای دارم که شاید بازگو نمودن آن موضوعیت داشته باشد.او درباره ترفندهای استعمار گران مطالعات فراوانی به عمل آورده و از شگردهای آنان شناخت کافی داشت. هنگامی که امام موسی صدر برنامه دوره های آموزش نظامی جوانان شیعه را آشکار ساخت دایی پدرم برای ایشان نامه سرگشاده نوشت و به او هشدار داد فعالیت های خود را علنی نکند و گرنه همان طور که اجداد ایشان را به شهادت رساندند، او را نیز به شهادت می رسانند.
روابط شهید موسوی با سایر علماء لبنان چگونه بود؟
شهید سیدعباس موسوی به استثنای امام موسی صدر با هیچ یک از علمای وقت لبنان ارتباط نداشت.
روابط ایشان با علامه سید محمدحسین فضل الله چگونه بود؟
علامه سید محمدحسین فضل الله چند بار به منزل شهید سیدعباس آمد تا ایشان را به همکاری و پیوستن به حوزه علمیه خود دعوت کند.اما، سیدعباس نپذیرفت.او فقط با امام موسی صدر همکاری می‌کرد. مرحوم شیخ محمدمهدی شمس الدین نیز به سیدعباس پیشنهاد کرد به همراه شانزده طلبه شاگرد خود به حوزه او بپیوندند. اما، سیدعباس این پیشنهاد را رد نموده و تأکید کرد که می‌خواهد در حوزه‌ای که با همکاری امام موسی صدر تأسیس شده است، خدمت کند.
درباره این موضوع خاطره‌ای دارم که آن را بازگو می‌کنم:طلبه هایی که در حوزه امام منتظر درس می‌خواندند، به علت کمبود امکانات، زندگی بسیار ساده‌ای داشتند.مانند مستضعفان زندگی می کردند.سیدعباس خاطرات آن روزهای سخت و چگونگی تأمین نیازهای مالی طلاب را یادداشت کرده است.یکی از علمای امروز لبنان که قبلاً در حوزه علمیه امام منتظر تحصیل می کرده است بعد از شهادت سیدعباس فاش کرد که برادرم (شهید موسوی)به منظور تأمین نیازهای مالی طلاب روزی ناچار شد اندوخته ناچیز خود را به مصرف برساند تا از گرایش طلاب به دیگر حوزه های علمیه و سایر علمای لبنان جلو گیری کند.

شهید موسوی چه تفاوتی میان امام صدر و دیگر علمای لبنان قائل بود؟
از نظر شهید سیدعباس موسوی، امام موسی صدر علم و جهاد را پیوند زده بود.در حالی که خط مشی برخی علمای لبنان بر اساس تدریس علوم حوزوی و عدم مداخله در امور سیاسی ترسیم شده بود.
رابطه امام موسی صدر و انقلاب اسلامی ایران چگونه بود؟
من بر این باورم که شیعیان لبنان با عشق به امام موسی صدر ، مردم ایران را شناختند و به آنان مهر و محبت ورزیدند. در دوران انقلاب اسلامی ایران، مردم لبنان شب و روز در خیابان ها تظاهرات می‌کردند و از مبارزات مردم ایران پشتیبانی به عمل می آوردند.در همان روزهایی که مردم ایران به ندای امام خمینی از پاریس لبیک می‌گفتند و به خیابان ها می ریختند، مردم لبنان نیز با آنان هم صدا می شدند و به خیابان ها می ریختند. این امام صدر بود که این گونه قلب لبنانی ها را با قلب مردم ایران پیوند داد.عشق و علاقه مردم لبنان به امام صدر بود که آنها را واداشت تا زود هنگام با مردم و انقلاب اسلامی ایران اعلام همبستگی کنند.بی تردید اگر امام صدر نبود، قطعاً این همدلی و هماهنگی میان دو ملت پدید نمی آمد.
ارتباط سیدحسن نصرالله با امام صدر چگونه بود؟
به نظر من، شهید سیدعباس موسوی و سیدحسن نصرالله که خداوند بر عمر او بیفزاید، دو ثمره از دستاوردهای عمر امام موسی صدر هستند.این یک واقعیت انکار ناپذیر است.
از وضعیت اقتصادی و اجتماعی شهید سیدعباس در دوران تحصیل چه خاطراتی دارید؟
در حقیقت برادرم در دوران تحصیل در شرایط بسیار سختی به سر می‌برد! روزی به خرید کتاب درسی نیاز پیداکرد و برای تهیه آن پول در اختیار نداشت. همسرش با فروختن حلقه ازدواج شان پول کافی را برای خرید کتاب تأمین کرد.این نشان از ایثار و فداکاری همسرش داشت که سال ها بعد شریک راه شهادت او شد. در حقیقت آن شیرزن در سازندگی و باروری فکری همسرش نقش مؤثر داشت.او با تلاش های خستگی ناپذیر، خارها را از مسیر راه همسرش برداشت. از وجود خود پلی برای عبور مردی ساخت که مدت ها بعد با شهادت مشترک شان صفحه جدیدی در تاریخ لبنان گشودند.
خاطره دیگری دارم که ضروری می‌دانم به آن اشاره کنم:
در آستانه غروب یکی از روزهای ماه مبارک رمضان همراه همسر شهید سید عباس منتظر آمدن او بودیم تا با افطار به خانه بیاید، ولی، او دست خالی به خانه آمد.هیچ خوراکی برای افطار نداشتیم. همگی مشغول نماز و نیایش شدیم، سید پس از نماز درباره صبر حضرت زهرا (س) و مصیبت های حضرت زینب (س)و ضرورت پیروی از آنها صحبت کرد.به گونه‌ای که از چشمان او اشک جاری شد. همچنان که در حال راز و نیاز بودیم ناگهان زنگ خانه به صدا درآمد و یکی از دوستان شهید، همراه غذا وارد خانه شد که پس از گرسنگی طولانی سیر شدیم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 40