چند گام با قهرمان مقاومت(3)


 






 

گفته‌ها و ناگفته‌هائي از سلوك فردي و سياسي شهيد محمد منتظري در آئينه خاطرات مكتوب حجت‌الاسلام حسن رحيميان
اوج مظلوميت
 

روند شايعه‌پراكني و جوسازي عليه شيخ محمد منحصر به فعاليت‌هاي بين‌المللي او نبود، بلكه در سطح داخل نيز با شدت هر چه تمام‌تر ادامه داشت. اين جوسازي‌ها آن چنان قوي و فراگير بود كه آثار آن حتي دامنگير خودي‌ها و بخش زيادي از نيروهاي انقلاب شده بود،طيفي از افراد هم بودند كه حضور مشتركي در بيت آقاي منتظري و دفتر امام در قم داشتند و در كشاندن ذهنيت منفي نسبت به شيخ محمد در بيت آقاي منتظري و دفتر امام ايفاي نقش مي‌كردند.
يك روز كه به اتفاق شيخ محمد به دفتر امام رفته بوديم (در آن زمان يعني سال 58 امام هنوز در قم بودند) يكي از همين افراد كه آن وقت در دفتر امام شاغل بود،به گونه‌اي كه شيخ محمد متوجه نشود، من را كنار كشيد و انگار كه با مجرم ضدانقلابي به دفتر امام رفته‌ايم، با عتاب به حقيرگفت:«هر چه زودتر محمد را خودت از اينجا بيرون ببر كه اگر امام متوجه حضور او در اينجا بشود، اعصابش خرد مي شود!» در حالي كه اين ادعا كاملاً خلاف واقع بود و در مراحل بعد شاهد عنايت فوق‌العاده امام نسبت به شيخ محمد بوديم.
در اينجا لازم است نكته مهمي را از شيخ محمد و به تعبيري درباره شيخ محمد متذكر شوم. او معتقد بود بعضي افراد خطند و عده‌اي در خط افتاده‌اند، منظورش از اين تقسيم‌بندي اين بود كه تفاوت است بين كساني كه فريب خورده‌اند و در اين خط افتاده‌اند. او همواره تاكيد مي‌كرد كه به جاي برخورد با شاخ و برگ‌ها بايد ريشه‌ها و سركرده‌هاي انحراف را شناخت و ريشه را از بين برد. گناه اصلي آنهائي را كه در خط افتاده‌اند، به گردن پايه‌گزاران و عوامل اصلي خط انحراف مي دانست،لذا برخورد او با عوامل اصلي آشتي‌ناپذير،سرسختانه و قاطع بود،اما در برخورد با در خط افتاده‌ها به خصوص آنجا كه پاي شخص خودش در كار بود، همراه با گذشت و هدايت‌گري و جذب بود.
او معتقد بود آنها كه در صحنه آشوبگري‌ها حضور دارند،معمولاً از طيف فريب‌خورده‌هاي خط‌ ها هستند. او مي‌گفت هيچ‌گاه عناصر اصلي و سرخط‌ هاي توطئه خود را در معرض قرار نمي‌دهند، آنها شناخته نمي‌شوند و سالم مي‌مانند ولي آنها كه شناخته مي شوند و آسيب مي‌بينند،همان در خط افتاده‌ها هستند.
در اين مقطع در هر جا كه شيخ محمد سخنراني داشت، طيف در خط افتاده‌ها تحت‌تاثير القائات ليبرال‌ها يا به تحريك مستقيم عناصر ضد انقلاب براي به هم زدن سخنراني او به هر كاري دست مي زدند كه نمونه آن را در مسجد سيد اصفهان شاهد بوديم در آن جلسه سردسته شعار دهنده‌هاي عليه شيخ محمد فرزند يكي از شخصيت‌هاي درجه اول اصفهان بود! شيخ محمد با سختي توانست از دست مهاجمين از طريق در پشت مسجد سيد خلاص شود. اما ظاهراً تنها سخنراني و جلسه شيخ محمد كه با استقبال پر شور و احترام فراوان برگزار شد، در منطقه قهنويه از توابع مباركه اصفهان بود، روستاي بزرگي كه طول ماه رمضان قبل از آن بنده در آنجا برنامه تبليغي و سخنراني داشتم. از در پشت مسجد سيد اصفهان سوار ماشين شديم و مستقيماً به قهنويه رفتيم. در آنجا مردم مشتاقانه در انتظار بودند، يكپارچه به استقبال او آمدند و سپس در مسجد جامع پاي سخنراني او نشستند.
آنچه جالب بود اين بود كه نه استقبال‌ها او را مغرور و فريفته مي‌كرد و نه شعارهائي كه عليه او مي‌دادند، او را از راهي كه در پيش داشت، باز مي‌داشت و چه بسا دلسوزي او براي در خط افتاده‌ها و اهتمام او براي آگاه ساختن آنان بيشتر بود.

شگرد جاسوس‌ها
 

شيخ محمد همواره تاكيد مي‌كرد كه دستگاه‌هاي جاسوسي دشمن به طور مستقيم روي تك تك افراد يك جامعه سرمايه‌گذاري نمي‌كنند، چون اين كار،هم هزينه زيادي دارد و هم بازدهي كمي دارد، يعني اگر بخواهند ده ميليون انسان را تحت‌تاثير القائاتشان قرار دهند، بايد ميليون‌ها جاسوس را به كار گيرند. مثال مي زد كه ميكروب‌ها هيچ‌گاه روي شلغم و چغندر جمع نمي شوند، اما اگر گوشت راسته در دسترس آنها قرار گيرد، خيلي زود روي آن جمع مي شوند و آن را فاسد و متعفن مي‌كنند.شيخ محمد معتقد بود جاسوس‌ها براي تاسيس حزب فراگير، سرمايه‌گذاري و هزينه نمي‌كنند،اما تلاش مي‌كنند در احزاب موجود و هر حزبي كه اعضاء و هواداران بيشتري دارد، به هر وسيله‌اي كه شده نفوذ كنند و از مجراي آن، انبوه اعضاء و هواداران را در جهت اهداف خود سوق دهند.
او اعتقاد داشت عمده تلاش جاسوس‌ها و سازمان‌هاي جاسوسي روي نفوذ در كانون‌ها و شخصيت‌هائي است كه دائره و عمق نفوذ آنها در جامعه بيشتر باشد. نفوذ روي مراجع و بيوت آنها نفوذ روي چهره‌ها و شخصيت‌هاي برجسته و اطرافيان نزديك و نزديكان آنها و... را استراتژي اصلي دستگاه‌هاي جاسوسي وابسته به آمريكا و صهيونيست‌ها مي دانست. شگردي كه در بسياري از كشورهاي اسلامي و جهان سومي به كار گرفته‌اند و موفق به تغيير همه چيز به نفع خودشان شده‌اند و نيز شگردي كه شياطين در صدر اسلام به كار بردند و مسير تاريخ را عوض كردند.
شياطين و جاسوس‌هاي شيطان هرگز در چهره آشكار جاسوسي و دشمني براي فريب فرد و جامعه وارد عمل نمي شوند، بلكه خود را زير ماسك دوستي و در پوشش چهره‌هاي خوش‌نام پنهان كرده و سعي مي‌كنند القائات خود را از زبان شخصيت‌هاي مورد توجه مردم از قبيل علماء ديني و منسوبين آنان به مردم عرضه كنند! آنها سعي مي‌كنند با شعار آزادي، مردم را به بند كشند و با شعار حقوق بشر حقوق انسان‌ها را ضايع كنند و با حربه دين عليه دين بجنگند! و... .
شيخ محمد علائم و نشانه‌هائي را نيز براي شناخت مهره‌هاي جاسوسي مطرح مي‌كرد، از جمله اين كه يك بار وقتي با قاطعيت از جاسوس بودن يك شخص نسبتاً معروف سخن مي‌گفت از او سؤال كردم، دليل شما چيست؟ گفت: چون شاهد نماز شب او بودم!! شگفت‌زده سؤال كردم مگر مي شود نماز شب نشانه جاسوسي باشد؟! شيخ محمد با پاسخ مثبت، توضيح داد اگر يك نفر نماز سر و دست شكسته بخواند و به نامحرم هم نگاه كند،به طور متعارف قابل جمع و قابل توجيه است، چون ممكن است حداقل ادعا كند قصد ريبه نداشته‌ام،اما اگر كسي نماز شب بخواند و با نامحرم مصافحه كند، با توجه به اينكه نماز شب نقطه اوج بندگي يك مومن است و دست دادن و لمس نامحرم گناهي است كه به هيچ وجه قابل توجيه نيست و آن كسي كه هم نماز شب او را و هم مصافحه با نامحرم را از او مشاهده كرده‌ايم،امكان ندارد اين هر دو كار در او جمع شود يا مصافحه كردن او جعلي و تصنعي است يا نماز شب او. مصافحه كه نمي‌تواند تصنعي و رياكارانه باشد، پس حتماً نماز شب او تصنعي و رياكارانه است و با عنايت به اينكه همواره طوري نماز شب را مي‌خواند كه ديگران هم متوجه شوند، معلوم مي شود، در لايه پنهان زندگي او خيانت بزرگي وجود دارد كه با نماز معمولي قابل پوشاندن نيست و خواندن نماز شب و اداي مناجات با خدا را پوشش مناسبي براي مخفي كردن خيانت پنهاني خود برگزيده است!. مشابه منافقي كه در نجف به محضر امام رسيده بود و امام با نمايش پيوند بيش از حد او با نهج‌البلاغه، به نفاق او پي برده بود.
جريان‌هاي نفاق و جاسوسي با اين نوع شگردها بود كه علاوه بر فريب عده‌اي از مردم عادي، با جوسازي، بسياري از شخصيت‌ها و حتي پدر شيخ محمد را تحت‌تاثير قرار دادند تا جائي توانستند اطلاعيه نامناسب زير را درباره شيخ محمد از آقاي منتظري بگيرند:
باسمه تعالي
برادران و خواهران گرامي!
پس از سلام اين سومين بار است كه براي آگاهي ملت مسلمان درباره فرزندم شيخ محمد علي منتظري مطالبي مي‌نويسم. انتظار دارم دوستان با كمال بي‌طرفي نسبت به آنچه مي‌نويسم،بنگرند.فرزند اينجانب از ابتداي مبارزات ملت ايران به رهبري حضرت آيت‌الله‌العظمي امام خميني مد ظله در متن مبارزات قرار داشت و در اين راه چقدر زندان و شكنجه و آوارگي تحمل نمود و در داخل و خارج كشور دائماً براي پيشبرد انقلاب تلاش مي‌كرد و به شهادت دوستان نزديكش، گاهي بيشتر روزهاي متوالي از خواب و خوراك و استراحت باز مي‌ماند و دراثر همين شيوه و به علاوه ضربه‌هاي روحي مداوم و نابساماني‌هاي حاكم برجو ايران پس از پيروزي انقلاب دچار نوعي بيماري عصبي و كوفتگي شديد اعصاب شده و تصور مي‌كند كه با دست زدن به كارهاي بي‌رويه و جنجال‌آفرين، به قصد و هدف خود دست خواهد يافت. كنترل و مهار كردن و معالجه او همواره فكر مرا مشغول كرده و تاكنون چند مرتبه دست به اقداماتي زده‌ام و حتي اخيراً مدتي وي را براي معالجه اجباراً در قم نگاه داشتم، ولي متاسفانه سودي نبخشيد و در اين ميان عده‌اي سوء‌استفاده كرده و او را تحريك مي‌كنند تا دست به كارهاي جنجالي بزند و خوراكي براي تبليغات دشمنان گردد. من از دولت و نيز همه دوستان و علاقمندان و افراد مسلمان تقاضا دارم اگر مي‌توانند با اينجانب تشريك مساعي نموده تا بلكه او را حاضر به معالجه و استراحت نمايند،به اميد اينكه اين عنصر پر تلاش و فعال پس از سال‌ها تحمل رنج و زحمت، به ياري خداي متعال بهبود يابد و بار ديگر به صحنه مبارزات بازگشته، خدمتگزار دين و كشور گردد. ضمناً از دادستان محترم انقلاب تقاضا مي شود حادثه اخير فرودگاه را دقيقاً بررسي نموده و عوامل آن را شناخته و تعقيب نمايد و در صورتي كه فرزند اينجانب مقصر بوده و به هيچ نحو ملاحظه اينجانب را نكنيد و فقط طبق ضوابط اخير اسلامي عمل نمائيد.
و السلام علي من اتبع الهدي
حسينعلي منتظري
جاي شگفتي و عبرت است كه در همان سال اول پيروزي انقلاب نفوذي‌ها و خط نفاق و جاسوسي كار را به آنجا رساندند كه ليبرال‌هاي وابسته و جاسوساني همچون امير انتظام شدند عقلاي قوم و در جايگاه مديريت‌هاي كليدي نشستند و زجر كشيده و نابغه‌اي همچون شيخ محمد را با تهمت‌ها و جوسازي‌هاي گوناگون به جائي رساندند كه مشابه روزگار حاكميت طاغوت به زندگي پنهاني روي آورد كه ادامه اين روند به حوادثي همچون هفتم تير و هشتم شهريور و... رسيد.
در چنين فضائي بود كه شيخ محمد مخفيانه به اصفهان آمد و مقر خود را در منزل حقير كه در كنار منزل پدرم قرار داشت و فقط مشتمل بر يك اتاق و نصف به صورت دال بود براي مدتي قرار داد و قرار شد هيچ كس مگر افرادي كه او انتخاب مي‌كند و احياناً نزد آنها مي‌رفتيم از حضور او در اصفهان و منزل ما مطلع نشود. بعد از مدتي پدرم از حضور شيخ محمد در آنجا مطلع شد و حدود دو هفته بعد كه آقاي منتظري به شدت در جستجوي شيخ محمد بود، طي تماس تلفني با پدرم،ازحضور او در خانه ما مطلع شد.چندي بعد پدرم گفت من نتوانستم ناراحتي و وضعيت روحي آقاي منتظري را تحمل كنم و ترجيح دادم براي رفع نگراني ايشان مطلب را لو دهم. بعد از اطلاع آقاي منتظري يك شب كه به اتفاق شيخ محمد به منزل دكتر واعظي رفته بوديم- دكتر واعظي اولين استاندار اصفهان بعد ازانقلاب بود و آن شب به تهران رفته بود و تازه سيد كاظم بجنوردي به عنوان جانشين او به اصفهان آمده بود-زنگ خانه زده شد و شيخ حسن ابراهيمي و سعيديان‌فر كه فرمانده سپاه قم بود وارد شدند. معلوم شد به خانه ما رفته بودند و با اطلاع از اينكه به منزل دكتر واعظي آمده‌ايم، به آنجا آمده بودند. آنها اعلام كردند از سوي آقاي منتظري آمده‌اند و مامور بردن شيخ محمد هستند، از آنها اصرار توأم با تحكم و از شيخ محمد استنكاف قاطعانه. اين روند كم كم به جدال و سپس نزاع كشيده شد و آنگاه كه آنها خواستند با زور شيخ محمد را ببرند، مقاومت سرسختانه او موجب زخمي شدن يكي از آنها شد و سرانجام با تهديد شيخ محمد در حالي كه شيخ حسن هم مرا به خاطر عدم همكاري براي غلبه بر شيخ محمد تهديد مي‌كرد، با دست خالي برگشتند.
اينك بنگريم حضرت امام نسبت به همين شيخ محمد كه حتي نزديك ترين بستگان و دوستانش با او آن چنان كردند، چگونه رفتار كرد رفتاري كه با صدور احكام بسيار حساس و مهم براي شيخ محمد و پيام كم نظير با تعبيرات فوق‌العاده براي شهادت او، هم شخصيت واقعي شيخ محمد در جامعه و تاريخ انقلاب را آشكار ساخت و هم عمق بينش و هوشمندي فوق‌العاده امام را در مقابله با جوسازي‌ها و توطئه‌هاي دشمنان را به منصه ظهور گذاشت.

با شهيد بهشتي
 

داستان شهيد محمد با شهيد بهشتي هم داستان جالبي است كه به اجمال بايد اشاره كنم. البته با همه فضائل و خوبي هاي شيخ محمد بايد توجه داشت كه نه او مصون از اشتباه بود و نه شهيد بهشتي با همه عظمتش معصوم بود. يقيناً برخورد منفي و تند شيخ محمد در يك مقطع با شهيد بهشتي از اشتباهات او بود كه با توجه به اخلاص و بزرگواري دو طرف خيلي زود همه چيز تغيير يافت.
در اوج برخوردهاي منفي شهيد محمد منتظري با شهيد بهشتي كه بعضاً ناشي از اطلاعات غيرواقعي،به خصوص در مورد شيوه زندگي شهيد بهشتي بود، اينجانب به عنوان شاهد صحنه،داستان ذيل را براي شيخ نقل كردم كه نه فقط در ارتباط با موضوع وارستگي شهيد بهشتي تأثير گذاشت كه ذهنيت منفي او را در موارد ديگر هم تغيير داد و زمينه را براي رابطه مثبت بين اين دو بزرگوار فراهم كرد. داستاني كه براي شيخ محمد گفتم اين بود كه:
قبل از انقلاب دو نفر از دوستان كه يكي از آنها زنده است و ديگري از دنيا رفته، بر سر مال دنيا به شدت با هم درگير شدند، بنده چون با هر دو رفيق بودم، سعي كردم بين آنها را اصلاح دهم، ولي نشد. سرانجام پيشنهاد كرديم كه اگر هر دو، شهيد بهشتي را قبول داريد،برويم تهران و صورت مسئله را براي ايشان بيان كنيم و ايشان قضاوت كنند. تماس گرفتيم، قرار گذاشتيم و خدمت ايشان رسيديم. در آن زمان منزل شهيد بهشتي تقريباً رو به روي حسينيه ارشاد بود، البته هنوز آن منطقه كاملاً ساخته نشده بود، از فضاهاي كاملاً باير عبور كرديم تا رسيديم به منزل شهيد بهشتي.
شب، طبق قرار خدمت آقاي بهشتي رسيديم. اين دو برادر به تفصيل داستان و صورت مسئله را براي ايشان بيان كردند. البته يكي از آن دو كه معروف‌تر و معتبرتر و رفاقت بيشتري با شهيد بهشتي داشت و هم لباس و شايد هم‌درسي با ايشان بود، انتظار داشت حرف او بهتر جا بيفتد و احياناً، آقاي بهشتي به نفع او قضاوت كند. ايشان طبق شيوه و عادت خودشان با تأمل همه حرف‌هاي آن دو را گوش كردند. حالا انتظار قضاوتي بود و احياناً قضاوت به نفع همان آقائي كه همشهري هم بود. مرحوم شهيد بهشتي به جاي پاسخ مستقيم داستاني را بازگو كردند: اشاره كردند به جمعي از دوستانشان كه از خوبان بودند و شركتي را تأسيس كرده بودند و كار ساخت و ساز و امثال اينها را انجام مي‌دادند، كاري كه بسيار درآمدزا بود و وضعيت خوبي داشت. ايشان فرمودند: اين جمع دوستان آمدند، پيش من و به من گفتند ما علاقمنديم بخشي از سهام اين شركت را به نام شما كنيم و شما شريك ما باشيد.من به آنها گفتم ما طلبه هستيم و اهل شركت و تجارت نيستيم و پول اين كار را هم نداريم. (البته با اين مضمون و با تفصيلات بيشتر)
شهيد بهشتي ادامه داد كه آن دوستان گفتند. خوب اگر شما پول نداريد اشكال ندارد. ما از شما پول نمي‌خواهيم، فقط شما قبول كنيد بخشي از سهام شركت به نام شما و براي شما باشد بدون اينكه پول بدهيد، ما پول سهم شما را خودمان تقبل مي‌كنيم و درآمدش در اختيار شما باشد.آقاي بهشتي فرمود: به ايشان گفتم: «نه! من به اين شكل هم مايل نيستم، ما يك طلبه‌اي هستيم كه خدا رزقمان را مي‌رساند و نيازي به شركت و درآمد آن نمي‌بينم.» آنها گفتند: «اين سودي را كه بابت سهامي كه به نام شما مي‌كنيم به شما مي‌دهيم، براي اسلام و براي نهضت خرج كنيد. ما فقط مي‌خواهيم بركت نام شما در اين شركت باشد.» فرمود: «ما براي زندگيمان برنامه و راه و روش ديگري داريم و به شيوه طلبگي خودمان عمل مي‌كنيم. مناسب نمي‌دانم خودمان را به اين گونه امور وارد كنيم و از زي طلبگي خود خارج شويم.» سرانجام به هر شكلي كه قضيه را مطرح مي‌كنند، شهيد بهشتي نمي‌پذيرند. آيت‌الله بهشتي اين ماجرا را با شيوه زيبا و بيان شيواي مخصوص به خود بيان كردند و من در امتداد صحبت ايشان به چهره اين دو برادر نگاه مي‌كردم و مي‌ديدم كه اين دو در برابر عظمت روح شهيد بهشتي، مثل شمع دارند آب مي شوند و فرو مي‌ريزند. شهيد بهشتي اين داستان را بيان كردند و آنها زبانشان بند آمد و ديگر نتوانستند از موضوع دعوا حرفي بزنند. جلسه به پايان رسيد و آنان جواب خود را با شيوه حكيمانه شهيد بهشتي دريافتند و از اينكه اصلاً چنين دعوايي را در محضر ايشان آورده بودند، به شدّت شرمسار و شرمنده شدند.
در همان ايام يك روز با شيخ محمد به مجلس خبرگان (مجلس شوراي ملي قبل و شوراي اسلامي بعد) رفتيم. داشتيم از پله‌ها بالا مي‌رفتيم كه آقاي بهشتي از بالاي پله‌ها پيدا شد. براي من لحظه سنگين و سختي بود كه چه خواهد شد و برخورد آقاي بهشتي با كسي كه تيتر اول نشريه‌اش عليه او بوده چه خواهد بود؟ و... اما لحظه‌اي بعد در حالي كه هنوز بيش از ده پله فاصله بود، شهيد بهشتي با صوت پرطنين و در عين حال دلپذير و محبت‌آميز خود گفت: «سلام عليكم آ شيخ محمد عزيز ما» و در ميان پله‌ها به هم رسيدند و شهيد بهشتي، شهيد محمد را در آغوش گرفت. مجموع اين عوامل و صفا و اخلاص آن دو و لطف خدا به آنان،سرنوشت را چنان رقم زد كه خون پاك آنان همراه روح ملكوتي‌شان در هفتم تير به هم آميخت و با هم به ملكوت اعلي پرواز كردند.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 48