نگاهي به آغاز و انجام ارتباط شهيد بهشتي و شهيد منتظري
نگاهي به آغاز و انجام ارتباط شهيد بهشتي و شهيد منتظري
گفت وگو با حجت الاسلام مسيح مهاجري
درآمد:
از كجا و چگونه با شهيد منتظري آشنا شديد؟
معمولاً كساني كه در حوزه هستند، ضمن تحصيل همديگر را ميبينند و با هم آشنا ميشوند.ديگري مسئله مبارزه و نهضت در همان سال هاي آشنايي ما بود. وقتي نهضت امام خميني آغاز شد، افرادي كه به امام علاقمند بودند بيشتر همديگر را پيدا ميكردند و با هم آشنا ميشدند؛ضمن اينكه شهيد منتظري جز فعالان نهضت اسلامي و به امام خميني خيلي علاقمند بود؛به همين دليل در بين كساني كه در حوزه علميه مشغول تحصيل بودند و در مجموعه نهضت فعاليت داشتند، معروف بود و همه ايشان را ميشناختند و كساني هم كه در مجموعه كار مبارزاتي و نهضت اسلامي بودند،بيشترايشان را ميشناختند.
شما به تحصيل ايشان اشاره كرديد. بعضي ها ميگويند شهيد منتظري تحصيلات حوزوي زيادي نداشت وبه احترام پدرش و مبارز بودنش لباس روحانيت به تن ميكرد. آيا اين موضوع صحت دارد؟
همان طور كه اشاره كرديد شهيد منتظري از اوايل آغاز نهضت در مبارزات حضور داشت. مبارزات وي در چه زمينه هايي بود؟
زماني كه شهيد منتظري زنداني شد و همچنين تا قبل از پيروزي انقلاب در سالهايي كه ايشان در لبنان، سوريه و كشورهاي عربي حضور داشت، آيا با هم ارتباط مستمري داشتيد يا اين ارتباط تا نزديكي پيروزي انقلاب قطع شد؟
يك بار ضمن اين سفرها آقاي علي جنتي را در يكي از خيابان ها مدينه ديدم.ايشان جزو كساني بود كه در زمان شاه مدتي در خارج از كشور فراري بود. در خيابان بودم كه يك نفر با لباس عربي جلو آمد و به من سلام كرد و با من دست داد و بغلم كرد. با تعجب به صورتش نگاه كردم و متوجه شدم آقاي علي جنتي است.تا قبل از اينكه ايشان به خارج از كشور برود و مخفي شود، با هم رفيق بوديم. فرصت را غنيمت شمرديم و به محلي قهوه خانه مانند رفتيم.عرب ها يك حياط بيرون هم دارند كه در آن مينشينند و چاي ميخورند.ما هم بيرون،درهواي آزاد نشستيم،چاي خورديم و مدت زيادي با هم صحبت كرديم و قرار گذاشتيم در روزهايي كه آنجا هستيم،بازهم همديگر را ببينيم.
همين اتفاق به شكل ديگري در جاي ديگر با آقاي محمد منتظري افتاد، اما ارتباط به اين معنا كه از اينجا با بيرون ارتباط و با آنها سر و كار داشته باشيم، نبود. چند باري كه ايشان را ديدم، با لباس خودش بود، اما بر اساس اطلاعاتي كه داريم،گاهي لباس عربي هم ميپوشيد از ايشان عكس هايي است كه در كشور لبنان در جريان فعاليت هاي شهيد چمران و چند نفر ديگر،لباس روحاني به تن دارد، اما در برخي موارد بر اساس احتياط، نياز و اقتضاء لباس هاي ديگري هم پوشيد. پس از اين ملاقات ها تا بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل حزب جمهوري اسلامي با ايشان ديداري نداشتم.
حضور وي درحزب و روابطش با شهيد بهشتي چگونه بود؟
علت جدائي او از حزب چه بود؟
حزب جمهوري اسلامي نقش بسيار بزرگي درايجاد نظم، قانون و تدوين قوانين، خصوصاً قانون اساسي و تشكيل ارگان هاي نظام جمهوري اسلامي داشت. اين آقايان كارهاي منطقي قوي در جهت و چارچوب انقلاب اسلامي انجام دادند.شهيد محمدمنتظري از همان اول با اينكه انقلاب پيروز شده بود، هنوز همان حركات قبل ازانقلاب را انجام ميداد. تحرك و تند روي و به تعبير امروزي افراط داشت.مثلاً عدهاي را در فرودگاه جمع كرده بود كه پيش قذافي بروند و با آنها صحبت كنند. آن وقت ها قذافي حرف هايي ميزد و شعارهايي ميداد كه مورد توجه انقلابيون درليبي پايگاه هاي ايتاليايي ها را برچيده بود و به عنوان يك چهره انقلابي معروف بود.بعدها چهرهاش تغيير كرد محوشد.همين طور شهيد محمد منتظري ميگفت به لبنان و فلسطين پيش ياسرعرفات برويم و... برويم و نيرو ببريم و امثالهم. آن زمان ما ميبايست كشوري را كه همه چيز آن از هم گسسته شده بود و انقلابمان را سامان و كارهاي مربوط به آن را انجام ميداديم. قوانين بايد تنظيم ميشدند و نظام بايد شكل ميگرفت. مسائلي كه مد نظر محمد منتظري بود،با تفکراتي که درحزب جمهوري اسلامي مطرح مي شد،همخواني نداشت .وي در ابتدا ،اين افراد را متهم به انقلابي نبودن يا مقابل انقلاب بودن و حتي چرخ آن را کند کردن مي کرد،به همين دليل حزب را رها کردو در مقابل حزب قرار گرفت و حتي عليه بزرگان حزب مقاله و نشريه منتشر کردو حرف هاي زيادي زد.
در اينجا لازم مي دانم بگويم بعدها براي او معلوم شد که سران حزب جمهوري اسلامي در مقابل انقلاب نبودند و چرخ انقلاب را کند نمي کردند ،بلکه منطقي برخورد مي کردند و تصور او راجع به آنها اشتباه بود .افرادي که يا شهيد منتظري و يا طرف مقابل را متهم مي کنند،به اين نکته توجه نمي کنند که اين مسئله يک سوء تفاهم و اشتباه بوده است، نه اينكه واقعاً يكي از طرفين مقصر بوده باشد.
اصولاً محمد منتظري روح بي تابي داشت، ولي آقايان حزب روح انقلابي، اما منطقي داشتند و اين دو با هم سازگاري نداشت و منجر به چنين اتفاقاتي شد.
چه شد كه اين رويه تغييركرد؟
من از اينكه محمد آقا بيايد و با ايشان ديداري داشته باشم استقبال كردم. ايشان وارد اتاق شد سلام كرد. من جلو رفتم و محمدآقا را بغل كردم.[مرتباً از محمدمنتظري بالفظ محمدآقا ياد ميكرد.] ايشان را بوسيدم و گفتم:« خوش آمديد محمدآقا!» و ايشان هم شروع به صحبت كرد و به من گفت:«آقاي بهشتي! من امروز آمدهام تا از شما عذرخواهي كنم، چون در مورد شما اشتباه ميكردم و قصد و غرضي هم نداشتم.»ما به آقاي بهشتي گفتيم:«شما چه گفتيد؟» در جواب گفتند:«محمدآقا من از اول هم ميدانستيم كه شما قصد و غرضي نداريد و اشتباه ميكنيد. منتظر چنين روزي هم بودم كه متوجه شويد و خودتان بر گرديد. حالا هم خيلي خوشحالم و هيچ چيز در دل ندارم و نيازي به عذرخواهي نيست الآن هم از شما عذر خواهي ميكنم. ببخشيد كه ديرآمدم.به اين دليل بود و شما هم حتماً آن را قبول ميكنيد.»
ادامه اين برخورد چگونه رقم خورد؟ آيا شهيد منتظري براي عضويت در شوراي مركزي دعوت شد؟
انسان فكرميكند كه خداوند مقدر كرده كه اولا نبايد محمد ميماند و آقاي بهشتي ميرفت تا محمد نتواند از آقاي بهشتي عذر خواهي كند كه اين نكته بزرگ و مهمي است ثانياً با هم همسفر ميشدند و همين امر خيلي از مسائل را از بين ميبرد.ثالثاً شهيد ميشدند وهمين شهادتشان هم به بسياري از مسائل خاتمه ميداد چون آن را گفته بود و شايد هم در دلش هنوز اينها را داشت و ناراحت بود.رابعاً درحزب شهيد ميشد همان جايي كه اين قضايا در آنجا شروع شده بود و عليه آنجا بسيار صحبت كرده و مطلب نوشته و كارهاي زيادي انجام داده بود. همه اينها نكات جالبي بود. همان موقع كه چنين اتفاقي افتاد فكر ميكرديم از رويدادهاي عجيب و بسيارمهم بود.ميشد آقاي محمد منتظري يك هفته بعد از اين رخداد يا اينكه جلوتر بيايد اينكه همان زمان بيايد و دعوت هم صورت پذيرد وبعد هم ايشان بهانهاي نداشته باشد و حتماً در جلسه دفتر حزب شركت كند و مثل بعضي ها از جمله بنده وسايرين كه مجروح شديم،ايشان هم مجروح شود،ولي اين طور نشد و ايشان شهيد شد و انسان احساس ميكند اين تقدير الهي و امرعجيبي بود.
به نظرشما چه عاملي باعث شد شهيد محمد منتظري به اشتباهش پي ببرد؟ آيا حركت مسلحانه 30 خرداد منافقين در اين امردخيل بود؟
نكته دوم اينكه از آن زمان تا تيرماه 1360، يعني سال هاي 58 و 59 و دو سه ماه هم از سال 60 گذشته بود، يعني در مدت دو سال و سه، چهار ماه كارهاي بسياري انجام شده بود. به عنوان مثال قانون اساسي بسيار خوبي تدوين شده،ارگان هاي نظام شكل گرفته، نظام سرپا بود و توطئه هاي ضدانقلاب در هم كوبيده شده بودند و جنگ تحميلي ايران و عراق هم شروع شده بود. به نظرم اين مسائل شهيد منتظري را به فكر انداخت كه اگر اينها اين طور رفتار نميكردند،معلوم نبود اين اتفاقات بيفتد، قانون اساسي تدوين، مجلس تشكيل و انتخاباتي انجام شود و ارگان نظام سرجايشان قراربگيرند.
آنچه راجع به محمد منتظري حائزاهميت است اين است كه او تندروي هايي داشت، اما سوءنظر نداشت.به نظام و انقلاب علاقمند بود و قاعدتاً اين مسائل را نبايد از نظر دور داشت، در عين حال كه اين مسائل اتفاق افتادهاند و نميتوان آنها را انكار كرد. گمان ميكنم موضوع ديگري كه در تصميم محمد منتظري تأثير داشت اين بود كه او به بيرون و مسائل بينالمللي اسلامي بسيار توجه داشت مي ديد كه انقلاب و نظام جمهوري اسلامي چقدر در خارج از كشور تأثير گذاشته و اين تأثير فقط با شعار سر وصدا و تخريب ممكن نيست و نتيجه منطقي اين است كه اين آقايان همت به خرج داده بودند و با كارها و برخوردهايي كه ميكردند و حرف هايي كه ميزدند، اين اتفاق ها افتاد. در همان بحبوحه جرياني كه شما به آن اشاره كرديد يعني حركت مسلحانه منافقين در 30 خرداد و كاري كه منافقان و بني صدر انجام دادند، در واقع جبهه متحدين ضد ولايت فقيه و ضد انقلاب در مقابل حزب قرار گرفتند در آن بحران حزب جمهوري اسلامي بازوي اصلي امام و انقلاب بود و مؤسسين حزب آماج حملات محمد منتظري قرار گرفته بودند. جالب اينجاست كه محمد منتظري متوجه اين نكته شد، بنابراين عامل چهارم هم قطعاً مؤثر بوده است.
شايد مسائل و عوامل ديگري هم بوده، ولي اين سه چهار عامل را هيچ انسان منصف و علاقمند به انقلاب،امام اسلام و نظام جمهوري اسلامي نميتوانست ناديده بگيرد و همه اينها مثل روز روشن و آشكار بود و من فكرميكنم اين مسائل در شهيد محمد منتظري اثر كرد و سبب شد كه متوجه شود و به سمت حقيقت بيايد و اقدام كند. همين جا لازم ميدانم بگويم اين امر صفاي باطن و شجاعت وي را نشان ميداد صفاي باطن لازم است تا وقتي انسان متوجه ميشود اشتباهي را مرتكب شده است،حاضر شود به آن اعتراف كند و بايد شجاع باشد تا خودش نزد شخصي كه به او بد كرده است، برود و حرف هايش را به او بزند، در غير اين صورت بايد منتظر شود تا كس ديگري اين كار را انجام دهد. هستند كساني كه كاري را انجام ميدهند و بعد شجاعت باز گشت از آن را ندارند، اما او واسطهاي قرارنداد و خودش نزد آقاي بهشتي رفت كه فرد اصلي آن تهاجمات بود. اين امر براي همه بسيار عجيب بود.
وحدت گروه ها معمولاً يا وحدت در آرمان آنهاست يا وحدت در دشمنانشان. در طول اياميكه شهيد منتظري به حزب جمهوري اسلامي اختلاف ديدگاه هاي عميق داشت و با آنها برخورد ميكرد،آيا بين او و دشمنان اصلي حزب مانند بني صدر يا سازمان مجاهدين خلق وحدتي هم ايجاد شد يا مرز اصلي حفظ شد؟
به نظر شما آيا شهيد منتظري روحيه تشكيلاتي داشت و در اوايل انقلاب حضورش در شوراي مركزي به دليل اين روحيه تشكيلاتي بود؟
شهيد منتظري و شما سفري هم به ليبي داشتيد؟
مسئله امام موسي صدر باعث شد تا براي همه علامت سئوالي ايجاد شود كه قذافي كيست و دربارهاش شك كردند و تا همين امروز هم مشخص نشده است كه ماجرا چه بود.بعضي ازصحبت ها و موضع گيري هايش مثلاً درهمان جلسهاي كه همراه هيئتي از مجلس نزد قذافي رفتيم و با او ديدار كرديم،سئوال برانگيز بود.او صراحتاً و رسماً به ما ايراد گرفت كه چرا شما مقابل صدام هستيد و چنين روابطي با او داريد؟ و بحث اصلي هم همين بود. در آنجا آقاي هاشمي نژاد به او اعتراض كرد كه چرا شما چنين حرف هايي ميزنيد؟ البته بعدها ضمن روابطي كه آقاي هاشمي رفسنجاني برقرار كردند و آن زمان آقاي رفيق دوست هم با او روابط خوبي برقرار كرد و مسئول سپاه بود، مسئله عوض شد و حمايتش را ازصدام ادامه نداد.
در مجموع از همان يكي دو سال اول وضعيتش مشخص شد،اما قبل ازاينكه ماهيتش آشكار شود به عنوان كسي كه روي كار آمده،كودتا و رژيم قبلي را سرنگون كرده و خودش يك حكومت جديد تشكيل داده و اشغالگران ايتاليايي را كه مدت ها در ليبي بودند ازكشور بيرون كرده و پايگاه هاي نظامي آنها را برچيده بود، براي انقلابيون قبل از پيروزي انقلاب جاذبه داشت، ضمن اينكه حضور نمايندگان كشورهاي مختلف در آن جشني كه بدان اشاره كردم،حاكي از آن بود كه قذافي به عنوان يك نيروي انقلابي مورد توجه بود.
بسياري از نيروهاي انقلابي اين گونهاند كه وقتي به حكومت مي رسند،اقتضاي حكومت آنها را كند ميكند.مثلاً در جريانات مربوط به انرژي هستهاي در چند سال اخير، همان فشاري كه به ما آوردند،به قذافي هم آوردند او تسليم شد و تمام امكانات هستهاي را تحويل غرب داد و حتي پيچ و مهره هايش را هم بازكردند و بردند. معنياش اين است كه ما انقلابي مانديم،اما او نماند.خيلي ها مثل شهيد منتظري او را به عنوان يك انقلابي قبول داشتند و بعضي ديگر هم حاضر نبودند بيشترازحد متعارف، اين حرف را بپذيرند،علتش هم اين بود كه بين قذافي و امام از نظر تفكر،علم،خط اسلامي تفاوت زيادي وجود داشت و اين تفاوت ها بسيار بارز بود. محتواي كاري كه امام كرده بودند و آنچه قذافي انجام داده بود، فرق داشت. در سال هاي دوم، سوم پس از پيروزي انقلاب در دهه 60، ديديم كه قذافي براي آمدن به ايران شرط گذاشت. شرطش اين بود كه وقتي من آمدم همتاي من امام خميني باشد كه اين امر براي ما قابل قبول نبود، زيرا كشور ما نظام خاصي داشت. آن زمان نخست وزير داشتيم و مجلس هم حضور بود. براي حضرت امام هم كه همتا و غير همتا مهم نبود. ما قذافي را به عنوان رئيس جمهوري ليبي همتاي رئيس جمهوري كشورمان ميدانستيم و بيشتر از اين هم نبود. رئيس جمهور سوريه حافظ اسد كه رهبرجبهه مقابل اسرائيل بود و افراد ديگر كه به ايران آمده بودند، چنين تقاضايي نكردند. قذافي به اين دليل كه خواستهاش پذيرفته نشد، به ايران نيامد و اين خيلي مهم بود. همه اين مسائل نشان ميداد قذافي كسي نيست كه بعضي ها گمان ميكردند. اوايل مشخص نبود، ولي بعدها معلوم شد.
تاقبل از پيروزي انقلاب افراد زيادي براي انقلابيون ايران جاذبه داشتند مانند ياسرعرفات، كه او قبل از پيروزي انقلاب اسلامي و تا مدتي از آن مورد توجه بود. او به ايران هم آمد و در كنار امام نشست و در گوش ايشان حرف زد سران كشور، حزب و احمدآقا و سايرين او را تحويل گرفتند پس از مدتي معلوم شد كه راه انقلاب اسلامي با راه يك گروه ملي مبارز تفاوت دارد و اگر تضاد نداشته باشد، لااقل متفاوت است. ياسرعرفات بين دولت ها مباحثه ميكرد و به ايران آمده بود تا دلالي كند و ايران را از عزم خود نسبت به بعضي مبارزات منصرف و وادار به عقب نشيني كند. بعدها با مشخص شدن وضعيت ياسرعرفات، او طرد شد. يادم هست استاندار گيلان آقاي دكتر انصاري كه از دوستان ما بود و در همان سال 60، پس از فاجعه حزب در هفتم تير ماه توسط منافقين به شهادت رسيد،اواخر 59 و اوايل 60 به من گفت:«ياسرعرفات از شوروي به ايران آمد و چون جنگ آغاز شده بود و مشكلات حمل و نقل وجود داشت، به صورت زميني از مرز آستارا وارد رشت شد و من براي استقبالش به رشت رفتم و او را آوردم. با هم در ماشين نشسته بوديم. در حالي كه دو انگشت شست و اشاره را به معني پول واوضاع مالي به هم ماليدم كه يعني چقدر به تو پول دادند؟خنديد و طوري حرف زد كه يعني بله.ازاو پرسيدم براي چه اينجا آمدهاي؟ ميخواهي دلالي كني؟» يعني تا اين حد هم چنين صحبت هايي شد.درواقع به اين دليل آمده بود تا تسليم صدام شويم و مواردي را كه او ميخواست بپذيريم و جنگ ادامه پيدا نكند براي همين قضيه ياسر عرفات با بعضي از هيئت هايي به ايران آمده بودند تا بين ايران و عراق وساطت كنند،بعدها ماهيتشان كشف شد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 48
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}