نگاهي به آغاز و انجام ارتباط شهيد بهشتي و شهيد منتظري


 






 

گفت وگو با حجت الاسلام مسيح مهاجري
درآمد:
 

يكي از فرازهاي مهم زندگي شهيد حجت الاسلام محمدمنتظري موضع گيري هاي تند او در قبال چهره هاي مطرح انقلاب ازجمله شهيد بهشتي بود كه پندارهاي نادرستي را در اذهان كساني كه شخصيت آن شهيد بزرگوار را نمي‌شناختند پديد آورد، پندارهائي كه انقلاب از جانب آنها آسيب هاي جدي ديد،با اين همه از آنها كه شهيد منتظري در پي كسب جاه و مقام نبود، سرانجام به اين اشتباه پي برد و مردانه عذرخواهي كرد.اين گفتگوي جالب، نشان دهنده اين سيرمعنوي است.

از كجا و چگونه با شهيد منتظري آشنا شديد؟
 

آشنايي‌ام با شهيد محمد منتظري از دو بعد بود، يكي اينكه هر دو درحوزه علميه قم مشغول تحصيل بوديم و
معمولاً كساني كه در حوزه هستند، ضمن تحصيل همديگر را مي‌بينند و با هم آشنا مي‌شوند.ديگري مسئله مبارزه و نهضت در همان سال هاي آشنايي ما بود. وقتي نهضت امام خميني آغاز شد، افرادي كه به امام علاقمند بودند بيشتر همديگر را پيدا مي‌كردند و با هم آشنا مي‌شدند؛ضمن اينكه شهيد منتظري جز فعالان نهضت اسلامي و به امام خميني خيلي علاقمند بود؛به همين دليل در بين كساني كه در حوزه علميه مشغول تحصيل بودند و در مجموعه نهضت فعاليت داشتند، معروف بود و همه ايشان را مي‌شناختند و كساني هم كه در مجموعه كار مبارزاتي و نهضت اسلامي بودند،بيشترايشان را مي‌شناختند.

شما به تحصيل ايشان اشاره كرديد. بعضي ها مي‌گويند شهيد منتظري تحصيلات حوزوي زيادي نداشت وبه احترام پدرش و مبارز بودنش لباس روحانيت به تن مي‌كرد. آيا اين موضوع صحت دارد؟
 

ايشان تحصيلات حوزوي داشت، منتها شايد كساني كه چنين مطلبي را گفته‌اند، منظورشان اين باشد كه تحصيلاتش را ادامه نداد،چون وقتي نهضت شروع شد و امام تبعيد شدند،ايشان هم به دليل فعاليت هاي بسيارش ناچار بود ايران و در كشورهاي مختلف، ازجمله كشورهاي عربي مخفي باشد، از اين رو توفيق ادامه تحصيل نداشت، نه اينكه اصلاً نكرده باشد. در واقع ايشان به دليل مبارزات نتوانست به درسش ادامه بدهد و به مدارج بالاتر برسد. شخصاً شاهد بودم كه در حدود سطح و سطح عالي پيش رفته بود،اما اينكه سطح عالي را تمام كرد و سپس به خارج از كشور رفت، در اين باره اطلاعي ندارم،زيرا زماني كه در قم حضور داشت،مخفي و در اوقات ديگر هم در خارج ازكشوربود.ممكن است در آن كشورها به تحصيلات خود ادامه داده باشد. من آن را نفي نمي‌كنم. تا اين اندازه در اين باره اطلاع دارم.

همان طور كه اشاره كرديد شهيد منتظري از اوايل آغاز نهضت در مبارزات حضور داشت. مبارزات وي در چه زمينه هايي بود؟
 

قبل از رفتن به خارج از كشور و در زماني كه درقم بود،اصولاً نه بسترفعاليت هاي مسلحانه فراهم بود نه امام چنين خط و مشي‌اي داشتند،بنابراين در آن دوران كارهاي مبارزاتي از قبيل اعلاميه، سخنراني، تشكيل جمع ها و هسته هاي انقلابي و فعاليت هايي از اين قبيل بود. غير از ايشان افراد ديگري هم براي ملاقات با امام و يا به اين دليل که در ايران تحت تعقيب بودند ،به خارج از کشور رفته بودند .همه اين افراد به دنبال حركات مسلحانه نبودند،بلكه عده‌اي از آنها چنين تفكري داشتند كه محمد منتظري هم يكي از افراد اصلي در اين قضيه بود. در دوراني كه وي در كشورهاي عربي،خصوصاً لبنان حضور داشت،با شهيد چمران و سازمان آزادي بخش فلسطين مشغول فعاليت بود. هم تمرينات نظامي و هم براي كارهاي رزمي و جنگ مسلحانه آمادگي لازم را پيدا مي‌كرد تفكراو مبارزه مسلحانه بود و براساس چنين تفكري از اين طريق به جلو حركت و مبارزات را هم به سمت مبارزه مسلحانه هدايت مي‌كرد. فرق ايشان با افراد ديگر، فعال بودنش بود. آرامش و ايستايي نداشت و بسيار پرتحرك بود. به هر كس هم كه مي‌رسيد او را به تحرك وامي‌داشت. در حقيقت مانند يك موتور محركه بود.

زماني كه شهيد منتظري زنداني شد و همچنين تا قبل از پيروزي انقلاب در سالهايي كه ايشان در لبنان، سوريه و كشورهاي عربي حضور داشت، آيا با هم ارتباط مستمري داشتيد يا اين ارتباط تا نزديكي پيروزي انقلاب قطع شد؟
 

جريان آقاياني كه زنداني مي‌شدند يا به شكل هاي ديگر تحت تعقيب بودند،جريان خاصي بود و با آقاي محمد منتظري ارتباط داشتند، منتها من دراين گونه ارتباطات نبودم ارتباط من با آقاي محمد منتظري زماني كه ايشان خارج از كشور بود، قطع شد، اما گاهي بعضي از اين آقايان از جمله آقاي محمد منتظري را دركشورهاي عربي مي‌ديدم. سعي مي‌كردم براي انجام بعضي مأموريت ها به اين كشورها سفر كنم، پيامي‌ببرم، افرادي را ببينم و با آنها صحبتي كنم و مسئله تفكرانقلابي را رشد بدهم.
يك بار ضمن اين سفرها آقاي علي جنتي را در يكي از خيابان ها مدينه ديدم.ايشان جزو كساني بود كه در زمان شاه مدتي در خارج از كشور فراري بود. در خيابان بودم كه يك نفر با لباس عربي جلو آمد و به من سلام كرد و با من دست داد و بغلم كرد. با تعجب به صورتش نگاه كردم و متوجه شدم آقاي علي جنتي است.تا قبل از اينكه ايشان به خارج از كشور برود و مخفي شود، با هم رفيق بوديم. فرصت را غنيمت شمرديم و به محلي قهوه خانه مانند رفتيم.عرب ها يك حياط بيرون هم دارند كه در آن مي‌نشينند و چاي مي‌خورند.ما هم بيرون،درهواي آزاد نشستيم،چاي خورديم و مدت زيادي با هم صحبت كرديم و قرار گذاشتيم در روزهايي كه آنجا هستيم،بازهم همديگر را ببينيم.
همين اتفاق به شكل ديگري در جاي ديگر با آقاي محمد منتظري افتاد، اما ارتباط به اين معنا كه از اينجا با بيرون ارتباط و با آنها سر و كار داشته باشيم، نبود. چند باري كه ايشان را ديدم، با لباس خودش بود، اما بر اساس اطلاعاتي كه داريم،گاهي لباس عربي هم مي‌پوشيد از ايشان عكس هايي است كه در كشور لبنان در جريان فعاليت هاي شهيد چمران و چند نفر ديگر،لباس روحاني به تن دارد، اما در برخي موارد بر اساس احتياط، نياز و اقتضاء لباس هاي ديگري هم پوشيد. پس از اين ملاقات ها تا بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل حزب جمهوري اسلامي با ايشان ديداري نداشتم.

حضور وي درحزب و روابطش با شهيد بهشتي چگونه بود؟
 

آقاي محمد منتظري مدت كوتاهي شايد يكي دو ماه در بدو كار در شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي‌درحقيقت قبل از تصويب اصل كنگره و... بود. اصولاً تصويب كنگره بعد از سال 60، پس از شهادت آقاي بهشتي و فاجعه هفت تير بود. در همان ماه هاي اول در 22 بهمن 57 وقتي اعلاميه‌اي پيرامون تشكيل يك حزب اسلامي منتشر شد، عده‌اي جمع شدند و مؤسسين آن هم مشخص بود.علاوه بر مؤسسين 25 نفر هم به عنوان اعضاي شوراي مركزي تعيين شدند و در مجموع سي نفر شدند كه محمد منتظري يكي از آنها بود، البته خيلي زود بيرون آمد. هم خود او متمايل به همراهي با حزب نبود، هم حزب پايدار نماند.

علت جدائي او از حزب چه بود؟
 

آن هم تندروي هاي او بود كه بعضي از بزرگان حزب را به ليبرال بودن و يا مسائل ديگر متهم مي‌كرد. مؤسسين حزب خط مشي معتدل و درعين حال انقلابي داشتند، يعني از آن انقلابي هايي نبودند كه بخواهند بولدوزروار جلو بروند و همه چيز را خراب كنند،بلكه بعد از انقلاب براي ساختن، سر و سامان دادن آمده بودند.
حزب جمهوري اسلامي نقش بسيار بزرگي درايجاد نظم، قانون و تدوين قوانين، خصوصاً قانون اساسي و تشكيل ارگان هاي نظام جمهوري اسلامي داشت. اين آقايان كارهاي منطقي قوي در جهت و چارچوب انقلاب اسلامي انجام دادند.شهيد محمدمنتظري از همان اول با اينكه انقلاب پيروز شده بود، هنوز همان حركات قبل ازانقلاب را انجام مي‌داد. تحرك و تند روي و به تعبير امروزي افراط داشت.مثلاً عده‌اي را در فرودگاه جمع كرده بود كه پيش قذافي بروند و با آنها صحبت كنند. آن وقت ها قذافي حرف هايي مي‌زد و شعارهايي مي‌داد كه مورد توجه انقلابيون درليبي پايگاه هاي ايتاليايي ها را برچيده بود و به عنوان يك چهره انقلابي معروف بود.بعدها چهره‌اش تغيير كرد محوشد.همين طور شهيد محمد منتظري مي‌گفت به لبنان و فلسطين پيش ياسرعرفات برويم و... برويم و نيرو ببريم و امثالهم. آن زمان ما مي‌بايست كشوري را كه همه چيز آن از هم گسسته شده بود و انقلابمان را سامان و كارهاي مربوط به آن را انجام مي‌داديم. قوانين بايد تنظيم مي‌شدند و نظام بايد شكل مي‌گرفت. مسائلي كه مد نظر محمد منتظري بود،با تفکراتي که درحزب جمهوري اسلامي مطرح مي شد،همخواني نداشت .وي در ابتدا ،اين افراد را متهم به انقلابي نبودن يا مقابل انقلاب بودن و حتي چرخ آن را کند کردن مي کرد،به همين دليل حزب را رها کردو در مقابل حزب قرار گرفت و حتي عليه بزرگان حزب مقاله و نشريه منتشر کردو حرف هاي زيادي زد.
در اينجا لازم مي دانم بگويم بعدها براي او معلوم شد که سران حزب جمهوري اسلامي در مقابل انقلاب نبودند و چرخ انقلاب را کند نمي کردند ،بلکه منطقي برخورد مي کردند و تصور او راجع به آنها اشتباه بود .افرادي که يا شهيد منتظري و يا طرف مقابل را متهم مي کنند،به اين نکته توجه نمي کنند که اين مسئله يک سوء تفاهم و اشتباه بوده است، نه اينكه واقعاً يكي از طرفين مقصر بوده باشد.
اصولاً محمد منتظري روح بي تابي داشت، ولي آقايان حزب روح انقلابي، اما منطقي داشتند و اين دو با هم سازگاري نداشت و منجر به چنين اتفاقاتي شد.

چه شد كه اين رويه تغييركرد؟
 

خود من در اين مقطع شخصاً شاهد بودم و حضور داشتم كه محمد منتظري به وقتش آمد و مطالب را بيان كرد. آقاي بهشتي دبيركل حزب جمهوري اسلامي بودند و دبيركل،رئيس دفتر سياسي حزب هم بود، از اين رو درجلسات دفتر سياسي هم شركت مي‌كردند.چهارپنج روز مانده به فاجعه هفتم تير،اعضاي دفتر سياسي در ساختماني واقع درخيابان سعدي طبقه هفتم كه هم دفتر روزنامه و هم دفتر سياسي در آن قرار داشت، جمع شده بوديم. در آنجا درباره مسائل و تحليل هاي سياسي و همچنين تحليل هاي لازم روز كه خوراك تشكيلات حزب بود،بحث مي‌شد. همگي در سالن بزرگي منتظر نشسته بوديم كه آقاي بهشتي بيايند.همان طور كه مي‌دانيد ايشان بسيار منظم بودند و هيچ گاه يك ثانيه تأخير در وعده هايشان نبود و هميشه شرمنده مي‌شديم كه دير مي‌رسيديم و وقتي مي‌رسيديم، مي‌ديديم ايشان آنجا حضور دارند. هيچ وقت تأخير نمي‌كردند. آن روز يك دقيقه، دو دقيقه تا يک ربع منتظر شديم، ديديم نيامدند. براي ما همان يك دقيقه تأخير هم بسيار تعجب آور بود و چند دقيقه در قانون وعده هاي دكتربهشتي نمي‌گنجيد، چه برسد به يک ربع!همه با هم صحبت مي‌كرديم و از هم مي‌پرسيديم كه چه شده است كه ايشان اين قدر تأخير دارند؟ آن زمان مانند حالا تلفن همراه هم نبود كه از پاسدار يا راننده شان بپرسيم. مسير هم طولاني نبود. دفتركارايشان در دادگستري واقع در ميدان ارگ بود.همان طور كه گفتم ما هم در خيابان سعدي بوديم. ضمن صحبت با يكديگر ناگهان در باز شد و آقاي بهشتي وارد شدند. به محض ورود با صداي بلند گفتند:«سلام عليكم! آقاعذر مي‌خواهم، ببخشيد...» و به اين ترتيب از همان بدو ورود شروع به عذرخواهي كردند. ايشان آمدند و نشستند و منتظر ما هم نشدند كه علت تأخيرشان را بپرسيم و خودشان شروع به توضيح دادن كردند ما هم بسيار مشتاق بوديم بدانيم چه اتفاقي افتاده است.آقاي بهشتي بسيار خوشحال بودند. كمتر ايشان را آن قدر شاد و مسرور ديده بوديم. چهره شان بشاش و خوش رنگ شده بود و دائماً لبخند مي‌زدند.گفتند:«علت اينكه دير آمدم اين بود كه محمد آقا آمده بود.» ما تعجب كرديم كه محمدآقا كيست؟ به ذهنمان هم خطور نمي‌كرد چنين اتفاقي افتاده باشد. پرسيديم:«محمدآقا كيست؟» پاسخ دادند:«محمدآقاي منتظري بسيار تعجب كرديم، چون علاقه دكتر بهشتي به محمد منتظري بيشترشده بود و از وي ناراحت نبودند با توجه به سابقه برخورد محمد منتظري با ايشان و اينكه طرف اصلي حملات وي، ايشان بودند.تا آن روز نشنيده بوديم كه آقاي محمد منتظري قصد داشته باشد نزد آقاي بهشتي برود. حتي به ما هم نگفته بود كه قبلاً موضوع را به ايشان منتقل و زمينه سازي كنيم.خودش يكباره پيش آقاي بهشتي رفت كه اين موضوع براي خود آقاي بهشتي هم بسيارعجيب بود. آقاي بهشتي گفتند:«من از اتاق بيرون نيامده بودم كه آمدند و اطلاع دادند آقاي محمد منتظري آمده است و مي‌خواهد شما را ببيند. من بين دو محذورگير كردم: يكي اينكه ايشان را بپذيرم و در اينجا تأخير داشته باشم و يكي اينكه ايشان را نپذيرم و به موقع به اينجا برسم. سرانجام بهتر ديدم ايشان را بپذيرم و با ايشان صحبت كنم تا تصور نكند قصد دارم به ايشان بي اعتنايي كنم.
من از اينكه محمد آقا بيايد و با ايشان ديداري داشته باشم استقبال كردم. ايشان وارد اتاق شد سلام كرد. من جلو رفتم و محمدآقا را بغل كردم.[مرتباً از محمدمنتظري بالفظ محمدآقا ياد مي‌كرد.] ايشان را بوسيدم و گفتم:« خوش آمديد محمدآقا!» و ايشان هم شروع به صحبت كرد و به من گفت:«آقاي بهشتي! من امروز آمده‌ام تا از شما عذرخواهي كنم، چون در مورد شما اشتباه مي‌كردم و قصد و غرضي هم نداشتم.»ما به آقاي بهشتي گفتيم:«شما چه گفتيد؟» در جواب گفتند:«محمدآقا من از اول هم مي‌دانستيم كه شما قصد و غرضي نداريد و اشتباه مي‌كنيد. منتظر چنين روزي هم بودم كه متوجه شويد و خودتان بر گرديد. حالا هم خيلي خوشحالم و هيچ چيز در دل ندارم و نيازي به عذرخواهي نيست الآن هم از شما عذر خواهي مي‌كنم. ببخشيد كه ديرآمدم.به اين دليل بود و شما هم حتماً آن را قبول مي‌كنيد.»

ادامه اين برخورد چگونه رقم خورد؟ آيا شهيد منتظري براي عضويت در شوراي مركزي دعوت شد؟
 

آقاي بهشتي بسيار بزرگوار و باسعه صدر بود. آقاي بهشتي از محمدمنتظري دعوت كرد كه دوباره به حزب بيايد.اگربنا بود ايشان وارد شوراي مركزي حزب شود، مي‌بايست اين موضوع در شوراي مركزي مطرح و تصويب و راجع به آن نظر داده مي‌شد، ازاين رو ايشان در آن گفتگو نمي‌توانستند چنين كاري را انجام دهند و بايد تا تشكيل جلسه شوراي مركزي صبر و در آن جلسه موضوع را مطرح مي‌كردند. ايشان براي شركت در جلساتي كه شنبه ها كه نخستين جلسه‌اش هم روز فاجعه هفت تير بود، از آقاي محمد منتظري دعوت كرد و ايشان هم شركت كرد و به فاجعه چند روز بعد از عذر خواهي از شهيد بهشتي و آشتي با ايشان، در همان جلسه شهيدشد.
انسان فكرمي‌كند كه خداوند مقدر كرده كه اولا نبايد محمد مي‌ماند و آقاي بهشتي مي‌رفت تا محمد نتواند از آقاي بهشتي عذر خواهي كند كه اين نكته بزرگ و مهمي است ثانياً با هم همسفر مي‌شدند و همين امر خيلي از مسائل را از بين مي‌برد.ثالثاً شهيد مي‌شدند وهمين شهادتشان هم به بسياري از مسائل خاتمه مي‌داد چون آن را گفته بود و شايد هم در دلش هنوز اينها را داشت و ناراحت بود.رابعاً درحزب شهيد مي‌شد همان جايي كه اين قضايا در آنجا شروع شده بود و عليه آنجا بسيار صحبت كرده و مطلب نوشته و كارهاي زيادي انجام داده بود. همه اينها نكات جالبي بود. همان موقع كه چنين اتفاقي افتاد فكر مي‌كرديم از رويدادهاي عجيب و بسيارمهم بود.مي‌شد آقاي محمد منتظري يك هفته بعد از اين رخداد يا اينكه جلوتر بيايد اينكه همان زمان بيايد و دعوت هم صورت پذيرد وبعد هم ايشان بهانه‌اي نداشته باشد و حتماً در جلسه دفتر حزب شركت كند و مثل بعضي ها از جمله بنده وسايرين كه مجروح شديم،ايشان هم مجروح شود،ولي اين طور نشد و ايشان شهيد شد و انسان احساس مي‌كند اين تقدير الهي و امرعجيبي بود.

به نظرشما چه عاملي باعث شد شهيد محمد منتظري به اشتباهش پي ببرد؟ آيا حركت مسلحانه 30 خرداد منافقين در اين امردخيل بود؟
 

به چند عامل مي‌توان اشاره كرد. پس از آن جلسه، من شهيد محمد منتظري را نديدم تا با او صحبت كنم و نمي‌دانستم واقعاً در ذهنش چه مي‌گذشت به آقاي بهشتي هم بيش از اين نگفته بود،چون آقاي بهشتي نمي‌خواستند زياد بمانند و باقي صحبت ها را براي بعد گذاشتند و همين اندازه صحبت كردند و آمدند. يكي از دلايل اين بود كه امام به اين آقايان ابراز اعتماد و اطمينان مي‌كردند و شهيد منتظري در عين حال كه تندروي هايي داشت،به امام بسيار علاقه مند بود. امام هم پس از شهادت وي پيام دادند و راجع به او صحبت كردند و اين موضوع برايشان اهميت داشت. محمد منتظري وقتي مي‌ديد امام با اين آقايان اين گونه رفتار و درباره شان صحبت مي‌كند، همين امر عاملي شد كه محمد منتظري فكر كند بالاخره من درست مي‌گويم با حضرت امام؟
نكته دوم اينكه از آن زمان تا تيرماه 1360، يعني سال هاي 58 و 59 و دو سه ماه هم از سال 60 گذشته بود، يعني در مدت دو سال و سه، چهار ماه كارهاي بسياري انجام شده بود. به عنوان مثال قانون اساسي بسيار خوبي تدوين شده،ارگان هاي نظام شكل گرفته، نظام سرپا بود و توطئه هاي ضدانقلاب در هم كوبيده شده بودند و جنگ تحميلي ايران و عراق هم شروع شده بود. به نظرم اين مسائل شهيد منتظري را به فكر انداخت كه اگر اينها اين طور رفتار نمي‌كردند،معلوم نبود اين اتفاقات بيفتد، قانون اساسي تدوين، مجلس تشكيل و انتخاباتي انجام شود و ارگان نظام سرجايشان قراربگيرند.
آنچه راجع به محمد منتظري حائزاهميت است اين است كه او تندروي هايي داشت، اما سوءنظر نداشت.به نظام و انقلاب علاقمند بود و قاعدتاً اين مسائل را نبايد از نظر دور داشت، در عين حال كه اين مسائل اتفاق افتاده‌اند و نمي‌توان آنها را انكار كرد. گمان مي‌كنم موضوع ديگري كه در تصميم محمد منتظري تأثير داشت اين بود كه او به بيرون و مسائل بين‌المللي اسلامي بسيار توجه داشت مي‌ ديد كه انقلاب و نظام جمهوري اسلامي چقدر در خارج از كشور تأثير گذاشته و اين تأثير فقط با شعار سر وصدا و تخريب ممكن نيست و نتيجه منطقي اين است كه اين آقايان همت به خرج داده بودند و با كارها و برخوردهايي كه مي‌كردند و حرف هايي كه مي‌زدند، اين اتفاق ها افتاد. در همان بحبوحه جرياني كه شما به آن اشاره كرديد يعني حركت مسلحانه منافقين در 30 خرداد و كاري كه منافقان و بني صدر انجام دادند، در واقع جبهه متحدين ضد ولايت فقيه و ضد انقلاب در مقابل حزب قرار گرفتند در آن بحران حزب جمهوري اسلامي بازوي اصلي امام و انقلاب بود و مؤسسين حزب آماج حملات محمد منتظري قرار گرفته بودند. جالب اينجاست كه محمد منتظري متوجه اين نكته شد، بنابراين عامل چهارم هم قطعاً مؤثر بوده است.
شايد مسائل و عوامل ديگري هم بوده، ولي اين سه چهار عامل را هيچ انسان منصف و علاقمند به انقلاب،امام اسلام و نظام جمهوري اسلامي نمي‌توانست ناديده بگيرد و همه اينها مثل روز روشن و آشكار بود و من فكرمي‌كنم اين مسائل در شهيد محمد منتظري اثر كرد و سبب شد كه متوجه شود و به سمت حقيقت بيايد و اقدام كند. همين جا لازم مي‌دانم بگويم اين امر صفاي باطن و شجاعت وي را نشان مي‌داد صفاي باطن لازم است تا وقتي انسان متوجه مي‌شود اشتباهي را مرتكب شده است،حاضر شود به آن اعتراف كند و بايد شجاع باشد تا خودش نزد شخصي كه به او بد كرده است، برود و حرف هايش را به او بزند، در غير اين صورت بايد منتظر شود تا كس ديگري اين كار را انجام دهد. هستند كساني كه كاري را انجام مي‌دهند و بعد شجاعت باز گشت از آن را ندارند، اما او واسطه‌اي قرارنداد و خودش نزد آقاي بهشتي رفت كه فرد اصلي آن تهاجمات بود. اين امر براي همه بسيار عجيب بود.

وحدت گروه ها معمولاً يا وحدت در آرمان آنهاست يا وحدت در دشمنانشان. در طول ايامي‌كه شهيد منتظري به حزب جمهوري اسلامي اختلاف ديدگاه هاي عميق داشت و با آنها برخورد مي‌كرد،آيا بين او و دشمنان اصلي حزب مانند بني صدر يا سازمان مجاهدين خلق وحدتي هم ايجاد شد يا مرز اصلي حفظ شد؟
 

خير. محمد منتظري، امام و جوهره اصلي انقلاب را به هيچ چيزعوض نمي‌كرد و اين يكي از خصوصيات او بود.او عاشق امام و حاضر نمي‌شد تند روي هايش را با انحراف قاطي كند. انحراف و تندروي دو موضوع كاملاً مختلف است.ازنگاه محمد منتظري، آقاي بهشتي منحرف نبودند،با اينكه ايشان طرف اصلي حملات محمد منتظري بودند، اما هيچ گاه ايشان را منحرف نمي‌دانست، بلكه كسي مي‌دانست كه اشتباه مي‌كند. اين گمان به اشتباه آقاي بهشتي از تندروي ها و افراط هاي محمد منتظري بود، بنابراين به هيچ وجه با بني صدر و ديگران پيوندي نداشت و با آنها مرزكاملاً جداگانه‌اي داشت.

به نظر شما آيا شهيد منتظري روحيه تشكيلاتي داشت و در اوايل انقلاب حضورش در شوراي مركزي به دليل اين روحيه تشكيلاتي بود؟
 

بله. روحيه تشكيلاتي داشت و همين هم باعث ورودش به حزب شده بود. از طرفي قبلاً هم به دليل چنين روحيه‌اي كارهاي تيمي انجام مي‌داد تيم و كار گروهي، همان تشكيلات، اما در سطحي محدودتر است علت اينكه حاضر شد بپذيرد و به حزب بيايد، همين روحيه تشكيلاتي‌اش بود به قول ما طلبه ها «الجنس مع‌الجنس» يعني اگر چهار نفر تندرو كنار هم قرار گيرند، مي‌توانند با هم كار كنند، اما يك تندرو در يك جمع معتدل نمي‌تواند كاركند و با آنها كنار بيايد در واقع جذبش به حزب به دليل علاقه‌اش به كارتشكيلاتي ودفع و رفتنش از حزب به اين دليل بود كه آن را مناسب و متناسب با تفكرات خود نمي‌ديد در واقع اگر جمعي پيدا مي‌كرد كه با افكار و تحركات زياد، او همراهي مي‌كرد،چون اهل كار تشكيلاتي بود با آنان همراه مي‌شد. بيرون آمدنش از حزب به اين دليل بود كه انسجام فكري نداشت، يعني فكر مي‌كرد هميشه بايد ده قدم جلوتر از آنها باشد و آنها ده قدم عقب تر باشند و اين ممكن نبود. اينكه حق با چه كسي بود،بعداً روشن شد، اما در آن زمان به اين دليل از حزب جدا شد.

شهيد منتظري و شما سفري هم به ليبي داشتيد؟
 

در سفري كه به ليبي داشتيم محمدمنتظري حضور نداشت البته او چند بار جداگانه به ليبي سفر كرد. در اين سفر جمعي از وكلاي مجلس، عده‌اي از حزب جمهوري اسلامي كه ما در آن گروه بوديم و رئيسمان هم شهيد هاشمي نژاد بود و جمعي هم از طرف رياست جمهوري رفته بوديم كه خانم نواب صفوي دختر شهيد نواب صفوي در آن جمع بود. ما آن جمع را قبول نداشتيم و با آنها همراهي نكرديم. اين سفر در واقع به مناسبت دهمين سالگرد برچيده شدن پايگاه هاي نظامي ايتاليايي ها در ليبي برگزارشده بود ما از طرف شركت كرده بوديم تا تبريك بگوييم. دربياباني كه پايگاه هاي نظامي ايتاليايي ها قرار داشت، چادر هايي را برپا و مراسمي را برگزار كردند. از كشورهاي ديگر هم به اين مراسم آمده بودند. قذافي در اين مراسم سخنراني كرد. از طرف ايران هم رؤساي هيئت ها سخنراني كردند و تبريك گفتند. وقتي قذافي خواستار ملاقات شد و اطرافيانش مي‌خواستند ترتيب ملاقات با قذافي را بدهند، ما شرط كرديم با هيئتي كه ازطرف رياست جمهوري آمده بود،نمي‌رويم و بايد جدا باشيم،فلذا براي آن هيئت يك وقت ملاقات و براي مامجلسي ها هم زمان ديگري جدا ازآنها تعيين كردند.دليل آن هم اختلاف بين حزب جمهوري اسلامي و بني صدر بود و ما افكار اين هيئت را قبول نداشتيم.ما با هيئت مجلس در يك هتل بوديم و با هم حشر و نشر داشتيم و در ملاقات ها با هم مي‌رفتيم.همين طور در يك مهماني در شهري اطراف بن قاضي دريك مزرعه سبزكه قذافي به عنوان مزرعه نمونه درست كرده بود،همراه مجلس ها در آن مهماني حضور داشتيم.
مسئله امام موسي صدر باعث شد تا براي همه علامت سئوالي ايجاد شود كه قذافي كيست و درباره‌اش شك كردند و تا همين امروز هم مشخص نشده است كه ماجرا چه بود.بعضي ازصحبت ها و موضع گيري هايش مثلاً درهمان جلسه‌اي كه همراه هيئتي از مجلس نزد قذافي رفتيم و با او ديدار كرديم،سئوال برانگيز بود.او صراحتاً و رسماً به ما ايراد گرفت كه چرا شما مقابل صدام هستيد و چنين روابطي با او داريد؟ و بحث اصلي هم همين بود. در آنجا آقاي هاشمي نژاد به او اعتراض كرد كه چرا شما چنين حرف هايي مي‌زنيد؟ البته بعدها ضمن روابطي كه آقاي هاشمي رفسنجاني برقرار كردند و آن زمان آقاي رفيق دوست هم با او روابط خوبي برقرار كرد و مسئول سپاه بود، مسئله عوض شد و حمايتش را ازصدام ادامه نداد.
در مجموع از همان يكي دو سال اول وضعيتش مشخص شد،اما قبل ازاينكه ماهيتش آشكار شود به عنوان كسي كه روي كار آمده،كودتا و رژيم قبلي را سرنگون كرده و خودش يك حكومت جديد تشكيل داده و اشغالگران ايتاليايي را كه مدت ها در ليبي بودند ازكشور بيرون كرده و پايگاه هاي نظامي آنها را برچيده بود، براي انقلابيون قبل از پيروزي انقلاب جاذبه داشت، ضمن اينكه حضور نمايندگان كشورهاي مختلف در آن جشني كه بدان اشاره كردم،حاكي از آن بود كه قذافي به عنوان يك نيروي انقلابي مورد توجه بود.
بسياري از نيروهاي انقلابي اين گونه‌اند كه وقتي به حكومت مي رسند،اقتضاي حكومت آنها را كند مي‌كند.مثلاً در جريانات مربوط به انرژي هسته‌اي در چند سال اخير، همان فشاري كه به ما آوردند،به قذافي هم آوردند او تسليم شد و تمام امكانات هسته‌اي را تحويل غرب داد و حتي پيچ و مهره هايش را هم بازكردند و بردند. معني‌اش اين است كه ما انقلابي مانديم،اما او نماند.خيلي ها مثل شهيد منتظري او را به عنوان يك انقلابي قبول داشتند و بعضي ديگر هم حاضر نبودند بيشترازحد متعارف، اين حرف را بپذيرند،علتش هم اين بود كه بين قذافي و امام از نظر تفكر،علم،خط اسلامي تفاوت زيادي وجود داشت و اين تفاوت ها بسيار بارز بود. محتواي كاري كه امام كرده بودند و آنچه قذافي انجام داده بود، فرق داشت. در سال هاي دوم، سوم پس از پيروزي انقلاب در دهه 60، ديديم كه قذافي براي آمدن به ايران شرط گذاشت. شرطش اين بود كه وقتي من آمدم همتاي من امام خميني باشد كه اين امر براي ما قابل قبول نبود، زيرا كشور ما نظام خاصي داشت. آن زمان نخست وزير داشتيم و مجلس هم حضور بود. براي حضرت امام هم كه همتا و غير همتا مهم نبود. ما قذافي را به عنوان رئيس جمهوري ليبي همتاي رئيس جمهوري كشورمان مي‌دانستيم و بيشتر از اين هم نبود. رئيس جمهور سوريه حافظ اسد كه رهبرجبهه مقابل اسرائيل بود و افراد ديگر كه به ايران آمده بودند، چنين تقاضايي نكردند. قذافي به اين دليل كه خواسته‌اش پذيرفته نشد، به ايران نيامد و اين خيلي مهم بود. همه اين مسائل نشان مي‌داد قذافي كسي نيست كه بعضي ها گمان مي‌كردند. اوايل مشخص نبود، ولي بعدها معلوم شد.
تاقبل از پيروزي انقلاب افراد زيادي براي انقلابيون ايران جاذبه داشتند مانند ياسرعرفات، كه او قبل از پيروزي انقلاب اسلامي و تا مدتي از آن مورد توجه بود. او به ايران هم آمد و در كنار امام نشست و در گوش ايشان حرف زد سران كشور، حزب و احمدآقا و سايرين او را تحويل گرفتند پس از مدتي معلوم شد كه راه انقلاب اسلامي با راه يك گروه ملي مبارز تفاوت دارد و اگر تضاد نداشته باشد، لااقل متفاوت است. ياسرعرفات بين دولت ها مباحثه مي‌كرد و به ايران آمده بود تا دلالي كند و ايران را از عزم خود نسبت به بعضي مبارزات منصرف و وادار به عقب نشيني كند. بعدها با مشخص شدن وضعيت ياسرعرفات، او طرد شد. يادم هست استاندار گيلان آقاي دكتر انصاري كه از دوستان ما بود و در همان سال 60، پس از فاجعه حزب در هفتم تير ماه توسط منافقين به شهادت رسيد،اواخر 59 و اوايل 60 به من گفت:«ياسرعرفات از شوروي به ايران آمد و چون جنگ آغاز شده بود و مشكلات حمل و نقل وجود داشت، به صورت زميني از مرز آستارا وارد رشت شد و من براي استقبالش به رشت رفتم و او را آوردم. با هم در ماشين نشسته بوديم. در حالي كه دو انگشت شست و اشاره را به معني پول واوضاع مالي به هم ماليدم كه يعني چقدر به تو پول دادند؟خنديد و طوري حرف زد كه يعني بله.ازاو پرسيدم براي چه اينجا آمده‌اي؟ مي‌خواهي دلالي كني؟» يعني تا اين حد هم چنين صحبت هايي شد.درواقع به اين دليل آمده بود تا تسليم صدام شويم و مواردي را كه او مي‌خواست بپذيريم و جنگ ادامه پيدا نكند براي همين قضيه ياسر عرفات با بعضي از هيئت هايي به ايران آمده بودند تا بين ايران و عراق وساطت كنند،بعدها ماهيتشان كشف شد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 48